بازگشت

حب الله و فناي في الله در حيات سيدالشهداء



مقدمه

محبت از معاني وجداني است به معناي ادراك كمال از آن جهت كه تأثير در وي دارد و موجب ارتباط يك شي به چيز ديگري شود. محبت تنها وسيله اي براي ارتباط هرطالب به مطلوب ، هر مريد به مراد است . محب به محبوب گرايش و جذب پيدا مي كند تا او به واسطه وصول به محبوب كامل گردد و نقص خود را برطرف سازد.

حيات امام حسين (ع) سراسر محبت است امام (ع) نه تنها محب خدا بلكه محب هر آنچه از اوست ، مي باشد.

او راه محبت را پيش گرفته است ، از خدا وصال او را مي طلبد تا به نور خود او را به كوي وصال رهبري كند و به حقايق مقربان درگاهش بيارايد و به سلك و طريقه مجذوبان رهسپار سازد و به تدبير كاملش او را تدبير كند و به اختيار خود امور او را سامان دهد.

امام (ع) از خداوند تبارك و تعالي مي خواهد تا او را به حقايق مقربان نزد او آراسته گرداند و به سلك مجذوبان رهسپار گرداند و از آن نوري كه به قلبهاي اولياء و خاصان خود اشراق كرده است تا به معرفت و توحيد نايل شوند، به قلب او هم بتاباند و او را خدمتي عنايت كند كه به وصول و شهود جمالش زود رسد و محبت غير خودش را از دل او محو كند. اين همان مقام فناست .

مقام فنا نهايت مقام معرفت و محبت است . در اين مقام ، محب علاقه اش ازخودش هم كنده مي شود سالك را هم نمي بيند.

سيدالشهداء (ع) در عبارت لطيفي اين مقام را تصوير مي كند، مي فرمايد: اي خداي من در وقت غنا فقير و به تو محتاجم پس چگونه به هنگام فقر و بينوائيم فقير و محتاج نباشم و در حال داناييم نادانم ، چگونه به وقت ناداني ، نادان نباشم ، اي خدا، كسي كه محاسن و خوبي هايش بدي است پس چگونه زشتي و بدي هايش بد نباشد و حقيقت هايش بدي است چگونه مي شود دعوي هايش باطل نباشد.

ثارالله (ع) خدا را هميشه حاضر و ناظر مي داند و خود را در پيشگاه حضرتش احساس مي كند و به سبب همين حضور و پيدايي وجود خدا است كه احتياج به دليل و برهان براي اثبات او ـ تبارك و تعالي ـ نيست و كسي كه او ـ تبارك تعالي ـ را مراقب و همنشين خود نمي بيند، كور است .

به علت اين عقيده و باور است كه شعار اصلي ثارالله (ع) در تمام كارها و قيامش ،اين مي باشد كه رضاي خدا، رضاي ما اهل بيت است و بر اساس آن تمام ناملايمات و مصايب را تحمل مي كند و صبر مي نمايد بلكه هر چه به هنگام شهادتش نزديك مي شد،چهره آن امام همام درخشنده تر مي شد و مي فرمود: همه اين رنجها و مصايب پيش من كوچك است چون پيش چشم خداست .

گفتار و رفتار امام (ع) نشان مي دهد كه سلطان محبت خدا بر قلب او حاكم است و به غير خدا توجه ندارد هرآنچه را كه خدا امر كرده اختيار نموده است و جز به او ـ تبارك و تعالي ـ آرام نگرفته است لذا وقتي شهيد مي شود ثارالله مي گردد.

من احب ّ لقاء الله احب ّ الله لقاءه ... انما ذلك عند المعانية اذا رأي ما يحب ُّ فليس شي ء احب اليه من ان يتقدم علي الله و الله تعالي يحب لقاءه و هو يحب لقاء الله

بيشتر عرفا محبت و عشق را خارج از حد و تعريف به شمار آورده اند اما بعضي در تعريف و توصيف آن گفته اند كه «حقيقت محبت رابطه اي است از روابط اتحاد، كه محب را بر محبوب بندد و جذبه اي است از جذبات محبوب كه محب را بخواند.» «شعله اي (است ) در دل كه از جذب حق به سوي خود و انجذاب عبد به سوي او نشأت مي گيرد. اين شعله مبارك از همان اول مي خواهد فاصله بين محب و محبوب را از ميان بردارد و محب را به محبوب برساند و فاني در او و باقي به بقاي او بگرداند، اين خصوصيت اين شعله مبارك يعني حب است » لذا «حب حق عشق به حق ، فناء في الحق و بقاء بالحق مراتب يك حقيقت است ».

بعضي از اهل دل مي گويد: (محبت ) عشق در حقيقت آن نيروي شورانگيز است كه در نهاد هر انسان به طور فطري وجود دارد و انسان را به سوي خير و كمال و جمال مي كشاند.»

خواجه عبدالله انصاري در باب العشق «رساله محبت نامه » مي گويد: عشق آتشي سوزان است و بحري بي پايان است هم جان است و هم جان را جانان است و قصه بي پايان است و درد بي درمان است و عقل در ادراك وي حيران است و دل از دريافت وي ناتوان است نهان كننده عيان است و عيان كننده نهان است ... عشق درد نيست ولي به درد آورد، بلا نيست وليكن بلا را بر سر مرد آورد چنانكه علت حيات است هم چنانكه سبب ممات است هر چند مايه راحت است ، پيرايه آفت محبت محب را سوزد نه محبوب را، و عشق طالب را سوزد نه مطلوب را هجويري مي گويد: «محبت بنده خدا را صفتي است كه اندر دل مومن مطيع پديدار آيد به معني تعظيم و تكبير تا رضاي محبوب راطلب كند... و اندر آرزوي قربت وي بي قرار گردد و بدون وي با كس قرار نيابد و خود با ذكر وي كند و از دون ذكر وي تبرّا كند و آرام بر وي حرام شود و قرار از وي نفور كند و از جمله مألوفات و مستأنسات منقطع گردد و از هواها اعراض كند به سلطان دوستي اقبال كند وحكم او را گردن نهد».

از اين انظار در مي يابيم كه دل محب و عاشق سراسر مملو از محبت محبوب است به قول حافظ :



دل سراپرده محبت اوست

ديده آيينه دار طلعت اوست



عاشق با دوختن ديده دل به خدا، غير را از دل بيرون رانده است و توجه به آنان ندارد.

بر دوخته ام ديده ، چو باز از همه عالم تا ديده من بر رخ زيباي تو باز است

بر ذكر محبوب مولع و مشعوف است .



به پيش آينه دل هر آنچه ميدارم

به جز خيال جمالت نمي آيد باز



و محبوب را در جميع اوامر و نواهي اطاعت كند و هرگز قصد مخالفت حكم او را نمي كند.



چو خامه در ره فرمان او سپر طاعت

نهاده ايم مگر او به تيغ بر دارد



چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست

كه خدمتي به سزا بر نيامد از دستم



هر چه اختيار مي كند نظر محبوب را در آن مي طلبد، عرض و مقصود او جز رضاي محبوب نيست .

مهر رخت سرشت من ، خاك درت بهشت من عشق تو سرنوشت من ، راحت من رضاي تو

هيچ گاه وصال او در شوق عاشق نقصان نياورد بلكه وصال براي سالك آغاز حركت مي شود.


حب از ديدگاه قرآن

مرحوم علامه طباطبائي مي فرمايد: «حب از معاني وجداني است ، مصاديق متعددي دارد و بر همه آنها به اشتراك معنوي حمل مي شود. و مقصود از آن ، متعلق وجودي است ، رابطه اي است كه اثر آن در فاعل عبارت از حركت و كشش آن به سوي فعل است . همه قواي انسان - ادراكي و عامله - اين صفت را دارد چون همه آنها فعلشان را دوست دارد و به سوي آن انجذاب پيدا مي كند زيرا افعال آنها، كمالات آنهاست كه نقص و حاجت آنها را برطرف مي كند. نتيجه اينكه «حب » تعلق جذب و انجذاب خاص بين انسان و كمالش مي باشد. به عبارت ديگر «حب » وابستگي و تعلق وجودي بين محب و محبوب است ، رابطه اي است كه بين آن دو قائم است . (به طور كلي ) هر تعلق وجودي بين علت تامه (برطرف كننده نقص و حوائج موجودات ) و معلول كه مي خواهد به كمال برسد،محبت ناميده مي شود و قابل شدت و ضعف است .

حب مي شود به خدا تعلق گيرد، مطابق آيه 165 سوره بقره حب به معناي حقيقي خود به خدا تعلق گرفته است ، و اطاعت اثر آن است . شواهدي كه «حبي » كه تعلق به خداوند تبارك و تعالي گرفته ، معناي حقيقي خود دارد اين است كه :

1) حب در آيه به صيغه افعل تفضيل آمده است كه اين صيغه اقتضاي اشتراك بين مفضّل و مفضّل عليه را دارد.

2) حب قابل اشتداد و ضعف است و در آيه حب متصف به «اشد» شده است ، اگر مراد از «حب » اطاعت باشد لازم مي آيد آنجا كه «احب » آمده است به معناي اطوع باشد در حاليكه ، مطيع و مطيع تر در فرهنگ واژه ها نداريم ، چون اطاعت و فرمانبرداري قابل اشتداد نيست ».

3) اينكه در آيه مباركه بين محبت خدا و محبت غير خدا مقابله انداخته شده است ، فهميده مي شود كه حب در هر دو طرف به يك معنا است .

در عرف قرآن ، كسي كه خدا را دوست دارد، هر چه را كه تعلق به او است هم دوست دارد، شريعت او را هم دوست دارد، حرام او را حرام مي داند، كسي را به ناحق نمي كشد، به سوي گناه و معصيت نمي روند، ميزان را به قسط و داد به پاي دارد.... اينها صراط مستقيم خداست ، در اين راه گام مي نهند. آنان كه خدا را دوست دارند پيامبر اسلام (ص) را هم دوست دارند، آنچه را كه خدا دوست دارد، پيامبر او دوست مي دارد، دوست دارد، راهي كه پيامبر به آن هدايت كرده است ، مي رود.

خداوند تبارك و تعالي متقين ، توكل كنندگان ، پاكان (متطهرين ) نيكوكاران (محسنين )، اهل قسط و داد، شكيبا پيشگان ، و كساني در راه او جهاد مي كنند،دوست دارد. محب خداوند ـ تبارك و تعالي ـ محب اين امور هم هست و از آنچه خداوند تبارك و تعالي بيزار است ، بيزاري مي جويد.

منشاء محبت ، معرفت است پايه اول سير و سلوك معرفت است پايه دوم محبت است ، و سوم پايه عشق ، عالم عشق بالاي همه است . عالم عشق منتهاي عالم معرفت و محبت است .


امام حسين و محبت

پيامبر گرامي اسلام (ص) درباره سيدالشهداء (ع) مي فرمايد: «احب الله من احب حسينا» خدايا هر كس كه حسين را دوست دارد خدا را دوست دارد. اين سخن نشان مي دهد كه امام حسين (ع) را خداوند تبارك و تعالي دوست دارد. زيرا اين حديث شريف را در كنار آيه 31 سوره مباركه آل عمران قرار دهيم نتيجه اين مي شود كه ثارالله محبوب خداوند تبارك و تعالي است و «الله» عزوجل محبوب امام حسين است . ذيل آن حديث آمده است كه :

«حسين ٌ منّي و أنا من حسين » «حسين از من است و من از حسين (ع) هستم ».

اين سخن تأييد آن مطلب است چه اينكه مي شود استنباط كرد كه اباعبدالله (ع) مثال پيامبر (ص) است . با توجه به اينكه پيامبر اسلام صادر نخستين ، عقل اول و مظهر اسم اعظم است ، حديث شريف يك نحو تجلي و ظهور ديگري پيدا مي كند يعني اينكه امام حسين (ع) مظهر جمال و جلال خداوند تبارك و تعالي و وجه الله است ، در اين صورت اگر قطره خوني از او ريخته شود. او مي شود ثارالله. چون به صورت «الله» است . كه به واسطه اين چنين وجودهاي مقدس است كه فيض هستي به ساير ممكنات مي رسد و موجودات سِفلي از كمالات وجود بهره مند مي گردد.

رسول اكرم (ص) به دلالت كمال انساني خود جانشين خدا بوده و دست او در بيعت ،دست خدا است ، به قول جلال الدين بلخي در مثنوي دوگانگي در ميان نائب يا منوب عنه در امر نيابت مطلقه نبوده ، خليفه خدا واجد كليه اختيارات در امور خاصي است كه از شئون حقاني و الوهي مي باشد و بلكه خليفه در امور محوّله خلافت كليه و اطلاقي ، عين مستخلف عنه بوده ، تفاوتي در بين اين دو نمي باشد... نسبت امام معصوم هم به عالم چونان نفس كليه به بدن خود بوده و نظير نسبت نفس ناطقه در انسان است كه متصرف و مدبر آن مي باشد... امام معصوم واسطه اي است در ميان پيامبر اكرم و امت او، در حاليكه واسطه ، وجودي است بين عقل اول و افراد مجرده بعدي ، زيرا شأن نفس كلي همين است كه واسطه در فيض باشد.» خدا بر چنين شخصي ابتدا به جلال خودش تجلي كرده و همه اغيار در وجود او را مي سوزاند سپس به جمالش در او تجلي مي كند، در اين هنگام آن شخص داراي جذبات پي در پي و مستمر مي شود و پرده هاي ظلماني وجودش به واسطه اشعه هاي وجود حقيقي پوشانيده مي شود.

«او به خدا مي شنود و به خدا مي بيند و به او حرف مي زند و به او غضب مي كند و به او راه مي رود، چيزي را انجام مي دهد كه خدا دوست دارد، چيزي را اختيار مي كند كه او به آن سفارش كرده و رضايت دارد و به او غضب مي كند و در او سكون مي يابد، از او مي آموزد و در او فكر مي كند و با او نفس مي كشد».

امام حسين (ع) در وصف خود مي فرمايد - چه اينكه بدون استعانت از سخنان خود ايشان چيزي نمي توان نوشت -

«اللهم ان هذا قبر نبيّك محمّد و أنا ابن بنت نبيّك ... اللهم اني احب المعروف و انكر المنكر.»

پروردگارا اين مزار پيامبر توست و من فرزند دختر پيامبر تو هستم ، نيكيها را دوست دارم و از بديها و زشتيها بيزارم .

در اين عبارت تأمل كنيد كه چگونه سخن گفته است ؟ سخني از روي عاطفه و احساس كه از مهر و محبت بر مي خيزد حضرت در اين سخن و همه مناجاتها و كارهاي خود حرمت خدا را محترم مي شمارد. هنگام خروج امام از مكه ابن زبير به ملاقات او آمد خواست از علت خروج امام (ع) جويا شود امام (ع) در جواب او مي فرمايد: از پيامبر شنيده ام در مكه قوچي پيدا خواهد شد كه به واسطه او حرمت مكه شكسته مي شود و من دوست ندارم كه آن قوچ باشم ، يك وجب آن طرف مكه كشته شوم بهتر (محبوبتر) است براي من از اينكه در داخل مكه كشته شوم .

خود را داراي نيت حق و باطل و سريره با تقوا معرفي مي كند و در تحليل آن مي فرمايد:

اگر قضاء و قدر موافق آنچه كه ما دوست داريم ، باشد او را بر نعمتهايش سپاس مي گوييم و در اداء شكرش از او طلب ياري مي كنيم و اگر قضاء و قدر بين آرزوهاي ما و ما فاصله انداخت ، تعدي و تجاوز نمي كنيم .

دعا و استغفار، مناجات و تضرع ، نماز و تلاوت قرآن را بسيار دوست مي دارد.

خداوندا تو را ثنا مي گويم كه خانواده مان را به نبوت گرامي داشتي ، قرآن را به ما آموختي ، در دين دانا و فقيه مان ساختي ، گوش شنوا، ديده بينا و دل روشن به ما دادي .

سبط اصغر پيامبر گرامي اسلام (ص) مناجات و حالاتي دارد كه آن مناجات ها و دعاها نشان مي دهد كه امام حسين (ع) دل پر سوز دارد، خود را در محضر خدا احساس مي كند و نجوي و زمزمه هايش آنچنان است كه هر عاشقي با معشوق خود دارد.دعاهايش مثل سوره مباركه حمد دو قسم است ، بخشي به ستايش و ثناي معبود و محبوب خودش است و بخشي ديگر درباره خواست و درخواست او از خدا است .درخواستها خود از نيت خود خبر مي دهد، نيتش جهاد، شور و حركت است .

«اني لارجو ان يُعطي الله اخي علي نيّته في حبّه الكف و ان يعطيني علي نيتي في حبي جهاد الظالمين »

اميدوارم خدا به برادرم طبق نيتش (علاقه منديش ) به صلح و [نيز] به من به خاطر تصميم بر نبرد با ستمگران پاداش نيك عطا فرمايد

ملاحظه كنيد نيتش چيست ؟ نيتش جهاد، حركت ، نبرد با ظالمين است . اين جهاد و نبرد به خاطر چيست ؟ اين جهاد از سر سوزش و اشتياق ديدار محبوب است . اين جهاد به جهت تنفر از وضع است كه به موجب آن ، نورالهي به خاموشي مي گرايد. فضاي محبت و مهر و رحمت در سايه نورالهي ، رونق دارد.

«اللهم انت ثقتي في كل كرب و رجائي في كل شدة و انت ولي في كل امر...

انزلته بك و شكوته اليك رغبة منّي اليك عمن سواك فكشفته و فرجته فانت ولي كل نعمة و منتهي كل رغبة »

«خدايا پناه مني در مشكلها و اميد مني در سختيها، ملجاء و ياورم هستي در آنچه كه بر من نازل مي شود.»

با تو، من فرود آوردم آن را (گرفتاريها را) و به تو شكايت مي كنم كه اميد به تو بي نيازي از دل دادن به ديگري است پس بگشاي درهاي بسته را و بنماي روزنه هاي اميد راكه تو را است تمام نعمتها و از آن توست همه خوبيها و تويي تنها مقصود آرزوها»

اين تعبيرات و نظاير آن - بعد از اين ، بعضي از آنها خواهد آمد - اشاره به خصيصه ها و ويژگي هاي محبت دارد.

اول : اولين خصيصه محبت آن است كه محب به اموري مي پردازد كه او را به محبوب (خدا) نزديك كند، علاقه به دنيا را از دل كنده اند و از خوشيها و لذتهاي دنيا چشم مي پوشد، در راه محبوب با مال و جان مجاهدت مي نمايد تا انقطاع كامل حاصل مي شود آنگاه فقط خلوت با محبوب و خدمت به او، دل او را خوش مي كند، به جز او آرام نمي گيرد و جز او اعتماد نمي كند.

دوم : از دنيا به واسطه زهد ورزيدن ، از نفس به واسطه انتخاب حق و از عمل به واسطه رها كردن ثواب و مزد، به سوي محبوب خارج مي شوند.

سوم : دل را با حضور محبوب زنده و آباد مي سازند و كسي جز او را در قلب جا نمي دهد، دائماً به ياد اوست ، هرگز او را با ياد توأم با غفلت ياد نمي كند.

به اين جمله ها دقت كنيد كه چگونه امام (ع) خداوند تبارك و تعالي را مي ستايد؟

«سبحان الرفيع الاعلي ، سبحان العظيم الاعظم ، سبحان من هو هكذا و لايكون هكذا غيره ... سبحان من اوّله علم لايوصف ، و آخره علم لايبيد، سبحان من علا فوق البريات بالالهية ».

پاك و منزه است آن بلند مرتبه اي كه برترين است ، پاك و منزه است آن بزرگي كه بزرگترين است پاك و منزه است كسي كه اين گونه است و ديگري چنان نيست ، پاك و منزه است كسي كه اول او علمي است كه در وصف نايد و آخر او علمي است كه پايان نيابد،پاك و منزه است كسي كه از راه الهيت خود بر همه خلايق غالب گشته است .

«الهي وصَفْت َ نفسك باللطف و الرأفة لي قبل وجود ضعفي ، افتمنعني منهما بعد وجود ضعفي »

بار الها پيش از ناتوانيم ، به لطف و مهر، خودت را به من معرفي كردي (ستودي )...

«الهي ترددي في الاثار يوجب بُعد المزار فاجمعني عليك بخدمة تو صلني اليك كيف يستَدَل عليك بما هو في وجوده مفتقر اليك أيكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتي يكون هو المظهر لك ، متي غبت حتي تحتاج الي دليل يدل عليك و متي بعدت َ حتي تكون الاثار هي التي توصل اليك عميت عين لاتراك عليها رقيباً و خسرت صفقة عبد لم تجعل من حبك نصيباً، الهي امرت بالرجوع الي الاثار، فارجعني اليك بكسوة الانوار و هداية الاستبصار حتي ارجع اليك منها كما دخلت اليك منها مصون السر عن النظر اليها و مرفوع الهمّة عن الاعتماد عليها».

بار الها، تفكر من در آثار تو مايه دوري من از ديدار تو است ، پس مرا به خدمتي بگمار كه به تو رساندم .

چگونه براي اثبات وجودت دليل آورند چيزيكه خودش (يعني دليل ) به تو نيازمند است . آيا براي غير تو ظهور و روشنايي هست كه در تو نباشد تا آن چيز تو را آشكار سازد.چه وقت نهان غايب گرديدي تا به دليل و برهاني كه بر تو دلالت و راهنمايي كند، نيازمندباشي . كي دور بودي تا آثار تو، ما را به تو برساند، كور است چشمي كه تو را رقيب و ديده بان خود نمي بيند.

و معامله بنده اي كه بهره اي از دوستي تو ندارد، با زيان همراه است .

معبودا فرمان دادي تا به آثار تو مراجعه كنيم اما مرا به جاي آثارت ، به خودت ، در كسوت از تجلي نور و راهنمايي بينش دل ، جلب كن چنانكه به درگاهت بار يافتم بدون نگاه بدانها و اعتماد بر آنها...

آيا بهتر از اين مي شود مقام محبت و لقاء الله و خصايص آن را توصيف كرد.امام (ع) آني را نمي تواند فرض كند كه خدا در آن لحظه غايب باشد، حضور نداشته باشد. او حضور محبوب را در سرتاسر هستي مي بيند، به قول حافظ :



سالها دل طلب جام جم از ما مي كرد

آنچه خود داشت زبيگانه تمنا مي كرد



گوهري كز صدف كون و مكان بيرون است

طلب از گمشدگان لب دريا مي كرد



بي دلي در همه احوال خدا با او بود

او نمي ديدش و از دور خدايا مي كرد



تعبير حافظ گرچه شباهتي با بيان امام (ع) دارد اما در بيان امام (ع) نكته ها و اشاره هايي است كه قابل تأمل و تعمق است و دقت نظر بسياري را مي طلبد. امام (ع) كساني كه خدا را از راه آثار مي جويد نه تنها گم شده مي داند بلكه كور هم مي داند، به همين جهت از خدا مي خواهد كه او را به جاي رجوع به آثار، به خودش رجوع دهد.

دوم اينكه امام (ع) كساني را كه از حب خدا بي بهره اند زيانكار مي داند.

سوم اينكه امام (ع) مي فرمايد: كساني كه از راه آثار خدا را مي خواهند بشناسند، به جاي رسيدن به او، از او دور مي شوند.

چهارم : كساني كه از راه آثار خدا را مي جويند، آنان براي آن آثار نحوه ظهور وروشنايي مستقل از خدا و براي خدا نحوه غيبتي معتقد است .

پنجم : امام (ع) راه وصول به خدا و ورود به او را، از راه نوعي خدمت معرفي مي كند كه بايد فكر كرد كه آن خدمت چيست ؟

ششم : از ابتداي دعا تا انتهاي آن بر خلاف زعم گمشدگان ، امام (ع) خدا را حاضر مي داند و او را با كلمه «الهي و خداي من و معبود من » خطاب مي كند و از او در همه چيز حتي در خدمت گماردن او كه موجب ديدار او مي شود، از او استعانت مي جويد. اينهااعتراف و اقرار امام (ع) درباره خداوند است .

امام (ع) خدا را به بلنداي مرتبه و بزرگي مي ستايد. و آن بلندي مرتبه و بزرگي به واسطه الهيت اوست ، سپس مي فرمايد:

«اللهم اني ارغب اليك و اشهد بالربوبية لك مقراً بانك ربي و ان اليك مردّي ابتدأتني بنعمتك قبل ان اكون شيئاً مذكوراً... لم تخرجني لرأفتك بي و لطفك لي واحسانك الي ّ في دولة ائمة الكفر الذين نقضوا عهدك و كذّبوا رسلك لكنّك اخرجتني للذي سبق لي من الهدي الذي له يسّرتني و فيه انشأتني و من قبل ذلك رؤفت بي بجميل صنعك و سوابغ نعمك ».

معبودا! من مشتاق تو هستم و به ربوبيت تو گواهي مي دهم با اينكه اقرار دارم تو پروردگار مني و بازگشت من به سوي تو است . پيش از آنكه من چيزي قابل ذكر و يادشدني به حساب بيايم (يعني وجود خارجي داشته باشم )

آفرينش مرا آغاز كردي . به خاطر مهرباني و لطف و احساني كه به من داشتي مرا در عصر حاكميت كافراني كه پيمان تو را شكستند و پيامبرانت را تكذيب نمودند به دنيا نياوردي بلكه از آنجا كه به من دلسوز و مهربان بودي ، مرا براي هدايت كه در آن رو براهم فرموده اي و در آن پروراندي و پيش از من توسط خاتم پيامبرانت برايم فراهم گشت ، به دنيا آوردي و از پيش هم كارهاي نيك و زيبايت و نعمتهاي سرشارت را به مهرباني نموده بودي .

در اين عبارت سه بار كلمه رأفت ، لطف و احسان خدا را نسبت به خودش ذكر كرده است .

دو بار آن را درباره نعمت ولادت و يكي از آن ، نسبت به كارهاي نيك و نعمتهاي سرشار خدا به قبل از نعمت ولادت او، در ايام و عصر اسلام است ؛ اين نشان دهنده آن است كه اسلام دين رأفت ، لطف و احسان است به علت آنكه خدا را به صفت رحمت و رأفت مي ستايد و همين اوصاف را با اسلام پيوند مي دهد. تاييد اين مطلب ، آيه مباركه نود سوره نحل است ، در اين آيه مباركه خداوند سفارش به عدل و احسان مي كند يعني پايه هاي مدنيت ، اسلام عدل و احسان و... است و بينش ديني او بر اساس مشاهده ومحبت خدا است .

«و فهّمتني ما جاءت به رسلك و يسرْت َ لي تقبّل مرضاتك و مننت َ عَلَي ّ في جميع ذلك بعونك و لطفك ثم اذ خلقتني من خير الثري لم ترض لي يا الهي نعمة دون أخري ».

و آنچه پيامبرانت آورده اند به من فهماندي و پذيرش خشنودي خود را برايم آسان كردي و در تمام اين امور با كمك و لطف خود بر من منت نهادي سپس آنگاه كه مرا از بهترين خاك بيافريدي ، براي آسايش من - اي معبود به حق من - به يك نعمت نه نعمت ديگري راضي نشدي .

شمارش نعمتهاي الهي - كه غير قابل شمارش است - جهت تعظيم و تكبير اوست تا رضاي او را جلب كند. ديگر اينكه ياد اوست و با زياد، ياد كردن محبوب به واسطه نعمتها و جوهرهاي مهرش ، دل صيقلي مي گردد.

«ثم ما صرفت َ و درأت عني اللهم من الضرّ و الضرّاء اكثر مما ظهرلي من العافية و السرّاء و انا اشهد يا الهي بحقيقة ايماني و عقد عزمات يقيني و خالص صريح توحيدي و باطن مكنون ضميري و علايق مجاري نور بصري و اسارير صفحه جبيني و خرق مسارب نفسي و خذاريف مارن عرنيني ... و جميع جوارحي و ما انتسج علي ذلك ايام رضاعي و ما اقلّت الارض مني ّ... اَن لوحاولت و اجتهدت ُ مدي الاعصار و الاحقاب لوعمّرِتها اَن اودي ّ شكر واحدة من انعمُك ما استطعت ذلك الا بمنّك الموجب ُ علي َّ به شكرك ابداً جديداً».

بارالها، آن همه زيان و بدحالي را كه از من گرداندي و براندي بيش از اين عافيت و شادكامي است كه بر من آشكار گشته است . معبودا، من گواهي مي دهم به حقيقت ايمان خود و پيمان اراده هاي آهنين يقين خود، با زلال صراحت توحيد خود و باطن پنهان راز نهفته در دل خود و نيز با رشته هاي گذرگاههاي نور ديده ام و خطوط اسرارآميز روي پيشانيم ، با شكاف گذرگاههاي نفسم وارونه مخروطيهاي نرمه بيني ام و همه اعضاي وجودم و آنچه برآن روييده در دوران شيرخوارگي ام

و آنچه زمين از بر من برداشته (با همه اينها) گواهي مي دهم كه اگر درصد بر آيم وتلاش كنم به درازاي همه اعصار و عمرهاي بلند تنها شكر يكي از نعمتهايت را به جا آورم ، جز با منت و فضل تو نمي توانم كه آن نيز بر من شكر پيوسته ديگري را واجب مي گرداند.

به عنوان نتيجه ، در نهايت خشوع و خضوع و ادب مي فرمايد:

«الهي انا الفقير في غناي فكيف لا اكون فقيراً في فقري ، الهي انا الجاهل في علمي فكيف لا اكون جهولاً في جهلي ... الهي من كانت محاسنه مساوي فكيف لايكون مساويه مساوي و من كانت حقائقه دعاوي فكيف لاتكون دعاويه دعاوي ».

خدايا من در توانگريم نيازمندم چگونه مي شود كه در نيازمندي و بيچاره گي ام نيازمند نباشم ، معبودا، من در دانايي ام ، نادانم چگونه مي شود كه در ناآگاهيم نادان نباشم .معبودا، كسيكه خوبيهايش بد است چگونه مي شود كه بديهاي او زشت نباشد و كسيكه راستي هاي او صرف ادعاست چگونه مي شود كه حقيقت نگويي هاي او صرف ادعا نباشد.

عبارتهاي بالا اوج مقام محبت را مي رساند. امام (ع) تا قبل از اين عبارتها از خدا نام مي برد. از خودش نام برد و از نعمتهاي كه خدا به او عنايت كرده است ياد كرد ولي به اينجا كه رسيد، لحن امام (ع) عوض شد، همه چيز را از خودسلب كرد اين را مقام فناء مي گويند، مقام فناء حالتي و مقامي است كه سالك خود را، صفات خود را نمي بيند بلكه نفس در آن حالت از خود سلب اراده مي كند، چيزي را نمي خواهد مگر آنچه را جانان بخواهد.

سلب اراده از نفس با تجليات ذاتي ، صفاتي و افعالي حق با اسم اعظم صورت مي گيرد، بعد از تجليات سه گانه اين حالت به نفس - سلب اراده از سالك - دست مي دهد. خواست محبوب خواست سالك مي شود، سالك ديگر خواستي ندارد.

حضرت هنگام خروج از مدينه بر سر مزار جدش مي فرمايد:

و أسالك يا ذي الجلال و الاكرام بحق القبر و من فيه الا اخترت لي ما هو لك رضي و لرسولك رضي

پروردگارا، اي خداي بزرگ و بزرگوار به حق اين قبر مقدس و به حق صاحب اين قبر يعني خاتم الانبياء، از تو مي خواهم كه براي من راهي را پيش آوري كه هم تو از من خشنود باشي و هم پيغمبرت از من راضي باشد.

دقت كن به كلمه «الا اخترت لي » تو براي من راهي را اختيار كن ، اين تفسير مقام فنا است ، اين نشان دهنده آن است كه حماسه عاشورا طرح و برنامه ريزيش الهي بوده است . شاهدي ديگر بر اينكه خواست خدا، خواست سالك است ، اين است كه :



«يا دهر اف لك من خليل

كم لك بالاشراق و الاصيل



من صاحب و طالب قتيل

و الدهر لايقنع بالبديل



و انما الامر الي الجليل

و كل حي سالك سبيلي »



دو شاهد در اين ابيات هست . يكي اينكه مي فرمايد: «روزگار به بدل قناعت نمي كند» معناي عرفاني اين كلمه اين است كه محبوب فقط محب را مي طلبد.

دوم اينكه فرموده «امر و فرمان به دست خداي بزرگوار است » اين همان تفسير فناست .

نتيجه اي كه از كلام امام (ع) مي شود گرفت اين است تنها معرفت قلبي است كه مي تواند مسائل معنوي و ديني را توجيه و تبيين كند زيرا امتداد معرفت قلبي ، ايمان و فضايل ملازم با ايمان است و انسان را به ساحل نجات و رستگاري و اصل مي سازد كه كل هستي او را فرا مي گيرد.

امام (ع) كه خداوند تبارك و تعالي را به بلند مرتبه اي مي ستايد و خدا را آن گونه توصيف مي نمايد، در امور اخلاقي و اجتماعي مي فرمايد:

«ان الله يحب معالي الامور و يبغض سفسافها»

خداوند كارهاي بلند و گرامي را دوست دارد و كارهاي پست و زبون را دشمن دارد.

«الا ترون ان الحق لايعمل به وان الباطل لايتناهي عنه ليرغب المومن في لقاءالله فاني لا اري الموت الاسعادة و الحياة مع الظالمين الابرما».

نمي بينيد كه به حق عمل نمي شود و باطل را رها نمي كنند، بايد در چنين وضعي مرد با ايمان آرزومند لقاء الله باشد زيرا من مرگ را (در اين وضع ) جز سعادت نمي دانم [كه به وسيله شهادت ] حيات با ستمگران را بر باد دهم . امام (ع) مي فرمايد: اوضاع و چرخ امامت و پيشواي و رهبري مسلمانان بر مدار خلافت و جانشيني و تأسي بر رسول خدا نمي چرخد و از مسير طبيعي خود كه مي بايست بر مبناي محبت و تاسي از رسول خدا و طرفداري از حق و عدالت استوار باشد، منحرف گشته است . زندگي در چنين وضعي ناخوشايند و ننگ است . چرا ننگ است ؟ زيرا زندگي در چنين شرايط و احوال بر مبناي دين محبوب ـ خدا ـ نيست كه خدا آن را نمي پسندد و آن را دشمن مي دارد.

«اني لا اعطي الدنية من نفسي ابداً»

هرگز تن به ذلت نمي دهم .

جوان مردان را از مردن با سرفرازي ننگ نيست . جوان مرد كيست ؟ «جوان مرد كسي است كه داراي حسن نيت باشد و در راه جهاد روح اسلام را از دست ندهد و جان خود را در راه ياري و همراهي با مردان نيك دريغ ندارد و از فرومايگان كناره گيري كند و بانابكاران به يك راه نرود.» فرومايگي و زبوني آن است كه انسان زنده باشد و خواري بكشد.

«الا ان الدعي ابن الدعي قد ركز بين اثنتين بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة يأبي الله لنا ذلك و رسوله و المومنون و حجورٌ طابت و طهرت و انوف حمية و نفوس ابية من ان نؤثر اللئام علي مصارع الكرام ».

«بدانيد حرام زاده (عبيدالله) فرزند حرام زاده (ابن زياد) مرا از اختيار يكي از دو راه ناگزير ساخته است يا آنكه شمشيرها از نيام كشيده شود (جنگ به راه افتد و كار به شهادت كشد) يا تن به خواري و زبوني دهم (تسليم او شوم ) اما خواري و زبوني از ما به دور است خدا راضي نيست كه ما خوار و زبون باشيم .

پيامبر و مومنين و دامنهاي پاك مادران كه در آنها تربيت يافته ايم و جوانمردان باغيرت و رادمردان زور نشو، آن را براي ما نمي پسندد كه راه فرومايگان را بر مرگ و شهادت در راه خدا ترجيح دهيم .»

اين بزرگواري و بزرگي روح امام حسين (ع) را مي رساند «روح بزرگ يك آروزي بزرگ ، يك انديشه بزرگ و وسيع است ، يك خواهش و اراده بزرگ است ، يك محبت بزرگ است ... اهل مهاجرت است ... درياها را، خطرها را استقبال مي كند، شب و روز مي كوشد» تن او آرامش ندارد، در زحمت و بلا است ، فرقشان شكافته مي شود، سرشان بريده و بر سرني مي شود اما:

«لا والله لا اعطيهم بيدي اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد عبادالله اني عذت بربي و ربكم ان ترجمون اعوذ بربي و ربكم من كل متكبر لا يومن بيوم الحساب »

نه به خدا، دست به سوي شما دراز نمي كنم و مانند برده از پيش شما نمي گريزم .من به پروردگار خود و شما پناه مي برم از آنكه مرا سنگسار كنيد و من به پروردگار خود و شما پناه برم از هر متكبري كه ايمان به روز قيامت ندارد.

«اما والله لا اجيبهم الي شي ء مما يرون حتي القي الله و انا مخضب بدمي ثم صاح اما من مغيث يغيثنا اما من ذاب يذب عن حرم رسول الله»

به خدا قسم به خواسته هايشان پاسخ مثبت نمي دهم تا اينكه خدا را ملاقات كنم در حاليكه به خون خود خضاب شده باشم .

اين روح حماسي و بزرگوار را مشاهده كنيد، مي فرمايد«خروج من بر يزيد بن معاويه براي ايجاد فتنه و فساد و يا براي سرگرمي و خودنمائي نيست بلكه خروج من براي اصلاح امور امت جدم رسول خدا (ص) است .» «و مرگ براي فرزندان آدم همانند گردنبند،بر گردن دختر بسته است و من آروزي ملاقات نياكان خود را دارم همانطور كه يعقوب مشتاق ديدار يوسف بود و براي من ، از قبل ، زميني كه بايد شهادتگاه من باشد و پيكر مرادر خود جاي دهد، انتخاب شده است .

«لا محيص عن يوم خط َّ بالقلم ، رضي الله رضانا اهل البيت نصبرُ علي بلائه و يوفّينا جور الصابرين ، لن تشذّ عن رسول الله لحمته و هي مجموعة له في خطيرة القدس تقرُّ بهم عينه و ينجزبهم وعده »

براي آدمي گريز از تقديري كه قلم قضاي الهي رقم زده ، مقدور نيست ، هر چه رضاي خداست ، رضاي ما اهل بيت در آن است ، بر بلاي الهي صبر مي كنم و اجر صابران با خداوند كريم است . آنانكه كه با رسول خدا (ص) خويشاوندي دارند از او جدا نگردند و در بهشت در محض او خواهند بود و چشم پيامبر عظيم الشان اسلام به ديدار آنها روشن مي شود.

اينكه محبان خدا، مرگ را دوست دارد به جهت آنكه خواسته خداوند و نشانه صداقت آنان است . (قل يا ايها الذين هادوا ان زعمتم انّكم اولياء الله من دون الناس فتمنّوا الموت ان كنتم صادقين )

اي قوم يهود اگر گمان داريد كه شما اولياء الله از ميان مردم هستيد تمنا و آروزي مرگ كنيد اگر راستگو مي باشيد.

غرض اصلي از بيان اين شواهد سخن امام (ع) است كه فرموده : «رضا الله، رضانا اهل بيت » ادب را بنگر، رضاي خدا را مقدم بر رضاي خودشان نموده اند هم در بيان و هم در عمل . اين عبارت ربط به بحث ما دارد يعني اينكه محرك امام (ع) در تمام اعمال ورفتار حبي اش همين مطلب مي باشد. و اين كلمه بيان كننده فسلفه نهضت حسيني است .

از مدينه تا كربلا كه حركت را آغاز مي كند، سخن از لقاء الله و مرگ است . از مكه كه مي خواهد خارج شود عده اي را دعوت مي كند كه او را هم ياري و همراهي كنند. دعوتش رابا ياد مرگ و تشبيه آن به گردن بند در گردن دختران جوان شروع مي نمايد سپس در انتها مي فرمايد:

«من كان باذلاً فينا مهجته و موطناً علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا»

هر كس مي خواهد جان خويش را در راه ما فدا كند و خود را براي لقا پروردگار خود آماده مي بيند، با ما همسفر شود.

دعوت به لقاء الله مي كند، دعوت به جهادو جانبازي در راه دوست مي كند» (قل كل ّيعمل علي شاكلته )

بگو هر كس به روش خود كار مي كند.

امام (ع) كه طلب وصول به خدا را مي كنند

«و بك استدل ّ عليك فاهدني بنورك اليك ... الهي حققني بحقائق اهل القرب واسلك بي مسلك اهل الجذب ، اللهم اغنني بتدبيرك لي عن تدبيري و باختيارك عن اختياري »

خدايا از تو مي خواهم كه مرا (توفيق دهي ) به تو بر تو استدلال كنم و معبودا حقايق نزديكان خود را در من محقق بدار و به راه اهل جذبه بكش الهي به تدبير خودت از تدبيرخودم بي نيازم كنم و به خير جوييت ، از خيرجوييم .

از ديگران هم مي خواهد كه اين راه طي كند. براي آنكه توهم نشود و پيروانش گمان نبرند كه امام حسين (ع) در ابتدا يا وسط راه است ، از خود توصيف مي كند به اينكه با رسول خدا (ص) در حظيره قدس و در محضر خدا يكجا است كه نشان دهنده مقام بلند اوست .

و پيامبر اسلام از ديدار من چشمهايش خنك مي شود، اين نهايت محبت پيامبر (ص) را به ايشان مي رساند، كسي كه چنين محبوب پيامبر باشد، قطعاً محبوب خداهم هست و مسلماً راه پيامبر كه همان راه محبت و رحمت است مي پيمايد.

اصحاب و يارانش ، او را در اين سخن تصديق كردند يكي به ان جهت كه اعتراض نكردند كه به چه حق به ما مي گويي كه خون مان را به پاي تو بريزيم ، ديگر اينكه در شب عاشورا بعضي از آنها گفت كه ديگران هم تصديق كرد اي امام اگر ما را هفتاد بار بكشند و زنده كنند، ما از تو دست نمي كشيم و سپاس مي گوييم خدا را كه به ما توفيق داد در ركاب تو كشته شويم . امام (ع) در پاسخ آنان فرمود:

«فاني لا اعلم اصحاباً اولي و لاخيراً من اصحابي و لا اهل بيت ابر و لا اوصل من اهل بيتي فجزاكم الله عني جميعاً»

در ميان اصحاب و ياران جهان با وفاتر و بهتر از اصحاب خود نمي دانم و در ميان خانواده ها مهربان تر، گرمتر و بهتر از افراد خانواده خود نمي شناسم ، خداوند همه شما را ازطرف من جزاي خير بدهد».

از خدا مي خواهد، از آن جام محبت كه به كام ياران سيدالشهداء (ع) ريخت به كام همه شيعيان و مواليان حقيقي او هم بريزد، و ما را از كساني قرار دهد كه در راه اسلام جان فشاني و جانبازي كنيم و اسلام را ياري نماييم .

آمين يا رب العالمين


پاورقي

1- موسوعة كلمات الامام الحسين معهد تحقيقات باقر العلوم (ع) قم ، منظمة الاعلام الاسلامي 1373.

2- مقتل الحسين ، عبدالرزاق المقرم ، قم مكتبه بصيرتي .

3- شرح منازل السائرين ، عفيف الدين سليمان التلمساني ، قم ، انتشارات بيدار.

4- شرح منازل السائرين ، كمال الدين عبد الرزاق الكاشاني ، كتابخانه حامدي .

5- الميزان في تفسير القرآن ، محمد حسين الطباطبائي ، بيروت ، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات .

6- بررسي تاريخ عاشورا، محمد ابراهيم آيتي ، كتابخانه صدوق 1344

7- حماسه حسيني ، مرتضي مطهري .

8- رياض السالكين (دعاء 6)، ابن معصوم سيد علي خان مدني ، افست كتابخانه مرعشي نجفي .

9- دفتر عقل و آيت عشق ، غلامحسين ابراهيمي ديناني ، تهران ، طرح نو. 1380.

10- رسالة عشق و عقل يا معيار الصدق في مصداق العشق ، شيخ نجم الدين رازي (كبري )، تصحيح تقي تفضلي ، تهران ، انتشارات علمي و فرهنگي .

11- بحار الانوار، محمد باقر مجلسي ، تهران ، مكتبه الاسلاميه .

12- منتهي الآمال ، شيخ عباس قمي ، قم ، هجرت .

13- نفس المهموم ، شيخ عباس قمي ، ترجمه كمره اي ، تهران ، انتشارات اسلاميه .

14- قصه كربلا، علي نظري منفرد، قم ، انتشارات سرور 1378.

15- قيام حسين (ع)، سيد جعفر شهيدي ، تهران دفتر نشر فرهنگ اسلامي ، 1374.





سيد عبدالحميد اميني