بازگشت

مسلم در مجلس عبيدالله


هنگامي که غلام عبيدالله بن زياد مسلم را نزد او برد، مسلم به ابن زياد سلام نکرد، نگهبان قصر به مسلم گفت: آيا بر امير سلام نمي کني؟! مسلم به او گفت: ساکت باش که او امير من نيست [1] .

و نوشته اند که مسلم در پاسخ نگهبان قصر گفت: سلام بر آنکس که پيروي هدايت کرد و از عاقبت سوء بيمناک بود و خداي بزرگ را اطاعت نمود [2] .

عبيدالله بن زياد در حالي که سعي مي کرد لبخندي به لب داشته باشد به مسلم گفت: اگر سلام کني يا نکني، کشته خواهي شد!

مسلم گفت: اگر من به دست تو کشته شوم چندان عجيب نيست زيرا افرادي به


مراتب بدتر از تو افرادي بهتر از مرا کشته اند، و به قتل رسانيدند افراد بصورت هولناک و مثله کردن آنها از فطرت پستي حکايت دارد که سزاوار توست! و تو در دارا بودن اين صفات غير انساني از همه شايسته تري [3] .

جمعي از مورخين نوشته اند که ابن زياد به مسلم بن عقيل گفت: اي پسر عقيل! تو به کوفه آمدي و در ميان مردم تفرقه افکندي و خاطر آنها را پريشان نمودي و آنان را به جان هم انداختي تا يکديگر را بکشند.

مسلم در پاسخ ابن زياد در نهايت شهامت و عزت نفس گفت: نه چنين است که گفتي، چون اهالي اين شهر ديدند که پدر تو بزرگان و نيکان آنها را از دم شمشير گذرانيد و به شيوه ي کسري و قيصر در ميان آنها عمل کرد، از ما خواستند تا به اين شهر بيائيم و در ميان مردم به قسط و عدل عمل کرده و آنان را به احکام الهي فراخوانيم.

عبيدالله گفت: تو کجا و اين رسالتهاي خطير کجا؟!

سپس نسبتهاي بسيار ناروائي به مسلم داد و مسلم در پاسخ او گفت: خداي بزرگ مي داند که تو راست نمي گويي، مسلم است کسي که شراب مي نوشد دستش به خون مسلمانان آزاده، آلوده است، و از کشتن افراد بيگناه، پرهيز نمي کند، و به صرف گمان و خيال فرمان قتل آنان را صادر مي کند، و کار زشت و نکوهيده اي نيست که انجام نداده باشد.

ابن زياد گفت: خدا ميان تو و آرزوهايت جدايي انداخت چرا که تو را سزاوار آن نمي ديد!

مسلم گفت: پس چه کسي سزاوار است؟

عبيدالله گفت: اميرالمؤمنين يزيد!

مسلم بن عقيل گفت: الحمدالله علي کل حال، راضي هستيم به آنچه خدا خواهد و


او در ميان ما و شما حکم فرمايد.

عبيدالله گفت: مثل اينکه گمان مي کني که شما را در امر خلافت، بهره و نصيبي است؟!

مسلم گفت: نه و الله گمان نمي کنم، بلکه يقين دارم.

عبيدالله که در آتش خشم مي سوخت فرياد برآورد که: خدا مرا بکشد اگر تو را نکشتم، آنهم به صورتي که کسي را در اسلام بدانگونه نکشته باشند!

مسلم سرافرازتر از هميشه پاسخ داد: البته تو سزاواري به انجام عملي که در اسلام سابقه نداشته است.

عبيدالله که همچون ماري زخم خورده به خود مي پيچيد، به گفتار زشت و ناپسند خود ادامه داد، ولي مسلم سکوت اختيار کرد که حاکي از بي اعتنايي به ابن زياد بود [4] .

برخي هم نوشته اند: ابن زياد به مسلم بن عقيل گفت: تو بر خليفه ي وقت خروج کردي و در ميان مسلمانان فتنه ها انگيختي و در ميان آنان تفرقه افکندي.

مسلم گفت: دروغ مي گويي چرا که معاويه و فرزندش يزيد اتحاد مسلمين را نابود کردند، و فتنه را پدر تو برانگيخت [5] .

عبيدالله که قادر به دفاع از خود نبود، نسبت به اميرالمؤمنين علي و حسنين عليهم السلام بي حرمتي کرد، و مسلم بن عقيل به ابن زياد گفت: تو و پدرت به اين بي حرمتي ها سزاوارتريد و تو اي دشمن خدا در قضاوتي که مي کني مختاري و من اميد آن دارم که شهادت را خداي متعال به دست بدترين افراد همچون تو نصيب من گرداند [6] .



پاورقي

[1] مثير الاحزان 36.

[2] «السلام علي من اتبع الهدي و خشي عواقب الردي و اطاع الملک الاعلي».

[3] مقتل الحسين مقرم 161.

[4] البداية و النهاية 168 /8.

[5] مقتل الحسين مقرم 161.

[6] الملهوف 24.