بازگشت

تحليلي پيرامون نهضت حسيني (1)


باز اين مسأله بنيادي مطرح است



و ما اگر كلّيه اختلاف هايِ سني و شيعه را كنار بگذاريم، باز اين مسأله بنيادي مطرح است كه چرا خلافتِ اسلامي، كه مي بايست مشكلات را بر طرف سازد، خود مشكلِ اصليِ مسلمانان شد، زيرا بر اثرِ شيوه هاي متضادِّ ابوبكر و عمر در طرز به خلافت رسيدن و به خلافت رساندن، نظام روشن و ثابتي نيافت، بلكه بنياني ناهمگون و كشمكش انگيز مانند شتر گاو پلنگ يافت؛ و از اين جا بود كه جامعه اسلامي از شاهراه وحدت و سعادت دور شد و گرفتار انواع اختلاف ها و اصطكاك ها گشت. و اين امري طبيعي است كه هنگامي كه نظام خلافت، كه كانونِ آموزندگي و سازندگيِ مسلمين است، آشفته شود شالوده فكري و عمليِ آن ها نيز دچار هرج و مرج مي گردد و به سويِ تزلزل و سقوط مي رود. در حقيقت همان طوري كه آشفتگيِ اقتصاد بلكه بيشتر از آن به مصالحِ جامعه ضربه مي زند و خطرهايِ روز افزون به بار مي آورد، بلكه دقّت در ابعادِ جوامعِ انساني نشان مي دهد كه: جوامعِ انساني مي تواند با هر گونه مشكلاتي سرپا بماند، ولي با مشكلاتِ تندِ سياسي كه ناشي از آشفتگيِ نظام است دير يا زود از پا درمي آيد.



ولي چرا ابوبكر و عمر شيوه هاي متضادّي در مسأله بنيادي خلافت به كار بردند و در نتيجه، امّتِ اسلامي در همه ابعاد و ادوار، به سراشيبيِ انحراف ها و انحطاط ها افتاد بخصوص كه شيوه هايِ متضادِّ ابوبكر و عمر، در حساس ترين دوره تاريخِ اسلام كه دوره پايه گذاري بود به كار رفت، از اين رو در دوره هايِ بعد نقش عظيمي ايفا كرد و در واقع، البتّه به غلط، همچون سرمشقِ آسماني تلقّي شد. محترمانه ترين پاسخي كه مي توان به اين پرسش داد اين است كه: آنها تدبيرِ درستِ آينده نگر نداشتند تا مصالحِ واقعي و دايميِ مسلمين را رعايت نمايند، بلكه آن ها به مصالحِ ظاهري و موقّتي كه به نظرِ خودشان مي رسيد، و طبعا در شرايطِ مختلف به شكل هايِ مختلف درمي آمد، مي انديشيدند، از اين رو هر روز به اقتضايِ آن روز، شيوه خاصي به كار مي بردند و به پيامدهايِ فلاكت بار و بدآموزي هايِ ضلالت بار آن، توجّه نمي كردند و شايد نمي توانستند توجّه بكنند.



به هر حال، واقعيتِ بسيار تلخ اين است كه: خلفايِ مزبور نه تنها به تصريح خودشان امامِ حق را كنار زدند، بلكه اساسا راه تعيينِ امام را تاريك و سنگلاخ كردند و اين بسي بدتر از اين بود كه شخصِ امام را كنار بزنند. در واقع آن ها فقط به علي عليه السلام و خاندانش عليهم السلام ضربه نزدند، بلكه بالاتر اين است كه: به نظامِ خلافت كه نظامِ اسلام است و در نتيجه به همه مسلمان هايِ جهان ضربه زدند، زيرا نظامِ خلافت، كه مي بايست اسلوبِ واضحي داشته باشد تا رهنمونِ مسلمان ها گردد، به طوري با شيوه هايِ مختلفِ آن ها مضطرب گشت كه خود، به صورتِ گرفتاريِ عظيمِ مسلمان ها درآمد و اختلاف هايِ علمي و عمليِ فراواني كه تاكنون ادامه دارد به بار آورد. و طبيعي است كه بر اثر همين اختلاف ها بود كه حكومت هايِ استبدادي و فلاكت بارِ اموي و عباسي و نظايرِ كوچك و بزرگِ آن در تاريخ و جغرافيِ اسلام، استقرار يافت و بدبختي هايِ روز افزوني برايِ مللِ اسلامي پيش آورد. و اين قانوني است كلّي و تجربه شده كه حكومت هاي استبدادي، در بازارهايِ آشفته اي استقرار مي يابند كه نظامِ قاطعي در آن جا نباشد و گر نه با وجود نظامِ قاطع و روشن، حكومت هايِ استبدادي نمي توانند به آساني به وجود آيند تا چه رسد به اين كه استقرار يابند.



و راستي به جا هست، بلكه لازم هست كه مردمِ مسلمان بويژه دانشمندانِ مسلمان، به اين مصيبتِ عظيم توجه دقيقي بكنند كه ابوبكر و عمر، قطع نظر از تضييعِ حقوقِ علي عليه السلام مسأله خلافت را، كه بنيادي ترين مسأله مي باشد، با شيوه هايِ متضادشان هرج و مرج كردند و از اين طريق امتِ مسلمان را گرفتارِ اختلافات و مشكلاتِ روزافزون ساختند. اگر به اين مصيبتِ عظيم، توجّه دقيقي بكنند بي ترديد فريادِ مخالفتشان بلند مي شود و بي ترديد در قضاوتشان تجديد نظر مي كنند و بي ترديد از ظلمِ عظيمي كه نه فقط به علي عليه السلام بلكه اساسا به مسأله خلافت شده تأسف مي خورند.



براي اين كه به مطلبِ موردِ بحث، كه اهميّت اساسي دارد، بهتر برسيم حساب كنيم كه: اگر كساني بپرسند و بسيار مي پرسند كه شما مسلمان ها، در مسأله خلافت كه مهم ترين مسأله اجتماعي، سياسي و فرهنگي است چه شيوه اي داريد؟ انتخاب يا انتصاب يا شورا؟ آيا در برابرِ اين پرسش به جا، پاسخي جز اين جمله مسخره مي توانيم داشته باشيم كه: ما همه اين شيوه هايِ متضاد را از ابوبكر و عمر داريم آن هم با كيفيّت هايِ نادرستي كه چنان كه ديديم، نواقصِ مهمّي داشت و بدتر اين كه تحميلي بود. و اگر اشكال كنند و حتما اشكال مي كنند كه اين آشِ شلّه قلمكار، مشكلاتِ مردم را برطرف نمي كند، بلكه آن را به اوجِ خطر مي رساند و بدتر اين كه دستاويز تبه كاران، مانند معاويه و يزيد مي شود، آيا در برابرِ اين اشكالِ به جا چيزي جز سفسطه احمقانه يا سكوتِ عاجزانه مي توانيم داشته باشيم؟



نه تنها غيرِ مسلمان ها، بلكه ما مسلمان ها نيز اگر از لاك تعصّب درآييم و به كشفِ حقيقت بپردازيم قطعا به آشفتگيِ نظام خلافتِ اسلامي كه به دستِ ابوبكر و عمر پيش آمد به شدت اعتراض مي كنيم، حتّي بيشتر از اعتراض به فاجعه قتلِ عامِ خاندانِ پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم در كربلا، چرا كه آن آشفتگي بود كه راهِ معاويه ها و يزيدها را هموار كرد و چنان كه ديديم و مي بينيم زمينه اين فاجعه و فاجعه هايِ ديگر را به وجود آورد. بدين جهت است كه اين مقاله به آشفتگيِ نظامِ خلافتِ اسلامي، كه در سقيقه و از سقيفه پديد آمد، اهميّت درجه اول و به فاجعه كربلا اهميّت درجه دوم مي دهد، و حتّي اين بخش را كه بيشتر درباره خلافتِ اسلامي است، به منظور شناختِ ريشه هاي اصلي اين فاجعه عرضه مي كند؛ اساسا اين مقاله لازم مي داند كه فاجعه كربلا، و به طور كلّي همه مسايل مهمّ صدرِ اسلام، در خطِّ سقيفه و بخصوص از جهتِ آشفتگيِ نظامِ خلافتِ اسلامي كه تحفه ابوبكر و عمر است، به بررسيِ مجدّد گذارده شود. بررسيِ آن خط و اين جنبه، بسياري از مطالب را روشن مي نمايد و افقِ تازه اي در برابرِ جويندگانِ حقّ مي گشايد و از همه مهمتر اين كه ريشه اختلاف ها و درگيري ها و بدبختي ها را به دست مي دهد.



و با اطمينان مي توان گفت



و با اطمينان مي توان گفت: ابوبكر و عمر، با اين كه به اعترافِ خودشان مقامِ خلافت را از علي عليه السلام باز داشتند، اگر دستِ كم راهِ روشن و ثابتي برايِ نظامِ خلافت اسلامي ارايه مي دادند و شيوه هايِ متضادّ را به كار نمي بردند، بلكه شورايِ بزرگان را يا آرايِ عمومي را يا تعيين خليفه قبلي را به عنوان تنها راهِ انتخابِ خليفه به كار مي بردند، در آن صورت نيز زمينه سرگرداني ها و گرفتاري ها از بين مي رفت و حدّاقل كمتر مي شد و مهمتر اين كه، آن همه دستاويزهايِ سياسيِ پرتأثير برايِ معاويه ها و يزيدها فراهم نمي گشت؛ دستاويزهايي كه بر پايه اختلافِ خلفا در طرز به خلافتِ رسيدن و به خلافت رساندن ساخته شد و چنان كه گوشزد شد با مخالفت هايِ شديدِ بسياري از مسلمان ها بويژه متعهّدها روبه رو گشت و در نتيجه پيكارهايِ مصيبت باري مانندِ پيكار كربلا به وجود آمد.



و باز با اطمينان مي توان گفت: اگر برادرانِ سنّي، برايِ اشكال هايي كه به خلافت ابوبكر و عمر مي شود پاسخ هايي بياورند، برايِ اين اشكالِ اساسي نمي توانند پاسخي بياورند كه چرا دو خليفه مزبور هر سه شيوه متضادّ را به كار بردند و نظامِ خلافتِ اسلامي را آشفته و سردرگم كردند به طوري يزيد و معاويه توانستند به نفعِ مقاصدِ سياسي خودشان از آن استفاده كنند و سيلِ خونريزي و بدبختي در امّتِ اسلامي سرازير نمايند، با اين كه همه انسان ها ضرورتِ اين مطلب را احساس مي كنند كه هر حكومتي بايد نظامِ مشخصّي داشته باشد تا كشتيِ ملّت را از خطرِ انحراف ها و اختلاف ها برهاند و به ساحلِ مقصود برساند. بر اثر همين احساسِ وجداني است كه به شهادتِ تاريخ، همه اقوام بشري و حتّي مغول هايِ وحشي، نظام قاطعي برايِ حكومتشان به نامِ «ياسا» به وجود آوردند، ولي دو خليفه مزبور با اين كه بالاترين مسندِ اجتماعي و همه گونه قدرتِ اجرايي داشتند با اين حال، برايِ سازمانِ خلافتِ اسلامي و راهِ درستِ تعيين خليفه مسلمانان، كه مهمترين مسأله دنيوي و ديني است، نظامِ ثابتي ترتيب ندادند، بلكه خودِ آن ها با اعمال سليقه هايِ ناهمگون، اين مسأله اساسي را درهم و برهم كردند به طوري كه طبعا، زمينه پيشرويِ معاويه ها و يزيدها و گرفتاريِ علي ها و حسين ها فراهم گشت و در نتيجه امواجِ اضطراب و التهاب، كلِّ جامعه اسلامي را در كلِّ تاريخِ اسلامي فرا گرفت و هزارها مشكل و مصيبت به بار آمد. و طبيعي است كه اين تقصيرِ محنت زايِ خلفا، چون در مهمترين مسأله مي باشد از اين رو بزرگترين تقصير به حساب مي آيد.



چرا رافضي و يهود امّت؟



برخي از برادرانِ متعصب سنّي نه تنها به اشكال مزبور، بلكه به اين اشكال نيز نمي توانند پاسخِ معقولي بدهند كه چرا برخي از آنها، شيعه را رافضي و يهود امّت مي خوانند؟ آيا شيعه، اصلي از اصول اسلام را زيرپا مي گذارد كه بايد هدفِ تيرهايِ توبيخ و حتّي تكفير قرار گيرد؟ با اين كه شيعه در برابرِ بي مهري ها يا ستم ها كه از برادرانِ سنّي مي بيند، تا حدّ امكان از كشمكش با آن ها مي پرهيزد و عمدتا به توضيحِ مطلب هايِ اساسي خود مي پردازد، و مهمترين مطلبِ شيعه اين است كه: ابوبكر و عمر علاوه بر اين كه برگزيده پيغمبر نيستند، اشتباهاتِ خطرناكي دارند كه با مقامِ خلافت نمي سازد. خطرناكترين اشتباهِ آن ها اين بود كه مسأله خلافت را: يعني، كانونِ نظام و سياست و فرهنگ و تاريخِ اسلام را با شيوه هايِ متضادّشان تاريك و سردرگم كردند و در نتيجه باعث گمراهي و درگيريِ امّت مسلمان گشتند.



و مسأله واقعا جالب اين است كه: خودِ برادرانِ سنّي معتقدند كه خلافتِ ابوبكر و عمر با تعيين خدا و پيغمبر(ص) نيست، بلكه با انتخابِ مردم است ؛ از اين رو واقعا مسخره است كه شيعه را به بهانه اين كه با خلافتِ آن دو و روشِ آن دو موافق نيست، تكفير با تفسيق مي كنند بخصوص كه علي عليه السلام هم، كه پيشوايِ موردِ احترام برادرانِ سني است، با خلافتِ آن دو و روشِ آن دو موافق نبود، علي عليه السلام به نقلِ همه مداركِ معتبر پيشنهادِ عبدالرحمن را، كه مي گفت: «مطابقِ روش ابوبكر و عمر عمل كند تا خلافت را به او واگذارد» با صراحت و قاطعيّت ردّ كرد؛ يعني، حاضر شد خلافتِ ظاهري را، كه به اعترافِ همه مسلمان ها حقِ خودش و شايسته خودش مي دانست، از دست بدهد، ولي حاضر نشد از روشِ آن دو پيروي نمايد.(1) و اين نكته بسيار حساسي است كه هر منصفي را به شدّت تكان مي دهد. و همين نكته، مضمونِ همه سخن هايِ آن حضرت را كه در اعتراضِ به ابوبكر و عمر دارد ثابت مي كند هر چند كه مغرضان در برخي از سخن هايِ آن حضرت، كه در خطبه شقشقيه دارد، ترديد بي جا كرده اند با اين كه بسياري از رجالِ مورد اعتماد سنّي هم، آن را نقل نموده اند.



و با توجّه به اين كه به تصريح همه تواريخ، علي عليه السلام حاضر نشد سيره ابوبكر و عمر را به كار برد، سؤالِ مهمّي پيش مي آيد و آن اين كه: سيره ابوبكر و عمر، با سيره پيغمبر(ص) موافق بود يا مخالف بود؟ اگر موافق بود چرا علي عليه السلام آن را قبول نكرد؟ و اگر مخالف بود، كه حتما از نظرِ علي عليه السلام ، مخالف بود كه قبول نكرد، چرا برادرانِ سنّي به شيعه اعتراض مي كنند؟ مگر سخنِ اصلي شيعه غير از اين است كه به پيروي از علي عليه السلام به سيره شيخين «نه» مي گويند؟ آيا هيچ عاقلي مي پذيرد كه علي عليه السلام با اين كه به سيره شيخين «نه» مي گويد، با اين حال به اعترافِ برادرانِ سني خليفه و اميرالمؤمنين باشد، ولي شيعه علي عليه السلام ، كه به پيروي از علي عليه السلام به آن ها «نه» مي گويند، رافضي و يهود امّت باشند؟ حتّي عرف هايِ جاهلي، اين منطقِ بسيار مضحك را مسخره مي كنند و فقط بني اميّه پليد و پيروانِ بي چون و چراي آن ها، كه بر ضدِّ علي عليه السلام و به نفعِ سايرِ خلفا تلاشِ احمقانه اي دارند، آن را مي پذيرند و نيز كساني كه تحتِ تأثيرِ تبليغاتِ ضدِّ علويِ بني اميّه، كه بر فرهنگِ اسلام سايه افكنده، قرار مي گيرند.



مشكلِ واقعا بي پايه



علاوه بر اين، اگر شيعه به برادرانِ سنّي اعتراض كند، اقلاً اين مبنا را دارد كه خلافتِ علي عليه السلام مانندِ رسالتِ پيغمبر(ص) از اصول اسلام است كه پيغمبر(ص) به امرِ خدا تعيين كرده است و به دستِ رياست طلب ها پاي مال شده است، ولي برادرانِ سنّي كه خلافت را مسأله معمولي و خلفا را جائزالخطا مي دانند و حتّي از خودِ ابوبكر نقل مي كنند كه مي گفت: «من شيطاني دارم كه گاه گاهي بر من مسلط مي شود»(2) و باز از خودِ او نقل مي كنند كه هنگامِ مردن اظهار ندامت مي كرد كه چرا به خانه فاطمه دختر پيغمبر(ص) حمله كرده و چرا در مسأله خلافت رأي پيغمبر(ص) را نگرفته است.(3) و خلاصه با وجودِ اين گونه شواهدِ تكان دهنده، به چه دليل به شيعه اعتراض مي كنند و به چه دليل چماقِ تكفير يا تفسيق بر سرِ شيعه فرود مي آورند؟ اين مشكل، مشكلِ واقعا بي پايه اي است كه تاكنون پاسخِ آن روشن نشده است. و تعجّب بيشتر در اين است كه: همين مشكلِ بي پايه مبارزاتِ علمي و عمليِ فراواني در طولِ چهارده قرن به وجود آورده است و ظاهرا ميليون ها نفر را در كشمكش هايِ بي حسابِ شخصي و جمعي و حكومتي در كشورهايِ پهناورِ اسلامي و غالبا به وسيله حكام فاسد و علمايِ متعصّب به خاك و خون كشيده است.



اگر چه مي توان گفت: تعجّبي در اين نيست، چرا كه برخي از علمايِ سنّي به سفسطه هايي بسيار بدتر چنگ مي زنند، تا حدّي كه دانشمندانِ به اصطلاح بزرگي مانندِ «جاحظ» و «ابن عبدربه» ولو در لفافه نقل از ديگران، اين مطلب بسيار مسخره را به عنوانِ «ننگِ بزرگِ شيعه» به خوردِ برادرانِ سنّي مي دهند كه حرفِ اولِ شيعه «شين» است و خوشمزه تر اين كه: جاحظ، بله جاحظ مي گويد: «با اين ننگِ بزرگ شيعه ديگر نمي تواند سر بردارد.»(4)



پيشنهادِ اصوليِ ثمربخش



بديهي است كه برايِ حفظِ كيانِ اسلام، بايد اين گونه اوهام كثيف و كشمكش انگيز از بين برود، بويژه در اين زمان كه دشمنانِ خارجي از اين گونه اوهامِ ويران گر، كه جهان اسلام را پاره پاره كرده، حدّاكثرِ استفاده را مي برند و حتّي با نقشه هايِ مرموزشان و به وسيله عمّال آشكار و پنهانشان به اختلاف هايِ سنّيان با شيعيان و نيز به اختلاف هايِ خود سنيان و نيز به اختلاف هاي خودِ شيعيان دامن مي زنند، بلكه با همه توان مي كوشند كه اختلاف هايِ جديدي ميانِ همه مسلمانان، چه سنيان و چه شيعيان و بخصوص ميانِ سنيان و شيعيان به وجود آورند.



با اين حال، چقدر غم انگيز است كه مسلمان ها از نقشه هايِ شوم و اختلاف آفرينِ اجانب، غفلت مي ورزند و بدتر اين كه: در ميانِ آتش دشمنان نيز به جان هم مي افتند و با دستِ خودشان به خواريِ خودشان سرعت مي بخشند. و غم انگيزتر اين كه: منادي هدايت بخشي وجود ندارد كه در سطحِ وسيع و با تبليغات منطقي و مؤثر به آن ها بگويند: اي مسلمان ها به دادِ مظلوميّت اسلام و حداقل به دادِ بيچارگي خودتان برسيد! بيدار شويد و به پا خيزيد و دستِ كم اختلاف هايِ خانمان سوزِ خودتان را از روي انصاف و دور از تعصّب حل كنيد تا امكانِ پيشرفت و تعالي بيابيد، ولي راهِ حلّ اختلاف ها بخصوص اختلافِ زيانبارِ سنّيان با شيعيان چيست؟



پيشنهادِ اصوليِ ثمر بخش براي گشايش اين راه ظاهرا بسته اين است كه: كنگره اي از علمايِ بزرگِ هر دو فرقه مأمور شود كه بر اساسِ مشتركاتِ اكثريّت مسلمان ها مسايل اختلافي را حلّ نمايد. و اين روشِ همه خردمندان جهان است كه مسايل موردِ اختلافشان را به كمكِ مسايل موردِ اتّفاقشان فيصله مي دهند. طبيعي است كه اين روشِ عاقلانه در صورتي به نتيجه مي رسد كه از هر گونه تعصّبي و نيز از هرگونه تقليدي پرهيز بشود كه بايد بشود.



و چنان كه مي دانيم يك بخشِ مهمِ مشتركاتِ اكثريتِ قريب به اتّفاقِ مسلمان ها شخصيّتِ بي همتايِ علي7 است. علي عليه السلام مردِ از هر جهت ممتازِ امّتِ اسلامي است كه نه تنها شيعيان، بلكه سنّيان نيز از حضرتش اطاعت و احترام مي كنند و نكته جالب اين است كه: به شهادتِ تاريخ، بني اميّه و بني عباس در طولِ سلطنتِ جهاني و چند صدساله خودشان با همه قدرت كوشيدند كه آن حضرت را كوچك و خلفايِ ديگر را بزرگ كنند و به گفته نكته سنجان مانندِ «خليل بن احمد» فضايل آن حضرت را، مخالفانش از رويِ كينه و دوستانش از روي تقيّه پنهان نمودند(5) و با اين وصف مي بينيم كه: هم آيات قرآن و هم رواياتِ پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم و هم صفحاتِ تاريخ به اندازه اي برايِ آن حضرت فضيلت ذكر مي كنند كه حتّي يك دهم آن در خلفايِ به اصطلاح خوب نيز ديده نمي شود و از اين جاست كه بسياري از رجالِ درجه اوّل اهلِ سنّت نيز، مانندِ شافعي و احمدِ حنبل و... تا حدِّ اعجاب آن حضرت را تقديس مي نمايند.



بنابراين بجاست، بلكه ضروري است كه گفتار و كردارِ آن حضرت و بخصوص نهج البلاغه آن حضرت، محورِ بررسي قرار گيرد. فرازهايِ نهج البلاغه، كه در مداركِ معتبر اهل سنّت نيز آمده، به مثابه قرآن دوم است كه بسياري از مسايل را به ويژه در زمينه اوضاعِ صدرِ اسلام و شخصيّتهايِ صالح و ناصالحِ آن زمان، در دسترسِ انديشمندان مي گذارد. همچنين آياتي كه از فضيلت هايِ علي عليه السلام سخن مي گويد و به طور كلّي، آياتِ مربوط به اهل بيت كه به گفته مفسّرانِ سنّي و شيعه، مخصوصِ علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام مي باشد و بر دوستي و پيروي از آن ها و طردِ دشمنانِ آن ها تأكيد مي ورزد، بلكه آن را محكِ ايمان مي گيرد، و نيز رواياتِ همانندِ آن كه در كتاب هايِ هر دو فرقه وجود دارد و به اصطلاح «متّفق عليه» است، مانند روايتِ ثَقلين، غدير، سفينه، منزلت و... مي تواند و مي بايد مرجع حلِّ مشكلات باشد؛ همچنين نواقصِ و خيمِ خلافتِ ابوبكر و عمر و عثمان، كه در همين بخش گوشزد شد، مي تواند و مي بايد ميزانِ قضاوتهايِ منصفانه باشد و چنان كه ديديم مهمترين نمونه اين نواقص، كه نزدِ هر انساني محكوم است اين است كه: نظامِ خلافت را با شيوه هايِ متضادشان به صورتِ آشفته و اختلاف انگيزي در آوردند و دانسته يا ندانسته، زمينه درگيري ها و گرفتاري ها را فراهم ساختند.



تقاضايِ به حقّ اين است كه: علمايِ شيعه و سنّي نهج البلاغه را و به طور كلّي مشتركاتِ هر دو فرقه را و نيز اشكالاتِ اساسي و بي پاسخ را كه برخي از دانشمندانِ گرانمايه و منصف نظير علاّمه شرف الدين در كتاب هايِ نفيس و پرفايده خود مانندِ «المراجعات» و «النص و الاجتهاد» حتّي از مداركِ سنّي گرد آورده اند، سرلوحه تحقيقاتِ خويش بگيرند و در پرتوِ آن اختلافاتشان را به ويژه در زمينه خلافت و خلفا بر طرف نمايند تا از اين رهگذر، فرقه ها و تفرقه ها به دامنِ پرمهرِ اخوّتِ اسلامي برگردد و راهِ رهاييِ مسلمان ها از چنگالِ دشمنان و حتّي راه حاكميّتِ آن ها بر دشمنان باز و هموار شود.



تا اين جا، مشخصاتِ بني اميّه و نقص هايِ مهمّ خلافتِ خلفا و سوءاستفاده هاي بني اميّه از اين نقص ها بررسي شد. نتيجه كلّيِ اين بررسي، كه ريشه هايِ قيام و قتلِ حسين عليه السلام را به دست مي دهد اين است كه: خلافتِ ابوبكر و عمر و بخصوص عثمان، زمينه هايِ از هر جهت مساعدي برايِ بني اميّه فراهم ساخت. اكنون ببينيم، روش سياسي بني اميّه، كه از همين زمينه هايِ مساعد بهره برداري مي كرد، چگونه روشي بود و چه نقشي ايفا نمود؟



سياستِ حكومتِ اموي بر دو پايه متضادّ استوار بود



بررسيِ روش سياسيِ بني اميّه، كه بخشي از بنيانِ اين سلسله مقالات است، بدين جهت ضرورت دارد كه راه و هدفِ آن ها را مشخص مي كند و منشأ عواقبِ حكومتِ آن ها را در امّتِ اسلامي روشن مي نمايد، اساسا بني اميّه به وسيله همين روش سياسي بود كه مقامِ خلافت را غصب كردند و اسلام را بي محتوا و دگرگون نمودند و توده هاي مسلمان را به انحراف و انحطاط كشاندند و موجباتِ قيام و قتل امام حسين عليه السلام را پيش آوردند؛ از اين رو برايِ روشن گري علل و نتايجِ نهضتِ كربلا نيز لازم است اسلوبِ سياسي بني اميّه تشريح گردد و اينك، تشريحِ اساسِ اسلوبِ سياسيِ بني اميّه و پيامدهايِ شومِ آن در امّتِ اسلامي:



بني اميّه كه با همه توان با اسلام و مسلمين جنگيدند و منكوب گشتند سرانجام اين واقعيّت را احساس كردند كه مردم اعتقادِ به اسلام دارند و آن را مهمترين هديه الهي و بهترين نظامِ ارزنده اجتماعي مي شناسند و در راهِ آن فداكاري مي نمايند. بني اميّه با احساسِ اين واقعيّت به درستي فهميدند كه برايِ اين كه در ميانِ مردم پايگاهي بيابند چاره اي ندارند جز اين كه ماسكِ اسلام را بپذيرند و از آن برايِ نفوذ در افكار عمومي استفاده كنند تا بتوانند در سايه دين به هدفِ مهمترشان كه دولت و رياست بود برسند.



ولي از طرفِ ديگر، بني اميّه مي ديدند كه ارزشِ واقعي و پرجذبه اسلام اين است كه تقوا را اساسِ كار مي گيرد و از اين راه، مردم را به سويِ آزادي و برادري و برابري هدايت مي كند و بر ضدِّ قدرت هايِ زر و زور و تزوير و به طورِ كلي، بر ضدِّ منحرفان به حركت مي آورد. و همين مطلب بزرگترين مشكل بني اميّه بود، زيرا گذشته از اين كه اهل تقوا نبودند، اين واقعيّت را نيز احساس مي كردند كه همه يا بسياري از مسلمان ها، خاندان پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم را نمونه هاي والايِ تقوا و شايسته خلافت مي شناسند و مخالفانِ آن ها را به ويژه بني اميّه را، كه طلقاء منفوري بودند، محكوم آن ها مي دانند.



بنابراين بني اميّه مانندِ سايرِ سياست پيشگانِ ديروز و امروز تشخيص دادند كه اسلام، هم مهمترين وسيله آن ها و هم بزرگترين مانعِ آن ها مي باشد، از اين رو برايِ پيشرفتِ كارشان لازم ديدند به اسلامي بدلي بياويزند تا در سايه آن، هم مسلمان و هم ضدِّ مسلمان بشوند؛ يعني، لازم ديدند از يك طرف به وسيله اسلام موقعيّتِ اجتماعي و سياسي به دست آورند و مسلمان هايِ ظاهربين را، كه از روحِ اسلام و ايمان دور بودند، گرد خويش جمع كنند و از طرفِ ديگر، باز به وسيله اسلام با مسلمان هاي راستين و فداكار كه سنگِ راهِ آن ها مي شدند، مبارزه كنند و آنان را مطرود يا منكوب نمايند.



به اين نكته توجّه كنيم كه: همان طوري كه فلزات مانندِ طلا، اصل و بدل دارد و بدل نقشِ موافق و در عينِ حال مخالف را بازي مي كند، همين طور مكتب ها مانندِ اسلام، اصل و بدل دارد، بلكه تجربه نشان مي دهد كه نمونه هايِ بدلي مكتب ها، كه از تركيبِ حق و باطل پديد مي آيد، خيلي بيشتر از نمونه هايِ بدلي فلزات و مهمّتر اين كه تشخيصِ آن خيلي مشكلتر از تشخيص اين است، زيرا تشخيص فلزاتِ بدلي با حواسّ و وسايلِ ظاهري انجام مي گيرد كه برايِ بسياري از مردم آسان است، ولي تشخيصِ مكتب هايِ بدلي، با انديشه قوي و توفيقِ الهي ممكن مي شود كه برايِ خبرگان نيز دشوار است؛ از اين رو رواياتِ اسلامي به عنوانِ مثال مي گويد: ريشه شرك و به طور كلي، ريشه انحراف به اندازه اي باريك و تاريك است كه دركِ آن مشكلتر است از دركِ حركتِ مورچه سياه بر سنگِ سياه در شبِ سياه.(6)



عواملِ گوناگوني كه...



و مهمترين هنر بني اميّه اين بود كه: اسلام بدلي را بر ضدِّ اسلام اصلي به ميدان آوردند و به وسيله آن ظاهرا مدافعِ اسلام و واقعا مخرّب اسلام گشتند و بسياري از مسلمان ها را به فساد و گمراهي كشاندند و بدتر اين كه گرفتاري هاي عظيم و خونباري برايِ مردانِ حق به بار آوردند. عواملِ گوناگوني كه به ساختارِ اسلامِ بدليِ بني اميّه كمك كرد و راه پيشرفتِ آن ها را در جامعه مسلمين هموار ساخت چند چيز بود:



اوّل: «عثمان» بود كه بالاترين شخصيّت بني اميّه به شمار مي رفت و دامادِ پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم و صاحبِ مقام تلقّي مي شد؛ از اين رو بني اميّه گردِ او حلقه زدند و او را با القابِ فريبنده اي نظيرِ «ذوالنورين» «حافظ قرآن» «خليفه مظلومِ پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم » و... بر ضدِّ علي عليه السلام و خاندانش و پيروانش علم نمودند.



دوم: «امّ حبيبه» خواهرِ معاويه بود كه از همسرانِ پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم محسوب مي گشت و بني اميّه به وسيله او خودشان را «خال المؤمنين» قلمداد كردند.



سوم: شيوه نادرست ابوبكر و عمر و به ويژه عثمان بود كه معاويه ها را، علي رغمِ صاحبانِ فضيلت مانندِ علي عليه السلام و همگامانش به حكومتِ شام و مناطقِ ديگر منصوب نمودند و همه گونه امكانات به دست آن ها دادند.



چهارم: ادّعايِ كتابتِ وحيِ معاويه بود كه با اين كه دروغ بود با اين حال، اياديِ او تبليغاتِ وسيعي پيرامونِ آن به راه انداختند و او را نزدِ توده هايِ ساده لوح، بخصوص شامي ها از مقدّسانِ درجه اول جا زدند.



پنجم: حزب ها و خط هايِ رنگارنگي بود كه از اصحابِ ظاهرالصلاح، مانندِ طلحه، زبير، ابن عمر، سعد وقاص و... به صورتِ رسمي يا غيررسمي تشكيل يافتند و با انواع بهانه تراشي ها بر ضدّ علي عليه السلام و همكارانش نه بر ضدّ معاويه و دار و دسته اش فعاليّت نمودند و به طور مستقيم يا غير مستقيم، آن جناح را تضعيف و اين جناح را تقويت كردند.



بني اميّه در سايه اين گونه عوامل، كه دستاويزهاي اسلامي بسيار مؤثري بود، سنگر گرفتند و به نام پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم و قرآن و به عنوان دفاع از مصالح مسلمين و مبارزه با منحرفين، با همه توان تلاش كردند و روشي دو بعدي بر اساس «به هم آميختن حق و باطل» به كار بردند. علي عليه السلام درباره همين روش دو بعدي، كه بخصوص از سوي بني اميّه پيگيري مي شد مي فرمايد: «اگر حق و باطل از همديگر جدا شوند، نه پيروان حق فريب مي خورند و نه پيروان باطل به هدف مي رسند، ولي مصيبت اصلي اين جاست كه سياست بازان فريبكار، حق و باطل را بهم مي آميزند و در پناه مقدّسات جامعه موضوع مي گيرند و با اغفال مردم، مقاصد خودشان را پيش مي برند»(7) و اين شيوه شيطان، استاد فريبكاران است كه در صراط مستقيم يا در راه حق موضع مي گيرد و زير چتر علم و عبادت، انصاف و عدالت، اخلاق و فضيلت، متزلزلهاي انحراف پذير را از چهار سوي شرق و غرب و شمال و جنوب، صيد مي كند (لاقعدنّ لهم صراطك المستقيم ثمّ لاتينّهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم).

پاورقي

1 ـ شرح نهج1، ص63 و ج2، ص390 و 564.



2 ـ الامامة و السياسة، ج 1، ص 16؛ ابن كثير، ج 6، ص 203.



3 ـ الامامة و السياسة، ج1، ص 19؛ طبري، ج2، ص619.



4 ـ عقدالفريد، ج2، ص224؛ الغدير، ج3، ص87.



5 ـ اعيان الشيعه، در شرح حال خليل بن احمد.



6 ـ تلخيص الرياض، ج 2، ص 272.



7 ـ شرح نهج، ج 1، ص 299.

فرحي،سيد علي