بازگشت

ادبيات عاشورا4


از اشعار اوست در مدح و منقبت و رثاي امام حسين(ع):



روز دهم ز ماه محرم به كربلا



ظلمي صريح رفت بر اولاد مصطفي



هرگز مباد روز چو عاشور در جهان



كان روز بود قتل شهيدان كربلا



آن تشنگان آل محمد اسيروار



بر دشت كربلا به بلا گشته مبتلا



اطفال و عورتان پيمبر برهنه تن



از پرده رضا همه افتاده بر قضا



فرزند مصطفي و جگر گوشه رسول



سر بر سنان و بدن بر سر ملا



عريان بماند پردگيان سراي وحي



مقتول گشته شاه سراپرده عبا



قتل حسين و بردگي اهل بيت او



هست اعتبار و موعظه ما و غير ما



دل در جهان مبند كزو جان نبرده اند



پرورده پيمبر و فرزند پادشا



هرگه كه يادم آيد از آن سيد شهيد



عيشم شود منغض و عمرم شود هبا



اي بس بلا و رنج كه بر جان او رسيد



از جور و ظلم امت بي رحم و بي حيا



در آرزوي آب، چنوئي بداد جان



لعنت برين جهان به نفرين بي وفا



آن روزها كه بود در آن شوم جايگاه



مانده چو مرغ در قفس از خوف بي رجا



با هركسي همي به تلطف حديث كرد



آن سيد كريم نكو خلق خوش لقا



تا آن شبي كه روز دگر بود قتل او



ميدادشان نويد و همي گفتشان ثنا



گويند كاين قدر شب عاشور گفته بود



آمد شب وداع چو تاريك شد هوا



روز دگر چنانكه شنيدي مصاف كرد



حاضر شده ز پيش و پس اعدا و اوليا



برتن زره كشيده و بر دل گره زده



رويش زغبن تافته، پشتش زغم دوتا



از آسمان دولت او ماه گشته گم



وز آفتاب صورت او، گم شده نوا



در بوستان چهره و شاخ زبان او



از گل برفته رنگ و زبلبل شده نوا



خونش چكيده از سر شمشير بر زمين



ياقوت در فشانده ز مينابه كهربا



از بهر شربتي ببر لشگر يزيد



بر من يزيد داشته جان گران بها



لب خشك از آتش دل و رخ ز آب ديده تر



دل با خداي برده و تن داده در قضا



بگرفته روي آب، سياه يزيد شوم



بي آب چشم و سينه پر از آتش هوا



از نيزه ها چو بيشه شده حربگاهشان



ايشان در و خروشان چو شير و چو اژدها



بر آهوان خوب مسلط سگان زشت



بر عدل ظلم چيره شده بر بقا فنا



اين ها در آب تشنه و ايشان به خونشان



از مهر سيرگشته و ز كينه ناشتا



بر قهر خاندان نبوت كشيده تيغ



تا چون كنندشان به جفا سر ز تن جدا



آهخته تيغ بر پسر شير كردگار



آن باغبان باقي شمشير مرتضي



ايشان قوي ز آلت و ساز و سلاح و اسب



واينها ضعيف و تشنه و بي پر گويي نوا



مير و امام شرع حسين علي كه بود



خورشيد آسمان هدي شاه اوصيا



از چپ و راست حمله همي كرد چون پدر



تا بود در تنش نفسي و رگي به جا



خويش و تبار او شده از پيش او شهيد



فرد و وحيد مانده در آن موضع كربلا



افتاده غلغل ملكوت اندر آسمان



برداشته حجاب افق امر كبريا



بر خلد منقطع شده انفاس حور عين



بر ارض مضطرب شده چون جنبش سما



زهرا و مصطفي و علي سوخته



ز درد ماتم سراي ساخته بر سدره منتها



در پيش مصطفي شده زهراي تنگدل



گويان كه چيست درد حسين مرا دوا



تا كي ز امت تو به ما رنجها رسد



دانم كه اي پدر ندهي تو بدين رضا



فرزند من كه هست ترا آشناي



جان در خون همي كند به مصاف اندر آشنا



از تشنگي روانش بي صبر و بي شكيب



گرماي كربلا شده بي حد و منتها



او در ميان آن همه تيغ و سنان و تير



داني همي كه جان و جگر خون شود مرا



زنده نمانده هيچ كس از دوستان او



در دست دشمنانش چرا كرده رها



يك ره بنال پيش خداوند دادگر



تا از شفاعت تو كند حاجتم روا



گفتا رسول باش كه جان شريف او



زان قتلگاه زود خرامد بر شما



ايشان درين، كه كرد حسين علي سلام



جدش جواب داد و پدر گفت مرحبا



زهرا ز جاي جست و برويش در اوفتاد



گفت اي عزيز ما تو كجائي و ما كجا



چون رستي از مصاف و چه كردند با تو



قوم مادر در انتظار تو، دير آمدي چرا



كار چو تو بزرگ نه كاري بود حقير



قتل چو تو شهيد نه قتلي بود خطا



فرزند آن كسي كه ز ايزد براي اوست



در باغ وحي جلوه طاووس هل اتي



در خانه نبوت و عصمت براي تو



سادات را جمال شد، اسلام را بها



شاه امام نسل پيمبر نسب توئي



كشته به تيغ قهر ترا لشگر جفا



آب فرات بر تو ببستند ناكسان



آميخته خون تو با خاك كربلا



برجان تو گشاده كمين دشمنان كين



با تو نمانده هيچ كس از دوست و آشنا



نه هيچ مهربان كه تولا كند بتو



نه هيچ سنگدل كه محابا كند ترا



سينه دريده، حلق بريده، فكنده دست



غلتان به خون و خاك سر از تن شده جدا



بر سينه عزيز تو بر اسب تاخته اي



هم چو مصطفي ز همه عالم اصطفي



اندام تو چگونه بود زير نعل اسب



كز روي لعل تو نزدي گرد گل صبا



رخت و بنه به غارت و فرزند و زن اسير



در دست آن جماعت پر زرق و كيميا



اولاد و آل تو متحير شده ز بيم



وز راه سردشان متغير شده هوا



با توجه به بيت آخر قصيده، تصور مي رود كه دنباله سخن قطع شده و آخرين اشعار مرثيه ضايع گرديده است.



قوامي در جاي ديگر هم گفته:



گر درين ره به عشق روي آري



صدف و در بيني از چپ و راست



ور قياسي كني ز روي يقين



رونق دين ز عدل عادل خواست



هر فضيلت كه مر شهيدان راست



به همان گر كنيم ختم رواست



خاص درگاه كبرياست علي وين



سخن مخلص حقيقت راست



آن دو گلزار دين حسين و حسن



زيور عرش و زينت زهراست



بر روان مهاجر و انصار



بي نهايت زما سلام و دعاست



باز در مرثيه امام حسين(ع) گفته است:



مير امام زاده كه چون او نيافريد



تا از عدم خداي همي بنده آورد



از شوم قتل آن تن بي سر بديع نيست



گر جويبار سر و سر افكنده آورد



دل مرده اي بود كه ننالد زدرد اوي



اي طرفه مرده اي كه خبر زنده آورد



مرد آن بود كه روز بلا، پيش دوستان بر درد



دوست دل به غم آكنده آورد



بنگر چه صعب درد بود درد قتل اوي



كان تيره شب ز روز درخشنده آورد



آرد به زعفران جا هر سال گريه ها



آن زعفران كه خاصيتش خنده آورد.

پاورقي

دانشنامه هاي حوزه علميه

محمد قاسم هاشمي