بازگشت

حّر دير آمد، پس دور ماند


بسم اللّه الّرحمن الّرحيم



آيه اي در قرآن داريم در باره اربعيني كه تتمه ي ايامي بود كه حضرت موسي عليه السلام به كوه طور رفت. اين آيه را تفسير مي كنيم كه درس هايي از قرآن برايمان برجا باشد. آخر بحث ما در باره ي درس هايي از قرآن است و اين آيه را مي گوييم كه آيه اي تفسير كرده باشيم، بعد هم مقداري درباره ي اربعين با هم صحبت مي كنيم.



روايت داريم: امام زمان عليه السلام تأخيرش طول مي كشد و همين تأخير آزمايشي مي شود و خيلي از مسلمان ها از خط امام برمي گردند.



«وَ واعَدْنا مُوسي ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَةً» (اعراف/142) اين آيه را ترجمه مي كنيم، بعد هم پيرامون اربعين مقداري صحبت مي كنيم. حضرت موسي عليه السلام با مردمش طبق وعده اي كه با خدا داشتند، قرار شد سي روز مردم را به رهبري برادرش هارون بسپارد و خود به كوه طور برود و آن جا مشغول عبادت شود تا تورات و آيات خدا را تحويل بگيرد و براي هدايت مردم بازگردد. خدا به موسي گفته بود، بايد به كوه طور بيايي و آن جا سي روز عبادت كني، يعني آماده شوي و ظرف را بشويي تا من در آن شير بريزم. خودت را بسازي، يا مثلاً عرض كنم كه عوارض نوسازي را بده تا من برق خانه ات را وصل كنم. براي آمادگي، براي گرفتن آيات و الواح تورات، بنا بود حضرت موسي سي روز به كوه برود، به مردم هم همين را گفت. سي روز كه تمام شد، ده روز تمديد شد، اين ده روز تأخير امتحاني براي بني‎اسراييل بود كه چطور شد، مگر سي روز نبود، چطور شد؟ چند روز شد؟ نخير، ما ديگر نيستيم. مثل كاري كه يك مشت از اين افرادي كردند كه بعضي از آن ها هم الان زندان هستند كه وقتي مجلس خبرگان شروع به كار كرد و بنا بود يك ماهه خطوط قانون اساسي را بنويسد، اين يك ماه، چهل و پنجاه روز شد. فوراً آن را سوژه كردند كه ما يك ماهه به اين ها وكالت داديم و چون چند روز از يك ماه بيش تر شد، ما قانون خبرگان را قبول ندارم. چه علم شنگه اي به راه انداختند، بعد هم مشت آن ها باز شد، معلوم شدكه طرح و طراح چه بوده و از كجا مايه گرفته بوده است. تأخير قانون خبرگان يك آزمايش بود. روايت داريم: امام زمان عليه السلام تأخيرش طول مي كشد و همين تأخير آزمايشي مي شود و خيلي از مسلمان ها از خط امام برمي گردند. ادامه و تأخير پيروزي جنگ ممكن است آزمايشي باشد براي كساني كه اول خيلي انقلابي هستند، جنگ، جنگ تا پيروزي. بعد مي گويند: خب، حالا كاري بكنند و آن را قطع كنند. البته اين در ايران هنوز رخ نداده است، شعاع شعارها، خدا را شكر كم نشده است. علاقه ي مردم به خلاف نظريه ي بختيار كه مي گفت: امام از پاريس بيايد، دو سه روز مردم امام را ببينند، علاقه هاي ايشان كم مي شود، مثل مادري كه مدتي است بچه اش را نديده دلش پر مي زند، وقتي بچه اش را ديد، ديگر تمام مي شود. امت پدرش را ببيند، بعد از مدتي تمام مي شود، نه علاقه ي مردم به امام كم شد، نه علاقه ي مردم به انقلاب كم شد. همين است كه حالا وقتي سرباز مي خواهند، داوطلب از اوائل بيش تر است. جالب‎تر از اين كه هر چه از ابتداي جنگ مي گذرد ارتشمان قدرتمندتر مي شود و اين سخن خود فرماندهان است، كه گفتند: اگر جنگي نبود، ما هم ارتشي نداشتيم. و تنها ارتشي كه هر چه از جنگ مي گذرد قوي تر مي شود، ايران است، بر خلاف طبيعي پيش مي رود.



قرار شد سي روز مردم را به رهبري برادرش هارون بسپارد و خود به كوه طور برود و آن جا مشغول عبادت شود تا تورات و آيات خدا را تحويل بگيرد و براي هدايت مردم بازگردد. خدا به موسي گفته بود، بايد به كوه طور بيايي و آن جا سي روز عبادت كني، يعني آماده شوي و ظرف را بشويي تا من در آن شير بريزم. خودت را بسازي



خلاصه بنا بود چهل روز با موسي صحبت شود اما اول گفتيم سي روز، ده روز تمديد كرديم تا بني‎اسرائيل را امتحان كنيم. اين تأخير امتحان بود و «وَ واعَدْنا مُوسي ثَلاثينَ لَيْلَةً» و وعده گذاشتيم با موسي سي شب، حالا چرا گفته است سي شب، نگفته سي روز «وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَةً» چون برنامه ي نيايش و عبادت بيش تر در شب است، حالا كار به جزئياتش نداريم. خلاصه سي روز قرار داديم. پس از اتمام سي روز، ده روز هم تمديد كرديم. گفتيم ده روز هم اضافه مي كنيم. در اين مدت «وَ قالَ مُوسي لِأَخيهِ هارُونَ اخْلُفْني في قَوْمي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدينَ» حضرت موسي به برادرش گفت: اي هارون! من كه به كوه طور مي‎روم، براي اين كه با روزه و نيايش، كتاب تورات نازل مي شود، الواح تورات را بگيرم و براي امت بياورم. اين سي روز كه من نيستم، تو رهبر جامعه باش و در ميان جامعه اصلاح كن.



آن وقت ما حديث هم داريم كه سني و شيعه نقل كرده است. نه يك حديث و دو حديث، نه پنج حديث و ده حديث. نه پانزده حديث و بيست حديث، نه سي حديث و چهل حديث، يك اقيانوس حديث داريم كه رسول الله به علي بن ابيطالب گفت: «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَي إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي» (كافي، ج 8، ص 106) همينطور كه موسي وقتي مي خواست برود، هارون را فرمانده و رهبر مردم قرار داد، بعد از من رهبر تو هستي، اين از حديث هاي قطعي است كه تمامي مذاهب آن را قبول دارند.

اربعين حسيني



«وَ لَمَّا جاءَ مُوسي لِميقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَراني وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَي الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَراني فَلَمَّا تَجَلَّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسي صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ.» (اعراف/143) حضرت موسي به كوه طور آمد، الواح را گرفت. قرآن از تورات تعريف كرده است «وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصيلاً لِكُلِّ شَيْ ءٍ فَخُذْها بِقُوَّةٍ» (اعراف/145) الواح، لوحه هاي تورات را كه به موسي داديم موعظه ها و دستورالعمل هايي به او داديم، گفتيم: «فَخُذْها بِقُوَّةٍ وَأْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها سَأُريكُمْ دارَ الْفاسِقينَ.» اين تأخير باعث شد، يك رندي و يك زرنگي آمد و از طلاها و زيورها، يك گوساله ساخت. فرم گوساله را از جهت مكانيكي به نحوي درست كرد كه با داخل و خارج شدن هوا، مثل عروسك ها طوري صدا مي داد و بعد به مردم گفت: اين خداي شماست. بعد وقتي مردم او را ديدند، منحرف شدند. تأخير باعث اين شد كه عده اي از حضرت موسي برگشتند.



در اين مدت «وَ قالَ مُوسي لِأَخيهِ هارُونَ اخْلُفْني في قَوْمي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدينَ» حضرت موسي به برادرش گفت: اي هارون! من كه به كوه طور مي‎روم، براي اين كه با روزه و نيايش، كتاب تورات نازل مي شود، الواح تورات را بگيرم و براي امت بياورم. اين سي روز كه من نيستم، تو رهبر جامعه باش و در ميان جامعه اصلاح كن.



پس گفتيم: حديث هايي داريم، نه يكي و دو تا، كه هر چه كه سرنوشت بني‎اسرائيل بوده، مو به مو سرنوشت شما مسلمانان هم مانند سرنوشت بني‎اسرائيل است. براي بني‎اسرائيل تأخير حضرت موسي باعث شد، عده اي گمراه شدند، براي شما هم حوادث و تأخيري پيش مي آيد كه باعث مي شود، عده اي از شما گمراه شويد. بني‎اسرائيل خدا را رها كردند و به سراغ گوساله رفتند، ما هم ممكن است، رهبر انقلاب را رها كنيم و به سراغ گوساله برويم. منتهي در زمان رهبر انقلاب ما، گوساله هاي زيادي پيدا شد، هم گوساله پيدا شد، هم گاو پيدا شد و هم گوسفند و هم الاغ. از خط موسي به خط گوساله انحرافي بود كه در اين زمان هم به نحوي وجود خواهد داشت. تأخير، مسئله اي بود كه در امت ما هم هست.



خلاصه، حديث داريم، هر سرنوشتي را كه امت موسي به آن مبتلا شدند، امت اسلامي مو به مو به آن مبتلا خواهند شد. بنابر اين ما بايد تاريخ بني‎اسرائيل را با دقت بخوانيم.



قصه ي اربعين مسئله اي است. اصولاً يك دانشكده ي سري بين احاديث پيدا شده است كه هيچ كس آدرسش را ندارد نه دانشكده ي فيزيك است نه شيمي، نه علوم انساني. دانشكده اش سر و صدا و آرم و تابلو و خوابگاه و اضافه حقوق و مدرك ندارد. دانشكده اي است كه مي گويد: هر كس چهل روز به اين دانشكده بيايد، من ورقه اي به او مي دهم. دانشكده اي است كه اسلام باز كرده است و مدتش چهل روز است. آن وقت در اين دانشكده ي چهل روزه اينطور نيست كه آدم سي تا چهل فرم ورزشي كه آن جا ياد گرفت، در خارج از آن جا هم به همان ها عمل كند. هر كس در اين دانشكده وارد شد، به گونه اي مي شود كه خودش كليدساز مي شود. آخر گاهي كسي به جايي مي رود كه به او سي كليد مي دهند. با اين كليد مي تواند، سي قفل را باز كند. اين جا به او سي كليد نمي دهند، او را كليدساز مي كنند كه بتواند از هر تكه آهني كليد بسازد.



يك وقت طرف را بغل مي كنند. يك وقت به طرف پا مي دهند. دانشجوهاي ما را معمولاً در رژيم طاغوت بغل مي كردند. به آن ها پا نمي دادند. اسلام يك دانشكده دارد، مدت آن چهل روز است. بعد از اين مدت هم هر كس به آن جا رفته، كليدساز بيرون مي آيد. حالا حديث اين است. ولي اين چهل روز پدر آدم را در مي آورد.



اين تأخير باعث شد، يك رندي و يك زرنگي آمد و از طلاها و زيورها، يك گوساله ساخت. فرم گوساله را از جهت مكانيكي به نحوي درست كرد كه با داخل و خارج شدن هوا، مثل عروسك ها طوري صدا مي داد و بعد به مردم گفت: اين خداي شماست. بعد وقتي مردم او را ديدند، منحرف شدند. تأخير باعث اين شد كه عده اي از حضرت موسي برگشتند.



«مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِينَ يَوْماً فَجَّرَ اللَّهُ يَنَابِيعَ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَي لِسَانِهِ.» (عدةالداعي، ص 232) عجب حديثي است. كسي كه خودش را براي خدا خالص كند، بايد همه ي كارهايش براي خدا باشد، از آن سلامي كه مي كند، حساب نكند كه او بود كه به او سلام كردم. يك مسلمان بود و من براي رضاي خدا به او سلام كردم. نه براي اين حساب كه كار من به او گير بوده است. ديروز به من كمك كرد. فردا به من كمك خواهد كرد. قرارداد و توقع و انتظار و ادب و ديپلماسي و بخش نامه اي و غيره در كار نبوده است. اين ها در ميان نباشد. آن سلامي كه مي كند، براي خدا باشد. تا به خانه كه مي آيد، تا اين كه به خانواده كمك مي كند، تا تحقيقات او تا فيزيك و شيمي و نجاري او، تا آخوندي او، تا جبهه و جنگ و صلح او، خنده و گريه‎اش همه براي خدا باشد.



كسي كه براي خدا چهل روز خالص كند، كسي كه چهل روز بتواند از هوا و هوس، از طوفان غرائز، از حب و بغض و جوها، جوهاي صادق و كاذب، خودش را بيرون بكشد، فقط دربست براي خدا باشد، كسي كه خودش را دربست براي خدا، چهل روز خالص كند و در اين دانشكده چهل روز تلاش مي كني، بعد فارغ التحصيل مي شوي و فارغ التحصيلي آن اين است كه «فَجَّرَ اللَّهُ» خدا به جريان مي اندازد، خدا جاري مي كند، حكمت را از قلبش به زبانش جاري مي سازد. يعني حكيم مي شود. حرف هايي كه مي زند، مايه دارد و مغز دارد و محكم است. نور دارد، روح دارد. برخوردش تكان دهنده است. آدم هايي هستند كه آدم وقتي يك بار با ايشان برخورد مي كند مثل اين است كه تكان‎دهنده هستند. آدم هايي هستند كه در يك برخورد خط سير يك نفر را براي هميشه عوض مي كنند. برخوردشان سازنده است. نگاه به ايشان مي كني، سازنده است! هدايتش، هدايت باطني مي شود. هدايت ظاهري نيست كه با تخته سياه و يك حديث پيش برود. با يك برخورد مثل فانتوم پيش مي رود. يك حركت، حركت مورچه است مثل ما، من و شما با اين احاديثي كه مي نويسيم، جانمان در مي رود. از اين آجر روي آن آجر مي رويم. اين را مي گويند: حركت مورچه اي.



قصه ي اربعين مسئله اي است. اصولاً يك دانشكده ي سري بين احاديث پيدا شده است كه هيچ كس آدرسش را ندارد نه دانشكده ي فيزيك است نه شيمي، نه علوم انساني. دانشكده اش سر و صدا و آرم و تابلو و خوابگاه و اضافه حقوق و مدرك ندارد. دانشكده اي است كه مي گويد: هر كس چهل روز به اين دانشكده بيايد، من ورقه اي به او مي دهم. دانشكده اي است كه اسلام باز كرده است و مدتش چهل روز است.



زماني مي بيني حركت، حركت باطني است. يك مرتبه از كنار خيابان نزد حضرت ابراهيم مي رود. اين پسر سيزده ساله كاري مي كند كه رهبر انقلاب هم مي گويد: رهبر من اين نوجوان سيزده ساله است. بعضي مثل فانتوم حركت مي كنند. بعضي مثل مورچه حركت مي كنند. بعضي مثل ما حركت مي كنند. بعضي در حركت چپ مي شوند. بعضي پنچر مي كنند. بعضي منفجر مي شوند. بعضي بنزينشان تمام مي شود. بعضي پشت فرمان، خوابشان مي برد. كسي كه وارد اين دانشكده شود و چهل روز براي خدا باشد، خداوند حكمت را از قلبش به زبانش جاري مي سازد. معناي چهل روز هم اين نيست كه آدم چهل روز در خانه اش بماند و در را ببندد. آخر آيه آمد كه هر كس تقوا داشته باشد، ما از راهي كه فكر نمي كند، روزي او را مي دهيم. بعضي اصحاب رسول الله تا آيه را ديدند كه خدا چنين فرمود: به خانه هايشان رفتند و شروع به نماز و ذكر كردند. پيغمبر آنها را خواست و فرمود: اين كارها چيست؟ گفتند: طبق آيه مي خواهيم عمل كنيم. فرمود: معناي تقوا اين نيست كه با مردم قطع رابطه كني. آخر بعضي افراد با مردم قطع رابطه مي كنند و اسمش را تقوا مي گذارند. برخوردي با مردم ندارند، كم برخوردند، منزوي هستند، عقده اي هستند و الي آخر. نه! در ميان مردم باشيد اما جذب هيچ چيز جز خدا نشويد. اگر چهل روز براي خدا باشيم، اين طور است، اين هم يك دانشكده اي است، خوشا به حال كسي كه از اين دانشكده ي چهل روزه فارغ التحصيل شود. آن وقت علي بن ابيطالب عليه السلام را ببين كه سال ها در اين دانشكده است و رمز موفقيت رهبر انقلاب هم اين است كه نگاهش اثر دارد. همه ي شاگردان خوبش، يعني مقدري از شاگردان خوبش را كه ما ديده ايم، مي گويند رمز موفقيت رهبر انقلاب اين است كه، نگاهش اثر دارد. حرفش مثل اسيد در دل ها نفوذ مي كند. حرفش مثل بمب، روح را منفجر مي كند. اثر و كلامش و هر حادثه اي بر او وارد مي شود، تكانش نمي دهد و مسئله اين است كه رهبر انقلاب چندين سال در اين دانشكده بوده است، به گونه اي كه يكي از همسايگان رهبر انقلاب، روضه‎خواني داشت. يك نفر از دوستان و ياران امام به امام گفته بود: اين همسايه روضه دارد، يك شب به خانه اش برويم ايشان گفته بود من مي خواهم به روضه‎اش بروم، اما فكر مي كنم براي خدا نيست. براي اين كه ايشان از ما توقع دارد، بالاخره مي خواهد بگويد: خوش انصاف ما ده شب روضه خوانديم، تو هم يك شب بيا. البته زماني كه امام هنوز مشهور نبود. مي گفت: من خواستم بروم، ديدم براي خدا نيست. براي اين كه او از من انتظار دارد، اين كار را مي كنم. مي خواهم صبر كنم تا نيت من خدايي شود.



كسي كه براي خدا چهل روز خالص كند، كسي كه چهل روز بتواند از هوا و هوس، از طوفان غرائز، از حب و بغض و جوها، جوهاي صادق و كاذب، خودش را بيرون بكشد، فقط دربست براي خدا باشد، كسي كه خودش را دربست براي خدا، چهل روز خالص كند و در اين دانشكده چهل روز تلاش مي كني، بعد فارغ التحصيل مي شوي و فارغ التحصيلي آن اين است كه «فَجَّرَ اللَّهُ» خدا به جريان مي اندازد، خدا جاري مي كند، حكمت را از قلبش به زبانش جاري مي سازد. يعني حكيم مي شود. حرف هايي كه مي زند، مايه دارد و مغز دارد و محكم است. نور دارد، روح دارد. برخوردش تكان دهنده است.



اگر يادتان باشد، يك خاطره به مناسبت عزاداري هاي محرم گفتم: كه هيئت ها محله ي بالا و پايين راه نيندازند. يادتان هست؟ حالا اجازه بدهيد، اين جا باز آن را تكرار كنم. يكي از فقهاي شوراي نگهبان مي گفت: تقريباً حدود سي سال پيش، با امام از قم خواستيم به تهران برويم. دو نفري بوديم. در ماشين كه نشستيم، گفتم: خوب است، عراق گذرنامه نمي دهد، چون اگر عراق گذرنامه بدهد، طلبه هاي باسواد قم همه گذرنامه مي گيرند و مي روند به نجف و در نجف درس مي خوانند. آن وقت در قم كسي نيست جز مشتي طلبه هاي بي‎سواد. وزنه هاي علمي همه كشيده مي شوند و جذب نجف مي شوند. قم از آن بچه طلبه هاي بي سواد پر مي شود. بنابر اين خوب است كه عراق گذرنامه ندهد تا وزنه هاي علمي جذب نجف نشوند. مي گفت: تا ما اين جمله را گفتيم، رهبر انقلاب ناراحت شد. از قم شروع به حرف زدن كرد. با ماشين هاي قديم كه 4 ساعت در راه بودند، حدود 3 ساعت تا تهران ايشان براي من صحبت كرد كه كسي كه فكرش اين گونه باشد كه نجف بالا رفت و قم پايين آمد، اين شرك است. براي اين كه خداي نجف و خداي قم يكي است. خداي بچه طلبه و خداي طلبه ي وزين و سنگين يكي است. اين ها شرك است.



چطور پزشك اطفال داريم، آخوند اطفال هم داشته باشيم. گفت: آقا به من مي گويند: سبك مي شوي. خيلي ها به من مي گفتند: تو خوار خواهي شد. به من مي گفتند: ما براي تو غصه مي خوريم، كه قرائتي آخوند بچه هاست. تو ذليل خواهي شد. تو برو درس بخوان، وزنه ي علمي شوي! گفتم: پزشك اطفال در جامعه ي ما خوار است؟ ما پزشك اطفال مي خواهيم، آخوند اطفال هم مي خواهيم. ما الآن هزار تا آخوند مي خواهيم كه در قصه گويي ملا باشند. آخوند اطفال باشند. خدا علامه طباطبائي را رحمت كند، ايشان با اين كه شاگردانش مطهري بودند، براي بچه ها كتاب نوشته است. عبدالفتاح عبد المقصود، از دانشمندان است. حدود 80 سال سن دارد، 20، 30 جلد كتاب مهم نوشته است. بعد در سن پيري از او پرسيدند مي خواهي چه كني؟ گفت: من حالا دلم مي خواهد براي بچه ها كتاب بنويسم. حالا فهميدم كه اثر بچه ها از بزرگ ها كمتر نيست و نيازشان بيشتر است.



يادم نمي رود، پانزده سال پيش، چند بچه جمع كردم و برايشان تخته سياه و كلاس گذاشتم. خيلي ها به من مي گفتند: آقاي قرائتي بد راهي در پيش گرفته اي. گفتم: چرا؟ آن روز ايران، 28 ميليون جمعيت داشت. گفتم: آقا حساب كردم، ايران، 28ميليون جمعيت دارد. حدود 50 هزار يا صد هزار هم روحاني و آخوند و فقيه و مدرس و طلبه و اين ها دارد. حساب كرديم در اين 28ميليون جمعيت ايران، 7، 8 ميليون پسر و دختر هستند. 22 ميليون هم بزرگ هستند. اين 22ميليون افراد بزرگ روحاني دارند. اما اين 8 ميليون پسر و دختر ايراني، آخوند ندارند و چرا ما نبايد آخوند بچه ها باشيم؟ چطور پزشك اطفال داريم، آخوند اطفال هم داشته باشيم. گفت: آقا به من مي گويند: سبك مي شوي. خيلي ها به من مي گفتند: تو خوار خواهي شد. به من مي گفتند: ما براي تو غصه مي خوريم، كه قرائتي آخوند بچه هاست. تو ذليل خواهي شد. تو برو درس بخوان، وزنه ي علمي شوي! گفتم: پزشك اطفال در جامعه ي ما خوار است؟ ما پزشك اطفال مي خواهيم، آخوند اطفال هم مي خواهيم. ما الآن هزار تا آخوند مي خواهيم كه در قصه گويي ملا باشند. آخوند اطفال باشند. خدا علامه طباطبائي را رحمت كند، ايشان با اين كه شاگردانش مطهري بودند، براي بچه ها كتاب نوشته است. عبدالفتاح عبد المقصود، از دانشمندان است. حدود 80 سال سن دارد، 20، 30 جلد كتاب مهم نوشته است. بعد در سن پيري از او پرسيدند مي خواهي چه كني؟ گفت: من حالا دلم مي خواهد براي بچه ها كتاب بنويسم. حالا فهميدم كه اثر بچه ها از بزرگ ها كمتر نيست و نيازشان بيشتر است.



بعضي اصحاب رسول الله تا آيه را ديدند كه خدا چنين فرمود: به خانه هايشان رفتند و شروع به نماز و ذكر كردند. پيغمبر آنها را خواست و فرمود: اين كارها چيست؟ گفتند: طبق آيه مي خواهيم عمل كنيم. فرمود: معناي تقوا اين نيست كه با مردم قطع رابطه كني. آخر بعضي افراد با مردم قطع رابطه مي كنند و اسمش را تقوا مي گذارند. برخوردي با مردم ندارند، كم برخوردند، منزوي هستند، عقده اي هستند و الي آخر. نه! در ميان مردم باشيد اما جذب هيچ چيز جز خدا نشويد. اگر چهل روز براي خدا باشيم، اين طور است،



رسول اكرم صلي الله عليه و آله يك نفر را براي تبليغ فرستاد. او بازگشت و گفت: يا رسول الله به حرفم گوش نمي دهند. فرمود: برو بچه ها را جمع كن. «عَلَيْكَ بِالْأَحْدَاثِ» (كافي، ج 8، ص 93) براي بچه‎ها حرف بزن. دختر بچه ها، پسر بچه ها، «إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالْأَرْضِ الْخَالِيَةِ» (نهج البلاغه، نامه 31) كوچكترها حرف را بهتر مي گيرند و هر چه سن كم تر باشد، آمادگيش بيشتر است. يك پسر دوازده ساله آمادگي بيشتري از يك جوان 20 ساله دارد. چون دوازده ساله مي فهمد. فكر كنكور و سربازي و شهوت و ازدواج هم نيست. ما در خارج ايران تبليغ نكرديم. در ايران هم بسياري از شهرها و دهاتمان هم، تبليغ ندارد. دوستي از دوستان ما مي گفت: كسي در ايران مريض مي شود. او را به خارج مي برند، و اتاق خصوصي برايش مي گيرند. بيمار سحر از خواب بيدار مي شود، حوصله‎اش سر مي رود، مي بيند يك كارت كنار تختش است، كارت را مي خواند، مي بيند به چند زبان، از جمله زبان فارسي نوشته است: بيمار عزيز اگر در دل شب از خواب بيدار شدي حوصله ات سر رفت، كسي نبود با تو صحبت كند و خواستي با كسي حرف بزني، اين شماره را بگير. با هم صحبت مي كنيم. اين بيمار مي گفت: تعجب كرديم. مي گفت: شماره را گرفتيم، تا شماره را گرفتيم، تا فهميد ما ايراني هستيم، پرسيد، مي خواهي چقدر با تو صحبت كنيم؟ گفتم: خب، يك ربع ساعت با هم صحبت كنيم. مي گفت: يكي دو مطلب گفت: شيرين و جالب، بعد شروع تبليغ مسيحيت كرد. الله اكبر. دنياي مسيحيت براي ايراني مريض غرب رفته، در اتاق خصوصي، ساعت 3 نيمه شب از خواب بيدارشده، يك ربع وقت داشته باشد، براي آن جا هم خوراك تهيه كرده و ما مذهبي ها براي بچه هاي خودمان هنوز خوراك تهيه نكرده‎ايم؟



خدايا به آبروي حسين و اصحاب حسين، به آبروي زوّاران حسين و به آبروي مقام حسين، ما را در اين دانشكده كه امروز در بحثمان گفتيم، دانشكده اي كه هر كس چهل روز در آن خالص باشد، خدا حكمت را از قلبش به زبانش جاري مي كند، خدايا ما را براي هميشه خالص كن. مويرگ ها و شاخه هاي شرك را از روح و كار ما دور كن.



يك دانشكده اي است، مي گويد: چهل روز بروي، تا ابد راه باز مي شود.



حالا به مناسبت اربعين امام حسين صحبت كنيم. يك مسئله اي در اربعين هست. به چه دليل؟ مثلاً داريم: حضرت علي مي فرمايد اگر چهل ياور داشتم، حقم را مي گرفتم. امام زمان مي گويند: وقتي ظهور مي كند، در هيبت يك مرد چهل ساله است. كسي كه آب جو و مشروبات الكلي بخورد، خدا چهل روز نمازش را قبول نمي كند. معنايش اين نيست كه نخواند، بايد بخواند. هم بايد بخواند و هم خدا قبول نمي كند. يا مثلاً در مراحل جنين داريم كه نطفه، علقه مي شود و علقه، مضقه مي شود. مي گويند: 40 روز كه البته بايد تحقيق شود. نماز شب كه يازده ركعت است، پنج دو ركعتي و يك يك ركعتي، 4 دو ركعتي اسمش نماز شب است، يك دو ركعتي نماز شفع است و يك يك ركعتي نماز وتر است.

اربعين حسيني



در نماز وتر، آدم مي تواند مثل نماز صبح بخواند، نشسته بخواند، مي تواند ايستاده بخواند. مي تواند در راه بخواند. خدا آيت الله طباطبايي را رحمت كند، ايشان به نمازهاي مستحبي مقيد بود. وقتي هم نمي رسيد بخواند، در راه مي خواند. در كوچه نماز مستحبي مي خواند. بگذريم. مي گويند در نماز شبت چهل مؤمن را دعا كن. باز اين جا عدد چهل مطرح است. انبيا معمولاً در چهل سالگي به مقام نبوت رسيده اند. حديث داريم: هر كس چهل حديث را حفظ كند، او با فقها محشور مي شود. نشانه ي مؤمن اين است كه روز چهلم شهادت امام حسين، خودش را به كربلا برساند. در مسئله ي چهل، چيزي نهفته است، چهل نفر را دعا كن. در مورد همسايه، از هر طرف تا چهل خانه همسايه‎ات هستند. حداقل اگر ما در اربعين هم شك داشته باشيم، اربعين ها در انقلاب خودمان وجود داشتند. اربعين شهداي قم بود كه تبريز منفجر شد، اربعين تبريز بود كه يزد منفجر شد. همينطور يادتان هست كه از اربعين تا اربعين بود كه شاه سقوط كرد. اين اربعين ها خود در انقلاب ما مسئله اي بودند.



به گونه اي كه يكي از همسايگان رهبر انقلاب، روضه‎خواني داشت. يك نفر از دوستان و ياران امام به امام گفته بود: اين همسايه روضه دارد، يك شب به خانه اش برويم ايشان گفته بود من مي خواهم به روضه‎اش بروم، اما فكر مي كنم براي خدا نيست. براي اين كه ايشان از ما توقع دارد، بالاخره مي خواهد بگويد: خوش انصاف ما ده شب روضه خوانديم، تو هم يك شب بيا. البته زماني كه امام هنوز مشهور نبود. مي گفت: من خواستم بروم، ديدم براي خدا نيست. براي اين كه او از من انتظار دارد، اين كار را مي كنم. مي خواهم صبر كنم تا نيت من خدايي شود.



يكي از چيزهايي كه به مناسبت اربعين مي خواهم بگويم: حديثي است كه آن را بنويسم و شرح بدهم. «مَنْ حَفِظَ عَنِّي مِنْ أُمَّتِي أَرْبَعِينَ حَدِيثاً فِي أَمْرِ دِينِهِ يُرِيدُ بِهِ وَجْهَ اللَّهِ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ بَعَثَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَقِيهاً عَالِماً» (خصال صدوق، ج 2، ص 542) حالا چهل حديث، چه باشند؟ كسي كه از شيعيان ما چهل حديث را حفظ كند و بلد باشد، منتهي در روايات مختلف است. بعضي روايات مي گويند: چهل حديث كه «يُرِيدُ بِهِ وَجْهَ اللَّهِ» هدفي جز خدا نداشته باشد. يا «مَنْ حَفِظَ مِنْ أُمَّتِي أَرْبَعِينَ حَدِيثاً مِمَّا يَحْتَاجُونَ إِلَيْهِ مِنْ أَمْرِ دِينِهِمْ بَعَثَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَقِيهاً عَالِماً.» (خصال صدوق، ج 2، ص 541) «مِمَّا يَحْتَاجُونَ إِلَيْهِ» احاديثي باشد كه به درد زندگيش بخورد. گاهي حديث اين است كه تعداد ملائكه اي كه قبل از جبرئيل خلق شدند، چند است؟ حديث داريم، مثلاً جبرئيل چند سال از ميكائيل بزرگتر است. يك سري احاديثي كه با زندگي ما در رابطه نيست و اگر هم هست، ما نمي دانيم. اما «مِمَّا يَحْتَاجُونَ إِلَيْهِ» احاديثي كه مورد نياز ماست.



من مدتي پيش با خود فكر كردم كه اگر روز قيامت بنده را نزد امام صادق ببرند، با نماينده ي روغن نباتي: صابون، پودر، تيغ، دفتر و كاغذ، پتو، قالي ماشيني، و اين چيزها، بنده را با نماينده ي يكي از اين كالاها بياورند، كنار هم بايستيم، امام صادق عليه السلام هم باشد، به من مي گويد: آقا بيا، ايشان نماينده ي صابون بود، در و ديوار شهر را از تبليغات پر كرده بود و تو نماينده ي امام صادق بودي! چرا در بازار، شهرها و خيابان‎ها، احاديث مربوط به تجارت را نگفتي؟ تو اگر نماينده ي روغن نباتي بودي، در و ديوار را از تبليغات پر كرده بودي. اما تو كه حزب اللهي هستي، تو كه مي گويي حزب خدا، حزب من است، تو چرا از كلام خدا، چهار تا حديث و آيه را به عنوان پوستر روي ديوار نزدي؟ بايد بازار ما طور ديگري باشد. اگر هر بازاري يك حديث كوچك بنويسد و قشنگ بزند پشت شيشه، زمستان و تابستان، آن وقت يك نفر كه در بازار راه مي رود، از اول بازار تا آخر بازار، صد تا حديث ياد مي گيرد. و بايد حديث ها اينطور باشد. زماني اين كار در جايي انجام شد.



حضرت علي مي فرمايد اگر چهل ياور داشتم، حقم را مي گرفتم. امام زمان مي گويند: وقتي ظهور مي كند، در هيبت يك مرد چهل ساله است. كسي كه آب جو و مشروبات الكلي بخورد، خدا چهل روز نمازش را قبول نمي كند. معنايش اين نيست كه نخواند، بايد بخواند.



حديث ها و دستوراتي براي مسافرت داريم. مسافرت اسلامي چگونه بايد باشد؟ اين ها بايد فيلم شوند، متأسفانه ما از نظر فيلم خيلي كمبود داريم. فيلم شيرين و سازنده كم دارم. ان شاءالله يك عده بايد حركت كنند و اين كارها را بكنند. يك جوان كه قبل از انقلاب، هدفش بلوز و زلفش بود، حالا پشت تراكتور نشسته است و 150 هكتار زمين را كشت كرده است. زمان شاه زلف و بلوزش، هدفش بود، حالا 150 هكتار زمين. چطور اين جوان از آن جا به اين جا رسيده است؟ اين را موضوع فيلم كنند. الان نمي خواهد، چون ما نمي بينيم و برايمان مزه اي ندارد. در آينده اين جوان ها، زندگي هايشان درس است. در اسلام انواع دستورهاي سازنده داريم. همسفر چه كسي باشي، چه چيزهايي از لوازم با خودت ببري، ساعت حركت كي باشد؟ دستور داريم وقتي كه مرد مي خواهد به مسافرت برود، دم در خانه به زن و بچه‎اش چه بگويد؟ وقتي مي رود، با چه وسيله اي برود. كي برود، با چه كسي برود، چند روز بماند. برخوردش با همسفرانش چطور باشد. از چه طريقي برود. هنگام آمدن چه چيزي بياورد و الي آخر، مو به مو دستور داريم. اگر اين روايات را در يك صفحه بنويسيم و به اين شركت هاي ترمينال بدهيم، به اين شركت هاي اتوبوسراني بدهيم، هر كس مي آيد بليط بخرد، مثل اين برگ عوارض شهرداري هست كه يك ورقه روي آن مي دهند. يك ورقه از اين ها را با بليت بدهند. وقتي آدم در ماشين مي نشيند، ده تا از اين دستور اسلام را در مسافرت پياده كند و الي آخر. قدم به قدم ما، خيابان ما، درخت كاري ما، ما همين اسلام را پياده كنيم، اسلام خود پيش مي رود.



دوستي از دوستان ما مي گفت: كسي در ايران مريض مي شود. او را به خارج مي برند، و اتاق خصوصي برايش مي گيرند. بيمار سحر از خواب بيدار مي شود، حوصله‎اش سر مي رود، مي بيند يك كارت كنار تختش است، كارت را مي خواند، مي بيند به چند زبان، از جمله زبان فارسي نوشته است: بيمار عزيز اگر در دل شب از خواب بيدار شدي حوصله ات سر رفت، كسي نبود با تو صحبت كند و خواستي با كسي حرف بزني، اين شماره را بگير. با هم صحبت مي كنيم. اين بيمار مي گفت: تعجب كرديم. مي گفت: شماره را گرفتيم، تا شماره را گرفتيم، تا فهميد ما ايراني هستيم، پرسيد، مي خواهي چقدر با تو صحبت كنيم؟ گفتم: خب، يك ربع ساعت با هم صحبت كنيم. مي گفت: يكي دو مطلب گفت: شيرين و جالب، بعد شروع تبليغ مسيحيت كرد. الله اكبر. دنياي مسيحيت براي ايراني مريض غرب رفته، در اتاق خصوصي، ساعت 3 نيمه شب از خواب بيدارشده، يك ربع وقت داشته باشد، براي آن جا هم خوراك تهيه كرده و ما مذهبي ها براي بچه هاي خودمان هنوز خوراك تهيه نكرده‎ايم؟



خدا يك پيرمرد را خير بدهد. گفت: اينجا كجاست؟ گفتند: اين جا دانشكده ي اقتصاد است. گفت: چه مي كنند؟ گفت: دانشجوها اقتصاد مي خوانند. گفت: به آن ها بگو بيايند و بيل دست بگيرند، همين چمن‎زار را بكنيم و سيب زميني بكاريم، اقتصاد خوب مي شود. بيرون را برداشتند، چمن كاشتند. داخل هم نشسته اند، خط خط مي كنند، اين كه اقتصاد نمي شود و اقتصاد پيش نمي رود. اگر كمي از آن ها بيرون بروند و همين چمن ها را سيب زميني بكارند، اقتصاد، خودش پيش مي رود. قصه ي همان آخوند است كه گفت: دعا بنويس! شنيديد.



در نماز شبت چهل مؤمن را دعا كن



زني نزد آقا آمد و گفت: آقا امسال، زمستان، هوا خيلي سرد شده است. دعايي بنويس ما بخوانيم، هوا كمي گرم شود. اين آقا ديد اين زن خيلي زن ساده اي است. برداشت، يك مطلبي نوشت، گفت: اين را صبح ها 55 روز بخوان. اين زن هم صبح ها بعد از نمازش اين را خواند و هوا خوب شد. خوب 55 روز كه از زمستان بگذرد، هوا خوب مي شود. گاهي وقت ها قصه همينطور است. ما بايد كمي از تئوري و تخته سياه و دانشكده و مدرسه و از اين حرف هايي كه مي زنيم، بيرون بياييم و دست به عمل بزنيم. آن وقت همه ي كارهايمان درست مي شود. اگر حزب اللهي باشيم، حزب اللهي، كله‎اش هم بايد حزب اللهي باشد. يقه‎اش هم بايد حزب اللهي باشد. نماز خواندنش هم بايد حزب اللهي باشد نمي شود، كسي بگويد من حزب اللهي هستم ولي در نماز خواندنش، هيچ تأثيري نداشته باشد. زمان شاه، نماز مي خواند و نمي فهميد، حالا هم نماز مي خواند و نمي فهمد سابقاً در نماز حواسش پرت مي شد، حالا هم پرت مي شود. خوب، پس او حزب اللهي نيست. اين انقلاب در رگ و بدنش جاي نگرفته است. اين مثل حاجي هاست كه به مكه مي روند و سرشان را مي تراشند و مي آيند. حاجي ها كه مي روند و بر مي گردند و هيچ تغييري در زندگي شان به وجود نمي آيد، اين ها فقط كله هايشان را تراشيده اند. خودشان حاجي نيستند. اين پوست كله هايشان حاجي شده است. زيرپوست هنوز حاجي نشده اند و حديث داريم: علامت قبول حج اينست كه حاجي وقتي برگشت، رفتار و كردار و اخلاقش عوض شده باشد. حديث اين مطلب را من در جامع السعادات ديدم. از علامات قبول حج اينست كه وقتي انسان برگشت، تغيير پيدا كرده باشد. علامت حزب اللهي اين است كه ديگر خنده و گريه و صلحش، همه ي كارهايش تغيير پيدا كند. بگذريم...



انبيا معمولاً در چهل سالگي به مقام نبوت رسيده اند. حديث داريم: هر كس چهل حديث را حفظ كند، او با فقها محشور مي شود. نشانه ي مؤمن اين است كه روز چهلم شهادت امام حسين، خودش را به كربلا برساند. در مسئله ي چهل، چيزي نهفته است، چهل نفر را دعا كن. در مورد همسايه، از هر طرف تا چهل خانه همسايه‎ات هستند.



اما اربعين امام حسين عليه السلام



جابر مردي بود از اصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله، آدم خوبي بود. حتي به خانه پيامبر مي رفت و حضرت زهرا اسراري به او مي گفت. از اصحابي بود كه به خانه ي رسول الله آمد و شد داشت و پيغمبر هم به او گفته بود كه تو سنت زياد خواهد شد. پيغمبر فرمود: سلام مرا به امام باقر برسان. يعني اي جابر تو اين قدر زنده مي ماني كه امام علي، امام حسن، امام حسين، امام زين العابدين و امام باقرعليهم السلام را درك مي كني. و پيغمبر توسط اين صحابه ي پير، اين صحابي بزرگ، به امام باقر سلام رسانده است. ايشان چشم ندارد. وقتي خبر شهادت را در مدينه مي شنود، غلامي دارد، عصاكش اوست. با او از مدينه تا كوفه مي آيد و به سراغ يك نفر به نام عطيه مي رود. عطيه يك مرد دانشمند است. اولين كسي كه تفسير نوشته است، جناب عطيه است. به همراه عطيه به كربلا و قبر امام حسين مي آيند. پيرمرد ي 90 ساله، نابينا، اين همه راه را پياده آمده است. مي گفت: وارد شريعه ي فرات شد، در شط غسل كرد، بعد پاهايش را آهسته، آهسته برمي دارد. بعد به قبر امام حسين عليه السلام رسيد. گفت: دست مرا روي قبر بگذاريد. عطيه، يكي از دانشمندان بزرگ مي گويد: دست جابر، اين صحابي بزرگ را كه فرسخ ها آمده است، روي قبر امام حسين گذاشتم. تا دستش را روي قبر امام حسين گذاشتم، سه مرتبه گفت: يا حسين، بعد سلام كرد. بعد گفت: چرا جواب مرا نمي دهي؟ نبايد جواب بدهي. نبايد جواب بدهي چون سر در بدن نداري. من وارد اين حديث نمي شوم كه در اربعين اصحاب امام حسين به كربلا آمدند يا نه! اما قطعي است كه جابر، آن مرد بزرگوار، به زيارت امام حسين آمد و يك پيام داد. جابر به امام حسين سلام كرد و بعد غش كرد. عطيه مي گويد: آبي آوردم و جابر را به هوش آوردم. وقتي به هوش آمد، دومرتبه به اصحاب امام حسين سلام كرد، چون اصحاب امام حسين هم دور امام حسين دفن هستند.



اما «مِمَّا يَحْتَاجُونَ إِلَيْهِ» احاديثي كه مورد نياز ماست.



به اصحاب امام حسين سلام كرد، امام حسين فقط يكي از اصحابش دو فرسخ با او فاصله دارد. بقيه ي اصحابش نزد خودش هستند. او هم حُر است. حر چون ديرتر آمد، دو فرسخ عقب افتاد. آخر بعضي ها مي گويند: درست است ما اول انقلابي نبوديم ولي حالا كه انقلابي هستيم. بله، چون شما دو سال دير آمدي، حالا بايد چهار سال عقب بيفتي. حُر، دو سه ساعت دير آمد و لذا دو فرسخ عقب افتاد. خويش و قومش هم گفتند: چون جنازه ي امام حسين و اصحابش را لت و پار خواهند كرد، ما جنازه ي حُر را به جايي ببريم كه سالم بماند. كمي هم به آن خاطر بود. جابر به امام حسين سلام كرد و بعد به اصحاب امام حسين سلام كرد و بعد گفت: اي اصحاب امام حسين درست است، من پيرمرد نابينا هستم، در كربلا نبودم، اما من هم مثل شما در ثواب شريك هستم. عطيه گفت: كجا شريك هستي؟ اين ها در خون خود غلطيدند. جابر گفت: هر كس همفكر كسي باشد و روحش نزد او باشد، او هم در اجر شريك است. و چون اگر من چشم داشتم و پير نبودم، مي آمدم، چون دلم با اين ها بود، اجر اين ها را هم دارم و يك اصل است، پيوند مكتبي. پيوند مكتبي اصلي است كه اگر كسي فسادي را انجام داد، شما دلت با او بود و از فسادش خوشحال بودي، در اجرش شريك هستي. كساني كه وقتي هفتاد و دو نفر را شهيد كردند، خبر شهادت دكتر شهيد مظلوم بهشتي را شنيدند، شيريني تقسيم كردند، آن ها همه با آن گروهي كه حزب جمهوري را منفجر كرد، در قتل بهشتي شريك هستند.



در قرآن هم داريم: شتر و ناقه صالح را يك نفر كشت، ولي قرآن مي گويد: «فَعَقَرُوها» (هود/65) همه كشتند. آقا يك نفر كشت، چرا مي گويي همه كشتند؟ مي گويد: چون آن هايي هم كه نكشتند خواهان كشتن شتر بودند.



چون ما كساني را ديديم كه روز شهادت بهشتي، شيريني تقسيم كردند. با چشم خودم ديدم و بدانيد آن كس كه شيريني داد، با اين كسي كه بهشتي را كشت، هر دو شريك هستند. آن كسي هم كه بشنود و راضي باشد، او هم شريك است. كسي كه فساد انجام دهد، كسي كه به او كمك كند و كسي كه بشنود و بگويد خوب شد، هر سه شريكند. كسي كه خير انجام بدهد، كسي كه به او كمك كند و كسي كه هوادار خير باشد، آن ها هم در اجر شريك هستند. منتهي معنايش اين نيست كه پس ما فقط نيت خير كنيم. نيت خالي فقط مال جابري است كه پير است و نابينا. كسي كه چشم دارد و جوان است، نمي تواند بگويد: خدايا در جبهه ما را پيروز گردان و خود پشت جبهه بماند. نخير تو بايد بروي. خدايا ما را پيروز كن، براي كسي است كه توان و امكان رفتن ندارد. كسي كه اگر بتواند مي رود، حالا به خاطر ناتواني نمي تواند برود، خدا به او اجر مي دهد. به همين دليل حديث داريم كساني كه در جواني نماز شب بخوانند، وقتي در پيري ديگر توانش را ندارد، گرچه بخوابند، ولي خدا اجر نماز شب را به ايشان مي دهد. چون اگر او مي توانست، مي خواند و كساني كه مي خواهند در راه خدا كمك كنند ولي ندارند، اگر خدا بداند كه اين ها واقعاً راست مي گويند. خدا آن پاداش را به ايشان مي دهد. ما از اين روايت ها، اصلي را استخراج مي كنيم، تحت عنوان مكتبي يعني جسم با تو نيست، اما مكتب و روحم با تو است.



چون اصحاب امام حسين هم دور امام حسين دفن هستند. به اصحاب امام حسين سلام كرد، امام حسين فقط يكي از اصحابش دو فرسخ با او فاصله دارد. بقيه ي اصحابش نزد خودش هستند. او هم حُر است. حر چون ديرتر آمد، دو فرسخ عقب افتاد



در قرآن هم داريم: شتر و ناقه صالح را يك نفر كشت، ولي قرآن مي گويد: «فَعَقَرُوها» (هود/65) همه كشتند. آقا يك نفر كشت، چرا مي گويي همه كشتند؟ مي گويد: چون آن هايي هم كه نكشتند خواهان كشتن شتر بودند.



سلامي به امام حسين عليه السلام بدهيم. ما كه دور هستيم، ولي خب، سلام از دور مكتب ماست. ما از اين جا كه هستيم به آن طرف كره ي زمين، روزي 5 بار سلام مي دهيم. مي گوييم: «السَّلَامُ عَلَيْنَا وَ عَلَي عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِين» هر مسلماني از هر جاي كره ي زمين روزي 5 مرتبه سلام رد و بدل مي كند. من از اين طرف كره ي زمين به آن طرف كره ي زمين و او از آن طرف به اين طرف. مسئله ي نژاد و ايران و سفيد پوست مطرح نيست، السلام علينا و بر عبادالله حالا ما هم از اين جا سلام مي دهيم.



«السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك، عليك مني سلام الله ابداً ما بقيت و بقي الليل والنهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم، السلام علي الحسين و علي علي بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين.»



جابر به امام حسين سلام كرد و بعد به اصحاب امام حسين سلام كرد و بعد گفت: اي اصحاب امام حسين درست است، من پيرمرد نابينا هستم، در كربلا نبودم، اما من هم مثل شما در ثواب شريك هستم. عطيه گفت: كجا شريك هستي؟ اين ها در خون خود غلطيدند. جابر گفت: هر كس همفكر كسي باشد و روحش نزد او باشد، او هم در اجر شريك است. و چون اگر من چشم داشتم و پير نبودم، مي آمدم، چون دلم با اين ها بود، اجر اين ها را هم دارم و يك اصل است، پيوند مكتبي.



خدايا به آبروي حسين و اصحاب حسين، به آبروي زوّاران حسين و به آبروي مقام حسين، ما را در اين دانشكده كه امروز در بحثمان گفتيم، دانشكده اي كه هر كس چهل روز در آن خالص باشد، خدا حكمت را از قلبش به زبانش جاري مي كند، خدايا ما را براي هميشه خالص كن. مويرگ ها و شاخه هاي شرك را از روح و كار ما دور كن.



«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

محسن قرائتي