بازگشت

يزيد و سه خواسته ي امام سجاد


وقتي يزيد تصميم گرفت اهل بيت را به مدينه بازگرداند، امام سجاد عليه السلام سه چيز را از يزيد خواست.

يزيد گفت: آن سه خواسته اي که انجام آنها را وعده داده ام براي من بازگو تا آنها را برآورده سازم.


حضرت سجاد عليه السلام فرمود:

اول آنکه يک بار ديگر مي خواهم صورت مبارک پدرم را ببينم.

دوم آنکه بگويي هر چه از مابه يغما برده اند به ما بازگردانند.

سوم آنکه اگر تصميم به کشتن من گرفته اي، فردي مطمئن را با اين زنان همراه کن تا آنان را به حرم جدشان برساند.

يزيد گفت: خواسته ي اول تو هرگز برآورده نخواهد شد؛ و اما خواسته ي دوم را چندين برابر جبران مي کنم؛ و در مورد سوم کسي جز تو همراه زنان نخواهد بود.

امام عليه السلام فرمود: اموال تو را نخواهيم و مال تو بر تو ارزاني باد، و آنچه را از ما به غارت برده اند به ما بازگردان، چون در ميان آنها مغزل و مقنعه و گردن بند و پيراهن فاطمه عليها السلام قرار دارد.

يزيد فرمان داد تا آنها را بازگردانيدند و خود دويست دينار بر آنها افزود و امام سجاد عليه السلام آن دينارها را به مستمندان بخشيد و يزيد دستور داد که اسيران اهل بيت را به وطن خود مدينه بازگردانند [1] .

بازگرداندن اهل بيت به مدينه به خواست خودشان صورت گرفت، و يزيد به هنگام حرکت آنان مقدار زيادي از اموال را همراه کاروان کرد و به ام کلثوم گفت: اينها عوض مصائبي است که به شما وارد شده است.

ام کلثوم فرياد زد: چقدر تو بي حيا و بي شرمي! برادرم حسين و اهل بيت او را مي کشي و در مقابل مال و منال به ما مي دهي؟! هرگز اين اموال را قبول نمي کنيم [2] .

روياي سکينه

ابن نما روايت کرده است که حضرت سکينه هنگامي که در دمشق بود خواب ديد


که پنج مرکب از نور روي آوردند که بر هر يک از آنها شخص بزرگي سوار است و ملائکه او را احاطه کرده اند و راهنمائي با آنها مي رود، پس آن مراکب رفتند و آن راهنما بسوي من آمد و گفت: اي سکينه! جدت رسول خدا تو را سلام مي رساند در پاسخ گفتم: سلام بر رسول خدا باد، و او را گفتم: تو کيستي؟ گفت: من وصيفي [3] از وصائف بهشت مي باشم، او را گفتم: اين سواران کيستند؟ گفت: اول آدم صفوة الله و دوم ابراهيم خليل الله و سوم موسي کليم الله و چهارم عيسي روح الله، سيکنه گويد: گفتم: اين که دست بر محاسن خود گرفته گاهي فرود آيد و گاه بر خيزد کيست؟ گفت: اين جد تو رسول خداست صلي الله عليه وآله وسلم، گفتم: آهنگ کجا دارند؟ گفت: نزد پدرت حسين مي روند، سکينه گويد: پس من بسوي جدم شتافتم تا او را از آنچه ستمگران با ما پس از او کردند با خبر کنم ناگهان هودجهايي از نور مشاهده کردم که در هر کدام از آنها زني بود گفتم: اين زنان کيانند؟ گفت: اولي حواء ام البشر و دومي آسيه دختر مزاحم و سومي مريم دختر عمران و چهارمي خديجه دختر خويلد، پس آن وصيف را گفتم: اين پنجمي کيست که دست خود را روي سرش گذاشته گاهي فرود آيد و گاهي برخيزد؟ گفت: اين جده ات فاطمه دختر محمد صلي الله عليه وآله وسلم مادر پدر تو مي باشد، گفتم: سوگند به خدا او را خبر دهم که با ما چه کردند، پس نزد او رفته و برابر او گريستم و گفتم: اي مادر! سوگند به خدا حق ما را انکار کردند و جمع ما را متفرق نمودند، اي مادر! سوگند به خدا حريم ما را مباح شمردند و اي مادر! سوگند به خدا حسين پدر ما را کشتند، پس مادرم گفت: اي سکينه! ديگر سخن مگو که جگرم را مجروح و بند دلم را پاره کردي اين پيراهن پدرت حسين عليه السلام است با من که از من جدا نشود تا خدا را با او ملاقات کنم؛ سپس از خواب بيدار شدم و خواستم آن را کتمان کنم پس براي اهل خود گفتم، که بعد از آن بين مردم شايع گرديد. [4] .



پاورقي

[1] الملهوف 82 و قمقام زخار 579 با کمي اختلاف.

[2] بحارالانوار 197 /45.

[3] الوصيف: غلامي را گويند که هنوز بالغ نشده است.

[4] تظلم الزهراء عليه‏ السلام 76.