بازگشت

چرا امام حسن (ع) صلح كرد و امام حسين (ع) به جنگ پرداخت؟


دير زماني است كه افرادي كوته بين، مغرض و يا جاهل به سيره سياسي امام حسن عليه السلام خرده مي گيرند كه چرا او مانند امام حسين عليه السلام قيام نكرد و با معاوية بن ابي سفيان از در سازش و مسالمت وارد گرديد . اين خرده گيريها و اعتراضات، در زمان حيات خود حضرت و در زمان ائمه بعد از وي نيز صورت گرفته است كه آن بزرگواران به آنها پاسخ داده اند (1) .



شايد بعضي هم واقعا به دنبال اين سؤال باشند كه علت تفاوت سيره سياسي امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام چه بوده است؟ آيا امام حسين عليه السلام بيشتر از امام حسن عليه السلام در انديشه نبرد در راه اسلام بوده يا دليل ديگري داشته است؟



براي كسانيكه زياد در عمق مطلب دقت نمي كنند، روش سياسي اين دو امام بزرگوار متناقض مي نمايد، و لهذا برخي گفته اند اساسا امام دوم و سوم شيعيان دو روحيه مختلف داشته اند امام حسن عليه السلام طبعا صلح طلب، ولي امام حسين عليه السلام مردي شورشي و جنگجو بوده است .



ما در اين نوشتار از دو جنبه اعتقادي و اوضاع سياسي - اجتماعي روشن خواهيم ساخت كه صلح امام حسن عليه السلام و قيام امام حسين عليه السلام نه تنها متناقض نيستند، بلكه هر دو در زمان خود حركتي لازم و در يك راستا و در تعقيب يك هدف بوده اند .



اسلام و جهاد



قبل از ورود به بحث توضيح مختصري درباره قانون اسلام در موضوع جهاد ضروري است، چون قيام و صلح هر دو به مسئله جهاد برمي گردند . امام حسن عليه السلام متاركه جهاد نمود و صلح كرد ولي امام حسين عليه السلام قيام كرد و به جهاد مبادرت ورزيد . آيا اسلام دين صلح است يا دين جنگ؟ در قرآن كريم هم دستور به جنگ و جهاد داده شده و هم دستور صلح . آيات زيادي راجع به جنگ با كفار و مشركين است، مانند «وقاتلوا في سبيل الله الذين يقاتلونكم » (2) «در راه خدا با كسانيكه با شما مي جنگند بجنگيد . » و آيات ديگري در باب صلح وارد شده است، مانند: «وان جنحوا للسلم فاجنح لها وتوكل علي الله انه هو السميع العليم » (3) «و اگر به صلح گراييدند، تو نيز بدان گراي و بر خدا توكل نما كه او شنواي داناست .»



بنابراين اسلام نه صلح را به معناي يك قانون ثابت مي پذيرد و نه در همه شرائط جنگ را توصيه مي كند، بلكه هر كدام از اين دو تابع شرايط خاصي است، از اينرو مي بينيم پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله در بدر و احد و احزاب با مشركين مي جنگد و در حديبيه با سرسخت ترين دشمنان اسلام يعني مشركين مكه قرارداد صلح امضا مي كند .



سيره سياسي ائمه عليهم السلام از جنبه اعتقادي



اگر از لحاظ اعتقادي به حجت الهي بودن ائمه معتقد باشيم و هر حركتي كه از آنها صادر شده را الهي بدانيم، هر روشي كه آن بزرگواران در پيش گرفته اند - اعم از صلح و جنگ - قابل توجيه و مورد قبول واقع خواهد شد .



ائمه اطهارعليهم السلام همه نور واحد و معصومند و مرتكب خطا و اشتباه و گناه نمي شوند و هدف آنان نيز يك چيز بوده و هست و آن عزت و اعتلاء و حفظ دين مبين اسلام مي باشد، چنانكه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله فرمودند: «لا يزال الاسلام عزيزا الي اثني عشر خليفة (4) اسلام مادام كه در سايه وجود دوازده امام و خليفه است عزيز و مقتدر است .»



بر اين اساس ائمه هدي عليهم السلام به مقتضاي عصمت و علمي كه دارند، هميشه نافع ترين و بهترين راه را براي حفظ اسلام و اعتلاي كلمه حق در پيش مي گيرند و نهايت تلاش خود را در جهت رسيدن به اين هدف مصروف مي دارند . تمام دغدغه شان حفظ دين است چه با شمشير و چه با تدبير . و حركت هر يك از آن حضرات ادامه و مكمل حركت امام ديگر بوده است و همه بر طبق دستور خدا و رسولش عمل كرده اند، چنانكه حضرت ابا عبد الله الحسين عليه السلام در جواب جابر كه به آن حضرت عرض كرد: نمي شود شما هم مثل امام حسن عليه السلام صلح كنيد؟ فرمود: «ان اخي فعل بامر من الله ورسوله وانا افعل بامر من الله ورسوله (5) همانا برادرم به امر خدا و رسولش عمل كرد، من نيز به امر خدا و رسولش عمل مي كنم .»



ابو سعيد عقيصا مي گويد: به امام حسن مجتبي عليه السلام عرض كردم: چرا با معاويه صلح نمودي؟ آن حضرت فرمودند: «يا ابا سعيد! الست حجة الله تعالي ذكره علي خلقه، واماما عليهم بعد ابي عليه السلام؟ قلت: بلي . قال: الست الذي قال رسول الله صلي الله عليه وآله لي ولاخي: الحسن والحسين امامان قاما او قعدا؟ قلت: بلي . قال: فانا اذن امام لو قمت وانا امام لو قعدت، يا ابا سعيد علة مصالحتي لمعاوية علة مصالحة رسول الله صلي الله عليه وآله لبني ضمرة وبني اشجع ولاهل مكة حين انصرف من الحديبية . اولئك كفار بالتنزيل ومعاوية واصحابه كفار بالتاويل، يا ابا سعيد اذا كنت اماما من قبل الله تعالي ذكره لم يجب ان يسفه رايي فيما اتيته من مهادنة او محاربة، وان كان وجه الحكمة فيما اتيته ملتبسا (6)



اي ابو سعيد! آيا من حجت خداي تعالي بر خلقش نيستم و امام بعد از پدرم علي عليه السلام بر مردم نمي باشم؟ گفتم: چرا هستي . فرمود: آيا من آن كسي نيستم كه رسول خداصلي الله عليه وآله درباره من و برادرم فرمودند: حسن و حسين امامند چه قيام كنند و چه صلح كنند؟ گفتم: چرا هستي . سپس فرمود: پس من چه قيام مي كردم و چه صلح مي نمودم، امام هستم . اي ابوسعيد! به همان علتي كه پيامبر با قبايل بني ضمره و بني اشجع و با اهل مكه زمانيكه از حديبيه برمي گشت صلح نمود من هم با معاويه صلح نمودم، [با اين تفاوت كه] اهل مكه كفار به تنزيل [يعني به تصريح قرآن] هستند و معاويه و يارانش كفار به تاويل مي باشند . اي ابو سعيد! زمانيكه من امام منصوب از طرف خدا هستم جايز نيست كه در راي و نظرم اعم از اينكه صلح و يا جنگ باشد تخطئه شوم، اگر چه حكمت نظرم مشخص نباشد .»



بنابراين حديث، اگر پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله در موقعيت و شرايط امام حسن عليه السلام بود، همان راهي كه امام حسن عليه السلام در پيش گرفت را برمي گزيد و طبيعتا اگر امام حسين عليه السلام هم در آن شرايط و موقعيت بود، راه چاره را تن دادن به صلح مي دانست .



اين بحث را با كلامي از مقام معظم رهبري در اين زمينه به پايان مي بريم . ايشان مي فرمايند: «ما نبايد در تفاوت شيوه عمل ائمه عليهم السلام به تعداد امامان نظر كنيم، بلكه بايد ائمه را بعنوان فردي كه 250 سال عمر كرده و بنا به شرائط مختلف و نيازهاي هر زمان و امكانات موجود، مختلف عمل كرده است به حساب آوريم . بدون شك اگر خود پيامبرصلي الله عليه وآله هم 250 سال عمر مي كرد و در زمان خود با شرائط متفاوت روبرو مي شد، همانگونه عمل مي كرد كه ائمه عليهم السلام عمل نموده اند . (7) »



بررسي شرائط سياسي - اجتماعي دو امام



براي معلوم شدن چرائي روش امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام در مقابل معاويه و يزيد بايد موقعيت و شرائط زمان آن دو امام بزرگوار روشن گردد .



علت تفاوت شيوه اين دو امام مي تواند مسائل متعددي باشد كه ما در اينجا به چهار تفاوت عمده زمان امام حسن عليه السلام با زمان امام حسين عليه السلام اشاره مي كنيم:



1 - تفاوت موقعيت اجتماعي دو امام



امام حسن عليه السلام در مسند خلافت مسلمين بود ولي امام حسين عليه السلام چنين نبود . امام حسن عليه السلام خليفه مسلمين است و يك نيروي طاغي و باغي عليه او خروج كرده است، كشته شدن او در اين وضع يعني كشته شدن خليفه مسلمين و شكست مركز قدرت، ولي امام حسين عليه السلام يك معترض به حكومت موجود بود، اگر كشته مي شد - كه كشته شد - كشته شدنش شهادتي افتخارآميز بود، همانطوريكه افتخارآميز هم شد (8) .



پس اگر امام حسن عليه السلام مقاومت مي كرد نتيجه نهائي آن - آنطور كه ظواهر تاريخ نشان مي دهد - اين بود كه كشته مي شد و يا دست و كت بسته تحويل معاويه داده مي شد و اسير مي گرديد، و اين كشته شدن يا اسارت خليفه مسلمين در مسند خلافت بود و موجب شكست اسلام مي گشت، ولي كشته شدن امام حسين عليه السلام كشته شدن يك نفر معترض به حكومت فاسد بود و اين موجب از بين رفتن فساد و بيداري مردم عليه فساد و حركت آنان در حفظ اسلام مي شد، كه چنين نيز شد .



2 - تفاوت جو فرهنگي و افكار عمومي



روزي كه امام حسن عليه السلام صلح كرد، هنوز اجتماع به آن پايه از درك و بينش نرسيده بود كه هدف امام را تامين كند . در آن روز مردم كوفه تمايلي به جنگ نشان نمي دادند، بگونه اي كه وقتي امام آنها را گرد آورد و خطابه اي ايراد كرد و آنان را به نيك انديشي و پايداري و استقامت تشويق نمود و روزها و خاطره هاي ستوده جنگ صفين را به يادشان آورد و به آنان چنين وانمود كرد كه در مورد پيشنهاد (صلح) معاويه با ايشان مشورت مي كند، در آخر خطابه اش فرمود: آگاه باشيد معاويه ما را به كاري فراخوانده كه در آن نه سربلندي هست و نه انصاف، اگر داوطلب مرگيد سخن او را به خودش برگردانيد و با زبانه شمشير او را به محاكمه خدايي بكشيم و اگر خواستار زندگي هستيد پيشنهاد او را بپذيريم و خشنودي شما را طلب كنيم، مردم از هر سو فرياد برآوردند: مهلت، مهلت، صلح را امضا كن (9) .



آري كوفه زمان امام حسن عليه السلام كوفه اي خسته، ناراحت، متفرق و متشتت بود، كوفه اي كه اميرمؤمنان عليه السلام در روزهاي آخر ملاقاتش مكرر از مردم آن و عدم آمادگي شان شكايت مي كرد .



مردم همين كوفه بيست سال حكومت معاويه را چشيدند و زجرهاي زمان معاويه را ديدند و برنامه هاي ضد انساني تهديد و گرسنگي معاويه عليه خود را تحمل نمودند بگونه اي كه ابن ابي الحديد معتزلي مي گويد: در زمان معاويه شيعيان در هرجا كه بودند به قتل مي رسيدند، بني اميه دست و پاي اشخاص را به احتمال اينكه از شيعيان هستند بريدند، هر كس كه معروف به دوستداري و دلبستگي به خاندان پيامبر بود زنداني شد و يا مالش به غارت رفت و يا خانه اش را ويران كردند (10) .



و طبري مي گويد: زياد بن سميه كه حاكم كوفه و بصره بود و به تناوب شش ماه در هر كدام از اين دو شهر حكومت مي كرد، «سمرة بن جندب » را به جاي خود در بصره گذاشت تا در غياب وي امور شهر را به عهده بگيرد، سمره در اين مدت هشت هزار نفر را به قتل رسانيد (11) .



اين ظلم و جورها واقعا مردم را بي تاب كرد و دنبال راه چاره بودند . از اين رو حدود هيجده هزار نامه به امام حسين عليه السلام نوشتند و براي همكاري با آن حضرت اعلام آمادگي كامل نمودند . از نظر تاريخي اگر امام به آن نامه ها ترتيب اثر نمي داد، در مقابل تاريخ محكوم بود و مي گفتند زمينه مساعدي را از دست داد .



بنابراين از ناحيه كوفه بر امام حسين عليه السلام براي قيام اتمام حجت مي شود بگونه اي كه امام نمي تواند آن اتمام حجت را ناديده بگيرد، ولي در مورد امام حسن عليه السلام قضيه بر عكس است و اتمام حجت بر خلاف بود و مردم كوفه عدم آمادگي شان را اعلام كرده بودند (12) .



3 - تفاوت ياران دو امام



امام حسن عليه السلام با ياران بي وفايي روبرو بود كه عده اي از آنها در مقابل تطميعهاي معاويه خود را باختند و برق سيم و زرهاي فتنه گر شام عقل از سرشان ربود و به لشكر معاويه ملحق گرديدند و جمعي ديگر از آنها براي معاويه نامه نوشتند كه ما حاضريم حسن بن علي عليه السلام را دست بسته تحويل دهيم .



امام حسن عليه السلام ياراني داشت كه خود وبال جان آن حضرت شدند بگونه اي كه در اردوگاه آن حضرت به خيمه حضرتش حمله ور شدند و آن را غارت كردند و سجاده را از زير پايش كشيدند و با گستاخي ردايش را از دوشش كشيدند و در ساباط يكي از ياران وي بنام «جراح بن سنان » جلو آمد و با وقاحت تمام آن حضرت و پدر گراميش حضرت علي عليه السلام را متهم به شرك نمود و به ران آن حضرت با شمشير ضربه اي زد كه گوشت را شكافت و به استخوان رسيد (13) . با چنين اصحابي امام چگونه مي توانست در مقابل لشكر منسجم شام به جنگ ادامه دهد؟



در تواريخ آمده است كه آن حضرت از ياران بي وفايش چنين شكوه مي كند: «به خدا سوگند معاويه براي من از اين مردمي كه گمان دارند شيعه هستند بهتر است .»



و در خطبه اي كه معاويه هم در آن مجلس حضور داشت فرمودند: «وقد هرب رسول الله من قومه وهو يدعوهم الي الله حتي فر الي الغار ولو وجد عليهم اعوانا ما هرب منهم ولو وجدت انا اعوانا ما بايعتك يا معاوية (14) رسول خداصلي الله عليه وآله با اينكه قومش را به سوي خدا دعوت مي نمود، مجبور شد از دست آنها فرار كند و به غار پناه آورد و اگر ياراني داشت هرگز از آنها فرار نمي كرد . من هم اگر ياراني داشتم هرگز با تو اي معاويه بيعت نمي كردم .»



آن حضرت در بياني ديگر علت صلحش را نداشتن يار و ياور بيان مي فرمايد: «والله ما سلمت الامر اليه الا اني لم اجد انصارا ولو وجدت انصارا لقاتلته ليلي ونهاري حتي يحكم الله بيني وبينه (15) به خدا سوگند من حكومت را به معاويه واگذار نكرم مگر بخاطر نداشتن ياران و اگر انصار و ياراني مي داشتم، شبانه روز با او مي جنگيدم تا اينكه خداوند بين من و او حكم كند .»



اما حضرت امام حسين عليه السلام ياراني داشت كه هر چند از نظر كميت تعدادشان اندك بود ولي از نظر ايمان و استقامت و وفاداري نظير نداشتند بگونه اي كه خود آن حضرت آنان را چنين مي ستايد: «اما بعد فاني لا اعلم اصحابا اوفي من اصحابي ولا اهل بيت ابر ولا اوصل من اهل بيتي فجزاكم الله عني خيرا (16) من اصحابي با وفاتر از ياران خود سراغ ندارم و خانداني نيكوتر و مهربانتر از خاندان خود نمي شناسم . خداوند از جانب من به شما پاداش نيك دهد .»



ياران حضرت ابي عبد الله الحسين عليه السلام حقيقتا قابل ستايش بودند و به درستي با ايمان و وفادار بودند، زيرا تا يك نفر از ايشان زنده بود نگذاشتند آسيبي به امام و مولايشان برسد .



4 - تفاوت روحيات و رفتار معاويه و يزيد



معاويه و يزيد هر چند در اصل هدف (از بين بردن اسلام و غصب حق اهل بيت) متحد بودند و هر دو يك هدف را دنبال مي كردند ولي در رفتار و روحيه، دو تفاوت عمده با هم داشتند كه همين تفاوتها عكس العملهاي مناسب خود را از ناحيه امامان عليهم السلام مي طلبيد:



الف - كهنه كار بودن معاويه و خام بودن يزيد: معاوية بن ابي سفيان در حل و فصل مشكلات از مهارت خاصي برخوردار بود و به اصطلاح امروزي كهنه كار و آزموده بود و بدينوسيله توانسته بود مردم شام را با خود همراه كند و افكار عمومي را با حكومت شام هماهنگ نمايد، ولي يزيد بن معاويه جواني خام و بي تجربه و فاقد اين مهارتها بود.



ب - قيافه دين گرايانه معاويه و فسق علني يزيد: معاويه كفر را در لباس نفاق پوشانده بود و كينه اسلام و اهل بيت عليهم السلام چنان در دل او ريشه دوانده بود كه در پاسخ «مغيرة بن شعبه » كه از او خواسته بود تا قدري درباره خاندان علي عليه السلام و شيعيانش به عدالت رفتار كند، گفته بود: «لا والله الا دفنا دفنا (17) به خدا قسم هدفم دفن [نام پيامبر و اسلام] است .» اما وي با همه كينه اي كه نسبت به اسلام داشت، تظاهر به اسلام و دين داري مي نمود و ظواهر ديني را رعايت مي كرد . او نقاب دين به چهره داشت و بگونه اي عمل نمود كه مردم را دچار ترديد و دو دلي كرد و همانطور كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله خبر داد، دين خدا را مايه فريبكاري و بندگان خدا را بردگاني حلقه بگوش و مال خدا را ملك اختصاصي خويش ساخته بود (18) .



اين روحيه معاويه، كار امام حسن عليه السلام را پيچيده تر نموده بود و بايد سالها مي گذشت تا چهره مزورانه فرزند هند جگرخوار براي مردم آشكار مي شد . صلح امام حسن عليه السلام اين مهم را بخوبي به انجام رساند و چهره واقعي معاويه و بني اميه را به مردم نشان داد . به خاطر همين روحيه حيله گرانه معاويه است كه امام حسين عليه السلام در مدت ده سال اول امامتش كه در زمان سلطنت معاويه واقع شده بود قيام نكردند، اما با مرگ معاويه و شروع سلطنت يزيد دست به قيام زدند .



ولي يزيد به عنوان عنصر مقابل امام حسين عليه السلام جواني عياش، آلوده به گناه و سگ باز بود . او با شراب خواري علني دستورات دين مبين اسلام را زير پا مي گذاشت . اشعاري كه از وي در كتب شيعه و سني در اين زمينه نقل شده، به وضوح نمايانگر اوج فساد و انحراف او مي باشد (19) .



يزيد به صراحت اظهار كفر مي كرد، چنانكه وقتي سر مبارك حضرت سيد الشهداءعليه السلام را جلوي او گذاردند با چوب خيزران به لبهاي مبارك حضرت اشاره كرد و اشعاري را خواند كه از جمله آن اشعار دو بيت زير است:





*



لعبت هاشم بالملك فلا لست من خندف ان لم انتقم من بني احمد ما كان فعل (20)

*



خبر جاء ولا وحي نزل من بني احمد ما كان فعل (20) من بني احمد ما كان فعل (20)



«بني هاشم با حكومت بازي كرد، نه از عالم بالا خبري رسيده و نه وحيي نازل شده است . من از نسل قبيله خودم نيستم اگر از فرزندان احمد انتقام آنچه درباره پدران من انجام دادند را نگيرم .»



چنانكه ملاحظه مي فرمائيد در اين اشعار فرزندزاده طلقاء علنا رسالت پيامبر را تكذيب مي نمايد و با خود عهد مي كند كه انتقام مشركين جاهليت را كه بدست پيامبرصلي الله عليه وآله به هلاكت رسيده بودند از خاندان آن حضرت بگيرد .



يزيد با دهن كجي آشكار به اسلام و دستورات حيات بخش آن، از نظر اعتبار و آبرو به جايي رسيده بود كه «اخطل شاعر» - به وايت بيهقي - رو به روي او چنين گفت: «اي يزيد حقا كه دين تو همچون دين درازگوش است، بلكه تو از هرمز كافرتري . (21) »



طبيعي است كه اعتراض در مقابل چنين حاكمي كه آبرويش به خاطر فساد نزد مردم بر باد رفته است، افتخاري بزرگ است، هر چند انسان در اين اعتراض جانش را از دست بدهد .



سخن آخر:



امام حسن عليه السلام صلح نكرد بلكه صلح را بر او تحميل نمودند، او در مقابل گروه باغي و ياغي شام ابتدا قيام كرد و در رويارويي با معاويه، نيروهايش را به منطقه «مسكن » گسيل داشت اما بخاطر عواملي كه بيان شد، ناچار تغيير سنگر داد و تدبيري انديشيد كه بسان شمشيري دولبه به جان معاوية بن ابي سفيان بن حرب افتاد، زيرا معاويه در مقابل تدبير امام دو راه بيشتر نداشت يا به مواد معاهده صلح عمل كند كه در اين صورت امام حسن عليه السلام به هدفش يعني عمل به احكام اسلام طبق كتاب و سنت، حفظ خون شيعيان و گرفتن خلافت از دست غاصبان كاخ نشين شام مي رسيد و يا اينكه مواد معاهده را زير پا بگذارد - كه معاويه اين راه را برگزيد - و در اين صورت نقاب از چهره حيله گر و فريبكارانه معاويه كنار زده مي شد و مردم پي به جنايت و فساد روحي او مي بردند و زمينه براي قيام عليه بني اميه فراهم مي گشت، كه چنين هم شد .



بنابر اين، صلح امام حسن عليه السلام راه به وجود آمدن نهضت عاشورا را هموار ساخت و نتايج آن را قابل عرضه ساخت و به قول عالم بزرگ و جليل القدر، مرحوم سيد شرف الدين رحمه الله، شهادت كربلا پيش از آنكه حسيني باشد حسني بود . از نظر خردمندان، روز ساباط امام حسن عليه السلام به مفهوم فداكاري بسي آميخته تر است تا روز عاشوراي امام حسين عليه السلام زيرا امام حسن عليه السلام در آن روز در صحنه فداكاري نقش يك قهرمان نستوه و پايدار را در چهره مظلومانه يك از پا نشسته مغلوب ايفا كرد (22) .



سلام عليه يوم ولد ويوم استشهد ويوم يبعث حيا .

پاورقي

1) نمونه هايي از اين اعتراض و پاسخها در جلد 44 بحارالانوار آمده است .



2) بقرة/190 .



3) انفال/61 .



4) محمد محمدي ري شهري، اهل البيت في القرآن والسنة، دارالحديث، 1379، چاپ دوم، ص 74، به نقل از صحيح مسلم و مسند احمد .



5) سيد محمد موسوي كاشاني، بر امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام چه گذشت، مؤلف، 1372، چاپ اول، ص 84 .



6) محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، كتابفروشي اسلاميه، 1369، چاپ دوم، ج 44، ص 2 .



7) جواد محدثي، تاريخ سياسي ائمه عليهم السلام، انتشارات مدرسه، 1378، چاپ دوم، ص 38، به نقل از پيشواي صادق .



8) مرتضي مطهري، سيري در سيره ائمه اطهار، انتشارات صدرا، 1372، چاپ هشتم، ص 83 - 85 .



9) راضي آل ياسين، صلح الحسن عليه السلام، ترجمه آيت الله خامنه اي مد ظله العالي، انتشارات آسيا، تهران، 1348، ص 302، به نقل از ابن خلدون و ابن اثير .



10) ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 43 .



11) محمد بن جرير طبري، تاريخ الامم والملوك، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، چاپ بيروت، ج 5، ص 237 .



12) مرتضي مطهري، سيري در سيره ائمه اطهار، انتشارات صدرا، 1372، چاپ هشتم، ص 90 - 91 .



13) شيخ مفيد، الارشاد، المؤتمر العالمي لالفية الشيخ المفيد، تحقيق آل البيت، 1413 ه . ق، چاپ اول، ج 2، ص 12 .



14) محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، كتابفروشي اسلاميه، 1369، چاپ دوم، جلد 44، ص 23 .



15) طبرسي، الاحتجاج، تحقيق ابراهيم بهادري و محمد هادي به، انتشارات اسوه، 1413 ه . ق، چاپ اول، ج 2، ص 71 .



16) شيخ مفيد، الارشاد، المؤتمر العالمي لالفية الشيخ المفيد، تحقيق مؤسسه آل البيت، 1413 ه . ق، چاپ اول، ج 2، ص 91 .



17) ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، دار احياء الكتب العربيه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، 1385 ه . ق، چاپ دوم، ج 5، ص 129 - 130 .



18) راضي آل ياسين، صلح الحسن عليه السلام، ترجمه آيت الله خامنه اي مد ظله العالي، انتشارات آسيا، تهران، 1348، ص 11، مقدمه كتاب .



19) در اين زمينه مي توانيد به كتاب تذكرة الخواص سبط بن جوزي، از صفحه 286 به بعد مراجعه نمائيد .



20) سبط بن جوزي، تذكرة الخواص، چاپ تهران، مكتبة نينوي الحديثه، ص 261 .



21) راضي آل ياسين، صلح الحسن عليه السلام، ترجمه آيت الله خامنه اي مد ظله العالي، انتشارات آسيا، تهران، 1348، ص 516 .



22) مقدمه همان، ص 21 .

ميرزا عباس مهدوي فرد