بازگشت

حسان بن قائد


عبدالله بن مطيع براي مقابله با سپاهيان مختار، حسان بن قائد بن بکير را با گروهي بسيار و لشکري بسيار فرستاد و راه را بر ابراهيم بن اشتر بست که او را به «سبخه» بازگرداند، ابراهيم براي دفع او خزيمة بن نصر را روانه کرد با سپاه سواره و خود با نيروي پياده اش بر آن لشکر گران يورش بردند و آنها را تار و مار کرده و منهزم نمودند.


حسان بن قائد در پشت سر خود بود تا آنها را حمايت کند، و چون آنها پا به فرار گذاشتند خزيمه بر او حمله کرد، چون به او رسيد او را شناخت و گفت: اي حسان! تو را شناختم پس خود را نجات ده.

حسان لغزيد و به زمين افتاد، مردم دورش را گرفته و او با آن گروه مقاتله مي کرد، خزيمه او را ندا داد: خود را به کشتن مده، من تو را امان دادم.

پس خزيمه آمد تا نزد او ايستاد و سپاهيان را از اطراف او دور ساخت، در اين هنگام ابراهيم رسيد، خزيمه او را گفت: من حسان را امان دادم.

ابراهيم گفت: نيکو کردي.

پس خزيمه دستور داد اسب حسان را آوردند و او را بر اسب سوار کرد و گفت: برو به کسان خويش ملحق شو.

ابراهيم بسوي مختار و يارانش حرکت کرد، و اين در حالي بود که شبث بن ربعي مختار و يزيد بن انس را در محاصره داشت، يزيد بن حارث که از فرماندهان ابن مطيع بود چون ابراهيم را ديد، پيش آمد تا از رفتن او ممانعت کند، ابراهيم گروهي از يارانش را با خزيمه براي دفع او فرستاد و خود متوجه شبث بن ربعي گرديد، اصحاب شبث چون ابراهيم را ديدند آهسته آهسته به عقب بازمي گشتند و هنگامي که ابراهيم به آنان نزديک شد بر آنان حمله ور شد و آنها را به عقب راند، از آن طرف خزيمه بر يزيد بن حارث يورش برد و او را شکست داد.

چون سپاهيان ابن مطيع از «سبخه» فرار کرده و شکست خوردند به کوفه نزد ابن مطيع آمدند و خبر قتل راشد بن اياس هم به او رسيد، او را خوف و ترس فراگرفت.