بازگشت

درس هايي از كربلا


اعوذ بالله من الشيطان الرجيم ، بسم الله الرحمن الرحيم

الم نشرح لك صدرك، و وضعنا عنك وزرك، الذي انقض ظهرك، و رفعنا لك ذكرك، فان مع العسر يسرا، ان مع العسر يسرا، فاذا فرغت فانصب، و الي ربك فارغب.



اعياد شعبانيه

ايام مبارك و خجسته ي ماه مبارك شعبان و ميلاد سردار عاشورا بزرگ پاسدار حريم شريعت حضرت اباعبدالله الحسين(ع) و سپه سالار كربلا حضرت ابوالفضل العباس جامع همه ي عظمت هاو فضيلت ها و حضرت امام سجاد(ع) ناشر و حافظ و باني فرهنگ عاشورا بر همه ي شما خجسته و مبارك باد. خداوند ان شاءالله به همه ي ما توفيق





دهد كه رهروان لايق و پاكي، ورهنوردانقلاب مقدس اباعبدالله(ع) و پيگير راه عزيزان شهيدي باشيم كه همه ي سرمايه ي ما، آبروي ما، عزت ما ره آورد ايثار و پاك بازي و فداكاري آن هاست. روز بسيار بزرگ و عزيزي است. هر چند اين پيشنهاد شده بود كه من با بحث درباره ي موضوع ديگري در محضر عزيزان باشم ، اما دريغم مي آيدامروزكه روز اباعبدالله(ع) است وروز همه ي ما وكساني كه به كربلا عشق مي ورزند و شعله و قبسي از آن آتش مقدس را در جان خودشان دارنددر اين زمينه و امروز سخني نگفته باشم. امروز روزي است كه همه ي ما بايد پرهاي شكسته ي خود را مرهم بگذاريم .اگر مثل امروز، فطرس، بال شكسته ي خود را به بركت وجود حضرت اباعبدالله(ع) ترميم مي كند و مرهم مي نهد و شفا مي يابد تا قدرت پرواز پيدا كند، امروز هم روزي است كه بايد همه ي ما فرصتي براي پرواز پيدا كنيم و بال هاي شكسته ي خودمان را ترميم كنيم و از زمين فاصله بگيريم و به زيارت آسمان برويم روز فرشته شدن و روز سيرت ملك پيدا كردن است. امروز كسي خوب است كه مثل فطرس خودش را به گهواره ي اباعبدالله(ع) بزند، مي آيد تا شكسته بالي خودش را مرهمي بزند ، مگر ما جز اباعبدالله(ع) كسي را مي شناسيم كه اين شفابخشي، اين كمال بخشي، اين سازندگي و اين اعتلاي دروني را بتوان از او يافت.ما هرچه داريم محصول كربلاست.



كربلا صعود قرآن است

شايد اين نكته را به عنوان مدخلي براي بحث قرار بدهم كه در كنار نزول قرآن، صعودي هم هست. موضوعي در عرفان وجود دارد به عنوان قوس صعود و قوس نزول ، مي گويند هر چيزي يك قوس نزول و يك قوس صعود دارد، طبعاً چنين چيزي براي قرآن هم هست. اگر قرآن يك نزول داشته حتماً بايد يك صعود هم داشته باشد و صعود قرآن كربلاست. كربلا صاعد شدن قرآن است و( چند روز پيش كه ما پشت سر گذاشته ايم) بعثت پيغمبر، آغاز نزول قرآن است. اگر قرآن معجزه در نقشه است، كربلا معجزه در اجراست. قرآن معجزه در طراحي است در نقشه است، خوب ، اين طرح بالاخره بايد يك جايي اجرا شود، نقطه ي عرضه ي قرآن ، اين قانون عظيم، عزيز و بزرگ كجاست؟ ما جايي جز كربلا را نمي شناسيم كه آن جا نقطه ي اجراي قرآن باشد. همه ي قرآن با تمام جلوه هايش را شما مي توانيد در سيماي كربلا زيارت كنيد آن جاست كه هيچ چيز كم ندارد كامل ترين تابلو، كامل ترين طرح و عالي ترين كلاسي است كه پيش روي انسان است و تمام اين ها به بركت وجود حضرت اباعبدالله- الحسين(ع) است.



درس هايي از مكتب اباعبدالله(ع)

فقط چند نكته را امروز مطرح خواهم كرد.پيام هايي را ازكربلا و درس هايي از مكتب حضرت اباعبدالله(ع). مقداري هم با ضرورت ها و شرايط روزگاري كه ما در آن بسر مي بريم تناسب دارد و من هميشه وقتي با دوستان مواجه مي شوم، اولين پرسشي را كه دارم اين است كه در اين اوضاع و شرايط چه كنيم و پاسخ اين مسئله را من از زبان حضرت اباعبدالله (ع) به شما خواهم داد.



نكته ي اول: زندگي يك ميدان گاه است

نكته ي اول اين است كه حضرت اباعبدالله(ع) اين درس را داده كه صحنه ي زندگي ميدانگاهي است براي همه ي ما و نگاه مؤمن هم به مجموعه ي زندگي و فرصتهايي كه در اختيار دارد جز اين نيست كه اين جا يك ميدان است (المؤمن ، الدّنيا مضمارُهُ) ، دنيا براي مؤمن مضمار است. مضمار يعني عرصه اي براي حركت كردن، ميداني براي مسابقه دادن، پشت سر اين وقتي شما وارد يك ميدان مي شويد چند تا كار بايد بكنيد :1- همه ي توان خود را به ميدان بياوريد، 2- همه ي زمان را، 3- همه ي امكان را. اين سه تا عنصر بسيار عناصر اساسي و مهمي در تحليل اوضاع و شرايط هستند براي اين كه ما تكليف را بدانيم، اول باور اين كه شما در يك ميدان هستيد، اين خيلي مهم است. من بدانم شرايطي را كه دارم شرايط بودن در يك ميدان است اگر تكاپو نكني آن كس كه در مقابل تو ايستاده است به تو گُل خواهد زد براي اين كه شما بتوانيد موفق از ميدان بيرون بياييد يك لحظه از كسي كه در مقابلتان حضور دارد غفلت نداشته باشيد. شايد ديده باشيد در مسابقات ورزشي چه به صورت انفرادي ، چه به صورت جمعي، بخصوص در حوزه ي جمعي گاهي وقت ها فرد به فرد است يعني يارگيري فشرده است. هر كسي مسئوليت دارد يكي را كنترل كند لحظه به لحظه ، شانه به شانه با اوست، يك لحظه از او غافل نمي شود و معمولاً اگر حادثه اي در ميدان ايجاد شود هر فردي را به دليل آن غفلتي كه از آن فردي داشته و آن حادثه را ايجاد كرده مورد اتهام و محاكمه قرار مي دهند ، افراد بايد كاملاً مراقب باشند آن كه در مقابل فرد قرار مي گيرد چشم بر نقطه ضعف هاي او مي دوزد، برررسي مي كندو چه بسا مطالعه ي وسيعي را از قبل انجام بدهد كه طرف مقابل در چه بخشي ضعيف است. مي دانيد كه در عرصه هاي ورزشي اين كار را مي كنند تك تك افراد را از هر نظر مورد مطالعه قرار مي دهند از نظر توان جسمي، بعضي ممكن است بيست دقيقه خوب بازي كنند و از دقيقه ي بيست و يك افت مي كنند، خوب اين را مي سنجند، در كُشتي اين را بررسي مي كنند، اگر سه دقيقه موفق شديد انرژي هاي فرد را مصرف كنيد از دقيقه ي چهارم او در دست شما اسير است و شما مي توانيد به خوبي طرح ها و نقشه هاي خودتان را اجرا كنيد، ضعف ها را دقيقاً بررسي مي كنند و با شناخت ضعف ها، موفقيت هايي را كه قرار است كسب كنند، بدست مي آورند.

حضرت اباعبدالله(ع) توضيحي براي ما دارد و يك توصيه، مي فرمايد: اولاً اينجا را ميدان ببينيد، ثانياً (ايها الناس نافسوا في المكارم )، درباره ي معناي كلمه ي نافسوا و مترادفات آن مثل سابقوا، سارعوا، و حَيَّ بايد گفت كه همه ي اين كلمات تحرك و پويايي و تلاش را به ما گوشزد مي كنند. علي الخصوص هنگامي كه مكرمت ها و عظمت هاي روحي مطرح شود. و اصولاً واژگاني كه در قلمرو دين هميشه مطرح مي شوند واژگان هيجاني و انگيزاننده هستند ، دائم به ما مي گويند يك لحظه غفلت نبايد داشته باشي، هميشه بايد در حال تكاپو باشي، همه ي توانتان را به ميدان بياوريد، همه ي امكاناتتان را به ميدان بياوريد و هيچ زماني را از دست ندهيد، يك لحظه غفلت شما مي تواند فاجعه هاي جبران ناپذيري را ايجاد بكند توصيه ي قرآن اين است كه ( وَدَّ الذين كفروا لو تغفلون عن أسلحتكم و امتعتكم فيميلون عليكم ميلةً واحده )، تمام خواست دشمن اين است كه شما را يك لحظه غفلت فرا بگيرد، يك چشم به هم بگذاريد يك لحظه فراموش بكنيد كجا هستيد تا او همة آنچه را كه مي خواهد پي بگيرد و به آن نتايجي كه مي خواهد، برسد. مي فرمايد « نافسوا»، نافسوا نفس نفس زدن است وقتي آدم مسابقه مي دهد دويده و مسير را طي كرده به نفس نفس مي افتد، ما بايد در زندگيمان دايم در حال نفس نفس زدن باشيم، استراحت نشناسيم، اين نكته را شايد شما بارها شنيده باشيد، از زبان حضرت امام(ع) (كه البته هنوز در بيرون به صورت يك سند ارائه نشده است.) فرموده اند: درفرهنگ اسلامي بازنشستگي وجودندارد « براي ما اصولاً بازنشستگي داده نشده است» در فرهنگ اسلامي براي كار خودمان پايان نمي شناسيم بايد دائم در حال تكاپو باشيم. موجيم كه آسودگي ما عدم ماست، اگر روزي ما آسوده شديم عدم خود را امضا كرده ايم لذا مرگ ما آن لحظه آغاز مي شود، خدايش رحمت كند شهيد رجايي را، من قبلاً مدت زماني در محل كار خودم صاحب ميز كار ايشان شده بودم صبح ها كه مي آمدم ميز ايشان را زيارت مي كردم و بعد پشت اين ميز مي نشستم و كار خودم را شروع مي كردم ايشان زير شيشه ي اين ميز كه خيلي هم ساده بود يك جمله را در معرض ديد گذاشته بود كه براي خود من هم الهام بخش بود و من بعد از آن در آغاز كلام خودم اين سوره را مي خوانم، سوره ي انشراح، همين الان هم ديديد كه كلامم را با سوره ي انشراح آغاز كردم. شهيد رجايي زير اين ميز اين آيه را قرار داده بود

«فاذا فرغت فانصب» تا كارت را تمام كردي يك كار جديد را شروع كن. اصولاً فراغت نداريم و استراحت نمي شناسيم، در روايات به ما آموخته اند كه وقتي مي خوابيد از خوابتان هم مي توانيد استفاده بكنيد. براي هر جزء از زندگيمان هم برنامه بايد وجود داشته باشد، در دين ماهيچ لحظه اي اززندگي انسان رهانشده، ما در قلمرو ديني زندگي مي كنيم كه هيچ لحظه اي از زندگي انسان را رها نكرده است.براي هر چيز ما برنامه دارد يك ليوان آب دستتان بگيريد، تا لحظه ي نوشيدن آن چيزي در حدود دوازده تا قاعده و قانون براي شما در نظر گرفته شده است. آب را نگاه كنيد و بخوريد اين نگاه كردن يك تأثير دارد، اصلاً دستور قرآن اين است كه طعام خودتان را نگاه كنيد كه اگر آدم آن غذا را نبيند آن تأثير مناسبي كه در هضم غذا و جذب آن بايد صورت بگيرد اتفاق نمي افتد و التذاذي حاصل نمي شود كه التذاذ باعث جذب وهضم بهتر اين غذا خواهد شد. نفستان را با اين آب آميخته نكنيد جرعه جرعه بخوريد ، مزه مزه اش بكنيد، كربلابه ما آموخت هميشه تشنه باشيم. امروز هم روز ولادت اباعبدالله(ع) ما از آب سخن مي گوييم كه آب هميشه تداعي كننده ي تشنگي هاي اباعبدالله(ع) است؛ هر چند اباعبدالله(ع) در كربلا به ما آموخت كه هميشه تشنه باشيم، سعي كنيد تشنه باشيد.

آب كم جو،تشنگي آور بدست تا بجوشد آبت از بالا و پست

بايد تشنه باشيد، و هميشه اين تشنه است كه تكاپو مي كند اگر احساس كني كه همه چيز داري كه ديگر گام برنمي داري، حركت نمي كني، ما بايد هميشه احساس كنيم كه بين آنچه هستيم تا آنچه كه بايد باشيم خيلي فاصله است و به هر جا هم كه برسي هنوز هم تا كمال فاصله داري .

ميان خيمه ي ليلي و خيمه ي مجنون

مسافتي است كه چون طول آه كوتاه است

چه رفته است به عاشق در اين ره كوتاه

چو باد مي دود اما هنوز در راه است

هي مي دوي هنوز در راهي اين جور نيست كه بگوييم به مقصد رسيده ايم ، مقصد هميشه هست؛ تازه وقتي به مقصد برسيم مقصد چند قدم آن طرف تر است مثل كوه است كه وقتي نزديك شدي مي بيني كه چند قدم آن طرف تر است، مي رسي به قله مي بيني يك قله ي ديگر آن طرف تر است راه در اين جا اين خصوصيت را دارد كه وقتي مي رسي تازه احساس مي كني بدايت راه است.

اين راه را نهايت، صورت كجا توان بست كش صدهزار منزل بيش است در بدايت

اين راه پايان ندارد و اتفاقاً كربلا اين راه را به ما نشان مي دهد هيچ وقت راه را پايان يافته تلقي نكنيم و هميشه بعد از خودتان سعي كنيد زمينه اي بسازيد كه ديگري بعد از شما بتواند آن را ادامه بدهد هيچ جا توقف گاه نداريم. اين ها همه مجموعه ي درس هايي هستند كه ما مي گوييم.خوبي را هر كجا يافتيد، برداريد!

اسلام با جزئيات مسايل ما كار دارد پس «ايها الناس نافسوا في المكارم» ، هر جا خوبي پيدا كرديد برداريد مال خود شماست. اين را خدا براي شما آماده كرده است. پس تنها چيزي كه هر جا پيدايش كرديد صاحبش هستيد خوبي است. خوبي، نه چيز خوب، چون چيز خوب ممكن است مال ديگران باشد اما خوبي را هر جا پيدا كرديد خدا براي شما نوشته است اين رزق و روزي شماست ، اين خوبي را برداريد و انجامش بدهيد، هيچ موقعيتي را بدون خوبي نگذاريد. كمال انسان ها در اين است كه هميشه خوبي را به يك خوبي ديگر متصل كنند هميشه مشكل ما ايجاد فاصله هاست، مي گويند مشكل نسل جديد اين است كه هميشه بين مسايل مختلف فاصله مي بيند اگر ما بين همه ي اجزاء پيوستگي ببينيم مشكل مان حل شده است. اگر مرگ و زندگي را به هم پيوسته ببينيم، اگر خوبي و زيبايي را به هم پيوسته ببينيم، زشتي و زيبايي را در كنار هم ببينيم مشكلات همه حل مي شوند، اين يك نكته بود كه من از مكتب اباعبدالله(ع) براي شما طرح كردم.خلاصه ي سخن آن كه:1- ما درميدان هستيم2-درميدان بايدهمه ي توان رابه كاربگيريم3 -مراقب آسيب هاوآسيب رسان هاباشيم4-درنگ وتوقف وسستي نشناسيم.



نكته ي دوم:گاهي سكوت گوياترين سخن است.

درس ديگر: حضرت ابا عبدالله الحسين(ع) خدمت پدرش امير المؤمنين علي (ع) مي رسد وقتي كه در حضورش مي نشيند از پدر سؤالي دارد؛ پدر دلم مي خواهد از جدمان بيشتربرايم حرف بزني. از پيغمبر(ص) برايم بگو، خودش پيامبر را ادراك كرده، سال هايي از عمرش را كنار ايشان زيسته است، اما چون پدر تمام زندگيش آميخته با زندگي پيامبر (ص)است از او سؤال مي كند كه: اي پدر از او براي من حرف بزن، اما من نمي خواهم از حرف هايش برايم بگويي، مي خواهم از سكوت او برايم حرف بزني، چيزي كه ما در زندگيمان كم استفاده مي كنيم ، بخشي از مشكلات ما محصول اين است كه سكوت كردن را نمي دانيم، بلد نيستيم كه در بعضي موقعيت ها حرف نزنيم و با سكوت خود حرف بزنيم.گاه سكوت بسيار گوياتر از سخن گفتتن است و گاه ما با سكوت خودمان مي توانيم درس هايي به ديگران بياموزيم كه با سخن گفتن هرگز نمي توانيم آن پيام ها و درس ها را منتقل كنيم. امير المؤمنين علي(ع) فرمود: «پيامبر(ص) در چهار مورد سكوت داشت. يك ، سكوت تفكر: كسي حرف مي زد پيامبر(ص) بلافاصله پاسخ نمي داد كمي سكوت مي كرد كمي تأمل مي كرد ، مي سنجيد تا پاسخي متناسب با مخاطب خودش بدهد.



ما حرف زدن با نسل جديد را نمي دانيم.

اين جا لازم است اين نكته را عرض كنم كه قبل از اين كه خدمت دوستان عزيز برسم و بحث را شروع كنم، در يك جايي بحثي را با دوستان طرح مي كردم كه مي گفتم يكي از مشكلاتي كه نسل جديد ما با نسل گذشته دارد و فاصله و گسل هايي را بين اين نسل ها ايجاد مي كند اين است كه ما حرف زدن با فرزندانمان را بلد نيستيم، ما زبان نسل جديد را نمي دانيم ، ما زبان سال هاي گذشته را به كار مي گيريم و اين است كه بچه ها حرف هاي ما را خوب نمي فهمند و روز به روز بين خودمان و بچه هايمان فاصله ايجاد مي كنيم. توضيحي كه من مي دادم اين بود كه وقتي ما با بچه مان صحبت مي كنيم دم به دم گذشته هاي خودمان را به رخ او مي كشيم مي گوييم، آن موقع كه من بودم مقداري نان برمي داشتم به مدرسه مي بردم اصلاً نمي فهميدم ناهار چيست، شب و روز جان مي كندم، تابستان كار مي كردم، هرچه شما بيشتر از اين حرف ها بزنيد بين خودتان و بچه هايتان بيشتر فاصله ايجاد مي كنيد، چون فرزندتان مي گويد من يك چيزي هستم كه تو مثل من نيستي، من تو نيستم، تو من نيستي، يك دره درست مي كنيم كه يك سوي اين دره فرزند ما مي ايستد و سوي ديگر آن ما مي ايستيم، به جاي اين بهتر است به بچه هامان چه بگوييم ؟! بگوييم من هم مثل تو بودم، من هم اين احساسات را كه تو داري داشته ام، اين مشكلات كه براي تو پيش مي آيد من هم با اين مشكلات بيگانه نيستم. بگذاريد فرزند شما احساس همخواني دروني با شما بكند، احساس كند پدرش هم مثل خودش است ، دائم نگوييم من يك چيز ديگرم، تو يك چيز ديگر هستي، الگو را از بچه گرفته اي، به صورت پنهان داري به بچه ات مي گويي برو الگويت را از جايي ديگر بگير، ما اين را در زندگي بزرگان خودمان نمي بينيم ، با بچه هايشان مي نشينند حرف مي زنند. چند مدت قبل من در همين مكان مقدس، محضر حضرت سيد محمد سبزقبا، فرزند گرامي امام موسي بن جعفر(ع) اين نكته را طرح كردم و گفتم كه نسل امروز دارد دچار فرهنگ لال مي شود، مي دانيد فرهنگ لال يعني چه؟ يعني ديگر باهم حرف نمي زنيم، بعد از ظهر وقتي ما به خانه مي آييم و مي نشينيم تلويزيون روشن است، بچه هامان به ما مي گويند حرف نزنيد، مامان بگذار ببينم چيه؟ بابا بگذار ببينم برنامه چيه؟ شب كه شد نوبت ماست كه به بچه هامان بگوييم حرف نزنيد مي خواهيم اخبار گوش بدهيم، ديگر برنامه هاي بزرگترها شروع شده است. پس شب اين پدران و مادران هستند كه بچه ها را به سكوت دعوت مي كنند و بعداز ظهرها اين بچه ها هستند كه از پدر و مادرها مي خواهند حرف نزنند، ما كي مي خواهيم با هم حرف بزنيم؟ ماداريم فرهنگ لال را در زندگي هاي خودمان گسترش مي دهيم. ارتباطات ما سست مي شود، اما شما در زندگي اين بزرگواران دقت كنيد تا ببينيد چقدر با هم ارتباط دارند، حيف است آدم در اين مجلس از حضرت زينب(س) ياد نكند.



ازمكتب فاطمه بياموزيم



حضرت زينب گاهي اوقات مي نشست - اين خانم حالا سنش بالاست ديگر، سي و چند سال سنش است- ، مي نشست قرآن دستش، اميرالمؤمنين(ع) هم نشسته گوشه ي ديگر، براي اين دختر تفسير مي گفت، وقتي نكاتي را از پدر مي شنيد، مي گفت: پدر اين ها را كه گفتي قبلاً من همه را از مادرم شنيده ام. آمد واقعه ي كربلا را برايش مو به مو تعريف كند، گفت ...





پدر تمام اين ها را مادرم قبلاً برايم گفته است.



سؤال: زينب چند سالش بود كه مادرش را از دست داد، چند سالش بود؟ پنج سال يا نزديك به شش سال، يعني تا پنج سالگي مادر اين قدر ارتباط با اين دختر برقرار كرده است، با او حرف زده و مسايل را گفته است، و نكته ي جالبي را اين جا بخصوص آقايان گوش بدهند، معلوم مي شود وظيفه ي ارتباط با فرزند و گفتن مسايل براي فرزند تنها وظيفه ي مادر نيست، پدر هم وظيفه دارد ، اين كار را مي كند و جالب اين است كه هر دو دارند يك چيز را تعريف مي كنند، داخل خانه دارد تفسير مي كند در حالي كه زندگي هاي امروز ما يك صدم زندگي آن بزرگواران مشكل ندارد، ما مشكل نداريم ، الان خانم هايي كه اينجا تشريف آورده اند و در اين محفل و مجلس شركت كرده اند به گمانم اكثرشان مشكل و دغدغه ي غذا هم ندارند، اگر فرض كنيد كه ما جلسه مان به دوازده هم بكشد، گرچه بايد زودتر بحث را تمام كنيم كه ان شاء الله فرصتي براي نماز جمعه باشد؛ اگر ما ساعت يازده هم برويم امكانات زمان فعلي ما به ما اين اجازه را مي دهد كه در فرصت يك ساعت غذا را آماده كنيم، زنده باد زود پز! حالا اگر بعضي از اين تجهيزات جديد كه رويشان زده اند در پنج دقيقه يا سه دقيقه، مي شود غذا را با آن آماده كرد. اگر هيچي هم نباشد زنده باد كنسرو، از بيرون تهيه مي كنيم و سه الي چهار دقيقه بعد هم گرم است، بفرماييد، آقا هم راضي و قانع، خانم و بچه ها هم راضي هستند، مي نشينند و مي خورند، شما مي خواهيد الان آب تهيه كنيد مشكل نداريد همه اش به لطف دو انگشت است، بچرخانيد آب مي آيد، اما فاطمه اين طور نيست او مي خواهد آب بكشد بايد دلو را درون چاه بيندازد آب را بالا بكشد. اما براي شما آب آماده است خانه تان را الان مي خواهيد تميز بكنيد هيچ مشكلي وجود ندارد با جاروبرقي سريع كارها تمام مي شود نه همين جاروي معمولي، خانه شما كه مثل خانه ي زهرا گلي نيست، با همه اين مسائل كه دارد گفته اند حسن(ع) را اين طرف و حسين(ع) را به زانوي ديگر نشانده دستاس را مي چرخاند و براي فرزندانش حرف مي زند و گاهي وقت ها هم كه همسايه ها مي آيند بچه ها را از خودش جدا نمي كند ما گاهي وقت ها تا مي خواهيم با همسايه صحبت كنيم حس كنجكاوي بچه ها را تحريك مي كنيم، بچه بلند شو برو آن طرف، برو مشغول درس و كتابت شو، سرش را داخل كتابش مي كند اما گوشش متوجه سخنان مادر و همسايه است. مي گويند قدرت دريافت بچه ها در حدود 5/4 سالگي آن چنان نيرومند است كه همزمان مي توانند از سه سو صداها را بگيرند، يعني در عين حال كه دارد مشق مي نويسد گوش بدهد؛ بابا با مامان دارد چه حرفي را طرح مي كند، و يا كسي هم كه آن طرف تر است مي تواند، و اين حرف ها را بعداً هم تحويل حضرت عالي مي دهد. فردا مي بيني از مادر سؤال مي كند: مامان شما آن موقع يك چيزي گفتي، بله گوش مي داده خوب هم دريافت مي كند قدرت خلاقيت ذهني يك بچه بين فاصله 3 تا 7 سالگي 3 برابر يك مخترع و يك مكتشف است، اين ها بررسي هاي روانشناسانه است اين قدر بچه قدرت دارد براي دريافت كردن و به حافظه سپردن و جالب است بچه ها در اين دوره صحنه اي را بگيرند و نفهمند بعداً تفسير مي كنند، 2 الي 3 سال بعد اين صحنه را براي خودش تفسير مي كند، من عذر مي خواهم اين مسأله را تعريف مي كنم چرا در قلمرو مسائل زناشويي توصيه هايي شده كه ما در يك نگاه عادي به اين مسائل، ممكن است آن ها را هم نپذيريم بچه شيرخواره است اما مي گويد نه كنترل كنيد. اين صداي نفس ها بعداً براي بچه تأثير منفي خواهدداشت. حتي گفته شده كه اگر بعداً انحراف در زندگي بچه ات ايجاد شد برو خودت را سرزنش كن، رفتار تو زمينه ساز اين مسأله شده حالا اينجا دقت كنيد؛ پيامبرچهارنوع سكوت داشت : پدر اينجا نشسته فرزند هم نشسته، مي گويد پدرم از پيامبر حرف بزن و پدر هم با سخنانش به او و سؤالاتش جهت مي دهد، من نمي خواهم در مورد جملات پيامبر الان سخني بگويم بلكه مي خواهم در مورد سكوت پيامبر حرف بزنيم، مي گويد يك سكوتش، سكوت تفكر بود. يك سكوتش، سكوت حذر بود. سكوت ديگرش، حلم بود و سكوت ديگرش سكوت عبرت، چهار نوع سكوت را طرح مي كند. هر كدام از اين سكوت ها با يك ظرافت و لطافتي شاخه هايي پيدا مي كنند و امير المؤمنين توضيح مي دهد.



ما تمرين سكوت در زندگيمان نداريم بسياري از دعواهاي ما بر سر اين است كه بلد نيستيم سكوت كنيم، خانم يك حرفي زده و حرفهاي شما تا پشت لبتان رسيده و جمله ي دندان شكني هم براي گفتن آماده كرده اي تا مثل تير به هدف بنشاني تا دهان طرف مقابل را ببندي اما بهتر است سخنت پشت لب ها بماند. آقا يك حرفي زده يك چيزي به شما گفته به خانواده ات برمي خورد، به شخصيتت بر مي خورد، اتفاقاً الان يك چيزي يادت آمده كه اگر بگويي، اوراخواهي سوخت. اما پشت لبت رسيده نگو، خيلي از مسايل اين طوري حل مي شوند اما اگر گفتي: زدي ضربتي، ضربتي نوش كن ؛ اين جواب ها و تقابل ها و اين رويارويي ها زمينه اصطكاك هاي شديدي را در خانه ايجاد مي كند كه گاهي وقت ها بحران هاي بعدي محصول همان يك نكتة اوليه خواهد بود. حال آن كه اگر آن مشكل اولي را حل كرده بوديم به اينجا كشيده نمي شد و اين يك درس ديگر است. پس يك تمنايي من مي خواهم اين جا بكنم آن هم اين است كه بياييد مقداري تمرين سكوت كنيم.



«آنان كه بر پايه هاي لرزان واژه ها تكيه مي كنند سخن گفتن نمي دانند».







تأثير نگاه در مخاطب



اين جور نيست كه هميشه به واژه ها تكيه كنيم، گاهي وقت ها سكوت كنيد. سكوت كنيد و فقط نگاه كنيد، ببين اين نگاه چقدر مي تواند اثر بگذارد. يكي از دوستان عزيز من از روانشناسان كشور است؛ ايشان يك بار به من گفت: فلاني هيچ ديده اي كه هيچ چيز به اندازه ي چشم نمي تواند آدم ها را تنبيه كند و هيچ چيز به اندازه ي چشم نمي تواند تشويق كند و ايشان مثالي براي من زد و گفت اگر كسي پيش شما بيايد و غيبت كند شما سعي كنيد با چشم نگاهش نكنيد محرومش كنيد از نگاهتان، سرتان را پايين بيندازيد به يك چيزي چشمتان را مشغول كنيد يقين داشته باشيد دفعه ي ديگر اگر تصميم گرفت غيبت بكند پيش شما نمي آيد براي اين كه تأييدش نكرده اي اما اگر غيبت كرد و با نگاهمان تأييد شد انگيزه را در او ايجاد كرده ايم، او براي غيبت كردن پيش ما مي آيد، هيچ چيز به اندازه چشم مجازات نمي كند و هيچ چيز به اندازه ي چشم تشويق نمي كند و اين مي تواند در يك سكوت اتفاق بيفتد. پس ما گاهي وقت ها سكوت كنيم و از گفتن سخن صرف نظر كنيم هر چند خيلي قشنگ باشد، چه بسا وقتي سخن گفتيم اتفاقي پشت سرش بيفتد كه نتوانيد جمعش بكنيد چون شما نمي دانيد كه در درون و ضمير كسي كه در مقابل شما نشسته است چه اتفاقي دارد مي گذرد.يادمان باشدسكوت هنگامي پذيرفته است كه مؤثرباشد.گاه نيزبه جاي سكوت بايدسخن گفت وحتي فريادكشيد.سكوت سنجيده،يكي ازراه هاي سخن گفتن بزرگان وانديشه وران است!







راحت ترين راه بهترين راه نيست



نكته ي بعدي از زندگي حضرت اباعبدالله(ع) اين است كه راحت ترين راه بهترين راه نيست و اين يك اصل است كه معمولاً اكثريت ما بهترين راه را راحت ترين راه مي دانيم. مثلاً من معلم در كلاس هستم و دارم درس مي دهم اگر دانش آموز شلوغ كرد به نظر شما چه راهي به ذهنم مي رسد؟ساده ترين وراحت ترين راه اخراج از كلاس است و اگر لطف بيشتري در حقش نكنيم، كتكش نزنيم، حرفي نزنيم، از او مي خواهيم كه بيرون برود. اين راحت ترين راه است. اما آيا بهترين راه است؟ اين دانش آموز رفت بيرون، مشكل شما براي يك لحظه حل شده اما بحران بزرگتري ممكن است براي اين بچه پيدا شود، مدرسه دانش آموز نامناسب دارد اولين چيزي كه به نظر مي رسد اخراج است! اين دانش آموز را از مدرسه اخراج مي كنند اين دانش آموز به مدرسه ي ديگر مي رود در حالي كه در اين مدرسه نسبت به او شناخت كافي پيدا كرده بودند مدرسه جديد ممكن است نشناسد زماني بشناسدكه همان تركش هايي كه در اين جا به ديگران و به شخصيت ديگران رسيده، به افراد ديگري هم برسد. شما مي توانيد مهارش كنيد چرا براي اين كه خودمان را راحت كنيم، آسيب را متوجه ديگران كنيم، راحت ترين راه بهترين راه نيست، بهترين راه ممكن است سخت ترين راه باشد و اگر ما اهل كمال باشيم مي پذيريم، همسايه ي كمال "كدح" است اين آموزشي است كه در فرهنگ قرآني ما داريم كمال در پرتو كدح به دست مي آيد «يا ايها الانسان انك كادحٌ الي ربك كدحاً فملاقيه» اي انسان، اگر كمال مي خواهي اين راه دردسر دارد. عاشورا يعني ايستادن در مقابل عافيت، هر كس عافيت را گزيد عاشورايي نيست و كسي مي تواند اباعبدالله(ع) را همراهي كند كه بتواند از لذت هاي آني و فاني خودش بگذرد، دردسر پذير باشد، حضرت اباعبدالله(ع) وقتي خواست حركت بكند مي فرمايد: « من كان فيناباذلاً مهجته » هر كس حاضر است خون جگر بخورد بيايد. من اين جوري مي خواهم؛ شما فكر مي كنيد كه كربلا راحت است؟ ما الان نشسته ايم و تحليل مي كنيم.درراه به يكي ازدوستان مي گفتم نمي دانم كه مني كه الان اينجا هستم اگر داخل كربلا بودم واقعاً تحليل ديگري نمي كردم، تصور بكنيد 72 نفر را 33000نفر دوره كرده اند شايد دو الي سه ساعت اين ها داخل محاصره باشند به اين تحليل برسندكه تسليم شوند. حالا وانمود كنيم كه شرايط آن ها را مي پذيريم و بعد از رهايي از معركه از سخن خود بر مي گرديم، اصلاً شما مي دانيد اگر همين الان محلي را كه تمام ما هستيم 300 نفر، 400 نفر، هر چقدر هستيم ، محاصره كنند و شما بين مرگ و زندگي باشيدو به شما بگويندتسليم شويد و رها شويد شما فكر مي كنيد كه به ما اين تحليل نمي رسيم كه اي بابا بگذار برويم، چه فايده اي دارد همه مان را الان بكشند چه تأثيري دارد، ما مي توانيم برويم بيرون و تأثير بيشتروعميق تري داشته باشيم، زنده باد توجيه! توجيه اين جا مي جوشد، بابا از اين جا برويم بيرون بعداً به هركس يك چيز بگوييم مشكل را حل كنيم و اگر اين را گفتي عاشورايي نيستي. درمسيرحق بايدبپذيري كه تلخي هست وراه حق ازمتن تلخي ها مي گذرد.اين آموزش بزرگي است كه ازمكتب اباعبدالله(ع) مي آموزيم.







عاشورا، آمادگي براي دردسرهاي بزرگ



لازمه ي عاشورا اين است كه انسان خودش را براي دردسرهاي بزرگ آماده كند.



اي كه از كوچه ي معشوقه ي ما مي گذري برحذر باش كه سر مي شكند ديوارش



*****



چو عاشق مي شدم گفتم كه بردم گوهر مقصود ندانستم كه اين دريا، چه موج خون فشان دارد



اگر زندگيتان دردسر نداشت بدانيد عاشورايي نيستيد، ترديد كنيد در خودتان، اين مثال را شايد من يك بار در اين فضا گفته باشم، كسي آمد خدمت رسول خدا (ص) نشست و از ايشان تقاضا كرد كه مهمانش باشد، پيغمبر تشريف بردند، قرار بود كه ناهار آن جا باشند ميانه ي روز شد، پرنده اي، مرغي -مرغ خانگي - گوشه اي تخم گذاشته بود، پيغمبر هم داشت نگاه مي كرد اين تخم غلت خورد و از ارتفاع يك متري دو متري افتاد كه در حالت طبيعي بايستي مي شكست اما نشكست، صاحب خانه تعجب پيامبر را احساس كرد ، برگشت گفت: يا رسول الله تعجب نكنيد داخل خانه ي ما هيچ مسئله اي پيش نمي آيد، تا اين را گفت پيغمبر (ص) بلند شد و گفت در خانه اي كه هيچ مسئله اي ورنجي پيش نمي آيد جاي پيغمبر نيست. خانه اي كه مشكل نداشته باشد، خانه اي كه دردسر نداشته باشد ديگر جاي پيغمبر نيست، ما پيامبران دردسريم و قرآن هم چنين مي فرمايد: هيچ رسولي را در قومي نفرستاديم مگر اين كه اينان را دچار بأس و دردسر كرديم تا حدي كه تضرعشان بلند شد به اضطرار افتادند. به همين دليل اين راه ، راه بي دردسري نيست .







آموزه ي كربلا



كربلا اين آموزه را به ما داد كه اگر در اين راه قدم مي گذاريد همه چيز بياوريد همه ي امكاناتتان را بياوريد، هيچ سرزنشي در اراده هاي شما سستي ايجاد نكند« ولا يخافون لو مة لائم ». و هر چه ازدحام خطر و آفت بيشتر باشد اتفاقاً به سلامت راه خودتان بيشتر ايمان بياوريد اين جمله را خيلي مهم بگيريد اين خيلي مهم بود كه در اين جا گفتم، كه هرچه ازدحام مشكل بيشتر باشد علامت اين است كه شما درست تر داريد حركت مي كنيد، همه ي دردسرهاي موجودي كه امروز از گوشه و كنار سر ما مي ريزد گواه سلامت ماست. اگر روزي انقلاب بي دغدغه شد علامت اين است كه انقلاب تمام شده است، اگر مشكل نداشتيم، اگر مانع و رادع نداشتيم، اگر كساني در مقابل ما نبو دنددرخودشك كنيم.تمثيلي در قرآن هست، خيلي تمثيل شنيدني است؛ خداوند در قرآن حق و باطل را به آب و كف روي آب تشبيه كرده است شما اگر آب را نگاه كنيد هرچه آب شتابش بيشتر مي شود كف روي آب هم بيشتر مي شود. آب وقتي آرام است، كف ندارد، كف ها آن گاه پيدامي شود كه آب با شدت حركت مي كند. هر قدر انقلاب شتابش بيشتر شود آفت ها و خطرات بيشتري هم از درون و هم از بيرون مي جوشد، اين وسط ما نيازمند بصيرت و روشني هستيم، قرآن به ياران پيامبر توصيه مي كند كه در صحنه ي جنگ بيش از « نعاس» -به اندازه ي يك چرت زدن-استراحت نكنيد. اميرالمؤمنين(ع) در نهج البلاغه به يارانش مي فرمايد بيش از قورت دادن آب دهانتان حق خوابيدن نداريد، يعني حق نداري چشم روي هم بگذاري، خيلي بايد مراقب باشي خيلي بايد كار كني، چرا ما داريم غافل از همديگر مي شويم، چرا همديگر را پيدا نمي كنيم، چرا فرصت هاي عزيزي را كه داريم صرف سازندگي خود و خانواده مان نمي كنيم . اين نيز درس بزرگي است كه بايد از اباعبدالله(ع) بياموزيم.







كربلا، قصه ي خواندن و راندن



نكته ي بعدي كه ديگر پايان بخش بحث هم باشد اين است كه از هيچ كس مأيوس نباشيد، از هيچ كس، كربلا يك خصوصيت شگرف دارد يا به قول امروزي ها يك پارادكس شگفت، اين پارادكس عجيب در كربلا خواندن و راندن است، از يك طرف اباعبدالله(ع) مي خواند، از يك طرف مي راند. از يك طرف درپي كساني است كه آن ها را به خودش متصل كند از يك طرف در را باز گذاشته كه هر كس كه مي خواهد برود.مي گويد، من بيعتم را از شما برداشتم. حتي توصيه مي كند كه اگر مي توانيد دست اين ها را كه اطرافم هستند بگيريدو ببريد. اين ها با من كار دارند. جالب است از نظر تاريخي بدانيد، درست شب عاشورا، اباعبدالله(ع) شب عاشورا حضرت حبيب را مي فرستد كه برويد اقوام نزديك بني اسد را اگر مي توانيد جذبشان كنيد. حضرت حبيب مي رود 90 نفر را جمع مي كند، 90 نفرآماده مي شوند كه بيايند به حضرت اباعبدالله(ع) كمك كنند. متأسفانه كسي در آن جا به عمر سعد خبر مي دهد و عمر سعد جمعي را مي فرستد كه آن ها را سركوب وفراري دهند. همين بني اسد هستند كه از كربلا دور مي شوند و بعداً همه ي ما مي دانيم كه بر مي گردند و در تدفين شهداي كربلا شركت دارند امام(ع) تا شب عاشورا دارد نيرو جذب مي كند اما عجيب اين است كه در همين موقعيت درها را باز مي كند و مي گويد برويد، هر كس مي خواهد برود، خواندن و راندن با هم انجام مي شود، اما امام(ع) از هيچ كس مأيوس نيست، صحابه را اباعبدالله(ع) در روز عاشورا اجازه مي دهد كه شما هم برويد ميدان حرف بزنيد.



روش امام(ع) در جذب زهير



حضرت اباعبدالله(ع)آن قدر سخن مي گويد تا اگر در كسي استعدادي هست جذبش كند و جذبش هم مي كند، شايد اين سخن آقاي قرائتي سخن درستي باشد كه « قرار بود كربلا يك روز عقب بيفتد تا يك نفر متصل بشود» روز تاسوعا قرار بود همه چيز تمام شود، يك روز عقب مي افتد تا يك حر كه مستعد است برسد. اين شخصيت هنوز كال است، تا اين برسد به يك جايي كه بتواند جذب شودزمان لازم است. مي دانيد كساني در آخرين لحظه ها جذب شده اند وقتي كه صداي مظلوميت حضرت اباعبدالله(ع) در گودال قتلگاه بلند شده بود، لحن اباعبدالله(ع)، نحوه ي سخن گفتن او باعث شد سه برادر با همديگر به حضرت پيوستند، اگر كسي اجزاي تاريخ عاشورا را مطالعه كند اين مسئله خيلي برايش عجيب است، امام(ع) در هر كس استعدادي مي بيند با او كار مي كند تا جذبش كند با آن شيوه هاي لطيفي كه حضرت اباعبدالله(ع) دارد من يك موردش را چند بار گفته ام، حيفم مي آيد الان اين را نگويم و اين را حسن ختام برنامة خودم قرار بدهم. كسي در جريان كربلا است بنام زهير، دوستان همه اسم زهيربن قين بجلي را شنيده اند، اين زهير آدمي است كه مي گفت: « انا علي دين عثمان» در عصر اباعبدالله(ع) مرزبندي هاي ديني در اين دو جمله خلاصه مي شد هر كس آن طرف بود مي گفت: « انا علي دين عثمان» هر كس اين طرف بود مي گفت: «انا علي دين علي» در رجز بسياري از صحابه ي اباعبدالله(ع) اين را مي توانيد ببينيد، حتي گاهي اوقات رجزشان را با اين جمله آغاز مي كردند پس اين مرزبندي بود. هركس آن طرف است عثماني است و هركس اين طرف است علوي است. اين يك مرز در روز عاشورا بود، وقتي يكي مي آمد و رجز مي خواند كه « انا علي دين عثمان» حبيب گفت: « لا، انت علي دين شيطان» كه بعد باعث شد كه با همين درگيري به شهادت برسد، و جالب اين كه حبيب قبل از نماز به شهادت رسيد، روي همين يك جمله كه گفت دعوا شد و بعد از دعوا به شهادت رسيد. زهير مي گفت: « انا علي دين عثمان» و جمله اي از اوست كه مي گويد «منفورترين مسئله براي من بودن با حسين(ع) است.» اگر كسي اين جمله را به شما بگويد شما چه مي گوييد ؟! من در سطح معمولي دارم حرف مي زنم، همين بچه هايي كه ما مي بينيم يك وقت چيزي گفته اند كه به ذائقه ي من خوش نمي آيد براي من تلخ است، شكننده است، جمله اي از اين جنس بگويد كه زهير گفت، ممكن است چه برخوردي با او داشته باشيم.زهير چادري با خودش آورده بود كه تمام چادرهاي اباعبدالله(ع) و صحابه اش يك طرف و اين چادر هم طرف ديگر. بسيار زيبا و عالي و بزرگ بود. وي آدم ماجراجو و كنجكاوي بود و مي خواست ببيند چه اتفاقي مي افتد؛ مثل سايه همراه اباعبدالله(ع) حركت مي كرد، هرجا اباعبدالله(ع) خيمه هايش را برپا مي كرد، او نيز خيمه برپا مي نمود.او چادر بزرگي داشت هرجا كه اباعبدالله(ع) خيمه هايش را در منزلگاهي مي زد، اين هم مي رفت 500 متر آن طرف تر خيمه ي خودش را برپا مي كرد. فقط براي اين كه ببيند چه اتفاقي در پايان مي افتد، قافله كجا مي رود؟ چه مي شود؛ امام(ع) به روي خود نمي آورد و زهير همراه با ايشان به همين منوال آمد و آمد و آمد و امام(ع) گذاشت تا كاملاً از مكه فاصله بگيرندو يك جايي برسد كه ديگر امكان برگشتن نباشد، يك بار امام(ع) به يارانش گفت كه خيمه ها را پايين بياوريد، اما نشان بدهيد كه مي خواهيد خيمه بزنيد، اما خيمه نزنيد، همين كه خيمه ها را پايين گذاشتند و از اسب ها و شترها پياده كردند زهير در آن طرف خيمه خود را برپا كرد، وقتي خوب خيمه اش را برپا كرد امام(ع) فرمود: خيمه ها را ببريد و نزديكش بزنيد. حالا او يك دفعه متوجه شد كه عجب دور تا دورش خيمه است و امام(ع) دورش حلقه زده است. امام(ع) هنگام ظهر، نماينده فرستاد؛ همسرزهير سفره شان را گذاشته بود و مي خواستند غذايشان را بخورند. زهير همسري داشت به نام دَلهم يا دُلهم بنت عمر. غلامش هم بود. زهير آدم ثروتمند و با نفوذي بوده است. سفره را انداخته اند و مي خواهند غذا بخورند تا آمد اولين لقمه را بردارد، هنوزلقمه را به دهان نرسانده بود،كه سفير حضرت اباعبدالله(ع) آمد و سلام كرد. حالا چه انتخابي هم كرده بود، خيلي جالب است اين ها لطايفي هستند كه بايد ديد و خواند، گفت: فرزند زهرا به شما سلام مي رساند، مي توانست بگويد: فرزند علي يا فرزند پيامبر يا سيد جوانان بهشت؛ تمام اين تعبيرات را مي توانست بكار ببرد ، اما در اينجا يك خانم نشسته پس بايد از عواطف اين خانم استفاده كرد، گفت: فرزند زهرا به تو سلام مي رساند، تا گفت فرزند زهرا به تو سلام مي رساند، زنش به او گفت: بلند شو برو، فرزند فاطمه تو را دعوت كرده است. حالا از اين طرف زن مي راند، از اين طرف زهير با خودش درگير است و از اين طرف هم قاصد دم در ايستاده است، مانده بود چه كار كند، لقمه را انداخت و بلند شد. اما هنوز به دم در نرسيده بود ديد مردي كه عبايش روي خاك كشيده مي شود و گرد و خاك درا طرافش برانگيخته شده دارد به طرفش مي آيد و آغوشش را از دور برايش باز كرده است و اين كسي جز حسين(ع) نبود. كار تمام شد و درست همان اتفاقي كه بايد بيفتد، افتاد. اگر شما عبا روي دوشتان داشته باشيد، وقتي كسي را خيلي خوب دوست داشته باشيد و مي خواهيد به طرفش برويد ديگر خودتان را جمع وجور نمي كنيد، وقتي او را ديديد بلند مي شويد با اشتياق مي رويد حتي اگر عبا از روي شانه ي شما هم سرازير باشد. امام(ع) با اين حركت اشتياقش را براي به راه آوردن او نشان داد. امام(ع) برايش آغوش باز كرد، او را در آغوش گرفت، تمام شد، و مي گويند هيچي هم نگفت، فقط ماند نگاهش كرد. زهير برگشت به خيمه، مي دانيد چه گفت ؟! برگشت به زنش گفت: « انت طالق» در لسان عربي اين است كه ديگر طالقه نمي گويند، انت طالقه يعني ديگر تو را طلاق دادم، تو برگرد، من مي خواهم با حسين(ع) بروم، زن گفت: عجب ! من تو را راه انداخته ام، من تو را حركت دادم من نيزخواهم آمد.دلهم با زهيربه كربلاآمد. زهير در كربلا آمد و فرمانده ي جناح راست سپاه اباعبدالله(ع) شد. امام(ع) در اين راه اين قدر او را رشد داد كه وقتي به حر برخورد كردند، اولين كسي كه به اباعبدالله(ع) پيشنهاد داد كه بگذار با اين ها بجنگيم، زهير بود. امام(ع) فرمود عجله نكن، صبركن، حالا با تو كار دارم، حالا اين تعبير از جانب من است كه صبر كن، عجله نكن، آن ها بايد اول جنگ را شروع كنند تا ما بجنگيم، امام(ع) دايم آموزش مي دهد و جالب است روزي كه شمر در كربلا امان نامه آورد، شمر نسبت دارد با ابوالفضل العباس، چون از يك قبيله هستند، وقتي شمرخواست به كربلا بيايد به عبيدالله بن زياد گفت كه من امان نامه مي خواهم، من مي خواهم 4 نفر را از كربلا بكشم بيرون، البته به نظر مي رسد كه يك سياستي در كار بود، چون در عصر امام حسن(ع) فرماند هان را خريده بودند و از اين طريق به امام حسن(ع) ضربه زده بودند. اين هم مي خواست فرماند هان را از كربلا بيرون بكشد و مي خواست حادثه ي تلخ دوران امام حسن مجتبي را دوباره تكرار كند، امان نامه آورد و صداي دورگه اي هم داشت، شمر هم تنش دورگه بود، هم صدايش. بيماري برص داشت. حضرت اباعبدالله(ع) در آن خوابي كه ديد به حضرت علي اكبر فرمود: كه خواب ديدم كه سگاني به من حمله مي كنند كه پيشاپيش آن ها كلب ابلق، سگ دورنگي بود و معلوم مي شود كسي كه قاتل من است پيس است، شمر در كربلا با همان صداي دورگه اش، امان نامه را بلند كرد، فرزندان خواهرم بياييد، من براي شما امان نامه آورده ام، كشته شدن آخر همه ي اين كارهاست. حضرت اباالفضل العباس رويش را برگرداند، امام(ع) فرمود كه جوابشان را بده، تا ابوالفضل عباس آمد جوابشان را بدهد، يك كسي كمرش را محكم گرفت و او را كشيد، اين زهير بود، زهير كمر ابوالفضل عباس را گرفت و گفت: يك وقت نكند بروي! مي خواهم ماجرايي را برايت تعريف كنم و ماجراي ازدواج مادرش را با اميرالمؤمنين گفت: كه عقيل وقتي فرستاده بود براي ازدواج با مادرت، سفارش كرده بود، يك زن درشت اندام باشد، قوي استخوان باشد، مي خواهم فرزندي از او به وجود آيد كه بعداً فرزندم حسين(ع) را ياري كند. كه ابوالفضل العباس در اينجا خيلي ناراحت شد، فرمود: «اَتشجعني؟» تو مي خواهي به من بگويي؟! من تمام هستيم را آورده ام به پاي حسين(ع) بريزم. مي خواهم يگويم امام(ع) اين گونه زهير را ساخت، اين ارتباطات را براي شكل گيري ها لازم داريم. رها نكنيم، تا لغزشي از كسي ديديم، خط نكشيم و بگوييم ديگر تمام شد.



خدايا، پروردگارا اين شعله عشق نسبت به حسين(ع) و عاشورايش را در جان ما برافروخته تر بگردان، خدايا ما را خدمتگزاران به فرهنگ كربلا قرار بده، خدايا دلبستگي، پيوستگي، پيوند با عترت و اهل بيت را از ما مگير، ما را بر اين عشق بميران، برحمتك و رأفتك ياارحم الراحمين.