بازگشت

امام حسين و اصلاحات



ديباچه

«اصلاحات » ، واژه اي است كه همواره نمودي از «زيبايي » و جلوه اي از «حركت » رادر بر مي گيرد. اين واژه كه در لغت به معناي «به كردن » ، «نيك كردن » ، «بسامان كردن » و «سازش دادن » است ، زيبا مي نمايد؛ زيرا تلاش ، كوشش و جهد انسان و جامعه انساني در زدودن «ضعف ها» و بسامان كردن «امور» ، احساسي از شور و شعف را با خويش به همراه دارد كه جز «زيبايي » لغتي مناسب بيان آن نيست . اما اين واژه ، «حركت » ، «جوشش » و «تكاپو» را نيز در برمي گيرد، زيرا تلاش و كوشش انسان و جامعه انساني در راه پيمايي به سوي «آرمان ها» و «ايده آل ها» ، جز با «حركتي » مستمر، «كوششي » مداوم و «تلاشي » مضاعف ، امكان پذير نيست .

از سويي ديگر، «اصلاحات » در بيان دانشمندان اصول ، لفظ و واژه اي «مشترك » است ، زيرا در ديدگاه هر انسان و هر جامعه انساني ، «آرمان » را، تعريفي و «حركت » را، بياني است ؛ از اين روست كه «اصلاحات » بنا به خاست گاه فردي و اجتماعي ،تعريفي «مشخص » و «ويژه » مي يابد، كه گاه ممكن است فرسنگ ها اين تعاريف از يكديگر فاصله داشته باشند. شايد از اين منظر و چشم انداز، «اصلاحات » سرنوشتي چون سرنوشت لغاتي ، مانند «آزادي » ، «حقوق بشر» و... پيدا مي كند كه فرموده حضرت مولانا درباره آن صدق مي كند:



هر كسي از ظن خود شد يار من

و ز درون من نجست اسرار من



از اين روست كه اگر مي خواهيم از «اصلاحات » سخن بگوييم و آن گاه به بررسي حادثه اي بزرگ ، چون حادثه «عاشورا» در سال 61 هجري قمري و تحليل رابطه آن با «اصلاحات » بپردازيم ، بايد در نخستين گام به تعريفي دقيق ، روشن ، شفاف و واضح از «اصلاحات » دست يابيم .

از سويي ديگر، لازم است كه منابع شناخت و ره نمايي ما به سوي دست يابي به تعريف دقيق اين واژه نيز مشخص و معين شود، تا بتوان بنايي رفيع را بر پايه هايي مستحكم بنا نمود.

در اين مقاله ، آنچه درباره «اصلاحات » و نسبت آن با «قيام امام حسين بن علي (ع) » به رشته تحرير در مي آيد، فقط بر اساس ديدگاه منابع اساسي «مكتب اسلام » و «مذهب شيعه » است ؛ از اين رو، در اين مقاله بارها به قانون اساسي ِ تغييرناپذير و جاودان مكتب ، قرآن كريم ، سخنان پيامبر بزرگوار اسلام ، حضرت محمد بن عبدالله (ص) و سخنان امامان بزرگوار «شيعه » ،استناد مي شود.

اميد كه اين مقاله تحقيقي ، مورد توجه پژوهش گران ارجمند و جست و جوگران ناآرام «حقيقت » قرار گيرد.


اسلام و اصلاحات

سخن از «اصلاحات » و رابطه آن با مكتب «اسلام » بدون در نظرگرفتن به پديده اي چون «تاريخ » و مبحثي چون «تكامل تاريخ » از ديدگاه اسلام ، امكان پذيرنيست ، زيرا پاسخ به اين پرسش كه دگرگوني هاي تاريخي ، تصادفي و يا بر اساس قانون و قاعده است ، در نگرش ما به پديده «اصلاحات » بسيار مؤثر است .

در نگاه اوّل (تصادفي بودن دگرگوني ها) ، اصلاحات ، به منزله گام هاي التيام بخش ، تسكين دردهاي اجتماع ، خيانت ، تخدير و نارواست . در اين نگاه ، اصلاحات ، سنگ اندازي بر سر راه تكامل جامعه و ورود در صف دشمنان تكامل جامعه مي نمايد، زيرا گام هاي اصلاحي ، شكاف هاي اجتماعي را، كه مقدمه «پيشرفت » جامعه است ، مي كاهد و آهنگ ستيز را در جامعه كند مي كند. كندي اين آهنگ به تأخير موعد جهش و انقلاب مي انجامد كه برابر با توقف جامعه در مرحله پيشين و تأخير «تكامل » است .

اما در نگاه دوم ، كه اسلام نيز به آن معتقد است و در قرآن كريم آمده است ، تاريخ يك درس ، منبع شناخت ، موضوع انديشه ، مايه تذكر و «آيينه عبرت » است . در ديدگاه قرآن ، اين گمان كه اراده اي گزاف ، مشيتي بي حساب و بي قاعده ، سرنوشت هاي تاريخي را دگرگون مي سازد، جايگاهي ندارد؛ قرآن به صراحت و روشني بيان مي كند كه قاعده اي ثابت و قانوني تغييرناپذير بر سرنوشت اقوام و ملل پيشين حاكم است :

(فهل ينظرون الا سنته الاولين فلن تجد لسنته الله تبديلا و لن تجد لسنته الله تحويلاً) .

آيا اين مردم جز روشي كه بر ملل پيشين جاري شده است ، انتظاري دارند؟ هرگز در قانون خداوندي تبديل (جانشيني قانوني به جاي قانوني ديگر) و يا تغيير (دگرگوني يك قانون ) نخواهي يافت .

نكته اي ديگر را نيز كه قران كريم ، به روشني بيان مي كند و «آموزنده » مي نمايد،بهره گرفتن از قوانين الهي در تاريخ است كه با توجه به ان مردم مي توانند سرنوشت خود و جامعه خويش را نيك يا بد گردانند. اين به آن معناست كه «قوانين حاكم » بر سرنوشت ها،در حقيقت يك سلسله واكنش ها و بازتاب ها در برابر كنش ها و اعمال است . اعمال معين و مشخص اجتماعي ، بازتاب هاي مشخص و معيني به دنبال دارند. از اين رو، در ديدگاه قرآن و به دنبال آن مكتب «اسلام » ، تاريخ با آن كه با «قوانين » قطعي و تخلف ناپذير اداره مي شود، نقش انسان ، آزادي انساني و اختيار انساني را به هيچ وجه محو نمي گرداند.

قرآن مجيد، آيات بسياري در اين باره دارد كه آيه ذيل ، نمونه اي كوتاه و گويا از اين نگرش اسلامي است :

(ان الله لايغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم ) ؛

پروردگار، سرنوشت هيچ ملتي را دگرگون نمي سازد، مگر آن كه آن ملت خواهان تغيير و دگرگوني شوند.

براساس اين نگرش و بينش ، تاريخ مانند طبيعت به حكم درون مايه خويش ، متحول و دگرگون شده است . حركت به سوي «كمال » ، لازمه دروني اجزاي طبيعت و از آن جمله تاريخ است . تاريخ فقط «حيوان اقتصادي » نيست و تكامل تاريخ فقط جنبه فني تكنيكي و آنچه بدان «تمدن » نام مي دهند، ندارد. اين تكامل ، گسترده و همه جانبه است و همه عرصه هاي معنوي و فرهنگي انسان را در بر مي گيرد و سبب آزادي انسان از وابستگي هاي محيطي و اجتماعي است .

انسان ، به سبب همه جانبه بودن تكاملش ، به تدريج از وابستگي اش به محيط طبيعي و اجتماعي ، كاسته مي شود و به نوعي وارستگي ـ كه به وابستگي به عقيده ، ايمان و ايدئولوژي ، تعبير مي شود ـ دست مي يابد و آزادي كامل معنوي را به آغوش مي كشد.

در اين ديدگاه ، نبردهاي پيش برنده تاريخ ، كه انسانيت را به جلو برده است و به تكامل رسانده است ، نبرد ميان انسان متعالي مسلكي و وارسته از خودخواهي با منفعت پرستي و نبرد انسان وابسته به عقيده ، ايمان و ايدئولوژي با انسان بي مسلك ،خودخواه ، منحط ، حيوان صفت و فاقد حيات عقلايي و آرماني بوده است . تاريخ گذشته و حال ، شاهدي بر اين مدعاست كه نبردهاي انساني به تدريج جنبه ايدئولوژيك پيدا كرده ،و خواهد كرد و انسان نيز به تدريج به مرحله انسان آرماني ، پاي مي گذارد؛ تا آن جا كه درنهايت ، حكومت عدالت ؛ يعني ، حكومت كامل و ارزش هاي انساني كه از آن به «حكومت مهدي » تعبير شده است ، مستقر خواهد شد و از حكومت نبردهاي باطل ، حيوان مآب ،خودخواه و خودگرا اثري بر جاي نخواهد ماند.

از اين رو، در اين بينش ، اصلاحات به هيچ وجه محكوم نيست ، زيرا نه عاملي سردكننده وجود دارد و نه تاريخ راه خويش را از ميان ستيز انفجارآميز و انقلاب مي پيمايد تا «اصلاحات » مانع از انفجار شود و جلوي حركت تكاملي تاريخ را بگيرد. عامل اصلي حركت تاريخ ، فطرت و سرشت تكامل جو و قناعت ناپذير است كه به هر مرحله اي رسد،مرحله ديگر را آرزو مي كند و به جست و جوي آن بر مي خيزد.

«اصلاحات » ، آرام آرام به مبارزه انسان «حق طلب » ، با انسان «حق ستيز» كمك مي كند و آهنگ حركت تاريخ را به سود «حق باوران » ، تند مي كند. فسادها، تباهي ها و پلشتي ها كمك به «حق ستيزان » است نه «حق باوران » . «اصلاحات » از اين منظر به منزله طي فرآيند «رسيدن ميوه بر شاخه درخت » است و بس ، نه انفجار ديگ بخار. اگر با آفات درخت سيب مبارزه شود و به طور مرتب به آن رسيدگي گردد، ميوه بهتر، سالم تر و زودتر به بار خواهد نشست .

«اصلاحات » ، چه در عرصه فرد و چه در عرصه اجتماع ، در ديدگاه مكتب اسلام ، نه فقط لازم كه امري بسيار ضروري است . شايد هيچ دستوري از دستورهاي عملي اسلام ،به اندازه دستور «امر به معروف و نهي از منكر» روايت كننده و شاهد اين مدعا نباشد؛ در قرآن كريم در اين باره آمده است :

(ولتكن منكم امة يدعون الي الخير و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفحلون ) .

و بايد گروهي از شما باشند كه به سوي خير دعوت كنند و به كارهاي خير فرمان دهند و از زشتي ها باز دارند و اينان رستگارانند.

اين امر اصلاحي ، آن چنان در فرد و جامعه آثار مفيدي بر جاي مي گذارد كه امام محمد باقر (ع) مي فرمايند:

«بوسيله اين اصل ، ساير دستورها زنده مي شود، راه ها امن مي گردد، كسب ها حلال مي شود، مظالم به صاحبان اصلي برگردانده مي شود، زمين آباد مي گردد، از دشمنان انتقام گرفته مي شود و كارها رو به راه مي شود.»

«امر به معروف و نهي از منكر» ، نماد و شاخصه اصلي اصلاحات در جامعه است و آثار بسيار خوبي در جامعه بر جاي مي گذارد، اگر اين اصل عملي ، فقط در دايره فرد محدود نماند و به عرصه اجتماع كشانده شود و ساختار قدرت را در جامعه دربر گيرد، آن گاه مي توان به راحتي خورشيد تابناك آن را در جامعه تماشا كرد.

اما، شايد يادآوري اين نكته لازم باشد كه اگر سخن از اصلاحات به ميان مي آيد،منظور در برابر «انقلاب » نيست ؛ يعني ، نبايد اين گونه پنداشت كه در مكتب اسلام ، «اصلاحات » در برابر «انقلاب » است . در قرآن كريم ، به هرگونه حركت كه سبب بازگرداندن و يا هدايت فرد و جامعه به سمت «رستگاري مورد نظر اسلام » شود، اصلاحات گفته مي شود.

حال ممكن است اين حركت آرام و تدريجي يا تند و پرشتاب باشد كه در هر دو صورت ، اين حركت ، در دايره «اصلاحات » قرار مي گيرد.


قيام عاشورا و اصلاحات

با توضيحي كوتاه درباره مفهوم «اصلاحات » از ديدگاه مكتب «اسلام » و بيان كوتاهي در مورد حركت هاي اجتماعي و تحولات تاريخي از ديدگاه اين مكتب ، اكنون مي توانيم به بررسي و تحليل قيام عاشورا و آموزه هاي آن از جمله «اصلاحات » بپردازيم .در بررسي هر پديده اجتماعي ، بايد در گام نخست به بررسي و تحليل ابعاد گونه گون آن و علل پديد آمدن آن بپردازيم تا در درك پديده مورد نظر، بتوانيم موفق عمل كنيم . شايد نقل اين سخن مرحوم استاد عبدالحسين زرين كوب در كتاب «تاريخ در ترازو» بي مناسبت نباشد، آن جا كه مي فرمايند:

«آنچه كه براي نويسنده و مورخ ضرورت دارد، به گمان من رهايي از حال است ، از زمان حاضر.

مورخ كه مي خواهد يك قسمت از گذشته را ادراك درست كند و آن را درست در مختصات زماني و مكاني خويش جاي دهد، بايد فاصله اي را كه بين او و گذشته هست ، در نوردد. آمادگي نويسنده و مورخ ، دانستن بيشتر از اين حوادث و واقعيات گذشته نيست .

نداشتن آنچه امروز وي را از هم جوشي با گذشته باز مي دارد، نيز شرط آمادگي است . ممكن است كه مورخ بتواند براي بناي مينياتوري كه مي خواهد از يك گذشته بسازد، از مصالح و مواد جمع آمده ، آنچه را براي كار او مناسب است ، بر دارد و باقي مواد راكنار بگذارد. تاريخ را مينياتور خواندم و اين از آن روست كه مي پندارم گذشته اي را كه تمام يك دنياي طي شده است ، يك انسان حقير محدود، نمي تواند بازسازي كند.

فقط وقتي دو مينياتور كه دو مورخ از يك گذشته نقش كرده اند، هر دو ممكن است با وجود تفاوت هايي كه دارند، يادآور گذشته و حتي تصوير آن باشند كه هر دو با يك نوع «پرسپكتيو» ، با يك نوع هندسه و يا يك نوع اندازه سازي درست شده باشند. از اينجاست كه وحدت تكنيك و بررسي قواعد و اصول فني ، اهميت پيدا مي كند و بي آن نمي توان توفيق مورخ و يا نويسنده را در بازسازي گذشته تقديم كرد.» از اين رو، درك اوضاع زمان و مكان در بسترسازي قيام خونين حضرت حسين بن علي (ع) ، در بررسي اين واقعه شگرف ، امري لازم و واجب است . براي آشنايي با اوضاع زمان و مكان ، بايد اندكي به گذشته بازگرديم .

شايد، سقيفه بني ساعده ، آغازي بر سعي ما در فهم اوضاع شكل گيري قيام حسين بن علي (ع) باشد: با آن كه هنوز دو ماه از اجتماع پرشور غدير و سخن تاريخي رسول گرامي اسلام (ص) نمي گذشت ، با رحلت آن فرستاده پروردگار، گروهي از مهاجران و انصار، بي توجه به آنچه رسول به زبان جاري ساخت ، در مكاني به نام «سقيفه بني ساعده » گرد هم آمدند، و بر سر جانشيني او به گفتگو نشستند؛ در حالي كه علي (ع) و بني هاشم در خانه پيامبر خدا به نماز خواندن و به خاك سپردن آن حضرت مشغول بودند،همه در انديشه بودند كه چگونه نامزد خويش را بر كرسي جانشيني نشانند. سرانجام جدال بالا گرفت .

ابوبكر، با خواندن روايتي : «امامت خاص قريش است » ،كه آن را به پيامبر منصوب كرد، انصار را از ميدان به در كرد. برخي از مهاجران حاضر در صحنه ، با تعاريف يكديگر و گفتگو با هم ، ابوبكر را پيش افكندند و سرانجام علي (ع) را كه دو ماه قبل به جانشيني پيامبر برگزيده شده بود، از حق خويش محروم كردند و از اين جا خلافت دو ساله خليفه اوّل ، آغاز شد و نخستين گام ها در انحراف جامعه اسلامي از: منع روايت احاديث پيامبرگرامي اسلام (ص) به منظور به فراموشي سپردن آن برداشته شد، احاديث دروغين جعل گرديد و ترويج اين باور كه رأي و نظر خليفه نيز مانند رأي پيامبر است ؛ ترويج يافت .

با فوت خليفه اوّل ، نوبت به خليفه دوم ، عمر رسيد. در زمان خليفه دوم ، انحرافات بزرگي در جامعه اسلامي روي داد كه به سبب توسعه جامعه اسلامي و مرزهاي آن ، دامنه انحرافات وسيع تر بود، از آن جمله : ترويج سياست برتري جويي براي قريش و نژاد عرب ،ايجاد نظام طبقاتي در جامعه اسلامي ، پديد آوردن ذوي القربي ، اهل بيت و ياران نزديك براي پيامبر (ص) جهت منتسب دانستن فضايلي كه براي اهل بيت (ع) در قرآن و سخن پيامبر (ص) وجود دارد به آنان ، تداوم جلوگيري از نشر حديث پيامبر (ص) ، حبس صحابه درمدينه ، صدور اجازه رسمي از مقام خلافت براي نشر افكار بني اسرائيل در ميان مسلمانان ، عمل خليفه به رأي خود و خلاف نص صريح كتاب و سنت پيامبر (ص) ـ همان گونه كه در دوران ابوبكر نيز پي گيري شد ـ و روايت كردن حديث ، در تأييد سياست حكومت و به ناروا آن را به پيامبر (ص) نسبت دادن .

عمر در ذي الحجه سال بيست و سوم هجري با خنجري كه در پهلوي او فرو شد، دربستر افتاد و پس از چند روز درگذشت . او، پيش از مردن ، شش تن از ياران پيامبر؛ يعني علي (ع) ، عثمان ، زبير، سعد پسر ابي وقاص ، عبدالرحمان پسر عوف و طلحه را، كه در آن روز در مدينه نبود، نامزد كرد تا به مشورت بپردازند و در مدت سه روز خليفه مسلمانان را تعيين كنند.

در پايان سه روز، عبدالرحمان ، نزد علي رفت و گفت : «اگر خليفه شوي به كتاب خدا و سنت رسول خدا و سيرت دو خليفه پس از او رفتار خواهي كرد؟» علي (ع) گفت : «اميدوارم در حد توان و علم خود رفتار كنم .» و چون از عثمان پرسيد، گفت : «آري .» با خلافت تقريباً دوازده ساله عثمان ، انحرافاتي ديگر در جامعه اسلامي به وجود آمد كه عبارتند از:

اختصاص فرمان روايي شهرها، به افراد قبيله خود (بني اميه ) و گشودن در خزانه مسلمانان به روي خويشان و نزديكان خود، به نام صله رحم .

اين موارد، تنها انحرافاتي نبود كه در زمان خلفا پديد آمد كه خود، سبب ساز بروز انحرافاتي ديگر در جامعه اسلامي شد: ضلالت ، گمراهي ، ظلم و ستم در جهان اسلام پاي گرفت و پارسايي و پرهيزگاري از ميان مردم رخت بربست .

با كشته شدن عثمان و هجوم مردم به در سراي علي (ع) آن حضرت در ابتدا با نپذيرفتن اين مسئوليت ، به مردم آثار انحراف سال هاي پيشين را گوشزد مي كند: «مرا بگذاريد و ديگري را به دست آريد كه پيشاپيش كاري مي رويم كه آن را رويه هاست و گونه گون رگهاست ، دل ها برابر آن بر جاي نمي ماند و خردها بر پاي . همانا كران تا كران را ابر فتنه پوشيده است و راه راست ناشناسا گرديده و بدانيد كه اگر من درخواست شما راپذيرفتم ، با شما چنان كار مي كنم كه خود مي دانم و به گفته گوينده و ملامت سرزنش كننده ، گوش نمي دارم . و اگر مرا واگذاريد هم چون يكي از شمايم و براي كسي كه كار خود را بدوي سپارند، بهتر از ديگران فرمان بردار و شنوايم . من اگر وزير شما باشم بهتراست تا امير شما باشم .»

با اين حال ، مردم آن چنان براي بيعت به او هجوم آوردند كه آن حضرت مي فرمايد: «چنان بر من هجوم آوردند كه شتران تشنه به آبشخور روي آرند و چراننده پاي بند آن ها را بردارد و يكديگر را بفشارند، چندان كه پنداشتم خيال كشتن مرا در سر مي پرورانند يا در محضر من بعضي خيال كشتن بعضي ديگر را دارند.»

بيعت مردم ، آغاز حكومت تقريباً پنج ساله حضرت علي (ع) شد و آن حضرت كه راهي جز «اصلاحات علوي » در زدودن انحرافات و بازگشت به آغاز پيش از انحراف را در برابر خود نمي ديد، برنامه عملي حكومت خويش را براي اجراي «عدل » در جامعه اسلامي قرار داد، ولي افسوس كه جامعه اسلامي تاب «عدالت » و «اصلاحات » او را نداشت و فتنه هاي قاسطين ، مارقين و ناكثين كه در سه جنگ داخلي (جمل ، صفين و نهروان ) تجلي يافت ، شاهدي بر موانع اساسي اصلاحات علوي بود. سرانجام ، پس از پنج سال ستيز بي امان با منحرفان از راه مستقيم حقيقت ، آن حضرت به شمشير يكي از همان منحرفان ، در محراب عبادت به شهادت رسيد، در حالي كه سردسته مخالفانش ،معاويه پسر ابوسفيان خويش را در چند قدمي وصال خلافت و انتقام از علي (ع) و فرزندان و خاندان او مي ديد.

با شهادت امام علي (ع) ، نوبت به امامت و به دنبال آن ، خلافت امام حسن (ع) رسيد كه مردم با وي بيعت كردند، ولي معاويه كه از انحراف جامعه اسلامي حداكثر استفاده را مي برد، با لشكري انبوه به جنگ امام آمد و از سويي ديگر، با فريب ، نيرنگ ، زر و زور اطرافيان و سرداران سپاه امام را به خويش مايل ساخت كه سست عنصري آنان ،امام حسن (ع) را در كار زار نبرد از پاي درآورد و اوضاع را آن چنان كرد كه حتي شهادت امام و ياران اندكش چاره ساز نبود، زيرا زمينه مساعد شهادت كه آن را به يك پديده اجتماعي تأثيرگذار مبدل سازد، فراهم نبود. معاويه با جنگ رواني ، پرده پوشي حقايق وشايعه افكني ، آن چنان اوضاع را وارونه كرده بود كه راه هرگونه ستيز و مبارزه مستقيم را ازامام و يارانش سلب كرده بود. در اين اوضاع ، تنها راهي كه مي توانست از «حقيقت مغلوب » چهره اي پيروزمندانه سازد، صلح با معاويه با شروطي چند بود، از جمله اين شروط ، عمل معاويه در حكومت به كتاب خدا، سنت پيامبر (ص) و عدم تعيين جانشين ازسوي معاويه بود. اما، معاويه چندان به اين عهد و پيمان وفادار نماند و به سرعت اين پيمان را نقض كرد، تا آن جا كه خود در يك سخن راني در جمع مردم كوفه چنين گفت :

«من براي نماز و روزه با شما نمي جنگيدم ، من براي حكومت بر شما، كارزار مي كردم ... آگاه باشيد، آنچه را من با (امام ) حسن پيمان بستم ، زير اين دو پاي خويش مي نهم .»

شايد، درست در همين زمان بود كه خلافت ، شأني همانند سلطنت پيداكرد و خليفه همانند سلطان شد و در زمان نسبتاً كوتاهي پس از وفات پيامبر (ص) ، خليفه ، درباري چون دربار قيصر و كسري يافت و همه دستاوردهاي جدّي جامعه اسلامي درروزگار پيامبر، حتي در ظاهر، مورد بي حرمتي و تعرض قرار گرفت . لعن بر علي (ع) برگل دسته ها و منابر، فساد بي اندازه در خزانه مسلمانان ، دنياگرايي بي حد و حصر خليفه و اطرافيان ، همه دستاوردهاي خلافت معاويه در جامعه اسلامي بود. با شهادت امام حسن (ع) كه معاويه به طور غير مستقيم در آن نقش آفريني كرد، نوبت به امامت امام حسين (ع) رسيد و از آن جا كه بر اساس عهدنامه ميان امام حسن (ع) و معاويه پسرابوسفيان ، تا زمان زنده بودن معاويه ، او مي بايست خليفه مسلمانان باشد، امام حسين (ع) فقط به هدايت و ارشاد مردم در مدينه مي پرداخت .

با فرا رسيدن زمان مرگ معاويه ، او درصدد برآمد بر خلاف مفاد عهدنامه ، پسرش يزيد را بر كرسي خلافت نشاند. اگر معاويه در ظاهر قوانين اسلامي را رعايت مي كرد،فرزندش يزيد حتي در ظاهر نيز به اين مسائل پاي بند نبود و به بوزينه بازي و شراب خواري مفرط مي پرداخت . در اين اوضاع ، كه فردي شناخته شده به فساد و بي ديني بر مسند خلافت نشسته بود و با اين كه خليفه مسلمين بود به مقدسات ديني توهين مي كرد، ديگر مشكلات پيچيده سياست بازي هاي معاويه وجود نداشت و راه براي ابراز آشكار، صريح و بي پرده انديشه هاي اصلاحي در جامعه فراهم شده بود. از اين رو، امام حسين (ع) زماني كه يزيد از او طلب بيعت كرد، آشكارا به مخالفت برخاست و آماده براي آغاز نهضتي اصلاحي در جامعه گرديد؛ نهضتي با انگيزه اصلاح ريشه اي امور. شايد سخنان او در وصيت نامه اش خطاب به برادرش محمد بن حنفيه بهترين سند بر بيان چنين مطلبي باشد، آن جا كه مي فرمايد:

«انگيزه نهضت و انقلاب من ، هوا و هوس و تمايلات بشري نيست ، هدف من فساد و ستمگري نيست ، بلكه هدف من اصلاح اوضاع نابسامان امت جدم پيامبر (ص) است . هدف من امر به معروف و نهي از منكر است .»

از اين روست كه ديگر سكوت را جايز نمي داند و به حركت در مي آيد. به ميان اصحاب پيامبر (ص) مي رود و در اجتماع پرشور حج ، آنان را با فرياد فرا مي خواند و براي انحراف ايجاد شده در امت جدش و بي مسئوليتي نخبگان ، جامعه را شماتت مي كند. بر دنياطلبي آنان مي تازد و آنان را به بازگشت به خويش و اصلاح خود و جامعه دعوت مي نمايد و خود پاي به ميانه ميدان ستيز با قدرت حاكم يزيد مي گذارد. شايد خود نيز مي داند، نمي تواند به تنهايي دست به اصلاح زند، ولي بر اين نكته اطمينان دارد كه «خون سرخش » در اين روزگار، مي تواند خلقي را به خروش وا دارد و خون تازه زندگي را بر اندام مرده جامعه تزريق كند. او تنها به اصلاح و احياي جامعه اسلامي مي انديشد و خود رابراي پذيرش هزينه هاي اين امر، آماده مي سازد. شايد از اين روست كه در هنگامه نبرد نابرابر روز «عاشورا» كه عزيزان خويش را يكي پس از ديگري از دست مي دهد، از اعماق دل با پروردگار مي گويد: «بيش از اين ديگر نمي توانستم .»

او در راه اصلاح جامعه اش حاضر است كه با «مردن » خويش ، تضمين «حيات » يك ملت را دهد و در راه اين هدف «مقدس » ابايي ندارد كه جان عزيزترين عزيزانش را فدا كند كه در مكتب اسلام ، «فدا كردن جان در راه اهداف عالي مكتب » به منظور اصلاح «جامعه مكتبي » ، عملي ستودني و تحسين برانگيز است .

قيام «عاشورا» اين «تابلوي حماسه » كه آيينه تمام نماي «اصلاحات » و «اصلاح طلبي » در جامعه اسلامي است ، در مكتب اسلام و براي پيروان آن ، آموزه هاي بسياري به دنبال دارد كه برخي از آن ها عبارتند از:

الف ) روحيه «اصلاح طلبي » در جامعه اسلامي ، امري ضروري و لازم است كه فقدان آن مي تواند، آثار زيان باري را به همراه داشته باشد. همان گونه كه در انحراف جامعه اسلامي از مسير راستين ، در پس از رحلت پيامبر گرامي اسلام ، فقدان آن كار را به جايي رساند كه فردي چون حسين بن علي (ع) ناگزير از فدا كردن جان خود شد.

ب ) اصلاح طلب و حركت «اصلاح طلبي » ، اگر مي خواهد در جامعه اي به سرانجام رسد، بدون در نظر گرفتن اوضاع زمان و مكان و غافل شدن از آن ، ره به جايي نخواهد برد. چنان كه امام حسين (ع) در دوران حكومت معاويه كه چهره آشكار حقيقت در سياست بازي هاي معاويه و دستگاه هيئت حاكم مكتوم بود، بهترين راه برد را سكوت و بسترسازي قيام عاشورا مي ديد تا با فوت معاويه ، مجالي ديگر براي حركت هاي بارز و آشكار به وجود آيد.

ج ) آرمان «اصلاحات » و حركت «اصلاحي » بايد كاملاً مشخص ، شفاف و روشن باشد و از كلي گويي و ابهام آفريني پرهيز شود. چنان كه در جريان قيام عاشورا، امام در سخنراني هايش از هدف قيام و حركت مورد نظر قيام به صراحت سخن مي گويد، تا اين حركت «اصلاحي » به ابهام دچار نشود.

د) رهبران يك حركت «اصلاحي » بايد در سير «اصلاحات » هر حركتي را از خود آغاز كنند و با فرا فكني سعي نكنند مجالي براي فرار خود و خانواده خود از زير بار شعارها و حركت هاي اصلاحي فراهم كنند كه اين امر سبب شكست «اصلاحات » و بي اعتقادي مردم مي شود. در قيام عاشورا، شهادت امام ، فرزندان و اقوامش در صحراي كربلا، خود بهترين دليل بر حقانيت هدف و اصالت «نهضت اصلاحي » بود.

ه) «اصلاح طلبان » در يك جامعه اسلامي بايد خويش را براي پرداخت هزينه هاي عمل اصلاحي خود آماده سازند كه جز اين ، «اصلاحات » با شكست مواجه مي شود. امام حسين (ع) بر اثر پاي فشاري بر اهداف آرماني خود و پرداخت هزينه هايي ؛چون شهادت خود و يارانش و اسارت خاندانش توانست ، مخالفان «اصلاحات » را به پذيرش شكست وا دارد و خويش و حركت انقلابي اصلاحي خود را جاودانه سازد.

و) نوميدي و يأس نشانه هاي زندگي كافران و آفت اساسي به ثمر رسيدن يك حركت اصلاحي است ، زيرا اين عامل ، روحيه انسان را تضعيف مي كند و گام هاي استوار و اراده محكم او را به لغزش و لرزش دچار مي سازد. در صحنه هاي حساس ِ بسيار پر درد عاشورا، تنها روح «توكل » به پروردگار يكتا و سپاس او در سخت ترين لحظات ، بسيار آموزنده مي نمايد.


پاورقي

1 ـ فروغ كافي ، ج 5، صف 56.

2 ـ سيد جعفر شهيدي ، زندگاني اميرمؤمنان علي (ع)، ص 67.

3 ـ همان ، ص 68.

4 ـ صلح امام حسن (ع)، ترجمه آيت الله خامنه اي ، ص 387.

5 ـ مرتضي مطهري ، حماسه حسيني ، ص 100.

محمد رضا ماني فر