بازگشت

بازتاب تفكر عثماني در حادثه ي كربلا


چكيده



بازشناسي تفكر سياسي - مذهبي نيروهايي كه در مقابل قيام امام حسين (ع) صف آرايي كردند و به انحاي مختلف در شكست آن سهيم بودند از موضوعات مهمي است كه مي تواند در شناخت دقيق اين برهه ي بسيار حساس تاريخ تشيع راه گشا باشد . اين مقاله با ارائه ي برخي ادله و شواهد، حاكميت تفكر عثماني را بر اين نيروها چه در كوفه و چه در كربلا نشان داده و آشكار ساخته كه كوفي بودن نيروها را با تشيع آنان مساوي و ملازم دانستن، مغالطه اي تاريخي است كه برخي از محققان در نوشته ها و گفت و گوهاي خود تبليغ مي كنند و با محكوم كردن شيعيان (رافضه اماميه) به عنوان تنها عامل به وجود آورنده ي حادثه ي كربلا، مراسم عزاداري در روز عاشورا را زير سؤال مي برند . اين نوشتار به تعريف مفاهيم عثماني و ملاك هاي آن، براي شناخت نيروهاي اين تفكر و نيز عوامل و زمينه هاي رشد و توسعه ي آن در كوفه و بازتاب تفكر عثماني در كوفه و كربلا و حاكميت آن بر نيروهاي مقابله كننده با قيام امام حسين (ع) پرداخته است .



واژه هاي كليدي: مذهب علوي، دين علي (ع)، مذهب عثماني، دين عثمان، تشيع سياسي، تشيع مذهبي، شيعه، شيعه ي آل ابي سفيان، ناصبي، غلو .



مقدمه



حادثه ي عظيم و ارزشمند كربلا توجه محققان زيادي از شيعه و سني و حتي محققان غيرمسلمان را به خود جلب كرده است و هر يك از زاويه اي به آن نگريسته و آن را مورد بررسي و تحليل قرار داده اند اما به نظر مي رسد هنوز نكات و مطالب قابل توجهي وجود دارد كه، به دليل حساسيت و يا شهرت، كم تر مورد نقد و بررسي قرار گرفته است از جمله ي اين موارد، شناخت دقيق تفكر سياسي - مذهبي نيروهاي عراقي است كه در برابر قيام امام حسين (ع) صف آرايي كردند و در كوفه و كربلا حزب اموي را ياري رساندند .



اهميت پرداختن به اين موضوع ناشي از جايگاه تاريخي شهر كوفه به عنوان مهد تفكر شيعه و مركز اجتماع آنان است . اين سابقه ي تاريخي با وقوع حادثه ي كربلا در حوزه ي جغرافياي سياسي اين نقطه، بر پيچيدگي تحليل اين نهضت افزوده و سبب شده است تا هميشه به عمد و يا به سهو صورت ظاهري آن مورد توجه قرار گيرد و به آن دامن زده شود تا حقيقت ماجرا و يا قسمت قابل توجهي از آن در ابهام بماند و چهره ي بازيگران و دست اندركاران واقعي آن آشكار نگردد .



دو عامل مهم مانع شناخت دقيق خط فكري و سياسي نيروهاي معارض شده است: نخست، تبليغات و سانسور گسترده ي اموي و ديگر، رخ دادن اين حادثه در حوزه ي جغرافياي شيعه . اين دو عامل مانع آشكار شدن تا نقش گروه هاي معارض شد، به گونه اي كه اگر اين حادثه در حوزه ي جغرافياي اموي و عثماني مانند شام و يا بصره رخ مي داد نقش آنان بهتر در تاريخ ثبت مي شد .



ناآگاهي از اين دو عامل، برخي را در حيرت و سرگرداني قرار داده و از طرفي بهانه اي براي معارضان شيعه شده است تا اين اشكال را مطرح كنند كه شما با عزاداري در روز عاشورا مي خواهيد بر چه كسي طعن و ايراد وارد كنيد؟ در حالي كه هم فكرهاي خودتان امام حسين (ع) را دعوت كردند و در كربلا نيز او را به شهادت رساندند .(ر . ك: طقوس عاشوراء عند الرافضة (1) )



اين برداشت هاي نادرست از شيعيان كوفه در حقيقت به اين نكته باز مي گردد كه كم تر تلاش شده تا حقيقت تفكر سياسي - مذهبي معارضان قيام امام حسين (ع) شناخته شود . اين نوشتار گامي هر چند كوچك براي جلب توجه محققان به اين موضوع و معرفي افكار سياسي - مذهبي نيروهاي معارض در حادثه ي كربلاست .



مذهب عثماني



عثمانيه اصطلاحي سياسي و نام فرقه اي است كه بستر تاريخي آن به ماجراي كشته شدن عثمان و پس از آن باز مي گردد . علماي اهل سنت بر اين باورند كه مسلمانان تا پيش از كشته شدن عثمان امت واحد بودند اما پس از اين ماجرا به دو گروه مهم سياسي عثماني و علوي تقسيم شدند كه منشا پيدايش حوادثي در جهان اسلام گرديد .(ذهبي، الف، ج 11، ص 236)



بر اساس اعتقاد عثمانيان، عثمان مظلومانه كشته شد . آنان معتقدند كه علي (ع) مخفيانه با گروه هاي شورشي همكاري و يا رهبري آن را به عهده داشته است (طبري، الف، ج 3، ص 449 شيخ مفيد، ج، ص 210- 211 و 218) دست كم مي گفتند او با سكوت و كناره گيري خود با آنان هم نوايي كرده است در نتيجه تمام اين گروه ها مجرم اند و بايد قصاص شوند و علي (ع) نيز در جرم آنان سهيم است . هم چنين خلافت او، به دليل مخالفت و عدم بيعت گروهي از مسلمانان شام و بصره، مشروعيت نداشته و دوران خلافت او جز دوران فتنه نام ديگري ندارد . از نظر فضيلت و برتري نيز عثمان را بر اميرالمؤمنين (ع) مقدم مي داشتند .(ر . ك: عجلي، ج 1، ص 108 شيخ مفيد، ص 85 و ص 207- 211 ابن حجر، ب، ج 6، ص 132 و ج 12، ص 271)



به كساني كه داراي چنين تفكري بودند عثماني و شيعه ي عثمان مي گفتند و چنين عقيده اي دين عثمان در مقابل دين علي (ع) بود .



نمود تفكر عثماني



الف) در مسائل سياسي - نظامي



اولين نمود تفكر عثماني و تقابل سياسي - نظامي آن با تفكر علوي در سال 36 در جنگ جمل به رهبري عايشه و طلحه و زبير بود .



گر چه جنگ جمل به پيروزي حزب علوي انجاميد، ولي پيامدهايي داشت كه نخستين آنها گرايش مردم بصره به تفكر عثماني بود و مذهب عثماني در ميان آنان چنان گسترش يافته بود كه اين شهر قسمتي از شام تلقي مي شد كه در عراق قرار گرفته است . (صنعاني، ج 4، ص 50 ابن سعد، ج 6، ص 333 المالكي، ص 165)



يك سال پس از جنگ جمل، جنگ صفين با وسعت بيش تري دو تفكر عثماني و علوي را در مقابل هم قرار داد كه نتيجه ي آن به دلايل مختلفي رهايي از شكست حتمي سپاه عثماني و تضعيف شديد سپاه علوي بود .



پس از صلح امام حسن (ع) و به قدرت رسيدن معاويه، مذهب عثماني رونق بيش تري گرفت و در شهرها و مناطق ديگري غير از بصره و شام مانند جزيره (ابن اعثم، ج 2، ص 350)، يمن (بلاذري، ص 453 و 458 طبري، الف، ج 4، ص 107)، ري (اسكافي، ص 32) و حتي كوفه گسترش يافت . نوع تفكر عثماني شام و بصره و ري از گونه ي افراطي آن، يعني ناصبي بوده است .(همانجا)



ب) در مسائل عقيدتي



تفكر عثماني مانند هر تفكر سياسي - مذهبي ديگر داري شدت و ضعف بود . دست كم اين بود كه خلافت امام را قبول نداشتند و شايد بتوان گفت كه حد متوسط آن ناخرسندي و ناخشنودي از اميرالمؤمنين (ع) بود و نوع افراطي آن در نصب و ناصبي ها ظاهر مي شد كه با سب و لعن اميرالمؤمنين و اهل بيت (ع) همراه بود .(معروف الحسني، ص 186)



عثماني ها تنها به خلافت تثليث (يعني خلافت خلفاي سه گانه ابوبكر، عمر و عثمان) اعتقاد داشتند و خلافت اميرالمؤمنين (ع) را تنها دوران فتنه مي دانستد .



اين انديشه تا نيمه ي اول قرن سوم هجري ادامه داشت، تا اين كه احمد بن حنبل، امام حنابله، مسئله ي تربيع (خلافت خلفاي چهارگانه ابوبكر، عمر، عثمان و علي) را مطرح كرد .(ر . ك: جعفريان، صص 191- 220)



مذهب عثماني در كوفه



با توجه به سابقه ي تاريخي كوفه و تلاش هاي فرهنگي اميرالمؤمنين (ع) در شكل دهي انديشه ي شيعي در ميان كوفيان و نيز نقش گروه زيادي از آنان در محاصره و قتل عثمان، شايد در مرحله ي نخست، پذيرش شكل گيري مذهب عثماني در اين شهر مشكل باشد اما بررسي نكات و حوادث سياسي مختلفي كه در آنجا رقم خورده است، اين موضوع را تبيين مي كند:



الف) شكل گيري و گسترش تفكر عثماني در كوفه



تشيع كوفه يكنواخت نبود اكثر كوفيان، شيعه ي سياسي بودند و جمعيت اندكي از آنان - هر چند بانفوذ - گرايش تشيع مذهبي داشتند . تشيع سياسي نيز مي توانست بر اثر حوادث سياسي و فشار و تهديد و تطميع، خود را به مذهب رسمي حكومت (حزب اموي و مرواني) نزديك كند . گروهي كه از كوفه بر عليه عثمان قيام كردند، شايد اكثريت را رقم مي زدند، اما اين بدان معنا نيست كه كسي از كوفيان طرف دار عثمان نبود (ر . ك: طبري، ج 3، ص 500).



هم چنين در جلسه ي مشورتي با حضور طلحه و زبير و عايشه كه در مكه صورت گرفت پيشنهاداتي مطرح شد كه حركت خود را از كدام شهر آغاز كنند . در باره ي مدينه و شام توافقي حاصل نشد اما عراق مورد قبول واقع شد . دليلي كه براي اين انتخاب مطرح كردند اين بود كه در بصره زبير داراي هوادران بسياري است و در كوفه طلحه طرف داران زيادي دارد .(بلاذري، ص 222 طبري، ج 3، ص 471) هم چنين مردم در مراحل نخست اعزام نيرو براي ياري اميرالمؤمنين (ع) در جنگ جمل به سبب سخنان ابوموسي اشعري كه از دشمنان امام و داراي تمايلات عثماني بود مردد بودند و پس از اعزام نمايندگان و تهديد مالك اشتر و عزل ابوموسي، جمعيت چند هزار نفري از كوفه اعزام شد . مردم كوفه گرچه در جنگ صفين حضور بهتري از خود نشان دادند، اما به حضور نيروهاي مخالف نيز تصريح شده است (منقري، ص 529- 530).



پيامدهاي جنگ صفين نيز تاثير خود را بر مردم كوفه گذاشت . كشته ها و خانواده هاي زيادي كه بي سرپرست شده بودند و معلوليت هايي كه پيامد طبيعي هر جنگي است، زمينه ساز تبليغات زيادي بر ضد امام در كوفه شده بود و امام را مسئول وخامت اوضاع معرفي مي كردند .(همانجا) اين قضايا بر روي گرداني از امام و گرايش افراد سطحي نگر، شكاك، كناره گير از مسائل سياسي و دنياخواه، به مذهب عثماني مي توانست مؤثر باشد .



معاويه نيز پس از صلح امام حسن (ع) و بيعت گرفتن از مردم كوفه تلاش چندجانبه اي را آغاز نمود تا شهرهاي شيعه نشين را اندك اندك به همان جهتي كه منافع او اقتضا مي كرد سوق دهد و كوفه به دليل مركزيت تشيع و موقعيت ممتازي كه داشت، جبهه ي اصلي معاويه به شمار مي رفت بنابراين طبيعي است كه براي تغيير انديشه ي شيعي در اين شهر تلاش و توجه بيش تري مبذول گردد از اين رو معاويه در مرحله ي نخست از مردم كوفه بر اساس برائت از اميرالمؤمنين (ع) بيعت گرفت (جاحظ، ج 2، ص 72) و براي نيل به شيعه زدايي و گسترش و نهادينه كردن مذهب عثماني در اين شهر، اقدامات مهمي انجام داد از جمله:



1- انتصاب حاكمان عثماني مذهب . معاويه در مرحله ي نخست حاكماني براي كوفه انتخاب كرد كه كاملا گرايش عثماني و ضد علوي داشتند . كساني چون عبدالله بن عمرو بن عاص، مغيرة بن شعبه، زياد بن ابيه، ضحاك بن قيس، حبيب بن مسلمه فهري، نعمان بن بشير انصاري، عبيدالله بن زياد و بشر بن مروان .



2- سياست ارعاب و تطميع . قتل و مثله كردن، (بغدادي، ص 479 ابن عساكر، ج 8، ص 26) شكنجه، (ابن حجر، ج 7، ص 201) تبعيد، (ابن عساكر، ج 6، ص 424 اميني، ج 9، ص 147) زنداني، (شيخ طوسي، ج 1، ص 286 ابن شهرآشوب، ج 2، ص 305) قطع سهميه از بيت المال و خراب كردن خانه ها (قاضي نعمان، ج 1، ص 171 ابن ابي الحديد، ج 11، ص 45) سياست هايي بود كه در اين دوران به شديدترين وجه ممكن در حق شيعيان اعمال مي شد . اين دوران يكي از سخت ترين و تلخ ترين دوراني است كه تشيع مذهبي كوفه به خود ديد .



3- حمايت و تقويت عثماني مذهبان كوفه . در كنار قتل و تبعيد و زنداني كردن شيعيان، كساني كه عثماني و دوست دار او بودند و فضايلش را انتشار مي دادند مورد حمايت كامل كارگزاران اموي قرار گرفتند و حقوق زيادي به آنان داده مي شد .(همان، ج 11، ص 44) معاويه طي دستوري به مغيره به او توصيه ي مؤكد كرد تا عثماني هاي كوفه را مورد توجه و حمايت خود قرار دهد .(بلاذري، ج 2، ص 252)



سياست هاي معاويه براي شيعه زدايي و نهادينه كردن مذهب عثماني در كوفه در دهه هاي چهل و پنجاه، مي توانست بسياري را كه سست بنيان و يا شكاك و يا به نوعي از سياست هاي اميرالمؤمنين (ع) خشنود نبودند و يا زخم خورده بودند و هم چنين افرادي كه از مسائل و جريانات سياسي كناره گير بودند، به تغيير گرايش هاي سياسي و مذهبي وادار كند و آنان را به گرايش عثماني سوق دهد . حتي افرادي را كه در جنگ ها، اميرالمؤمنين (ع) را همراهي كرده بودند از گذشته ي خود پشيمان سازد و مذهب فكري آنان را از تشيع سياسي به عثماني تبديل كند .(ر . ك: عجلي، ج 1، ص 461 ابن سعد، ج 7، ص 126 طبراني، ج 3، ص 111 مزي، ج 5، ص 338 ابن ابي الحديد، ج 4، ص 98)



با اين تغييرات سياسي است كه برخي از محله ها و قبايل كوفه يك پارچه به مذهب عثماني گرايش پيدا مي كنند (المشهدي، ص 21 ابن ابي الحديد، ج 4، ص 61- 65) و با حضور اين نيروها در كوفه است كه مغيره وقتي پيشنهاد ولايت عهدي يزيد را به معاويه مي دهد با اطمينان به او مي گويد كه زياد بصره را راضي خواهد كرد و من كوفه را؟ ! (ابن خلدون، ج 3، ص 16) و از اين رو شام و عراق پيش از مدينه با يزيد بيعت كردند .(ابن قتيبه، ج 1، ص 175)



افزون بر محله و برخي قبايل، حتي اين اختلاف سياسي مي توانست در خانواده ها نيز باشد .(ر . ك: طبري، ج 4، ص 329 شيخ صدوق، ص 119- 120 قاضي نعمان، ج 3، ص 141- 142 بحراني، ج 2، ص 17) حضور مذهب عثماني در كوفه تا بدان اندازه بود كه وقتي عبدالله بن مطيع از طرف عبدالله بن زبير حاكم كوفه شد، براي رضايت آنان به سائب بن مالك وعده ي اجراي سيره ي عمر و عثمان را داد .(بلاذري، ج 6، ص 383) گرچه سائب سيره ي عثمان را رد كرد و ضرر سيره ي عمر را كم تر دانست و خواهان اجراي سيره ي اميرالمؤمنين (ع) شد اما چنين وعده اي از عبدالله بن مطيع گوياي نفوذ و حاكميت اين دو طيف سياسي - مذهبي در ميان توده ي كوفيان است حتي مي توان گفت چنين پيشنهادي غلبه ي مذهب عثماني را در كوفه مي رساند .



ملاك ها و مشخصه هاي عثماني مذهبان



افزون بر تعريف تفكر عثماني از نظر فرقه شناسي چه ملاك ها و مشخصه هاي خارجي اي نماد تفكر عثماني است؟ چنانچه ما بتوانيم اين نمادها را در عملكرد آنان نشان دهيم بهتر مي توانيم به بازتاب اين تفكر در حادثه ي كربلا پي ببريم .



شناخت اين ملاك ها و نمادها، راه هاي مختلفي دارد اما مي توانيم آنها را از عمل كرد و از آنچه در باره ي عثماني مذهبان بيان كرده اند به دست آورد . حاصل اين گزارش ها فهرستي است كه توضيح آنها به قرار ذيل است .



1- مقدم داشتن عثمان بر اميرالمؤمنين (ع). اين مطلب - چنان كه گذشت - حداقل چيزي است كه يك عثماني مذهب بدان اعتقاد دارد .(عجلي، ج 1، ص 108 ابن حجر، ج 6، ص 132 و ج 12، ص 271)



2- بيعت نكردن با اميرالمؤمنين (ع). عثماني مذهب ها حكومت اميرالمؤمنين (ع) را به رسميت نمي شناختند و از دوران آن حضرت به «دوران فتنه » تعبير مي كردند البته برخي در مرحله ي نخست بيعت كردند، ولي پس از آن بيعت خود را شكسته و از اميرالمؤمنين (ع) روي گرداندند مانند طلحه و زبير .



3- عدم همراهي با اميرالمؤمنين (ع) در جنگ هاي جمل و صفين و نهروان . در باره ي بسياري از عثماني مذهبان به اين مطلب تصريح شده است مانند زيد بن ثابت و قيس بن ابي حازم .(خطيب بغدادي، ج 11، ص 467) بنابراين افرادي كه در سوابق سياسي شان اين نكته بيان شده است، هر چند آنان را «عثماني » تلقي نكرده اند، اما از نظر رفتارشناسي سياسي، عثماني تلقي مي شوند .



4- ياري و همراهي كردن معاويه در صفين . معاويه با شعار دفاع از خليفه ي مظلوم و خون خواهي او، تمام شاميان را به دور خود جمع كرد و در صفين حاضر نمود . در شعري كه ايمن بن خريم اسدي سرود، اشاره شده است كه هشتاد هزار نفر در كنار معاويه شمشير به دست گرفتند كه دينشان عثماني بود .(منقري، ص 555- 556)



شايد مورخان نيز بر همين اساس در شرح حال بسياري كه در صفين معاويه را همراهي كردند به عثماني بودن آنان تصريح كرده اند .



5- بغض و دشمني نسبت به امير المؤمنين علي (ع) و سب و لعن آن حضرت و نيز اهل بيت (ع) و تبري از آنان . سب و لعن از نوع افراطي تفكر عثماني است كه معاويه رهبري اين تفكر را داشت و امويان و مروانيان نمونه ي كامل اين گروه هستند . در باره ي بسياري از عثماني مذهبان به اين نكته تصريح شده است .(ر . ك: ابن هلال ثقفي، ج 2، ص 558) آنان معمولا از تعبير كذاب و ابوتراب براي اظهار دشمني خود و سب و لعن اميرالمؤمنين (ع) و فرزندان و اصحاب گرامي اش استفاده مي كردند . چنان كه ابن زياد پس از حادثه ي كربلا وقتي خواست به امام علي (ع) و امام حسين (ع) توهين كند از آن دو بزرگوار به كذاب بن كذاب تعبير كرد .(بغدادي، 480)



6- جعل روايات و دروغ پردازي بر ضد اميرالمؤمنين (ع). بسياري از روايات بر ضد اميرالمؤمنين (ع) پس از بخشنامه ي سياسي معاويه (ابن ابي الحديد، ج 11، ص 44- 45) در دوران او ساخته و شايع شد . فضيلت تراشي براي عثمان آن قدر شايع شد كه خود معاويه دستور توقف آن را داد .(همانجا) سياست معاويه و بني اميه اين بود كه از چهره هاي مذهبي و فرهنگي صحابه و تابعين استفاده ي ابزاري مي كردند و با سياست شخصيت سازي و شخصيت سوزي به وسيله ي جعل فضايل در باره ي خلفا با فضايل بي شمار اميرالمؤمنين (ع) به مقابله و معارضه مي پرداختند به عنوان نمونه معاويه از سمرة بن جندب، صحابي مشهور خواست تا بگويد آيات «و من الناس من يعجبك قوله في الحياة الدنيا و يشهد الله علي ما في قلبه و هو الد الخصام × و اذا تولي سعي في الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل و الله لايحب الفساد» (بقره: 204- 205) در مذمت علي (ع) نازل شده و آيه ي «و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله » (بقره: 207) در شان و منزلت ابن ملجم . وي با پرداخت چهارصد هزار درهم، سمره را به بيان چنين دروغي راضي كرد .(ابن ابي الحديد، ج 4، ص 73) هم چنين عوانة بن حكم، اخباري مشهور كوفه در جهت خواسته هاي بني اميه روايت مي ساخت . وي كتابي به نام كتاب سيرة معاوية و بني امية نوشت و ابن نديم از اين كتاب در الفهرست خود نام برده است (ابن نديم، ص 103).



7- ادبيات سياسي اموي . استعمال تعبيراتي مانند تعبير از اميرالمؤمنين (ع) به ابوتراب و از شيعيانش به ترابيه، از جمله ادبيات سياسي عثماني مذهبان است . تنها عثماني ها و در راس آنان امويان و مروانيان از اين تعابير استفاده مي كردند حتي در منابع ديده نشده است كه خوارج از تعابير اين استفاده كنند .



8- پذيرش مناصب سياسي و نظامي از طرف امويان و مروانيان . به طور كلي هر حكومتي كارگزاران خود را از افرادي انتخاب مي كند كه با سياست هاي او موافق باشند از اين رو، طبيعي است كه نه معاويه مي توانست پست هاي سياسي و نظامي را به شيعيان بسپارد و به آنان اعتماد داشته باشد و نه شيعيان حاضر بودند به كمك و همراهي آنان پايه هاي حكومت معاويه و مروانيان استوار بماند بنابراين، عدم اعتماد و دوري از هر دو طرف بوده است .



9- هم پيماني با بني اميه و عثماني مذهب ها . اين هم پيماني به گونه هاي مختلف، مانند پيمان حلف و يا پيمان ولاء صورت مي گرفت . اين موضوع طبيعي است كه موالي و حلفا از نظر سياسي سمت و سويي را انتخاب كنند كه با ديگران عقد ولاء و يا حلف بسته اند و از باب «مولي القوم منهم » با آنان يكي باشند .



10- مخالفت صريح و شركت در سركوبي جنبش هاي شيعي و قتل شيعيان به خصوص تشيع مذهبي . تعداد زيادي را نام برده اند كه عثماني مذهب بوده و در سركوبي قيام هاي شيعي و قتل شيعيان نقش ايفا مي كرده اند، مانند كساني كه بر ضد حجر شهادت دادند، تا اين كه حجر و يارانش شهيد شدند . معاويه وقتي با اعتراض عايشه در باره ي شهادت حجر و يارانش روبه رو شد به او گفت: كساني كه بر ضد او شهادت داده بودند حجر و يارانش را به قتل رساندند .(ابن كثير، ج 8، ص 58) البته حجر نيز در وقت شهادت گفت: خدايا تو را بر امت خويش كمك مي طلبم . كوفيان بر ضد ما شهادت دادند و شاميان ما را به قتل رساندند .(طبري، ج 4، ص 205)



بازتاب تفكر عثماني در سركوبي قيام مسلم



با شروع حركت مسلم و قيام او بر ضد ابن زياد به يك باره شاهد ظهور و فعال شدن نمايندگان تفكر عثماني در كوفه هستيم .



با توجه به رفتارشناسي سياسي افرادي كه مامور ضربه زدن به قيام مسلم و پراكنده نمودن مردم از دور او بودند آشكار مي شود كه آنان داراي تفكر عثماني و از هواخواهان باند اموي و داراي سوابق ضد شيعي و بلكه ناصبي بودند، مانند كثير بن شهاب كه در سخنان خود به مردم كوفه از يزيد به اميرالمؤمنين تعبير مي كرد و هيچ يك از اشراف كوفه به اندازه ي او بر ضد شيعيان و پراكنده كردن آنان از دور مسلم فعاليت نكرد .



از همان ابتدا كه مسلم وارد كوفه شد، عثماني مذهب ها اهمال كاري و ضعف نعمان (حاكم كوفه) را به يزيد گزارش دادند . اين افراد عبارت اند از: عمارة بن عقبة بن ابي معيط اموي برادر وليد و عمر بن سعد و عبدالله بن مسلم بن سعيد حضرمي، حليف بني اميه . اين افراد كه در عثماني و اموي بودن آنان هيچ شك و شبهه اي نيست و در صدر نامه ي خود به يزيد به اين مطلب اقرار كردند (خوارزمي، ج 1، ص 287) اوضاع كوفه را به اطلاع يزيد رساندند و در خواست كردند تا فرد ديگري را به جاي نعمان بر كوفه حاكم كند . يزيد نيز در نامه اش به عبيدالله از اين افراد و احتمالا كسان ديگري نيز كه براي او نامه نوشته بودند، به عنوان شيعيان خود نام برد .(شيخ مفيد، ج 1، ص 288 خوارزمي، ج 2، ص 40) درخواست سريع اين گروه از يزيد براي جاي گزين كردن عبيدالله به جاي نعمان، با اين كه نعمان از عثماني مذهب هايي است كه مورخان به دشمني آشكار او با اميرالمؤمنين (ع) و بدزباني او نسبت به آن حضرت تصريح كرده اند (بلاذري، ج 3، ص 369) گوياي اين مطلب است كه تفكر عثماني اين افراد از نوع افراطي آن بوده است . نامه ي اين افراد و به دنبال آن، تعويض نعمان با ابن زياد، ضربه ي سختي به حركت شيعيان كوفه بود .



زماني كه هاني بن عروه دستگير شد و به شدت مورد اذيت و آزار ابن زياد قرار گرفت و او را به زندان انداختند عمرو بن حجاج زبيدي كه خواهرش روعه زن هاني بود با تعداد زيادي از مذحجيان قصر ابن زياد را به محاصره ي خود در آوردند .



عمرو، نخست با سخنانش، خط سياسي خود و همراهانش را از مسلم و شيعيان جدا كرد . وي خطاب به ابن زياد گفت:



من عمرو بن حجاج و اين افراد، شجاعان و بزگان مذحج هستند كه خود را از طاعت خليفه و جماعت جدا نكرده اند .



اين تعبير در حق كساني است كه حاكميت خليفه را پذيرفته اند چنان كه در باره ي مخالفان مي گفتند «از طاعت و جماعت خارج شده » و به همين دليل اين افراد را خارجي معرفي مي كردند . خواهيم گفت كه عمرو بن حجاج در كربلا با صراحت بيشتري به اين موضوع در حق خود و كوفيان تحت امرش اعتراف كرد . شاهد اين موضوع كه مذحجيان گرد آمده به دور عمرو بن حجاج از طرف داران تفكر عثماني بوده اند، اين كه مسلم هنگام قيام و تعيين فرماندهان، مسلم بن عوسجه اسدي را فرمانده ربع (از تقسيمات شهري و لشكري است كه آنها را به چهار بخش تقسيم مي كردند و بر هر يك رييسي قرار مي دادند) مذحج و اسد كرد و اصلا نامي از عمرو بن حجاج در اين ميان نيست بلكه او در كنار ابن زياد در قصر دارالاماره بوده است . سابقه ي مذحجيان در باره ي حكميت نيز نشان مي دهد كه اين قبيله زمينه ي گرايش به مذهب عثماني را داشته است زيرا آنان با اصرار زياد ابوموسي اشعري را كه موضع سياسي او عثماني و ضد علوي بود به حكميت انتخاب كردند .(ابن كثير، ج 8، ص 330) چنانچه در زمان زياد، ابوبردة بن ابوموسي اشعري كه دشمني او با اميرالمؤمنين (ع) و مواضع ضد شيعي او در تاريخ معلوم است (طبري، ج 4، ص 199) رييس مذحجيان و بني اسد بود .(همانجا)



مختار به هنگام قيام مسلم، قصد ملحق شدن به او را داشت، هاني بن ابي حية الوداعي به عمرو بن حريث موضوع را اطلاع داد . وي عبدالرحمن بن ابي عمير ثقفي و زائدة بن قدامة بن مسعود را مامور دست گيري او كرد . اين افراد - هم چنان كه شواهد نشان مي دهد - عثماني بوده اند (ر . ك: طبري، ج 4، ص 201 و 448 و 285 ابن اعثم، ج 5، ص 108 خوارزمي، ج 1، ص 308) به خصوص عبدالرحمن كسي بود كه به انتقام عثمان، سر عمرو بن حمق خزاعي را از تن جدا كرد و آن را براي معاويه فرستاد .(طبري، ج 4، ص 197 ابن حجر، الف، ج 8، ص 32)



از جمله گفت وگوهاي مهم كه تفكر عثماني را بر نيروهاي ابن زياد و معارضان قيام مسلم نشان مي دهد گفت وگوي مسلم بن عقيل با مسلم بن عمرو باهلي است . وقتي كه مسلم را دست گير كردند و به دارالاماره بردند بر اثر تشنگي، آب طلبيد، ولي مسلم بن عمرو به او گفت: از اين آب ننوشي تا از حميم جهنم بچشي . مسلم از او خواست تا خود را معرفي كند . او پيش از اين كه نام خود را بگويد، تفكر خود را معرفي كرد و گفت: من آن كسي هستم كه حق را شناخت آن گاه كه تو آن را انكار كردي، و خيرخواه امام خود شد آن گاه كه تو او را فريفتي، و از او شنيد و پيروي كرد آن گاه كه تو به نافرماني و مخالفت با او برخاستي . من مسلم بن عمرو باهلي هستم . مسلم نيز بسيار گويا به او پاسخ داد كه اي پسر باهلي مادرت به عزايت بنشيند . تو به حميم جهنم و جاودانگي در آتش آن سزاوارتري زيرا پيروي از آل ابي سفيان را بر پيروي آل محمد مقدم داشته اي .(مفيد، ج 2، ص 60 خوارزمي، ص 303) اين پاسخ با خطاب امام حسين (ع) در روز عاشورا كه: «ياشيعة آل ابي سفيان ان لم يكن لكم دين و لاتخافون المعاد فكونوا في دنياكم احرارا» بسيار شباهت دارد .(طبري، ج 4، ص 344)



در اين گفت وگو نكات و مطالب مهمي وجود دارد كه نشان مي دهد چنين سخناني ريشه در تفكرات عثماني دارد و تنها از چنين افرادي صادر مي شود:



1 . منع آب از شيعيان و كشتن آنان با لب تشنه به هنگام دست گيري، رفتاري سياسي است كه عثماني مذهبان پس از كشته شدن عثمان اتخاذ كردند (اين موضوع را در بحث منع آب در كربلا توضيح خواهيم داد) . بنابراين جهت گيري سياسي سخنان مسلم بن عمرو خطاب به مسلم بن عقيل شاهد و مؤيد تفكر عثماني اوست .



2 . جهنمي دانستن نماينده ي امام حسين (ع) به معناي اعترافي است بر جدا دانستن خط سياسي - مذهبي خود از خط امام حسين (ع) و شيعيان آن حضرت .



3 . در اين گفت و گو مسلم بن عمرو از يزيد به «امام » تعبير كرده كه اموي بودن وي را آشكار مي سازد . وقتي اين مطلب را با آنچه شيعيان در نامه ي خود به امام حسين (ع) نوشتند مقايسه كنيم كه گفتند: «انه ليس لنا امام » تفكر عثماني اين شخص كاملا آشكار مي شود .



4 . اين انديشه كه هر حركت و قيامي بر ضد حاكم وقت، محكوم و خروج از دين است، تفكري بود كه بني اميه آن را تبليغ مي كردند .(توضيح اين مطلب در ذيل سخنان عمرو بن حجاج در كربلا خواهد آمد).



5 . تصريح مسلم بن عقيل به اين كه مسلم بن عمرو باهلي از هواداران آل ابوسفيان است .



نامه ها



تفكر عثماني را مي توان از نامه هاي ارسالي براي امام حسين (ع) نيز دريافت . به عبارت ديگر قرار گرفتن نام اشراف كوفه چون شبث بن ربعي و حجار بن ابجر و اسماء بن خارجه و عمرو بن حجاج زبيدي و . . . در كنار نام سليمان بن صرد و مسلم بن عوسجه و حبيب بن مظاهر در بين نويسندگان نامه براي امام چه توجيهي دارد و آيا مي توان اين دو گروه را از يك حزب سياسي در كوفه دانست؟



به نظر مي رسد در اين باره هنوز تامل و دقت لازم صورت نگرفته است و بايد مواردي از قبيل: نويسندگان نامه ها، متن نامه ها و برخورد امام با آنان بررسي شود .



الف) نويسندگان نامه ها



تاريخچه ي مواضع سياسي نويسندگان نامه ها حاكي از آن است كه نبايد اين افراد را از نظر تفكر سياسي و مذهبي يكسان دانست .



براساس نصوص تاريخي نبايد از نظر سياسي - مذهبي سليمان و پيروان او را در حزب اشراف كوفه قرار داد زيرا سليمان و مسيب بن نجبه و حبيب بن مظاهر و رفاعة بن شداد و عبدالله بن وال، در نامه اي كه به امام نوشتند، خود را چنين معرفي كرده ند: «و جماعة شيعته من المؤمنين » . در نامه اي كه پس از اين نيز نوشتند همين عنوان در صدر آن آمده است (طبري، ج 4، ص 261 و 262). اما در نامه ي اشراف كوفه، اولا هيچ سندي نيست كه نشان دهد آنان در خانه ي سليمان اجتماع كرده اند، (همانند شيعياني كه يا در كربلا حاضر و شهيد شدند، مانند حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و عابس بن شبيب شاكري) و يا از گروه توابين شدند، مانند عبدالله بن وال كه نامه ي كوفيان را به امام رساند (طبري، ج 4، ص 262). و مسيب بن نجبه (همان، ص 265) و يا از ياران مختار، مانند رفاعة بن شداد (همان، ص 275 و 541) و عباس (عياش) بن جعده جدلي .(همان، ص 523) بنابراين، با توجه به اين كه بزرگان شيعه در خانه ي سليمان اجتماع كرده بودند، به جا بود كه اين افراد نيز، كه از بزرگان قوم بودند، با آنان همراه مي شدند و نامه اي را كه آنان نوشته و امضا نموده بودند امضا مي كردند و اين شاهدي است بر اين كه حزب اين افراد غير از گروه سليمان بوده است . ثانيا اين گروه آخرين كساني بودند كه نامه نوشتند و اين تاخير خود قابل تامل است و نشان از عدم اعتقاد اين گروه به حركت امام به سوي كوفه دارد، چنان كه از متن نامه ي آنان آشكار است . شاهد اين مطلب اين كه عمر بن سعد براي شانه خالي كردن از پذيرش مسؤوليت سپاه كوفه براي اعزام به كربلا تنها از اشراف كوفه نام مي برد . سليمان به لحاظ صحابي بودن و سابقه ي تاريخي، شخصيت ناشناخته اي در نزد عمر بن سعد و كوفيان نبود .



اشراف كوفه، حتي زماني كه هنوز از ابن زياد و تهديد و تطميع هاي او در كوفه خبري نبود، حاضر نشدند با نماينده ي رسمي امام يعني مسلم بن عقيل بيعت كنند، با اين كه شيعيان بلافاصله با او بيعت كردند . ثالثا اشراف كوفه نام هاي خود را مخفي نگه داشتند و در نامه قيد نكردند .



ممكن است تصور شود كه چون گروه گروه نامه مي نوشتند، نمي توان به اين نكته كه چرا به همراه بزرگان شيعه يك نامه ي جمعي ننوشتند و در يك انجمن گرد نيامدند اهميت زيادي داد . اما اين توجيه قابل قبول نيست زيرا:



اولا، از نظر سياسي اگر چنين توجيهي صحيح باشد، جاي سؤال دارد كه پس چرا بزرگان شيعه كه از نظر تشيع هيچ شبهه اي در باره ي آنان نسيت جدا از هم نامه ننوشتند؟



ثانيا، چرا اشراف كوفه اسامي خود را در نامه قيد نكردند، با اين كه رسم بر اين است كه شخصي كه نامه مي نويسد اسم خود را قيد مي كند؟ اگر اين عمل با احتياط و مخفي كاري در چنين شرايطي توجيه شود، بايد ديد كه چرا بزرگان شيعه چنين نكردند؟ ! علاوه بر اين كه دعوت براي انجام يك كار بزرگ، با اسامي مخفي، آن هم با توجه به عدم اعتمادي كه نسبت به كوفيان بود و استنكاف امام از پاسخ به نامه ها، نمي تواند چندان موضوع احتياط را توجيه كند از اين رو امام از نامه رسان پرسيد كه اين نامه را چه افرادي نوشته اند (خوارزمي، ج 1، ص 283). آنان با اين كار دو روي سكه را براي خود حفظ كرده بودند: چنانچه امام به كوفه مي آمد و پيروز مي شد، راه اشكال و ايراد را از طرف امام و مردم كوفه بر خود مسدود كرده بودند و چنانچه قيام به شكست مي انجاميد، دليل و مدركي از خود بر جاي نگذاشته بودند تا با استناد بدان از طرف حاكمان بني اميه بازخواست شوند . شايد به همين دليل امام حسين (ع) در كربلا وقتي اين افراد را مورد خطاب قرار داد كه «مگر شما نبوديد كه نامه نوشتيد؟» و آنان انكار كردند آن حضرت نامه ي آنان را حاضر نكرد زيرا نامه ي بي نام و نشان را به راحتي مي توانستند انكار كنند .



ثالثا، چرا بايد با توجه به موقعيت بالايي كه داشتند و از اشراف كوفه به حساب مي آمدند، آخرين كساني باشند كه براي امام نامه نوشتند؟ مجموعه ي اين سؤالات ما را بر آن مي دارد كه اشراف كوفه را از نظر سياسي گروهي جداي از شيعيان و حزبي در مقابل آنان بشماريم .



تصريح مورخان و محدثان، به گرايش و اعتقاد اغلب اشراف كوفه به مذهب عثماني و رفتارشناسي سياسي آنان در جهت گيري اين تفكر سياسي - مذهبي تاييدي بر اين سخن است . اشراف كوفه وقتي به نيروهاي مصعب پيوستند، شعار آنان «يا لثارات عثمان » بود به همين دليل رفاعة بن شداد، كه امام جماعت آنان بود، وقتي اين را شنيد خود را از آنان كنار كشيد و گفت: مرا با عثمان چه كار؟ ! با كساني كه بر عقيده ي عثمان هستند نخواهم بود .(طبري، ج 4، ص 524 بلاذري، ج 5، ص 232) جالب توجه اين كه سليمان، بزرگان شيعه را كه قيام توابين را سازمان دهي و رهبري مي كردند، قاتلين اصلي امام حسين (ع) و اصحابش را اشراف كوفه و عرفا (افرادي كه بزرگ يك قبيله و يا گروهي بودند و كار آنان همانند نقيب و نقبا بود) معرفي كرد .(طبري، ج 4، ص 432)



تنها نقطه ي ابهامي كه در باره ي سليمان و پيروان او وجود دارد و تا اندازه اي بدون پاسخ باقي مانده، عملكرد آنان در قيام مسلم در كوفه و تنها گذاردن اوست . تحليل هاي مختلفي در اين باره ارائه شده است كه به نظر مي رسد نمي تواند پاسخ صحيح و يا جامعي به اين ابهام و سؤال پيچيده ي تاريخي در باره اين افراد باشد . آنان گرچه به هر دليل تاريخي اي كه بر ما پوشيده است خود را گناهكار مي دانستند اما از اين نكته نيز نبايد غفلت كرد كه بيش تر رهبران شيعه كه نامه ي سليمان را امضا كردند و با مسلم نيز بيعت نمودند، خود را به امام رسانده، در كربلا به شهادت رسيدند و بدين وسيله بر عهد خود پايبند ماندند و هيچ گونه خدعه و نيرنگي در كار آنان نبود . مانند حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، ابو ثمامه صائدي (مسئول تداركات و گرفتن وجوهات براي خريد اسلحه و آذوقه)، عابس بن شبيب شاكري، عبدالله بن سبع همداني، سعيد بن عبدالله حنفي، قيس بن مسهر صيداوي و نافع بن هلال به همراه چهار نفر ديگر .



ابن زياد نيز عموم شيعيان كوفه را در نخيله همانند زنداني تحت نظر قرار داد تا كسي به امام ملحق نشود و خود ابن زياد تا روز يازدهم محرم در آن جا ماند و به جاي خود عمرو بن حريث را در كوفه نگاه داشت .(بلاذري، ج 6، ص 364)



با اين حال يكي از آنان به نام عمار بن ابي سلامه دالاني تلاش كرد تا به شكلي ابن زياد را در نخيله به قتل برساند، ولي موفق نشد و توانست از آن جا فرار كند و خود را به كربلا برساند كه در كنار امام به شهادت رسيد .(بلاذري، ج 3، ص 388)



در شب عاشورا پس از سخنان امام و بني هاشم، اولين كساني كه پاسخ مثبت به امام دادند، كساني بودند كه براي امام نامه نوشته بودند، مانند مسلم بن عوسجه و سعيد بن عبدالله حنفي .(همان، ج 3، ص 393) شايد اين پيشي گرفتن در اظهار پايبندي به امام، خود اشاره اي به اظهار پايبندي به آن نامه ها بود .



ب) متن نامه ها



محتواي نامه ها نيز بيانگر بي اعتقادي اشراف به حركت امام حسين (ع) است . مقايسه ي مضمون نامه هاي شيعيان با نامه ي اشراف كوفه نشانگر تفاوت بينشي اين گروه ها با يكديگر است . در متن نامه ي سليمان نكاتي بيان شده كه گوياي بخشي از اعتقادات تشيع مذهبي است به طور نمونه، نامه را با اظهار خرسندي از مرگ معاويه و سپاس خدا آغاز كرده و آن گاه از معاويه، به عنوان دشمن ستمگر امام و غصب كننده ي حق اميرالمؤمنين (ع)، اظهار برائت كرده و جايگاه او را در جهنم دانسته است . آنان در ادامه اضافه كرده ند كه امامي ندارند و كسي را جز امام حسين (ع) به عنوان خليفه و پيشوا نمي شناسند . در پايان نيز با سلام بر امام و اميرالمؤمنين (ع) و امام حسن مجتبي (ع) خط سياسي - مذهبي خود را معين كرده اند .(طبري، ج 4، ص 261- 262) در نامه ي ديگري مي گويند: هيچ كس را جز تو قبول ندارند و به كس ديگري نظر ندارند (همان، ص 262) اما در نامه ي اشراف خطاب به امام هيچ گونه اثري از اين مطالب ديده نمي شود و با عبارتي نه چندان قوي به امام مي گويند: «اگر مي خواهي بيا» .



ج) برخورد امام با دو گروه شيعيان و اشراف (نويسندگان نامه ها)



از شواهد بر مي آيد كه امام نيز با گروه سليمان و اشراف كوفه برخورد يكساني نداشته و توجه امام به گروه سليمان بوده است به عنوان مثال، وقتي امام در منزلگاه حاجر رسيد، نامه اي براي كوفيان نوشت .(همان، ص 297) كه تنها گروه اول، يعني سليمان و شيعيان را خطاب قرار داد و از اشراف نامي در آن نبرد .(خوارزمي، ج 1، ص 334) هم چنين وقتي امام در ميانه ي راه با عبيدالله بن حر جعفي ديدار كرد، با اشاره به نامه ي مسلم مبني بر بيعت اهل كوفه با ايشان، فرمود: اما من چنين نمي پندارم چون آنان (اشراف كوفه و كساني كه در جبهه ي اموي ظاهر شدند) بر قتل پسر عمويم مسلم و شيعيانش، عبيدالله بن زياد را ياري رساندند چرا كه اين افراد با يزيد بيعت كرده بودند .(همان، ج 1، ص 325) هم چنان كه امام در شب عاشورا افشا و اعلام نمود كه نامه نوشتن اين افراد براي آن حضرت، جز مكر و حيله و براي نزديك شدن به بني اميه نبوده است .(بلاذري، ج 3، ص 393) بنابراين، معلوم مي شود كه امام روي نامه ي اشراف حساب نكرده و از بيعت آنان با يزيد اطلاع داشته است .



عملكرد امام كربلا نيز درخور توجه است . آن حضرت در آن جا و در برابر عمر بن سعد و سپاه او تنها از اشراف كوفه نام برد و خطاب به آنان فرمود: «مگر شما نبوديد كه براي من نامه نوشتيد و از من براي آمدن به كوفه دعوت كرديد؟» جالب اين جاست كه چرا وقتي امام مي خواهد نامه بنويسد شيعيان را مخاطب قرار مي دهد اما در كربلا كه سپاه عمر بن سعد در برابر او قرار گرفت تنها از نام اشراف كوفه پرده بر مي دارد و هيچ نامي از سليمان و ديگران نمي آورد به نظر مي رسد امام بسيار حساب شده عمل كرده و علي رغم گناه و كوتاهي سليمان و شيعيان، آنان را كاملا از اشراف كوفه جدا دانسته است زيرا آن حضرت به خوبي مي دانست كه چنانچه از سليمان و ياران او (كه البته تعدادي از آنان در آن موقع در كنار امام بودند و خود را به او رساندند) نام ببرد، سپاه ابن زياد پس از بازگشت به كوفه آنان را دستگير و به قتل خواهند رساند . شاهد اين كه وقتي قيس بن مسهر صيداوي دستگير شد، ابن زياد تلاش زيادي كرد تا قيس نام افراد مذكور در نامه ي امام را افشا كند، ولي او چنين نكرد (خوارزمي، ج 1، ص 336) و ابن زياد هيچ وقت به نام اين افراد پي نبرد به طوري كه پس از حادثه ي كربلا به عمرو بن حريث گفت: من از اين ترابيه وحشت و واهمه دارم، اما در كوفه كسي از آنان را نمي شناسم .(خوارزمي، ج 2، ص 203)



بنابراين، امام با پرده پوشي از نام شيعيان در فكر حفظ جان آنان بود و اين خود كمال رافت و مهرباني و در عين حال عظمت بعد سياسي امام را نشان مي دهد .



در مقابل، از آن جا كه اشراف كوفه از نظر فكري با امام نبودند براي افشاي خيانتشان نام آنان را بيان كرد تا با اين عمل، آنان را خوار، و ماهيتشان را افشا كند . گر چه به نظر مي رسد كه ابن زياد از اين موضوع اطلاع داشته است زيرا وقتي كه عمر بن سعد از آنان خواست تا به نزد امام بروند و از او سؤال كنند كه چرا به سوي كوفه آمده است، هر يك به دليل نامه نوشتن به امام، از ديدار با آن حضرت طفره رفتند (طبري، ج 4، ص 310 خوارزمي، ج 1، ص 341) اين گزارشها يقينا به ابن زياد مي رسيد اما با اين حال، پس از كربلا نسبت به اين افراد عكس العملي از خود نشان ندادو به عكس، جوايزي نيز به آنان داد .(طبري، ج 4، ص 359 بلاذري، فتوح، ج 1، ص 305) چون هم چنان كه امام در شب عاشورا افشا و اعلام نمود نامه نوشتن اين افراد براي آن حضرت جز مكر و حيله و براي نزديك شدن به بني اميه نبوده است .(بلاذري، ج 3، ص 393) در گفت و گويي كه عمر بن سعد در كربلا با امام اشت به اين مطلب اشاره شد و امام اين واقعيت را تاييد كرد .(سبط ابن جوزي، ص 248)



نمادها و شعارهاي مذهب عثماني در كربلا



تفكر عثماني در كربلا به علت تقابل مستقيم با تشيع واقعي بسيار محسوس تر و آشكارتر ظهور و نمود پيدا كرد . بر اساس نصوص و شواهدي كه مورد بررسي قرار خواهد گرفت، بدون شك حداقل بر بخش قابل توجهي از اشراف و فرماندهان و پيادگان و سواره نظام سپاه عمر بن سعد چنين تفكري حاكم بوده است .



اين سياستي بود كه از ابتدا بني اميه آن را دنبال مي كردند و هم چنان كه معاويه خون خواهي عثمان را بهانه اي براي اظهار مخالفت هاي خود و مقابله با حكومت اميرالمؤمنين (ع) قرار داده بود، يزيد و حزب اموي نيز به دنبال انتقام از اهل بيت رسول خدا (ص) به انتقام كشته هاي اجداد كافرشان در بدر بودند . چنان كه ابن عباس سياست بني اميه را در مقابله با اهل بيت رسول الله (ص) در آن نامه ي شديد الحن خود به يزيد به خوبي افشا كرده است همچنان كه به امام حسين (ع) گوشزد كرد و گفت: بيم آن دارم كه مانند عثمان در برابر زنان و اهل بيتت كشته شوي (طبري، ج 4، ص 288) عمرو بن سعيد اشدق وقتي صداي شيون زنان بني هاشم را در مدينه شنيد گفت: اين شيون و زاري به انتقام آن شيون و زاري اي كه بر عثمان شد .(بلاذري، ج 3، ص 417) مروان نيز وقتي سر مقدس امام حسين (ع) را در مقابل خود ديد، روزها و حوادثي را كه بر عثمان وارد شده بود به ياد آورد .(سبط ابن جوزي، ص 266)



چنانچه از بعد سياسي و نظامي به اين موضوع بنگريم، اين امر طبيعي است كه ابن زياد براي آماده سازي و اعزام سپاهي در برابر امام حسين (ع) بايد اين احتمال را با توجه به اوضاع سياسي كوفه مي داد كه فرماندهان و نيروهاي اصلي، اعم از پياده نظام و سواره نظام، بايد به گونه اي سازمان دهي شوند كه پس از خارج شدن از كوفه با دشمن او همدست نشده، بر عليه او به كوفه باز نگردند . در غير اين صورت اولا، چگونه سپاهي را كه كاملا گرايشهاي شيعي و ضد اموي داشتند، مي توانست آماده سازد؟ ! و ثانيا، بر فرض آماده سازي و اعزام چنين نيروهايي با فشار و تهديد، چه اطميناني بود كه چون از كوفه خارج شدند سر به شورش برنياورده، به امام ملحق نشوند؟ ! شاهد اين كه بلاذري مي گويد از هر هزار نفري كه ابن زياد به كربلا اعزام مي كرد تنها دويست نفر آنان به آن جا مي رسيدند و باقي در ميانه ي راه فرار مي كردند زيرا از جنگ با امام حسين (ع) كراهت داشتند .(ج 3، ص 387) ابوحنيفه دينوري نيز همين مطلب را تاييد كرده است .(ص 254) اين كراهت بدان اندازه بود كه حتي برخي از عثماني مذهب ها نيز صحنه را ترك كرده و از كربلا باز مي گشتند، مانند هرثمه و شيبان بن مخرم .(طبراني، ج 3، ص 111 صدوق، ص 119- 120 قاضي نعمان، ج 3، ص 141- 142 ابن عديم، ج 6، ص 2671- 2620)



اين اخبار بر ابن زياد پوشيده نبوده است و شايد به همين دليل از مذاكرات عمر بن سعد با امام حسين (ع) به شدت به وحشت افتاد و به شمر فرمان داد تا چنانچه از دستور سرپيچي كرد بلافاصله او را بكشد و خود فرماندهي سپاه را به دست گيرد . تكرار نامه هاي ابن زياد مبني بر تمام كردن كار و نيز درخواست از فرماندهان نظامي بصره براي اعزام به كربلا مؤيد اين نكته است .(ابن عديم، ج 6، ص 2645) گر چه ما دليلي بر حضور بصريان در سپاه عمر بن سعد نداريم اما اين گزارش نشان مي دهد كه اوضاع سياسي سپاه اعزامي و حوادثي كه در راه اتفاق افتاده بود، عبيدالله را به اين فكر انداخت كه بايد به افرادي كه از نظر فكري با باند اموي و عثماني همسو هستند توجه كند به همين دليل، برخي از فرماندهان سپاه عمر بن سعد و نيروهاي ديگر با سخنان، مناظرات و گفت و گوهاي خود ماهيت تفكر عثماني خويش را به منصه ي ظهور رساندند و اگر آنان فرار نكرده و سخنان امام نيز هيچ تاثيري - جز بر افراد بسيار اندكي كه به امام ملحق شدند - نداشت نه از روي اكراه و جهل، كه از كينه و دشمني با اهل بيت (ع) بود بنابراين، آن چيزي كه نيروهاي ابن زياد را در كربلا جمع كرد و آن جنايات را بر خاندان رسول خدا (ص) به شديدترين وجه ممكن وارد كردند، چند درهم و ديناري نبود كه به جيب اين و آن ريخته بودند بلكه پشتوانه ي فكري و سياسي داشت كه آن را به زبان هاي گوناگون در كربلا اظهار كردند بنابراين، معقول نيست و با آنچه در كربلا اتفاق افتاد سازگاري ندارد كه بپذيريم سپاهي كه تا به كربلا نرسيده است از مقابله با امام حسين (ع) و شمشير كشيدن به روي او كراهت دارد و از نيمه ي راه فرار مي كند، وقتي به كربلا مي رسند يك دفعه روحيات، خواسته ها و انديشه هايشان آن قدر تغيير مي كند كه بنا بر تعريف امام سجاد (ع) هر يك از نيروهاي عمر بن سعد با كشتن امام حسين (ع) رضا و رضوان و تقرب به خداي عز و جل را مي طلبيدند؟ ! (شيخ صدوق، ص 547) از اين رو، يا بايد روايت امام سجاد (ع) را كذب محض بدانيم و يا اين كه بر اساس شواهد و دلايلي كه تا حال بيان شد و در ادامه نيز خواهد آمد، آنان را كساني بدانيم كه از نظر فكري و سياسي شعار «يا لثارات عثمانشان » در كربلا و چند سال پس از آن، در مقابله با مختار بلند شد .



برداشت اصحاب امام از نيروهاي گرد آمده در كربلا نيز اين بوده است چنان كه وقتي قرة بن قيس حنظلي از طرف عمر بن سعد به سوي امام آمد تا از هدف حركت او به سوي كوفه سؤال كند، آن حضرت از ياران خود پرسيد: آيا اين مرد را مي شناسيد؟ حبيب بن مظاهر به امام پاسخ داد: آري، او از قبيله ي حنظله تميم و خواهر زاده ي ماست و من او را مردي خوش عقيده مي دانستم و باور نمي كردم كه در اين معركه حاضر شود .(شيخ مفيد، الف، ج 2، ص 87)



حضور چنين نيروهايي در سپاه عمر بن سعد ممكن است استثنا باشند و يا در اقليت قرار داشته باشند اما آنچه مهم و نكته ي اصلي كلام حبيب است تصور و برداشت اوست كه نيروهاي معتقد به امام، در اين صحنه، مقابل امام حسين (ع) حاضر نشده و نخواهند شد و سپاه عمر بن سعد از نيروهاي ضد شيعي و به تعبير ديگر عثماني تشكيل يافته است در غير اين صورت، چرا حبيب كه خود شاهد كناره گيري مردم كوفه از دور مسلم بود بايد تعجب كند كه چنين شخصي در سپاه ابن زياد حاضر شده است؟ اين نشان مي دهد كه كناره گيري و خانه نشين كردن مردم با تهديد و ارعاب و برقراري حكومت نظامي يك امر است و شمشير كشيدن به روي امام و كشتن آن حضرت امر ديگري است كه نياز به يك پشتوانه ي اعتقادي سياسي و مذهبي قوي و محكمي دارد كه در كربلا به زبان هاي مختلف آن را اظهار كردند . مؤيد اين نكته كه گرايش مذهب عثماني بر بسياري از سپاه عمر بن سعد حاكم بوده اين است كه پس از حادثه ي كربلا بسياري از آنان در سپاه عبدالله بن مطيع اجتماع كرده، شعار يا لثارات عثمان سر مي دادند . رفاعة بن شداد چون اين شعار را از آنان شنيد از آنان جدا شد و گفت: ما را با عثمان چه كار! كساني را كه انتقام خون عثمان را مي طلبند ياري نخواهم كرد و همراه آنان نخواهم جنگيد سپس به مختار پيوست .(طبري، ج 4، ص 524 بلاذري، ج 5، ص 232 و ج 6، ص 400) مختار نيز چون آنان را شكست داد و اسير كرد افراد زيادي را كه در كربلا حضور داشتند به قتل رساند .(طبري، ج 4، ص 524)



آنچه ممكن است پذيرش حاكميت تفكر عثماني را بر سپاه عمر بن سعد اندكي مشكل نمايد، تعداد سپاه سي هزار نفري كوفه است كه چگونه ممكن است اين تعداد عثماني در كوفه وجود داشته باشد؟ !



اولا، اين سخن به معناي اين نيست كه تمام افراد سپاه عمر بن سعد عثماني بوده اند بلكه بر اساس گزارش هاي مستند تاريخي، در سپاه او از گروه هاي ديگر مثل اراذل و اوباش و جاني كوفه وجود داشته است . شناسايي اين افراد مجال ديگري را مي طلبد . ثانيا، استبعاد اين موضوع با توضيحاتي كه در «فصل سوم: شكل گيري مذهب عثماني در كوفه » داديم پاسخ داده شد . ثالثا، تعداد سپاه عمر بن سعد به تصريح مسعودي (سبط ابن جوزي، ص 251) و سبط بن جوزي (همان، ص 284- 285) و سمهودي (ج 2، ص 367) شش هزار نفر بيشتر نبوده اند . اين تعداد با توجه به روايت بلاذري كه از هر هزار نفري كه از كوفه اعزام مي شد دويست نفر بيشتر به كربلا نمي رسيد، مقبول مي افتد و معلوم مي كند آماري كه برخي از مورخان (خوارزمي، ج 2، ص 7) گفته اند مستند به گزارشهايي است كه راويان در كوفه مشاهده كرده اند . اين تعداد با توجه به جمعيت كوفه كه تنها در جنگ صفين قريب به شصت و يا هشتاد هزار نيرو بوده، جمعيت زيادي در مقابل شيعيان نيست .



افزون بر اين، با توجه به روايت بلاذري، چنانچه نسبت دويست را به هزار تقسيم كنيم حاصل آن، يك پنجم خواهد بود كه اگر حضور سي هزار نفر سپاه كوفه در كربلا را بپذيريم، بايد گفت سپاهي در حدود 150 هزار نفر از كوفه اعزام شده كه يك پنجم آن يعني سي هزار نفر به كربلا رسيده و باقي در ميان راه فرار كرده اند و اين مطلبي است كه از نظر عقلي و عرفي به هيچ وجه مقبول نيست .



منع آب بارزترين نمود تفكر عثماني در كربلا



چنان كه پيش از اين توضيح داديم، بر اساس انديشه هاي عثماني، اميرالمؤمنين (ع) نقش اصلي را در هدايت و رهبري شورشيان بر ضد عثمان بازي كرد . حداقل، سياست هاي آنان اين گونه اقتضا مي كرد كه چنين تهمتي را به امام و اهل بيت او بزنند و آن را در ميان مسلمانان شايع كنند . آنچه از نظر عاطفي در جريان قتل عثمان احساسات را مي توانست جريحه دار كند و بهانه اي براي عثماني مذهبان باشد تا با آن مسلمانان را بر عليه امام علي (ع) تحريك كنند، ممانعت شورشيان از رسيدن آب به عثمان در طول محاصره و بالاخره كشتن او با لب تشنه بود . عثمان نيز به امام پيام فرستاد و از او خواست تا او را از تشنگي نجات دهد و امام نيز با طلحه و زبير صحبت كرد و اين كار آنان را غير انساني برشمرد، ولي آنان به اميرالمؤمنين (ع) جواب رد دادند (طبري، ج 3، ص 416- 417) و آن حضرت دو بار تلاش كرد تا به عثمان آب برساند . منابع در اين باره اخبار متفاوتي نقل كرده اند . بيش تر منابع مي گويند امام موفق شد .(بلاذري، ج 5، ص 71 ابن شبه، ج 4، ص 1303) بنابر روايات ديگر اميرالمؤمنين (ع)، امام حسن (ع) را مامور رساندن مشك آب به عثمان كرد .(همان، ج 4، ص 1202) روايت ديگري نيز مي گويد عمار با محاصره كنندگان سخن گفت و آنان را به خاطر اين كار نكوهش نمود و خواست به عثمان آب برساند، ولي طلحه مانع او شد از اين رو نزد اميرالمؤمنين (ع) آمد و درخواست كرد تا آب به عثمان برساند و آن حضرت مشك آبي به او رساند .(سمهودي، ب، ج 3، ص 968 محب الدين طبري، ج 3، ص 87) با وجود اين تلاش ها - كه به تعبير ابن ابي الحديد اگر جعفر بن ابي طالب نيز به جاي عثمان در محاصره بود، اميرالمؤمنين بيش از آنچه براي عثمان تلاش كرد نمي توانست براي جعفر انجام دهد (ابن ابي الحديد، ج 4، ص 67) - امويان اين را بهانه اي براي سركوبي حكومت اميرالمؤمنين (ع) و اهل بيت او و نيز كشتن شيعيان قرار دادند .



رفتار سياسي اي كه عثماني مذهبان اتخاذ كردند اين بود كه هم چنان كه عثمان با لب تشنه كشته شد شيعيان را نيز تشنه بكشند . نمونه ي آن جلوگيري آب از نيروهاي اميرالمؤمنين (ع) در صفين بود . علت اين اقدام را هم چنان كه وليد بن عقبه و سليل بن عمرو سكوني گفتند، انتقام از اميرالمؤمنين (ع) و نيروهاي او بود كه به خيال عثماني مذهبان، همين ها عثمان را با لب تشنه كشتند .(منقري، ص 161- 162)



نمونه ي ديگر، اتخاذ اين سياست در باره ي شهادت محمد بن ابي بكر و مسلم بن عقيل است كه از دادن قطره اي آب به آنان امتناع ورزيدند .



در باره ي حادثه ي كربلا نيز از همان ابتدا سياست بر آن بود كه از دست يابي امام حسين (ع) و يارانش به آب جلوگيري كنند و دقيقا همان كاري را كردند كه در صفين انجام دادند و همسويي اين دو ماجرا، وحدت فكر حاكم بر آن دو را مي نماياند .



دستور منع آب از امام حسين (ع) توسط يزيد و ابن زياد چندين بار تكرار شده است و اين تكرار اهميت اين موضوع را در نزد امويان مي رساند اما بارزترين و بهترين دستور در اين زمينه نامه ي مشهور ابن زياد است كه در شب هفتم به دست ابن سعد رسيد . مضمون اين نامه چنين است:



ميان حسين و اصحابش و آب جلوگيري كن و نگذار از آن قطره اي بچشند چنان كه با عثمان بن عفان، آن مرد پرهيزكار و پاك چنين كردند .(طبري، ج 4، ص 311)



در اين نامه و دستور صادره در آن، بازتاب تفكر عثماني كاملا آشكار است و بدان تصريح شده است و اين نامه از بارزترين نمادهاي تفكر عثماني در حادثه ي كربلا به شمار مي آيد .



حساسيت اين موضوع و اهميت آن در انديشه ي عثماني، عمر بن سعد را بر آن داشت كه كسي را مامور انجام اين كار كند كه داراي چنين تفكري باشد، تا دستور را به بهترين شكل آن به اجرا در آورد و درباره ي آن كوتاهي نكند از همين رو، انتخاب عمرو بن حجاج زبيدي، با توجه به گرايش هاي عثماني او، يك انتخاب كاملا دقيق و حساب شده بوده و عمرو بن حجاج نيز از مضمون نامه و فلسفه ي آن اطلاع داشته است .



ظهور انديشه هاي سياسي عثماني و علوي در مناظرات و گفت و گوها



به تحقيق، آنچه در كربلا رخ داد يك تقابل نظامي صرف نبود، بلكه آنچه در پس اين تقابل به ظاهر نظامي قرار داشت، تقابل دو انديشه و تفكر بود .



پيش از رسيدن امام به كربلا، وقتي مالك بن نسير بدي كندي نامه ي عبيدالله را مبني بر در تنگنا قرار دادن امام و اصحابش در يك سرزمين خشك و به دور از آب به دست حر رساند و حر امام را از مضمون نامه آگاه كرد، ابوالشعشاء يزيد بن زياد مهاصر كندي، مالك را به خاطر رساندن اين نامه سرزنش نمود . مالك بن نسير در پاسخ و توجيه انجام اين ماموريت، وفاداري خود را به بيعت با يزيد كه از او به امام تعبير كرد و نيز اطاعت از دستورهاي او اعلام نمود .(مفيد، الف، ج 2، ص 85 خوارزمي، ج 1، ص 331)



اين پاسخ بيانگر عثماني بودن مالك بن نسير و كوفياني است كه در كربلا اجتماع و در برابر امام صف آرايي كردند در حالي كه شيعيان در نامه ي خود به امام حسين (ع) نوشتند كه امامي جز تو نداريم . از اين رو بديهي است كه مالك بن نسير، در وقت ورود، بر حر سلام كند ولي بر امام سلام نكند .



از روز دوم محرم تا عاشورا، گر چه هشت روز بيش نبود و ما از حوادث روزهاي اوليه نيز اطلاع چنداني نداريم و ماجراي قيام با بستن آب از روز هفتم وارد مرحله جدي و حساس خود شد، اما در شب و روز عاشورا حوادث و جرياناتي رخ داد كه بهتر نشان داد كه در حقيقت جنگ بر سر چيست .



آنچه مربوط به موضوع ماست سخنان و مناظراتي است كه هر چند اندك است، اما با كمي تامل و دقت در آنها موضع سياسي و مذهبي دو سپاه را معين و مشخص مي كند .



در شب عاشورا مذاكره ي بسيار مهمي ميان زهير بن قين با عزرة بن قيس احمسي صورت گرفت . پس از سخنان حبيب بن مظاهر به زهير، عزره كه در جلوي سپاه عمر بن سعد بود سخنان آنان را شنيد و به زهير گفت: اي زهير جاي بسي تعجب است كه ما تو را عثماني مي دانستيم، ولي اينك از جمله ي شيعيان اين خاندان شده اي؟ ! (بلاذري، ج 3، ص 392)



با توجه به مكتب فكري عزره (ر . ك: طبري، ج 4، ص 201) اين سخن او در حقيقت اعتراضي به زهير است كه به جاي اين كه در كنار وي و هوادارانش باشد، در صف مخالفان فكري او قرار گرفته است . تعبير ديگر عزره در باره ي زهير كه چگونه «ترابي » گشته اي (خوارزمي، ج 1، ص 345) دليل آشكاري بر عثماني بودن عزره است زيرا دانستيم كه تنها امويان و عثمانيان از شيعيان به ترابيه نام مي بردند .



پاسخ زهير نيز آشكار مي سازد كه دو گروه، داراي دو مذهب سياسي متفاوت (تشيع و عثماني) بوده اند زيرا زهير ضمن بيان اين كه او از كساني نبوده است كه امام را به كوفه دعوت كرده اند، بيان مي دارد كه من چون در مورد موقعيت و جايگاه او نسبت به رسول خدا (ص) انديشيدم، به اين نتيجه رسيدم كه او را بر شما و حزب شما مقدم دارم و در حزب او باشم و ياري اش كنم . (طبري، ج 4، ص 316 خوارزمي، ج 1، ص 354)



زهير با استفاده از عبارت «حزب » آشكار ساخته است كه دو حزب سياسي و فكري مخالف در برابر يكديگر قرار گرفته اند: يك حزب كه به حقانيت اهل بيت رسول خدا (ص) معترف است و حزبي كه مخالف آنان است و اين حزب مخالف به نظر مي رسد كه تنها حزب عثماني مذهبان بوده است زيرا از خوارج نمي توانست باشد، چرا كه بر خلاف مذهب عثماني، از نظر خوارج، حركت امام حسين (ع)، قيام بر خليفه ي جور اموي، يك اصل صحيحي بوده است .



سخن عزره، شبيه سخن زرعة بن ابان دارمي است كه وقتي امام حسين (ع) خواست به شريعه ي فرات برود به نيروهاي تحت امرش فرياد زد كه تا شيعيانش به كمك او بدينجا نرسيده اند، نگذاريد به آب دست يابد و كار او را تمام كنيد .(طبري، ج 4، ص 343) در حقيقت او نيز با اين سخن، خود را در حزب مخالف شيعيان امام حسين (ع) فرض كرده و برداشت ما در اين جا از كلمه ي شيعه معناي اصطلاحي آن، به خصوص با توجه به شرايط موجود، است نه معناي لغوي حتي بر فرض معناي لغوي نيز تنها مصداق آن در اين اوضاع و شرايط حاد امام، شيعيان مذهبي خالص هستند .



در دومين مناظره كه در شب عاشورا انجام شد اعلام شد كه سپاه عمر بن سعد مذهب و افكار خود را كاملا غير از افكار و انديشه هاي مذهبي و سياسي امام مي دانند . وقتي امام آيه ي شريفه ي: و لايحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لانفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين× ما كان الله ليذر المؤمنين علي ما انتم عليه حتي يميز الخبيث من الطيب را قرائت كرد بلافاصله يكي از سواركاران سپاه كوفه، كه امام و يارانش را تحت نظر داشتند، جواب داد: به خدا سوگند آن پاكيزگان ما هستيم و خبيثان شما مي باشيد .



قرائت اين آيه در آن اوضاع و شرايط به مثابه صدور بيانيه اي از طرف امام در باره ي خود و سپاه عمر بن سعد است . از نظر امام اختلاف ميان او و گروه مقابل يك اختلاف سليقه اي و يا جزئي سياسي - مذهبي نبود بلكه فاصله به اندازه ي بهشت و جهنم بود و طرف مقابل نيز همين قضاوت و تصور را دارد . چنان كه افراد ديگري نيز از سپاه عمر بن سعد همين قضاوت را داشتند و به امام و يارانش وعده ي دوزخ و نوشيدن از حميم جهنم را مي دادند و بيان چنين اعتقادي با اين گونه سخنان نهايت تضاد و تقابل ميان دو انديشه و تفكر سياسي - مذهبي را نشان مي دهد .



اين جا ديگر سخن از زور و تهديد ابن زياد نبود كه اين شخص را به اظهار چنين عقيده اي وا داشته باشد بلكه سخني از سر اعتقاد بيان كرده است .



از جهت ديگر، وقتي ادبيات به كار برده شده در سخن اين شخص را با ادبيات سياسي عثمانيان مقايسه كنيم، كه امام حسين (ع) را كذاب بن كذاب معرفي مي كردند، تفاوتي ديده نمي شود . آيا توهين به امام با تعبير خبيث با سب و لعن افراطيون عثماني و ناصبي مذهب تفاوتي دارد؟ !



همان طور كه مي دانيم در روز عاشورا امام و يارانش پيش از هرگونه درگيري نظامي سعي داشتند تا با گفت و گو اختلافات را حل نمايند و خوني ريخته نشود اما جز تعداد سي نفر كه پس از شنيدن پيشنهادهاي امام به او ملحق و شهيد شدند (ابن عساكر، ج 14، ص 220 ابن كثير، ج 8، ص 183) از جمله ابوالشعثاء يزيد بن زياد بن مهاصر كندي، (بلاذري، ج 3، ص 405) كس ديگري به سخنان امام كوچك ترين توجهي ننمود و اين ايستادگي بر موضع خود نشان از انگيزه و اهدافي دارد كه آنان را در مقابل امام قرار داده است .



پس از سخنان امام حسين (ع) برخي از ياران آن حضرت نيز اقدام به سخن نمودند . گفته اند نخستين كسي كه از ياران امام با سپاه عمر بن سعد سخن گفت زهير بن قين بود . با توجه به اين كه برخي از آنان، هم از جهت فكري و سياسي و هم از جهت مذهبي و ديني از زهير مشهورتر بودند مانند برير بن خضير، مسلم بن عوسجه، حبيب بن مظاهر و ابوثمامة الصائدي و عابس بن شبيب شاكري كه هر يك از اين افراد از شجاعان عرب و بزرگان و رهبران شيعه و قراي مشهور كوفه بودند، (طبري، ج 4، ص 271) به نظر مي رسد پيش قدم شدن كسي كه سابقه ي سياسي او عثماني بوده، نبايد بدون دليل باشد و شايد از جهت تناسب حال سپاه عمر بن سعد بوده است چرا كه بعد از نصيحت هاي زياد زهير، آنان علاوه بر فحاشي به او از عبيدالله بن زياد تمجيد و ستايش و او را دعا كردند و گفتند به تنها چيزي كه رضايت خواهند داد، تسليم در برابر امر ابن زياد است و در غير اين صورت امام و هر كه با اوست را خواهند كشت و چون زهير به سخنان خود ادامه داد، از امام بدو پيام رسيد كه فلعمري لئن كان مؤمن آل فرعون نصح لقومه و ابلغ في الدعاء، لقد نصحت هولاء و ابلغت لو نقع النصح و الابلاغ .(طبري، ج 4، ص 324)



تشبيه زهير به مؤمن آل فرعون با توجه به زمينه ي كاربرد آن - افراد بريده از قوم و يا گروهي كه از آنان بوده اند .(ر . ك: مفيد، ج، ص 178 ابوالشيخ الانصاري، ج 2، ص 34 مزي، ج 32، ص 346 باجي، ج 1، ص 69) مي تواند حاكي از تفكر سياسي و مذهبي سپاه عمر بن سعد باشد كه زهير اينك از آنان جدا شده و همانند مؤمن آل فرعون قوم خود را كه پيش از اين با آنان هم مسلك بود نصيحت مي كند .



پيش قدم شدن زهير براي نصيحت و نيز ستايش و دعاي سپاه عمر بن سعد در حق ابن زياد و تشبيه زهير به مؤمن آل فرعون از طرف امام حسين (ع) جملگي مؤيد و شاهدي بر گرايش سياسي مذهبي سپاه عمر بن سعد به مذهب عثماني است .



از جمله گفت و گوها و مناظرات بسيار مهم در زمينه ي حاكميت تفكر عثماني بر سپاه عمر بن سعد، مباهله ي برير بن خضير با يزيد بن معقل است . به خاطر اهميت بسيار زياد اين سخنان كه مي توان آن را يك مناظره ي علمي - عقيدتي برشمرد، عين آن سخنان را در اين جا مرور مي كنيم:



يزيد بن معقل چون از سپاه ابن سعد براي نبرد بيرون آمد، خطاب به برير بن خضير گفت: كار خدا را با خود چگونه مي بيني؟ ! برير گفت: به خدا سوگند، خدا با من نيكي كرد و به تو بد خواهد كرد . يزيد گفت: دروغ مي گويي هر چند كه تا پيش از اين دروغ گو نبودي . آيا به ياد مي آوري آن روزي را كه در بني لوذان با هم بوديم و تو مي گفتي عثمان بن عفان بر خود اسراف كرد و معاوية بن ابي سفيان، هم گمراه است و هم گمراه كننده و امام هدايت و حق علي بن ابي طالب است؟ برير گفت: شهادت مي دهم كه اين عقيده و نظر من است . يزيد گفت: و من شهادت مي دهم كه همانا تو از گمراهان هستي . برير پاسخ داد: آيا مي خواهي باتو بر سر اين موضوع مباهله كنم و از خدا بخواهيم تا دروغ گو را لعنت كند و آن كه سخن باطل مي گويد كشته شود؟ پس با هم به مبارزه پرداختند و برير با شمشير چنان ضربتي به سر او زد كه شمشير تا مغز سر او فرو رفت و يزيد بن معقل كشته شد .(طبري، ج 4، ص 328- 329)



اين مناظره نيز از جمله صريح ترين مناظراتي است كه در تقابل دو انديشه ي تشيع و عثماني در كربلا انجام شده است و مي توان گفت آن دو، نمايندگان دو سپاه بودند كه اين چنين عقايد و انديشه هاي خود را به ميدان آوردند و بر سر آن مباهله كردند . جالب اين است كه پس از كشته شدن يزيد بن معقل، وقتي كعب بن جابر ازدي، برير را شهيد كرد و به كوفه باز گشت زنش به خاطر حضور او در سپاه عمر بن سعد و به شهادت رساندن برير كه سيد قراء كوفه بود، از او جدا شد . كعب در جواب او و توجيه حضورش در سپاه عمر بن سعد اشعاري سرود و در برخي از مصرع هاي آن كاملا به تفكر عثماني و اطاعت و پيروي خود از يزيد تصريح و افتخار كرد .(ر . ك: طبري، ج 4، ص 329)



وي هم چنين در مناجات خود به وفاداري و اطاعت از يزيد افتخار مي كرد و از خدا مي خواست كه او را در شمار كساني كه با او مخالفت كردند و اوامرش را اطاعت ننمودند، قرار ندهد .(عسكري، ج 3، ص 292)



از جمله سخنان و اصطلاحات به كار برده شده در كربلا، حفظ و لزوم جماعت و محكوم كردن هر گونه قيام و حركت بر عليه حكومت مركزي بود به همين دليل بني اميه و هوادارانشان امام و مسلم بن عقيل را به بر هم زدن جماعت و خروج از جماعت مسلمانان و ايجاد تفرقه در ميان آنان متهم مي كردند و خروج و قيام امام را بر ضد يزيد خروج بر امام مسلمانان مي دانستند و به همين دليل امام حسين (ع) و هر قيام ضد اموي را قيام خوارج در ميان مردم و جامعه معرفي مي كردند .



در روز عاشورا وقتي عمرو بن حجاج زبيدي فرمانده جناح راست سپاه عمر بن سعد به امام نزديك شد، براي تحريك نيروهاي تحت امرش، به آنان خطاب كرد:



يا اهل الكوفة! الزموا طاعتكم و جماعتكم و لا ترتابوا في قتل من مرق من الدين و خالف امام المسلمين .



پيش از اين عمرو بن حجاج در ماجراي هاني به وفاداري خود و مذحجيان همراه خود بر بيعت با يزيد و ابن زياد تصريح كرد . در اين جا صريح تر و كامل تر، از اين عقيده ي خود و كوفيان تحت امرش پرده برداشت و آنان را بر اطاعت از خليفه و حفظ جماعت تشويق نمود و از آنان خواست كه در كشتن امام حسين (ع) كه بر امام مسلمانان (يزيد) خروج كرده و بدين وسيله از دين خارج گشته است، شكي به خود راه ندهند .



اين انديشه كه هر حركت و قيامي بر ضد حاكم وقت، محكوم و خروج از دين است، تفكري بود كه بني اميه آن را تبليغ مي كردند و از انديشه هاي سياسي عثماني بود بدون اين كه براي حاكم و به قدرت رسيدن او قيد و شرط و رضايت و انتخابي از طرف مردم لحاظ و منظور گرديده باشد . اين انديشه ي سياسي، از افكار و انديشه هاي اموي و عثماني بود كه هم با دستورهاي رسول خدا (ص) در تضاد بود كه فرموده بودند: «لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق » و هم با سيره و روش خلفاي قبلي سازش نداشت .(صنعاني، ج 11، ص 336) امام حسين (ع) نيز در تبيين اين موضوع فرمودند: امام و پيشوا فقط كسي است كه به كتاب خدا عمل كند و عدالت گيرد اما امويان آنچه مي خواستند اطاعت بي چون وچرا بود و اين موضوع به صورت فرهنگ عمومي در جامعه شكل گرفته بود از اين رو شمر در توجيه حضور خود در كربلا اطاعت از دستورهاي پيشوايان و حاكم را كه لازم الاجرا بود مطرح مي كرد . عمرو بن حجاج نيز در كربلا به كوفيان مي گفت كه در كشتن كسي كه با امام مسلمانان مخالفت كرده و بدين وسيله از دين خارج شده شك و ترديد به خود راه ندهند .



به طور كلي كسي كه اين انديشه را داشت نمي توانست شيعي باشد زيرا چنانچه فرض بر اين باشد، درهايي كه در انديشه ي سياسي خود، قيام امام حسين (ع) را بر ضد يزيد محكوم به «بغي » و خروج از دين مي پنداشتند، در اين صورت به طريق اولي بايد شورش خود را بر ضد عثمان و كشته شدن خليفه، محكوم نمايند و حكم خروج از دين را نيز براي خود بپذيرند، در حالي كه در مقام مقايسه، عثمان با يزيد تفاوت هاي فاحشي دارد و حركت و شورش بر عليه عثمان قابل قياس با يزيد نيست .



با اين توضيحات، آشكار مي شود كه صدور چنين سخناني از افرادي چون مسلم بن عمرو باهلي و عمرو بن حجاج و ديگران در كوفه و كربلا از موضع سياسي و انديشه هاي كدام حزب نشئت مي گيرد .



هم چنين در باره ي موضوع ممانعت از آب و انتخاب عمرو بن حجاج اشاره به اين نكته ضروري است كه در انجام اين ماموريت، با توجه به تصريح به علت صدور چنين حكمي و گرايش عثماني او، بسيار بعيد مي نمايد عمرو از محتواي آن نامه بي اطلاع بوده و انگيزه ي انجام اين كار را نداشته باشد و اين شاهد و بلكه دليلي بر عثماني بودن عمرو بن حجاج است بنابراين، انتخاب او يك انتخاب آگاهانه و كاملا حساب شده بود زيرا انجام اين دستور مهم، تنها از عهده ي يك عثماني كه انتقام تشنگي عثمان را در سر داشته، عملي بوده است .



در باره ي شمر نقل شده كه او نيز داراي چنين تفكري بوده است . وي در كنار كعبه از خدا طلب بخشش مي كرد . يك نفر به او متعرض شد كه چگونه توبه مي كني و از خدا آمرزش مي طلبي در حالي كه در ريختن خون پسر رسول خدا (ص) شريك بوده اي؟ ! شمر پاسخ داد: ما چه مي توانستيم بكنيم . حاكمان و امراي ما چنين دستور دادند و ما اگر انجام نمي داديم از اين خرهاي آبكش هم بدتر بوديم .(ابن عساكر، ج 6، ص 338 ذهبي، ج 1، ص 449) از اين سخنان، و نيز مطالبي كه تاكنون در باره ي سپاه عمر بن سعد گفتيم بر مي آيد كه تنها توجيه كلام امام سجاد (ع) در باره ي سپاه عمر بن سعد كه فرمود: كل يتقرب الي الله عز و جل بدمه (شيخ صدوق، ص 547) اين باشد كه فلسفه ي اين عمل، تفكر عثماني و انديشه ي سياسي - مذهبي آنان در باره ي قيام امام حسين (ع) و درنتيجه، محكوم نمودن آن حضرت به بغي و خروج از دين بوده و خون خواهي عثمان به عنوان خليفه ي مظلومي كه كشته شده بود و با انتقام از امام حسين (ع) و شيعيان او به خدا تقرب مي جستند و آن را يك ثواب بالا مي دانستند . به اين نشان كه حجاج معتقد بود كه راه تقرب به خدا كشتن شيعيان اميرالمؤمنين (ع) به انتقام خون عثمان است .(مفيد، الف، ج 1، ص 329) مسلم بن عقبه فرمانده سپاه شام در واقعه ي حره نيز در واپسين لحظات عمر خود، پس از شهادتين، بهترين عمل خود را كشتن مردم مدينه به انتقام شورش آنان بر عليه عثمان مي دانست كه در آخرت تنها بدان اميدوار خواهد بود .(طبري، ج 4، ص 382)



از سخنان بسيار قابل تامل در باره ي تفكر سياسي - مذهبي سپاه عمر بن سعد سخن معروف و مشهور امام حسين (ع) است كه وقتي در آخرين لحظات ديد دشمن به طرف خيمه هايش هجوم مي برند آنان را اين كلام مخاطب قرار داد:



يا شيعة آل ابي سفيان ان لم تكن لكم دين و لا تخافون المعاد فكونوا في دنياكم احرارا (طبري، ج 4، ص 344).



تعبير «شيعة آل ابي سفيان » ، عبارت ديگر سفياني و يا عثماني است كه قبلا در باره ي اين اصطلاح توضيح داديم . با توجه به ادله و شواهدي كه تاكنون بيان كرديم، به نظر مي رسد كه، مراد و منظور امام از اين سخن، دلالت مطابقي و حقيقي بوده نه مجازي و پرده از ماهيت فكري اين گروه برداشته است كه آنان از نظر فكري عثماني و سفياني مذهب اند تا آيندگان تصور نكنند افرادي كه در آن جا جمع شده بودند به صرف اعزام از كوفه و اجتماع در كربلا از شيعيان آن حضرت بودند .



در اين باره ما اصلا قصد نداريم كه از باب ادبيات و اصول الفاظ ثابت كنيم كه بر اساس اين قوانين متكلم از استعمال الفاظ، معناي حقيقي را اراده مي كند و مجاز دليل و شاهد مي خواهد بلكه ادله و شواهد ما صرفا گزارش هاي تاريخي و نگاه تاريخي به اين سخن امام است .



در مرحله ي نخست بايد ديد اين افراد چه كساني بوده اند و سابقه ي موضع گيري هاي سياسي آنان چه بوده است و چگونه مي انديشيده اند .



در اين باره تصريح شده كه شمر به همراه تعدادي از پياده نظام كه نزديك به ده نفر مي رسيدند به طرف خيمه ها هجوم آوردند . اين افراد - كه از روايت ابومخنف بر مي آيد، همان كساني بودند كه در آخرين لحظات دور امام را گرفتند و آن حضرت را شهيد كردند - عبارت اند از:



اسحاق بن حيوة حضرمي، زنازاده بود (ابن نما، ص 60) و بر بدن امام اسب تاخت (شيخ مفيد، الف، ج 2، ص 118)، قيس بن اشعث، سنان بن انس، خولي بن يزيد اصبحي، عبدالرحمن بن ابي سبرة جعفي، صالح بن وهب يزني، قاسم (قشعم) بن عمرو جعفي، زرعة بن شريك تميمي و بحر (ابجر) بن كعب .(همان، ص 117)



در باره ي افكار و مواضع سياسي ضد شيعي شمر توضيح داديم . عبدالرحمن بن ابي سبره جعفي از امضاكنندگان شهادت نامه ي ظالمانه بر ضد حجر بود .(طبري، ج 4، ص 201) سوابق سياسي خاندان اشعث بن قيس و پسران او از جمله قيس، برادرش محمد، و خواهرش جعده بر كسي پوشيده نيست .



در باره ي قاسم (قشعم) بن عمرو بن نذير جعفي نيز گفته اند كه وي در شمار كساني بود كه از علي (ع) كناره گيري كرد و از گروه معتزليان بود .(بلاذري، ج 3، ص 407) به نظر مي رسد كه وي در طول دوران ده هاي 40 و 50 از اعتزال، به مذهب عثماني گرايش پيدا كرده است .



از مكتب فكري سنان بن انس اطلاعي در دست نيست اما از اين كه وي براي فرار از مختار، به جزيره، يعني محل اجتماع عثماني مذهبان پناه آورد (بلاذري، ج 3، ص 410) احتمال مي رود اين به خاطر همخواني فكري او با ساكنان آن جا بوده است آن گونه كه فرزندان ارقم و حنظلة بن ربيع و افراد ديگري كه عثماني مذهب كوفه و بصره بودند به جزيره (بغدادي، ص 295) نقل مكان مي كردند .(ابن عساكر، ج 15، ص 329 و ج 19، ص 34 بلاذري، ج 2، ص 297) شاهد اين كه وي پس از واقعه ي كربلا از ياران حجاج بن يوسف بود .(طبراني، ج 3، ص 112)



از جمله شواهد ديگر اين كه امام پيش از رسيدن به كربلا به ابوهره ازدي كوفي گفت كه «گروه فئه ي باغيه » به روي او شمشير خواهند كشيد و او را شهيد خواهند كرد .(ابن اعثم، ج 5، ص 125 خوارزمي، ج 1، ص 324) اين تعبير بر گرفته از فرمايش رسول خدا (ص) در باره ي معاويه و حزب اوست كه عمار را در صفين شهيد كردند . به كار بردن اين تعبير از سوي امام حسين (ع) در باره ي كساني كه او را شهيد خواهند كرد، به وحدت خط سياسي و افكار و انديشه هاي اين دو گروه اشاره دارد چنان كه شبث بن ربعي در اين باره مي گفت: ما گمراه شديم كه با آل معاويه به جنگ بهترين شخص روي زمين، يعني حسين بن علي رفتيم . (عسكري، ج 3، ص 104)



نمونه ي ديگري از اين مناظرات، گفت و گوي محمد بن اشعث بن قيس با امام حسين (ع) است . وي خطاب به امام گفت: اي حسين كدام حرمت و فضيلت از جانب رسول خدا (ص) براي تو هست كه براي ديگران نيست؟ حضرت اين آيه را تلاوت كردند: ان الله اصطفي آدم و نوحا و ابراهيم و آل عمران علي العالمين ذرية بعضها من بعض آن گاه امام فرمودند: به خدا سوگند كه محمد از آل ابراهيم است و خاندان و عترت هدايتگر از آل محمد هستند .(فيض، ج 1، ص 328 المشهدي القمي، ج 2، ص 67 صدوق، ج 1، ص 134 خوارزمي، ج 1، ص 352- 353)



به يقين، منظور او از اين سؤال قرابت خانوادگي امام حسين (ع) با رسول خدا (ص) نبوده است چرا كه او امام را بسيار خوب مي شناخت بلكه منظور او حقانيت امام در باره ي خلافت و جانشيني رسول خدا (ص) بوده است از اين رو امام نيز اين آيه را تلاوت كردند . اين سؤال، درست همان سؤال و اشكالي است كه معاويه از اميرالمؤمنين (ع) كرد و آن حضرت نيز همان پاسخ را داد . با اين تطابق فكري ميان معاويه و محمد بن اشعث، مي توان جهت گيري تفكر سياسي - مذهبي او را در باره ي اهل بيت (ع) و نسبت آنان به خلافت خواند .



شعر سياسي عثماني و علوي



چنانچه مقايسه اي ميان اشعار و رجزهاي جنگ جمل و صفين صورت گيرد، خواهيم ديد كه همان ادبيات سياسي - مذهبي در كربلا ظهور و بروز كرد و از يك تفكر نشات گرفته اند .



نمايندگان تفكر شيعي و عثماني در دو جنگ جمل و صفين از اصطلاح «دين علي » و «دين عثمان » در اشعار و رجزهاي خود استفاده مي كردند و به هنگام مبارزه از آن سخن مي گفتند .(شيخ مفيد، ص 346)



در روز عاشورا نيز شاهد تقابل اين دو انديشه با به كار بردن اين دو اصطلاح از طرف نمايندگان دو سپاه هستيم . كعب بن جابر از سپاه ابن سعد در اشعار خود مي گفت: «ليس دينهم بديني » .(طبري، ج 4، ص 329) هم چنين وقتي نافع بن هلال جملي به هنگام كارزار و تيراندازي مي گفت: انا الجملي انا علي دين علي، يكي از سپاهيان عمر بن سعد به نام مزاحم بن حريث در جواب او گفت: انا علي دين عثمان .(شيخ مفيد، ج 2، ص 106 و 107)



نافع بن هلال در رجز ديگري اين چنين مي گفت:



انا الغلام اليمني الجملي



ديني علي دين حسين و علي



ان اقتل اليوم فهذا املي



و ذاك رايي و الاقي عملي



(خوارزمي، ج 2، ص 25 و نيز ص 24)



عبدالرحمن بن عبدالله بن الكدن در رجزي كه خواند خود را اين چنين معرفي كرد:



اني لمن ينكرني ابن الكدن



اني علي دين حسين و حسن



(بلاذري، ج 3، ص 404)



اضافه نمودن دين حسن (ع) و دين حسين (ع) به دين علي (ع) نشانه ي خط اعتقادي تشيع مذهبي است كه قايل به خلافت و جانشيني اميرالمؤمنين (ع) و فرزندان گرامي او بود چنان كه در پايان نامه ي خود به امام حسين (ع) با سلام بر اميرالمؤمنين (ع) و امام حسن (ع) و امام حسين (ع) اين خط اعتقادي را نشان دادند از اين رو در روز عاشورا اصحاب امام حسين (ع) در اشعار خود بارها به اين موضوع اشاره و تاكيد كرده اند .(خوارزمي، 2/23 و 24)



به يقين، اين اشعار با اين مضامين به منظور ارائه ي پيام به طرف مخالف بيان شده است . آنان علاوه بر اين كه صفوف مخالف را به مبارزه ي با شمشير فرا مي خواندند با بيان اين مطالب در رجزهاي خود با تفكر حزب مخالف نيز نبرد مي كردند .



ادبيات سياسي عثماني حاكم بر سپاه عمر سعد (توهين ها و دشنام ها ناصبي ها-)



در منابع از زبان برخي در توصيف مردم كوفه اين گونه به امام عرض شده است كه: قلوب الناس معك و سيوفهم مع بني امية (طبري، ج 4، ص 290). اين سخن و اين تحليل با توهين ها و دشنام هايي كه سپاه عمر بن سعد به امام و شيعيان در كربلا روا داشتند كه بنا بر گفته ي برخي از مورخان، اين زخم زبان ها و توهين ها از سختي تشنگي و زخم شمشيرها و نيزه ها بدتر بود (سبط ابن جوزي، ص 248)، تصديق اين تحليل را حد اقل در باره ي كساني كه اين گونه سخن گفته اند در چالش شك و ترديد قرار مي دهد .



ملاحظه ي دو جنگ جمل و صفين نشان مي دهد كه ادبيات سياسي حاكم بر سپاه عمر بن سعد، همان ادبيات سياسي حاكم بر اصحاب جمل و معاويه در صفين بوده است . شعارها و بيان اعتقادات سياسي كه پيش از اين مورد بررسي قرار گرفت و نيز توهين ها و دشنام هايي كه در كربلا به اميرالمؤمنين (ع) و امام حسين (ع) و اهل بيت مي دادند، صحنه هاي جمل و صفين را در ذهن آنان كه به اين دوره از تاريخ واقف اند تداعي مي كند و هيچ تفاوتي ميان آنان نمي بيند به طور مثال، برخي از كساني كه به امام حمله كردند و به بدن مبارك او نيزه و شمشير و تير زدند، پيش از اقدام به اين كار به امام توهين و دشنام مي دادند .(شيخ مفيد، ج 2، ص 114 سيد ابن طاووس، ص 71) يكي به امام مي گفت:



اي حسين اين آب را مي بيني كه چون سينه ي آسمان آبي است؟ به خدا از آن ننوشي تا از حميم جهنم بنوشي! (شيخ مفيد، ج 2، ص 88)



يا عمرو بن حجاج فرمانده ي محافظان بر شريعه ي فرات مي گفت: اي حسين اين آب فرات است كه سگان و خوكان و خران و گرگ هاي عراق از آن مي نوشند . ولي به خدا سوگند تو از اين آب قطره اي نخواهي چشيد تا از حميم جهنم بنوشي (سبط ابن جوزي، ص 247 و 248).



يا اين كه وقتي امام چوب و علف هايي را كه پشت خيمه ها بود آتش زد تا از يك طرف مورد حمله واقع شود يكي به امام چنين خطاب كرد: به آتش دنيا پيش از روز قيامت تعجيل كردي (سبط ابن جوزي، ص 251 خوارزمي، ج 1، ص 352).



آن ديگري به امام مي گويد:



اي حسين! تو را به آتش [جهنم] بشارت باد .(سبط ابن جوزي، ص 251)



هم چنين وقتي عمرو بن قرظه انصاري شهيد شد، برادرش علي بن قرظه كه در سپاه عمر بن سعد بود با فرياد به امام حسين (ع) چنين جسارت كرد: اي حسين! اي دروغ گوي پسر دروغ گو! برادرم را گمراه كردي و فريفتي تا او را به كشتن دادي (بلاذري، ج 3، ص 390 و 399- 400).



اولا، حضور دو برادر در دو صف مخالف و قرار گرفتن آنان در برابر هم نمي تواند به طور اتفاقي باشد . بلكه يك انگيزه ي قوي سياسي - مذهبي مي خواهد تا بتواند آن دو را در برابر هم قرار دهد كه به روي يكديگر شمشير بكشند .



ثانيا، از نظر علي بن قرظه، امام نه تنها گمراه است بلكه برادرش را نيز گمراه كرده است و اين نكته نيز تفكر عثماني او را ثابت مي كند .



ثالثا، توهين او به اميرالمؤمنين (ع) و امام حسين (ع) نشانه ي ديگري از تفكر عثماني او است زيرا هم چنان كه در بحث معيارها و ملاك ها بيان شد، تعبير «كذاب بن كذاب » از تعابير و توهين هاي مشهور امويان و عثماني مذهب هاي افراطي است كه به اميرالمؤمنين (ع) و اهل بيت (ع) مي گفتند . اين در حالي است كه ذهبي حضور عثمانيان افراطي را در كوفه نادر دانسته است . (ذهبي، ب، ج 3، ص 280)



ادبيات سياسي اين افراد كه به امام و يارانش توهين مي كردند، دقيقا همان ادبيات سياسي اي است كه عثماني ها در جنگ جمل و صفين با آن سخن مي گفتند . اگر اين افراد سكوت مي كردند و دشمن را ياري مي رساندند، تحليل كوفيان گرد آمده در كربلا به «قلوبهم معك و سيوفهم عليك » صحيح مي بود اما اين تعريف به يقين عموميت ندارد و بلكه با مطالبي كه تا حال بيان كرديم آشكار مي شود كه تعداد زيادي از اين افراد از دايره ي اين توصيف خارج اند چرا كه به يقين گروه قابل توجهي از كوفيان نه تنها از امام دل خوشي نداشته اند بلكه كينه و دشمني عجيبي نيز از آن حضرت و اميرالمؤمنين (ع) و خاندان اهل بيت (ع) در دل داشته اند چنان كه در باره ي كثير بن عبدالله شعبي فرستاده ي ابن سعد به سوي امام گفته اند: كان شديد العداوة لاهل البيت (خوارزمي، ج 2، ص 342) اين دشمني تا بدان حد بود كه برخي ديگر وقتي از كربلا بازگشتند مساجدي را كه اميرالمؤمنين (ع) اقامه ي نماز در آنها را منع كرده بود، به شادماني كشته شدن امام حسين (ع) تجديد بنا كردند . اين مساجد كه به مساجد ملعونه معروف اند به اشراف كوفه منسوب بود از جمله مسجد اشعث بن قيس و مسجد شبث بن ربعي .(كليني، ج 3، ص 490 شيخ طوسي، ج 3، ص 250 شيخ مفيد، ص 118- 119) همان شبث بن ربعي كه مي گويند از حضور در كربلا اظهار ندامت مي كرد! ديگري به خوشحالي تشنه شهيد كردن امام (ع)، شتري را كه به غيمت گرفته بود و با آن آب مي كشيد حسين ناميد .(بلاذري، ج 3، ص 204) هم چنين عبدالله بن هاني اودي (تيره اي از قحطان) وقتي خواست از مناقب قبيله ي خود براي حجاج ياد كند چنين گفت: نخست اين كه، از ما 70 نفر در سپاه معاويه در صفين حاضر شد و تنها يك نفر از بني اود در سپاه ابوتراب بود كه آن مرد نيز، به خدا سوگند، مرد خوبي بود . دوم اين كه، هر يك از زنان بني اود نذر كردند كه چنانچه حسين كشته شود ده ماده شتر جوان قرباني كنند و چنين نيز كردند . سوم اين كه، دشنام و لعن به ابوتراب بر هيچ يك از مردان ما عرضه نشد، مگر اين كه به او دشنام و لعن گفتند و حتي حسن و حسين و مادرشان فاطمه را نيز بدان افزوديم .(ابن ابي الحديد، ج 4، ص 61- 65)



بنابراين، وقتي افرادي از اين قبيله در كربلا حاضر مي شوند، چگونه بايد پذيرفت كه اين افراد از شيعيان بودند كه دل در گرو اهل بيت ( عليهم السلام) داشتند اما زور و اجبار و تطميع ابن زياد آنان را به مقابله با امام حسين (ع) در كربلا و حاضر كرد؟ ! اگر اينان تنها به صرف كوفي بودن با اين كيفيت، شيعه نام دارند، پس عثمانيان و امويان كدام اند؟ ! به يقين چنين نيست و اين افراد با اين گفت و گوها، متهم نمودن امام و سپاه او به گمراهي و حلال شمردن ريختن خون آنان و وعده دادن به دوزخ و نيز اشعار و توهين ها و دشنام ها و در يك كلام، ادبيات سياسي عثماني و اموي كه از خود در كربلا به منصه ي ظهور رساندند، از دايره ي تشيع خارج و بر اساس اعترافات خود و مورخان و نيز اصول و ضوابط خطوط سياسي - مذهبي، و رفتارشناسي تاريخي عثمانيان، در حزب عثماني و اموي شناخته مي شوند .



نتيجه



با نگاهي گذرا به تحولات سياسي - مذهبي كوفه در ده هاي 40 و 50 و سياست گذاري هاي حزب اموي و عثماني در تشيع زدايي و نهادينه كردن تفكر عثماني در اين شهر در مي يابيم كه اولا اين برنامه ها مي توانست افراد زيادي را به گرايش به تفكر عثماني سوق دهد . اين افراد مي توانستند از طبقات مختلف جامعه باشند: كساني كه زخم خورده ي سياست هاي اميرالمؤمنين (ع) بودند افرادي كه در مسائل سياسي - مذهبي سست بنيان و يا شكاك بودند، كساني كه امور دنيوي مي توانست دين آنان را تباه كند و آخرت خود را در مقابل تطميع ها بفروشند افرادي كه در اثر تبليغات زياد فريب خورده و حقيقت بر آنان مشتبه شده بود كساني كه بر اثر جو حاكم بر ضد شيعه و حمايت از تفكر عثماني و دور پيدا كردن عثماني مذهبان به تغيير موضع سياسي وا داشته شدند و . . .



در اين ميان تشيع مذهبي بر ايمان و اعتقاد راسخ خود در حمايت از اهل بيت ثابت قدم ماند و تحت تاثير جو قرار نگرفت و از امام دعوت به عمل آورد و به خصوص رهبرانشان در دعوت خود از امام حسين (ع) كاملا صادق بوده و به هر طريقي كه بود خود را به امام رساندند و شهيد شدند و بدين سان دعوت نامه ي خود را با خون خويش در كربلا امضا كردند . گروهي نيز كه به دلايلي كه بر ما پوشيده است، در ياري رساندن به مسلم كوتاهي كردند و از طرفي نتوانستند خود را به امام برسانند و از اين رو خود را گنهكار مي دانستند، با توبه و نهضت توابين بر سر پيمان خود باقي ماندند و با شهادت خود صداقت خويش را به اثبات رساندند .



اما گروهي ديگر كه به صورت هاي مختلف در حزب اموي قرار گرفتند و سپاه عمر بن سعد را تشكيل دادند، از جمله اشرافي كه براي امام نامه نوشتند، مانند عمرو بن حجاج و حجار بن ابجر و يزيد بن حارث، به دلايل مختلف در حزب شيعيان نبودند كه اهم آنها عبارت اند از:



1- تفاوت هاي بنيادي نامه ي اشراف با شيعيان



2- برخورد متفاوت امام با شيعيان و اشراف



3- تصريح مورخان به عثماني بودن آنان



4- اقرارها و تصريحات خود آنان در جدايي از شيعيان و گرايش تفكر عثماني و اموي



5- تطبيق ملاك ها و مشخصه هاي عثماني مذهبان بر عملكرد و زندگي سياسي آنان .



بر اساس اين ادله و شواهد بايد گفت كه اين گروه و بخش عمده اي از نيروها كه در مقابل قيام امام حسين (ع) قرار گرفتند و سپاه ابن زياد را تشكيل مي دادند، داراي تفكر عثماني بوده و كوفي بودن آنان هيچ گونه تعارضي با عثماني بودنشان ندارد .

پاورقي

- قرآن مجيد .



- ابن ابي الحديد، عبدالحميد بن محمد . شرح نهج البلاغة، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قم: مكتبة آية العظمي المرعشي النجفي، [بي تا .]



- ابن ابي شيبة، عبدالله بن محمد . 1416ق، المصنف في الاحاديث و الآثار، تحقيق محمد عبدالسلام شاهين، بيروت: دارالكتب العلمية .



- ابن اعثم كوفي، احمد . 1406ق، الفتوح، بيروت: دارالكتب العلمية .



- ابن حجر، احمد بن علي . 1404، الف) تهذيب التهذيب، بيروت: دارالفكر .



- ابن حجر، احمد بن علي . ب) فتح الباري بشرح صحيح البخاري، بيروت: دار المعرفة .



- ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد . تاريخ ابن خلدون، بيروت: دار احياء التراث،



- ابن سعد، محمد . 1410 ق، الف) الطبقات الكبري ، تصحيح عبدالقادر عطا، بيروت: دارالكتب العلميه .



- ابن سعد، محمد بن سعد . ب) الطبقات الكبري، بيروت، دارالفكر، [بي تا).]



- ابن شبه، ابوزيد عمر النميري البصري . 1410ق، تاريخ المدينة المنورة، تحقيق فهيم محمود شلتوت، قم: دارالفكر .



- ابن شهر آشوب، محمد بن علي . 1376، مناقب آل ابي طالب ، تحقيق عده اي، نجف: المطبعة الحيدرية .



- ابن عبد ربه اندلسي، احمد بن محمد . 1403ق، العقد الفريد، بيروت: دار الكتاب العربي .



- ابن عدي، ابو احمد عبد الله . 1418ق، الكامل في ضعفاء الرجال، تحقيق عادل احمد عبد الموجود و علي محمد معوض، بيروت: دار الكتب العلمية .



- ابن العديم، عمر بن احمد . 1409ق، بغية الطلب في تاريخ حلب، تحقيق سهيل زكار، بيروت، مؤسسة البلاغ .



- ابن عساكر، علي بن حسن . 1417ق، تاريخ مدينة دمشق، تحقيق علي شيري، بيروت: دار الفكر .



- ابن قتيبه دينوري، عبدالله بن مسلم . 1363، الامامة و السياسة، قم: منشورات الرضي .



- ابن كثير، اسماعيل . الف) البداية والنهاية، تحقيق احمد ابو ملحم و ديگران، بيروت: دار الكتب العلمية .



- ابن كثير، اسماعيل . ب) البداية والنهاية، بيروت، دارالفكر، [بي تا .]



- ابن نديم، محمد بن اسحاق . الفهرست، تحقيق رضا تجدد، تهران .



- ابن نما حلي، محمد بن جعفر . 1369، مثير الاحزان، نجف: المطبعة الحيدرية .



- ابن هلال ثقفي كوفي، ابراهيم بن محمد . 1355، الغارات او الاستنفار و الغارات، تحقيق سيد جلال الدين محدث، تهران، انجمن آثار ملي .



- ابو حنيفه دينوري، احمد بن داود . 1409ق، الاخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر، قم، منشورات الرضي .



- ابو الشيخ الانصاري، محمد بن جعفر بن حيان . 1412ق، طبقات المحدثين باصبهان و الواردين عليها، تحقيق عبدالغفور عبدالحق حسين البلوشي، بيروت: مؤسسة الرسالة .



- ابوالفرج اصفهاني، علي بن الحسين . 1385، مقاتل الطالبيين، قم: دارالكتاب .



- ابو مخنف، لوط بن يحيي . 1367، وقعة الطف (مقتل الحسين)، تحقيق شيخ هادي يوسفي غروي، قم: مؤسسة النشر الاسلامي .



- اسكافي، ابو جعفر محمد بن عبدالله . 1402ق، المعيار و الموازنة، تحقيق محمد باقر المحمودي، بيروت .



- اميني، عبدالحسين احمد . 1397، الغدير في الكتاب و السنة و الادب، بيروت: دارالكتاب العربي .



- اميني، عبدالحسين . 1366، ب) الغدير في الكتاب و السنة، تهران: دار الكتب الاسلامية .



- باجي، سليمان بن خلف بن سعد مالكي . التعديل والتجريح، تحقيق احمد لبزار



- بحراني، سيد هاشم بن سليمان، 1413ق، مدينة المعاجز الائمة الاثني عشر و دلائل الحجج علي البشر، تحقيق الشيخ عزة الله المولائي الهمداني، مؤسسة المعارف الاسلامية .



- بغدادي، محمد بن حبيب . المحبر، تحقيق ايلزه ليختن شتيتر، بيروت: المكتبة التجارية، [بي تا .]



- بلاذري، احمد بن يحيي . 1417ق، الف) انساب الاشراف، تحقيق سهيل زكار، بيروت: دارالفكر .



- بلاذري، احمد بن يحيي . 1394ق، ب) انساب الاشراف، تحقيق محمد باقر محمودي، بيروت، مؤسسة الاعلمي .



- بلاذري، احمد بن يحيي . ج) فتوح البلدان، قاهره، مطبعة لجنة البيان العربي .



- جعفريان، رسول . 1380، تاريخ و سيره سياسي امير مؤمنان علي بن ابي طالب (ع)، قم: انتشارات دليل ما .



- خطيب بغدادي، احمد بن علي . 1417ق، تاريخ بغداد او مدينة السلام، تحقيق مصطفي عبدالقادر عطا، بيروت: دارالكتب العلمية .



- خوارزمي، موفق بن احمد . مقتل خوارزمي، قم، مكتبة المفيد، [بي تا .]



- ذهبي، محمد بن احمد . 1410ق، الف) سير اعلام النبلاء، تحقيق شعيب الانؤوط، مؤسسة الرسالة .



- ذهبي، محمد بن احمد . 1416ق، ب) ميزان الاعتدال، تحقيق علي محمد معوض و عادل احمد عبد الموجود، بيروت: دارالكتب العلمية .



- سبط ابن الجوزي، يوسف بن قزغلي . تذكرة الخواص، تهران: مكتبة نينوي الحديثة، [بي تا .]



- سمهودي، نورالدين علي بن احمد . الف) جواهر العقدين في فضل الشرفين .



- سمهودي، نورالدين علي بن احمد . ب) وفاء الوفاباخبار دار المصطفي، تحقيق محمد محيي الدين عبدالحميد، بيروت: دار الكتب العلمية، [بي تا .]



- سيد بن طاووس، علي بن موسي . اللهوف علي قتل الطفوف، قم: انوار الهدي .



- شيخ صدوق، محمد بن علي . 1414ق، الامالي، تحقيق قسم الدراسات الاسلامية مؤسسة البعثة، قم: دار الثقافة .



- شيخ طوسي، محمد بن الحسن . 1404ق، الف) اختيار معرفة الرجال ، تحقيق مير داماد، محمد باقر الحسيني، سيد مهدي رجائي، قم: موسسه آل البيت عليهم السلام .



- شيخ طوسي، محمد بن الحسن . 1365، ب) تهذيب الاحكام، تهران: دارالكتب الاسلاميه .



- شيخ طوسي، محمد بن الحسن . 1414ق، ج) الفهرست، تحقيق شيخ جواد القيومي، مؤسسة النشر الفقاهة .



- شيخ مفيد، محمد بن نعمان . الف) الارشاد، با ترجمه سيد هاشم رسولي محلاتي .



- شيخ مفيد، محمد بن نعمان . ب) المزار، تحقيق مدرسة الامام المهدي (ع) باشراف السيد الابطحي، قم: مدرسة الامام المهدي (ع).



- شيخ مفيد، محمد بن نعمان . 1413ق . ج) مصنفات الشيخ المفيد (الجمل و النصرة لسيد العترة)، قم: المؤتمر العالمي لالفية الشيخ المفيد .



- شيرازي، محمد طاهر قمي . كتاب الاربعين في امامة الائمة الطاهرين، تحقيق سيد مهدي رجائي، قم: مطبعة الامير، 1418ق .



- صنعاني، عبدالرزاق بن همام . المصنف ، تحقيق حبيب الرحمن الاعظمي، بيروت: المجلس العلمي .



- طبراني، سليمان بن احمد . 1404ق، المعجم الكبير، تحقيق حمدي عبدالمجيد سلفي، بيروت: دار احياء التراث العربي .



- طبري، محمد بن جرير . الف) تاريخ الطبري - تاريخ الامم و الملوك - ، تحقيق محمد ابو الفضل ابراهيم، بيروت: دار سويدان، [بي تا .]



- طبري، محمد بن جرير . ب) تاريخ طبري، بيروت، مؤسسة الاعلمي، [بي تا .]



- عجلي، احمد بن عبدالله . 1405ق، تاريخ الثقات بترتيب نورالدين علي بن ابي بكر الهيثمي و تقي الدين السبكي ، تحقيق عبدالعليم عبدالعظيم البستوي، المدينة المنورة، مكتبه الدار .



- عسكري، سيد مرتضي . 1410ق، معالم المدرستين ، بيروت: موسسه النعمان .



- فيض كاشاني، مولي محسن . 1416ق، تفسير الصافي، تحقيق الشيخ حسين الاعلمي، تهران: مكتبة الصدر .



- قاضي ابو حنيفه، محمد بن نعمان تميمي . 1414ق، شرح الاخبار في مناقب الائمة الاطهار، قم: مؤسسة النشر الاسلامي .



- كليني، محمد بن يعقوب . 1350، الكافي، تحقيق الشيخ محمد الآخوندي، تهران: دار الكتب الاسلامية .



- المالكي، حسن بن فرحان، 1418ق، نحو انقاذ التاريخ الاسلامي، موسسة اليمامة الصحيفة .



- محب الدين طبري، احمد بن عبدالله . 1408ق، رياض النضرة في مناقب العشرة المبشرين بالجنة، بيروت: دارالندوة الجديدة .



- مزي، يوسف بن عبد الرحمن . 1403- 1404ق، تهذيب الكمال في اسماء الرجال ، تحقيق بشار عواد معروف، بيروت: مؤسسة الرسالة .



- المشهدي، محمد بن جعفر . فضل الكوفة و مساجدها، تحقيق محمد سعيد الطريحي، بيروت، دار مرتضي .



- المشهدي القمي، ميرزا محمد . 1407ق، تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، تحقيق مجتبي العراقي، قم: مؤسسة النشر الاسلامي .



- معروف الحسني، هاشم . 1398ق، دراسات في الحديث و المحدثين، بيروت: دار التعارف .



- منقري، نصر بن مزاحم . 1403ق، وقعة صفين، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، قم، منشورات مكتبة آية الله العظمي مرعشي .



- مؤلف مجهول (از علماي قرن سوم ه). اخبار الدولة العباسية، تحقيق عبدالعزيز الدوري و الدكتور عبدالجبار المطلبي، بيروت: دار الطباعة و النشر .

محمدرضا هدايت پناه