بازگشت

آخرين لحظات


پس زماني گذشت و هر کس که نزديک آن بزرگوار مي شد و کشتن امام براي او ممکن بود، بازمي گشت و کراهت داشت که آن حضرت را به قتل برساند، سپس شخصي که او را مالک بن نمير کندي مي گفتند و او مردي شقي و بي باک بود نزديک امام آمد و شمشيري بر سر مبارک آن بزرگوار زد که برنس را قطع کرده و به سر مبارک آن حضرت رسيد که خون جاري گرديد. امام حسين عليه السلام آن برنس را انداخت و کلاهي را طلب کرد و بر سر گذاشت و به آن مرد فرمود: هرگز با آن دست غذا و آب نخوري و خدا تو را با ظالمان محشور گرداند! آن مرد کندي برنس امام را برداشت و بعد از آن هميشه در فقر و مسکنت بسر مي برد و دستانش مانند آدمهاي شل، از کار افتاد [1] .

و چون آن بزرگوار از اسب به روي زمين فرود آمد خواست بر جانب راست بخوابد از کثرت جراحات ممکن نشد سپس بر پهلوي چپ خواست بخوابد اما نشد پس مقداري از رمل و خاک را گرد آورد و همانند بالشي درست کرده و سر بر آن نهاد


و سپاه کوفه در حيرت بودند که او در چه حالتي است؟ بعضي مي گفتند: او از دنيا رفته است و بعضي مي گفتند: توان جنگ کردن ندارد [2] .


پاورقي

[1] انساب الاشراف 203 /3.

[2] المفيد في ذکري السبط الشهيد 123.