بازگشت

هاني و مسلم بن عمرو باهلي


و چون مشاجره ي ميان هاني و عبيدالله به درازا کشيد، مسلم بن عمرو باهلي- که از سر سپردگان حکومت اموي بود و يزيد او را از شام به کوفه نزد عبيدالله فرستاده بود- از عبيدالله خواست که اجازه دهد تا با هاني صحبت کرده و او را قانع کند تا مسلم را تسليم نمايد! عبيدالله اجازه داد و او با هاني در گوشه اي از قصر که عبيدالله آنها را مي ديد و صداي آنان را هنگامي که بلند مي شد بخوبي مي شنيد، به صحبت نشست.

او با وعده و وعيد مي خواست هاني را به همدستي با عبيدالله ترغيب کند و او را از خشم سلطان بر حذر دارد.

مسلم بن عمرو به هاني گفت: تو را بخدا سوگند بي جهت خود را به کشتن مده و بلا را بر خود و خاندان خود وامدار! اين مرد (مسلم بن عقيل) پسر عموي اينهاست، او رانمي کشند و آسيبي به او نمي رسانند! مسلم را به آنها تسليم کن و مطمئن باش که اين کار براي تو ننگي به بار نخواهد آورد!

هاني مي دانست که تسليم مسلم به عقيل کار بسيار نکوهيده اي است و اگر عمال حکومتي بر مسلم دست پيدا کنند مسلمأ او را به قتل مي رسانند و اين مايه ي ننگ براي او و خاندان اوست که به دست خود ميهمان خود را تسليم دشمن نمايد، لذا در پاسخ


او گفت: بخدا سوگند که براي من بزرگتر از اين ننگي نيست که مسلم بن عقيل که ميهمان من است و فرستاده ي فرزند رسول خداست، به عبيدالله تسليم کنم در حالي که من زنده ام و بازوي قوي و ياران فراواني دارم، بخدا سوگند که حتي اگر تنها بودم و ياوري هم نداشتم هرگز او را تسليم نمي کردم.

اين سخن، سخن آزادگان و رادمرداني است که حيات خود را فداي ارزشهاي انساني مي کنند و در برابر چيزي که شرافت آنان را لکه دار مي کند، فروتني روا نمي دارند [1] .


پاورقي

[1] حياة الامام الحسين 374 /2، و در آن مسلم بن عمر آمده است، و لکن در کتاب «الفتوح» که از آن نقل شده و بيشتر مصادر مسلم بن عمرو درج شده است.