بازگشت

شتران عريان


مردي مي گويد: در بازار کوفه نشسته بودم و از شهادت حسين عليه السلام آگاه نبودم، ولي مردم را در حيرت شديد و دهشتي بزرگ مي ديدم و علت آن را نمي دانستم. در آن هنگام، صداي تکبير و تهليل به گوشم رسيد، برخاستم ببينم چه شده است؟!

ناگهان سرهائي را بر بالاي نيزه مشاهده کردم، و زنان و دختران کوچکي را که بر شترهاي عريان و بي جهاز سوار بودند و سر آنها از شرم به پائين افتاده بود نظاره کردم و جواني سوار بر شتر ديدم که به زنجير کشيده شده بود، و سرش برهنه و از پاهاي او


خون جاري بود، و در ميان کساني که آن سرهاي مقدس را حرکت مي دادند، مردي را ديدم که بر نيزه ي نوراني تر از سرهاي ديگر بود و آثار کشته شدن در آن سر به چشم نمي خورد، و آن مرد با صداي بلند مي گفت:


انا صاحب الرمح الطويل!

انا صاحب السيف الصقيل!


انا قاتل دين الاصيل! [1]

خاتوني از بين اسيران بر او نهيب زد که: واي بر تو! بگو:


و من ناغاه في المهد جبرئيل و من بعض خدامه ميکائيل و اسرافيل و عزرائيل و من عتقاؤه صلصائيل و من اهتز لقتله عرش رب الجليل، و قل يا ويلک انا قاتل محمد المصطفي و علي المرتضي و فاطمة الزهراء و الحسن المزکي و ائمة الهدي و ملائکة السماء و الانبياء و الاوصياء.

اين کسي است که جبرئيل در گهواره براي او لاي لاي مي گفت، و ميکائيل و اسرافيل و عزرائيل از خدمتگزاران او بودند، و صلصائيل از آزاد شدگان اوست، و او کسي است که عرش خدا از کشته شدن او به لرزه درآمده است. واي بر تو! به مردم بگو که: من قاتل محمد مصطفي و علي مرتضي و فاطمه ي زهرا و حسن مزکي و ائمه ي هدي و ملائکه ي آسمان و انبياء و اوصياء هستم!

راوي مي گويد: از آن زن نامش را پرسيدم، پاسخ داد: من زينب دختر علي بن ابي طالب عليه السلام، و اين اسيران، دختران پيامبر و علي عليه السلام هستند [2] .


کربلا را مي سرود اين بار، روي نيزه ها

با دو صد ايهام معني دار، روي نيزه ها


نينوائي شعر او، از ناي هفتاد و دو ني

مثل يک ترجيع شد تکرار، روي نيزه ها





چوب خشک ني به هفتاد و دو گل آذين شده است

لاله ها را سر به سر بشمار روي نيزه ها


زخمي داغند اين گلهاي پرپر اي نسيم!

پاي خود آرامتر بگذار روي نيزه ها


يا بر اين نيزار خون امشب متاب اي ماهتاب!

يا قدم آهسته تر بردار روي نيزه ها


ياد داري آسمان! با اختران خورشيد گفت:

وعده ي ديدار مان اين بار، روي نيزه ها؟!


قافله در رجعت سرخ است و فتنه در کمين

چشم مير کاروان بيدار روي نيزه ها


صوت قرآنست اين، يا با خدا در گفتگوست

روبرو، بي پرده، در انظار، روي نيزه ها؟!


خواهرش بر چوپ محمل زد سر خود را، که آه!

تيره تر بادا ز شام تار، روي نيزه ها


اي دليل کاروان! لختي بران از کوچه ها

بلکه افتد سايه ي ديوار روي نيزه ها


با برادر گفت زينب: راه دين هموار شد

گرچه راه تست ناهموار روي نيزه ها


زنگيان آيينه مي بندند بر ني؟ يا خدا

پرده بر مي دارد از رخسار روي نيزه ها


صحنه ي اوج و عروج ست و طلوع و روشني

سير کن! سير تجلي زار روي نيزه ها





چشم ما آيينه آسا غرق حيرت شد چو ديد

يک جمال و، آنهمه رخسار روي نيزه ها [3] .



پاورقي

[1] «من صاحب نيزه‏ي بلند، و صاحب شمشير صقيل داده شده، و کشنده‏ي کسي که حقيقت دين را دارد هستم».

[2] الدمعة الساکبة 46 /5.

[3] شعر از آقاي محمد علي مجاهدي (پروانه) است.