بازگشت

هلال بن نافع


هلال مي گويد: ما با اصحاب عمر بن سعد ايستاده بوديم که ناگهان ديديم کسي فرياد مي زد: اي امير! بشارت که اينک شمر حسين را به قتل رساند!

هلال مي گويد: من ميان دو صف آمدم و جان دادن امام را تماشا مي کردم! بخدا


قسم هيچ کشته بخون آغشته اي را نيکوتر و درخشنده روي تر از او نديدم، نور چهره ي او و زيبائي هيئت او انديشه ي قتل وي را از ياد من ببرد و در آن حال شربتي از آب مي خواست، شنيدم مردي مي گفت: هرگز آب نخوري تا بر آتش درآئي و از حميم آن بنوشي [1] و امام را شنيدم در پاسخ مي فرمود: من نزد جدم مي روم و در بهشت در کنار او خواهم بود و از آب گوارا بنوشم و از آنچه شما با من کرديد بدو شکايت کنم.

پس همه ي جماعت در غضب شدند که گوئي خداوند در دل آنها رحمت نيافريده بود و من گفتم: بخدا قسم ديگر در هيچ کار با شما شريک نشوم! [2] .


پاورقي

[1] «و الله لا تذوق الماء ختي ترد الحامية فتشرب من حميمها».

[2] نفس المهموم 366.