بازگشت

اربعين


اهل بيت عليهم السلام به سفر خود ادامه دادند تا به دو راهي جاده ي عراق و مدينه رسيدند، چون به اين مکان رسيدند، از امير کاروان خواستند تا آنان را به کربلا ببرد، و او آنان را بسوي کربلا حرکت داد، و چون به کربلا رسيدند، جابر بن عبدالله انصاري [1] را ديدند که با تني چند از بني هاشم و خاندان پيامبر براي زيارت حسين عليه السلام آمده بودند، همزمان با آنان به کربلا وارد شدند و سخت گريستند و ناله و زاري کردند و بر صورت خود سيلي زده و ناله هاي جانسوز سر دادند و زنان روستاهاي مجاور نيز به آنان پيوستند [2] ، زينب عليها السلام در ميان جمع زنان آمد و گريبان چاک زد و با صوتي حزين که


دلها را جريحه دار مي کرد مي گفت: «وا اخاه! وا حسينا! وا حبيب رسول الله و ابن مکه و مني! و ابن فاطمه الزهراء! و ابن علي مرتضي! آه ثم آه!»، پس بيهوش گرديد.

آنگاه ام کلثوم لطمه به صورت زد و با صدايي بلند مي گفت: امروز محمد مصطفي و علي مرتضي و فاطمه ي زهرا از دنيا رفته اند؛ و ديگر زنان نيز سيلي به صورت زده و گريه و شيون مي کردند.

سکينه چون چنين ديد، فرياد زد: وا محمداه! وا جداه! چه سخت است بر تو تحمل آنجه با اهل بيت تو کرده اند، آنان را از دم تيغ گذراندند و بعد عريانشان نمودند! [3]

عطيه عوفي [4] مي گويد: با جابر بن عبدالله به عزم زيارت قبر حسين عليه السلام بيرون آمدم و چون به کربلا رسيديم جابر نزديک شط فرات رفته و غسل کرد و ردائي همانند شخص محرم بر تن نمود و همياني را گشود که در آن بوي خوش بود و خود را معطر کرد و هر گامي که بر مي داشت ذکر خدا مي گفت تا نزديک قبر مقدس رسيد و به من گفت: دستم را بر روي قبر بگذار! چون چنين کردم، بر روي قبر از هوش رفت.

من آب بر روي جابر پاشيدم تا به هوش آمد، آنگاه سه مرتبه گفت: يا حسين! سپس گفت: «حبيب لا يجيب حبيبه!» و بعد اضافه کرد: چه تمناي جواب داري که حسين در خون خود آغشته و بين سر و بدنش جدائي افتاده است!! و گفت:

فاشهد انک ابن خير النبيين و ابن سيد المومنين و ابن حليف التقوي و سليل الهدي و خامس اصحاب الکساء و ابن سيد النقباء و ابن فاطمة سيدة النساء،


و مالک لا تکون هکذا و قد غذتک کف سيد المرسلين و ربيت في حجر المتقين و رضعت من ثدي الايمان و فطمت بالالسلام فطبت حيا و طبت ميتا غير ان قلوب المومنين غير طيبة لفراقک و لا شاکة في الخيرة لک فعليک سلام الله و رضوانه و اشهد انک مضيت علي ما مضي عليه اخوک يحيي بن زکريا.

من گواهي مي دهم که تو فرزند بهترين پيامبران و فرزند بزرگ مؤمنين مي باشي، تو فرزند سلاله ي هدايت و تقوايي و پنجمين نفر از اصحاب کساء و عبايي، تو فرزند بزرگ نقيبان و فرزند فاطمه سيده ي بانواني، و چرا چنين نباشد که دست سيد المرسلين تو را غذا داد و در دامن پرهيزگاران پرورش يافتي و از پستان ايمان شير خوردي و پاک زيستي و پاک از دنيا رفتي و دلهاي مؤمنان را از فراق خود اندوهگين کردي پس سلام و رضوان خدا بر تو باد، تو بر همان طريقه رفتي که برادرت يحيي بن زکريا شهيد گشت.

آنگاه چشمش را به اطراف قبر گردانيد و گفت:

السلام عليک ايتها الرواح التي حلت بفناء الحسين و اناخت برحله، اشهد انکم اقمتم الصلوة و آتيتم الزکوة و امرتم بالمعروف و نهيتم عن المنکر و جاهدتم الملحدين و عبدتم الله حتي اتاکم اليقين.

سلام بر شما اي ارواحي که در کنار حسين نزول کرده و آرميديد، گواهي مي دهم که شما نماز را بپا داشته و زکوة را ادا نموده و به معروف امر و از منکر نهي کرديد، و با ملحدين و کفار مبارزه و جهاد کرده، و خدا را تا هنگام مردن عبادت نموديد.

و اضافه نمود: به آن خدائي که پيامبر را به حق مبعوث کرد ما در آنچه شما شهدا در آن وارد شده ايد شريک هستيم.

عطيه مي گويد: به جابر گفتم: ما کاري نکرديم! اينان شهيد شده اند.


گفت: اي عطيه! از حبيبم رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم شنيدم که مي فرمود: «من احب قوما حشر معهم و من احب عمل قوم اشرک في عملهم» [5] «هر که گروهي را دوست داشته باشد با همانان محشور گردد، و هر که عمل جماعتي را دوست داشته باشد در عمل آنها شريک خواهد بود».


پاورقي

[1] او جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام انصاري است، مادرش نسيبه دختر عقبه مي‏باشد، و در بيعت عقبه‏ي ثانيه در مکه با پدرش حضور داشته ولي کودک بوده است؛ بعضي او را از شرکت کنندگان در جنگ بدر ذکر کرده‏اند؛ او با پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم در 18 غزوه شرکت نمود، و بعد از رسول خدا در صفين در خدمت علي عليه‏ السلام بوده و از کساني است که سنت پيامبر بسيار از او نقل شده است؛ او در آخر عمر نابينا گرديد؛ در سال 74 يا 78 در سن 94 سالگي در مدينه رحلت نمود. (الاستيعاب 219 /1).

[2] الملهوف 82.

[3] الدمعة الساکبة 162 /5.

[4] عطيه‏ي عوفي را شيخ‏طوسي از اصحاب اميرالمؤمنين در رجال خود ذکر کرده و او معروف به بکالي است که قبيله‏اي از همدان مي‏باشد، و او داراي تفسير قرآني بوده است در پنج قسمت و خود او مي‏گويد: قرآن را با تفسيرش سه بار بر ابن‏عباس عرضه کردم و اما قرائت قرآن را هفتاد مرتبه نزد او قرائت نمودم. (تنقيح‏ المقال 253 /2).

[5] بحارالانوار 130 /65.