بازگشت

چند يادداشت در باب حضرت امام حسين (ع)


مقدمه



در مدينه چشم گشود؛ به حسين نام گرفت . پدرش اميرمؤمنان بود، و مادرش ،فاطمه دختر رسول خدا؛ و برادرش حسن و همه ، دست پروردگان محمد رسول الله(ص) .



كنيه اش ابوعبدالله و لقب هايش ؛ سيد، طيب ، زكي ، مبارك ، وفي و... از ميان لقب ها «سيدالشهدا» بيشتر آورده مي شود، هر چند، اولين بار حضرت رسول اكرم (ص) برعموي خود حمزه نهاد.



دانستن اين نكته در اين جا بد نيست كه ، عرب هاي پيشين ، آوردن كنيه را نشاني از سپاس ، و لقب را بي احترامي مي پنداشتند. در ديوان حماسه مي خوانيم :



اُكنيه حين اناديه لاكرمه ولا القبه و السوءة اللقبا



و به فارسي :



كنيه باشد احترامش بي شمار و زلقب پرهيز، زشتش بي شمار



بزرگواري امام



روزي حسين بن علي (ع) با قومي از صحابه و بزرگان عرب بر سر خوان نشسته بود و غذا مي خورد و جبّة ديباي ، رومي گرانماية نو پوشيده و دستاري به غايت نيكو بر سربسته بود.



غلامي ، خواست كه كاسه اي خوردني در پيش او بنهد و از بالاي سر او ايستاده بود.قضا را كاسه از دست غلام رها شد و بر سر و دوش حسين بن علي ريخت ، و دستار و جبّه ،از خوردني آلوده شد، ناراحتي در حسين پديدار آمد، و از طيره و خجالت رخسار او برافروخت ، سر بر آورد و در غلام نگريست ، غلام چون چنان ديد، بترسيد كه او را ادب فرمايد،گفت :



(و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس ) حسين ـ رضي الله عنه ـ روي تازه كردو گفت :«اي غلام تو را آزاد كردم تا به يك بارگي از خشم و مالش من ايمن گردي .» همة حاضران را از آن علم و بزرگواري حسين در چنان حال عجب آمد و پسنديده داشتند.



حكايتي كه آمد در روضة الواعظين فتال نيشابوري به همين شكل آمده است ، بااين فرق كه امام علي بن الحسين (ع) به جاي حسين بن علي آورده شده است .



بندة خاص ّ خدا و سرور مردم



نقل كرده اند: امام حسين بن علي (ع) را در حال طواف خانه خدا ديدند كه پس ازنماز در مقام ابراهيم (ع) گونه اش را بر مقام گذارد و با گريه ]و نجوا[ مي گفت : بندة كوچكت به باب توست ، گداي تو در خانة توست ، خانه نشين درمانده ات به كوي توست واينها را پي در پي بيان مي كرد. پس ]از به پايان رسيدن مناجات [ امام از كنار چند گداگذشت كه در حال خوردن گِرده ناني بودند، پس امام سلامشان كرد و ايشان حضرت را به



خوردن دعوتش كردند، به نزد ايشان نشست و فرمود: اگر صدقه نبود با شما مشغول مي شدم و سپس فرمود: برخيزيد و به منزلم درآييد ]و ايشان چنين كردند[ پس غذا وپوشاك دادشان و به دستور آن حضرت به هر كدام چند درهمي نيز بدادند:



«رؤي الحسين بن علي (ع) يطوف بالبيت ثم صار الي المقام فصلي ، ثم وضع خده علي المقام فجعل يبكي و يقول : عبيدك ببابك ، سائلك ببابك ، مسكينك ببايك ، يرددذلك مرارا، ثم انصرف فمر بمساكين معهم فلق خبز يأكلون ، فسلم عليهم فدعوه الي طعامهم ، فجلس معهم و قال : لولا انه صدقة لاكلت معكم ، ثم قال : قوموا الي منزلي ،فاطعمهم و كساهم ، ثم امرلهم بدراهم ».



دردانة پيامبر اكرم (ص)



از ابوهريره چنين رسيده است :«با همين دو چشمانم ديدم و با اين دو گوشم شنيدم از رسول الله(ص) در حالي كه دو دست حسين (ع) را گرفته بود و پاهايش بر روي پاي رسول خدا(ص) كه مي گفت : اي كوچولو بالا آي و بپر. «تَرَق ِّ عَيْن َ بَقّة ».



شباهت امام حسين به پيامبر اكرم (ص)



زهرا 3 دست حسين را مي گرفت و با او بازي مي كرد و مي خواند:



ان بني شبه النبي ليس شبيها بعلي



پسر كوچكم مثل پيامبر است ، مثل علي نيست .



اين روايت مقايسه گردد با:



«حدثنا عبدالله، قال حدثني ابي ، حدثنا محمد بن عبدالله بن الزبير حدثنا عمر بن سعيد، عن ابن ابي مليكة ، قال اخبرني عقبة بن الحارث قال : خرجت مع ابي بكر من



صلاة العصر بعد وفاة النبي (ص) بليال و علي يمشي الي جنبه ، فمر بحسن بن علي يلعب مع غلمان ، فاحتمله علي رقبته و هو يقول :



و ابيبي شبه النبي ليس شبيهاً بعلي ، قال : و علي يضحك ».



عبد الله ما را گفت كه پدرم مرا حديث كرد كه محمد بن عبد الله بن زبير گفت به ماكه عمر بن سعيد حديث گفت از ابن ابي مليكه كه او گفت : خبر داد مرا عقبة بن حارث كه با ابوبكر از نماز عصر بر مي گشتيم و علي (ع) به كنارش راه مي رفت و اين چند شب پس از وفات پيامبر اكرم (ص) بود، به حسن بن علي (ع) بر خورديم كه با كودكاني بازي مي كردپس ابوبكر او را به دوش خود كشيد و خواند: پسركم به مانند پيامبر است و شبيه علي نيست ! او ]چنين [ مي گفت و علي (ع) مي خنديد.



وجه نزديكي بين «و البيبي ...» و «ان بني » ظاهر است كه با احتمال به يقين هر دويك عبارت اند، ولي در چاپ و يا در نسخ خطي اين اختلاف كتابتي به وجود آمده است .



برادر رضاعي امام



«عبدالله بن يقطر الحميري » برادر رضاعي امام حسين (ع) بود. مادر عبداللهمدتي از امام حسين (ع) نگه داري مي كرد؛ از اين رو عبدالله را برادر رضاعي - شيري -امام حسين (ع) نيز گفته اند.



شعر امام



حضرت امام حسين (ع) به اشعاري استشهاد فرموده اند، از جمله به اشعار برادراوسي :



سأمضي و ما بالموت عار علي الفتي اذا مانوي حقاً و جاهد مسلماً



و به اشعار فروة بن مسيك مرادي :



فان نهزم فهزامون قدما و ان تعْلب فغير مغلبينا



و نيز خود حضرت سلام الله عليه اشعاري را فرموده اند؛ براي نمونه :



يا دهر أف لك من خليل كم لك بالاشراق و الاصيل



و يا بنا بر داستان مفصلي كه در مطالب السئوال شافعي آمده است ، امام فوري درجواب آن مرد عرب فرمودند:



فمارسم شبحاني قد مَحَت ْ آيات رسميه سفور دَرّجت ذيلين في بوقاء قاعيه



امام حسين (ع) نيز رباب و دخترش سكينه را بسيار دوست داشت و در وصف آن دوسروده بود:



لعمرك انّني لاحب دارا تكون بها سكينة و الرباب



احبهما و ابذل كل مالي و ليس لعابت عندي عتاب



به جانت سوگند! خانه اي را دوست دارم كه سكينه و رباب در آن باشند.



آن دو را دوست دارم و هر چه دارم نثار آنان مي كنم و براي عيب جويي در نزد من سرزنشي نيست !



مشاور رومي



«هنري لامنس » معتقد است : نسطوري هاي شام يزيد را تربيت كردند. اين كه بعداً يزيد در دربار خود از مشاوران غير مسلمان استفاده مي كرد و حتي حاكميت عبيداللهبن زياد بر كوفه نيز به اشاره سرجون بود و شاعر دربارش همواره صليبي بر گردن داشت .



اين مطلب مقايسه گردد، با پاورقي شهيد آية الله قاضي طباطبائي بر انيس الموحدين مرحوم نراقي ، ص 181.



راجع به خيانت معاويه در باج دادنش به روم و نديم و بلكه وزير قرار دادن «سرجون بن منصور روقي » را به خويش ، كه «سرجون » معرب «سرژيوس » و از بطارقه «بطرق »يعني «پاتريك » و از روم به دربار معاويه آمده و چه جنايت ها كرده و حتي در فراهم آوردن واقعة جانگدار كربلا و شور يزيد با وي دست داشته است .



پدري نابكار



بلاذري آورده است : زماني كه ذبيح الله حسين بن علي (ع) كشته شد، عبد الله بن عمر به يزيد بن معاويه نامه اي بنوشت كه چه بزرگ مصيبت و بلايي رسيد و چه حادثه بزرگي حادث شد و هيچ روزي چون روز حسين (ع) نيست .! يزيد در جوابش نوشت : اي ابله نادان ! ما به كاخ هايي آماده دست يافتيم و بر سر آن جنگيديم پس اگر حق ما بود كه هيچ و اگر حق غير ما بود پس پدر تو، اول كسي بود كه اين چنين روش و سنت حق دزدي را بنا نهاد.



«و روي البلاذري انه لما قتل ذبيح الله الحسين بن علي (ع)، كتب عبدالله بن عمرالي يزيد بن معوية ، أمّا بعد فقد عظمت الرزيّة و جلّت المصيبة ، و حدث في الاسلام حدث عظيم ، و لا يوم كيوم الحسين (ع) فكتب اليه يزيد، أمّا بعد يا أحمق ! فانّا جثنا الي بيوت منجّدة و فُرُش ممهّدة ٍ و وسائد منضّدة ، فقاتلنا عنها، فان يكن الحق ّ لنا فعن حقّنا قاتلنا،و ان يكن الحق ّ لغيرنا فأبوك أوّل من سن ّ هذا و ابتزّ واستأثر بالحق ّ علي أهله ».



دوستي ناباب



غزالي در باب لعن يزيد بر خلاف ديگران با احتياط فتوا داده است .



جناب حجة الاسلام فاطمي نيا مي فرمودند: بسيار برايم تعجب آور بود كه چراغزالي با آن مقام علمي اش چنان فتوايي را داده است ؟ پس از گشت و گذاري كه در ميان تذكره ها داشتم ، دريافتم كه وي مدتي با قاضي ابن العربي الندلسي دم خور بوده است و بااو حشر و نشر داشته ؛ بنابراين برايم مسّجل شد كه اينها همه از ابن العربي به غزالي سرايت كرده ، زيرا وي در كتابش آورده است كه كساني كه در روز عاشورا امام حسين (ع) راشهيد كردند، كاري غير شرعي نكردند!



اين سخن مقايسه گردد، با سخن ديگر ابن العربي كه امام حسين (ع) را كشته شدة شمشير جدّش مي داند.(نعوذ بالله)



«قال العلامة المناوي : و قد غلب علي ابن العربي الغض من اهل بيت حتي قال :قتل بسيف جدّه »



كسوف عاشورا



در صواعق ابن حجر آمده است :از آياتي كه روز قتل آن امام ظاهر شد اين است كه آسمان تاريك گرديد و ستارگان ديده شدند و هيچ سنگي را برنداشتند، مگر زير آن خون سرخ تازه بود و هم گفت : آسمان سرخ گرديد و آفتاب بگرفت ؛ چنان كه ستارگان در روزپديدار آمدند و مردم پنداشتند قيامت آمد و در شام ، هيچ سنگ از زمين برنداشتند، مگرزير آن خون سرخ تازه ديدند.



مترجم گويد: بر حسب قواعد نجومي در دهم ماه ، خورشيد نگيرد و چون در روايت «نصاري » نظير اين كسوف براي حضرت عيسي علي نبيّنا و آله (ع) نيز آمده است ومنجمان اروپا بر حسب زيجات خود حساب كردند، وقوع كسوف را در آن وقت محتمل نديدند. يكي از بزرگان ايشان اهل نجوم موسوم به «فلاماريون » كتاب عظيم الحجيم دراين علم تصنيف كرده و اين مسئله را متعرّض گرديده است و گويد: امثال اين كسوف هادر غير وقت مشخص كه روايات موّثق وقوع آن را ثابت كند، نه به واسطة حائل شدن جرم ماه است ؛ چنان كه در كسوف هاي عادي بلكه به سبب كرات ديگري است ، مانند ذوات الاذناب كه مقادير و كيفيات حركت هاي آنها بر ما معلوم نيست و در زيجات ثبت نشده است .



روز جمعه يا دوشنبه



روز عاشورا كه حسين (ع) كشته شد، جمعه دهم محرم ، سال شصت و يكم هجرت بعد از نماز ظهر و سن ّ آن حضرت 58 بود و بعضي گويند شنبه بود و برخي گويند دوشنبه واول صحيح است . ابوالفرج گفت اين كه عوام گويند عاشورا دوشنبه بود، روايت بر طبق آن نيامده است و ما به حساب هندي از همة زيجات استخراج كرديم اول محرم سال 61چهارشنبه بود. پس دهم آن جمعه باشد و اين حساب دليلي است روشن و روايت مؤيد آن است .



اين مطلب مقايسه گردد، با پاورقي مرحوم آية الله شعراني كه فرمود:



در اين حديث ـ كه در متن كتاب نفس المهموم آمده است ـ عاشورا صريحاًدوشنبه است و هنگام ترجمة اين كتاب مقاتل الطالبيين را نديده بودم . وقت طبع اتفاقاًبدان برخوردم و ملاحظه كردم شاهزادة اعتضاد السلطنه عليقلي ميرزا در حاشيه كتاب برابوالفرج كه گويد عاشورا جمعه بوده ، اعتراض كرده است كه اول محرم سال 61 هجري درهيچ زيجي چهارشنبه نيست و زيج ها در امثال اين امور اختلاف ندارند، بلكه غرّه محرم سال شصتم چهارشنبه است و اين بنده مترجم اين كتاب هم در زيج هندي ديدم اول محرم سال 61 روز يك شنبه است و عاشورا، سه شنبه مي شود و ليكن حساب زيجات برحسب امر اوسط است نه رويت حقيقي ؛ چنان كه در همان زيج صريحاً مرقوم است وشايدرويت يكي دو روز با حساب زيج كه به امر اوسط استخراج شده است فرق داشته باشد.پس آن كه گويد عاشورا دوشنبه بود، مانند كليني و طوسي قولش به صحّت نزديك تراست ، چون ممكن است رؤيت هلال اول محرم شنبه باشد، يك روز پيش از حساب زيج ،



و عاشورا دوشنبه و عوام اهل عراق كه در زمان ابوالفرج مي گفتند دوشنبه بود دهان به دهان از پدران خود شنيده بودند و صحيح بود و فاصلة زمان ابوالفرج از قتل امام (ع) قريب 250 سال است و هم اين بنده چند واقعه را از آن سال ها كه موّرخان معين كردند چندشنبه بود، حساب كردم مانند روز فوت معاويه كه در پنج شنبه پانزدهم رجب سال شصتم گفته اند ديدم با زيج يك روز اختلاف است و شهادت اميرالمؤمنين (ع) را در سال چهلم ؛هم چنين ديدم و در اين سال 1369 كه تاريخ طبع اين كتاب است اول محرم به رويت دوشنبه است و به حساب زيج يك شنبه ، و يك روز اختلاف است . و ناسخ التّواريخ گويد: واقعة فاجعه در سال شصتم بود. براي اين كه در اين سال دهم محرّم جمعه بود وليكن اين طريق ترجيح خطاست ، زيرا كه نبايد براي تصحيح روز در روايت آحاد خبر متواتر رادر سال رد كرد و براي اهل تاريخ ، روز بيشتر شبهه مي شود تا سال ؛چنان كه اكنون اكثرمطلّعين مي دانند مظفر الدّين شاه در 1324 از دنيا رفت و هيچ كس نمي داند چندشنبه بود، مگر به مراجعه و اين تحقيق از خواص اين كتاب است فآعرف قدره .



سر مبارك امام بر باب مسجد



در مسجد جامع دمشق مزار انبيا بسيار است و بر درگاهش كه باب «جيرون »خوانند يحيي پيغمبر(ع) را بكشتند و سرش را بر دار كردند و در عهد يزيد بن معاوية ـعليه العنة ـ سر حسين (ع) را بر چوب كردند.



در «نزهة القلوب » از فتال نيشابوري در روضة الواعظين چنين آمده است كه :«... ثم امر برأس الحسين (ع) فنصب علي باب مسجد دمشق .»



لب ؛



كويري تشنه



و لباني غنچه



خشك ِ عطش



در آغوش



يك بغل آتش



عطشواره



واله و سرگشته



پرپر بَرِ دوش



در نگاه عميق آن حُسن حصين درياي نور



و شرم بر پيشاني



عرق بر عرق



از بي آبي و بي ياري



الهي رضاً بر ضاءك



از خاك تا بَرِ افلاك



گريه خون از آسمان



شورش موج از



بحر عروج



ولي



دو چشم كوچك و نيلي



رنگ در رنگ



هفت دريا براي ديدن يك قطره آب



آب ناب



كه ناگه



به يكباره



دشنة نامرد زنباره



پاره پاره كرد آن گُل ِ دردانه ، شش ماهه



الهي رضاً بر ضاءك



يك بغل گل



سرخ سرخ



در آغوش



از عطش خاموش خام

پاورقي

1- حماسة حسيني ، شهيد مرتضي مطهري ، انتشارات صدرا، 1365.



2- شفاء الصدور، ميرزا ابوالفضل تهراني ، چاپ سنگي ، انتشارات مرتضوي .



3- الكشاف ، جارالله محمود بن عمر الزمخشري ، نشر ادب الحوزة .



4- نزهة القلوب ، حمدالله مستوفي ، به اهتمام و تصحيح گاي ليسترانج ، انتشارات دنياي كتاب ، 1362.



5- روضة الواعظين ، محمد بن الفتال النيسابوري ، انتشارات الرضي .



6- سياستنامه يا سير الملوك ، خواجه نظام الملك طوسي ، به كوشش دكتر جعفرشعار، تهران ، 1364.



7- روضة الشهدا، ملاحسين و اعظ كاشفي ، به تصحيح آية الله ابوالحسن شعراني ،انتشارات اسلاميه ، 1358.



8- بحار الانوار، علامه مجلسي ، چاپ بيروت .



9- روزنامة اطلاعات : مقالة پيام عاشورا، سيد عطاء الله مهاجراني ، شماره هاي 19655، 19699، 19685 و 19723.



10- الحسين و السنة ، انتشارات مكتبة مدرسة چهل ستون ، مسجد جامع تهران .



11- حكمت عرفان و اخلاق در شعر نظامي گنجوي ، استاد محمد تقي جعفري ،انتشارات مؤسسة كيهان ، 1370.



12- انيس الموحدين ، نراقي ، به تعليق آية الله قاضي طباطبايي ، انتشارات الزهراء، 1363.



13- ربيع الابرار، جارالله محمود بن عمر الزمخشري ، انتشارات الرضي .



14- المدخل الي عذب المنهل في اصول الفقه ، العلامة الحاج ميرزا ابي الحسن الشعراني ، اعداد رضا الاستادي ، انتشارات الامانة العامة المؤتمر العالمي بمناسبة الذّكري المئوية الثّانية لميلاد الشيخ الأعظم الانصاري ، 1373.



15- جوهره ، محمد بن ابي بكر انصاري تلمساني ، ترجمة دكتر فيروز حريرچي ،انتشارات امير كبير، 1361.



16- دمع السجوم ، ترجمة نفس المهموم ، حاج ميرزا ابوالحسن شعراني ، انتشارات علمية اسلاميه ، 1374 ه . ق .



17- نبراس الضياء و تسواء السواء في شرح باب البداء و اثبات جدوي الدعاء،المعلم الثالث المير محمد باقر الداماد، تصحيح و تحقيق حامد ناجي اصفهاني ، انتشارات هجرت و ميراث مكتوب 1374.



18- تراثنا، شمارة 37.

محسن برزگر