بازگشت

آخرين نماز


چون وقت نماز ظهر فرا رسيد، مردي از ياران آن حضرت به نام ابوثمامه ي صيداوي [1] به آن حضرت عرض کرد: اي ابا عبدالله! من به فدايت شوم، اين گروه به


ما نزديک شده اند و بخدا سوگند که پيش از تو من بايد کشته شوم و دوست دارم چون خدا را ملاقات مي کنم با تو نماز خوانده باشم!

امام حسين عليه السلام سر بسوي آسمان برداشت و فرمود: نماز را تذکر دادي، خداي تو را از نمازگزاران قرار دهد.

آنگاه امام حسين عليه السلام زهير بن قين و سعيد بن عبدالله را گفت در جلوي آن حضرت بايستند تا او نماز ظهر بگذارد، پس امام عليه السلام با نيمي از يارانش نماز خوف بجاي آوردند [2] .

17- سعيد بن عبدالله حنفي [3] .

سعيد بن عبدالله در جلوي امام ايستاد و امام نمازگزارد و او در اثر تيرباران دشمن به روي زمين افتاد در حالي که مي گفت: خدايا! اين گروه را لعنت کن همانند لعن قوم عاد و ثمود، و سلام مرا به پيامبرت برسان؛ همچنين مي گفت: پرودگارا! اين زخمها را براي درک ثواب تو در راه نصرت فرزند پيامبر تو بر جان خود خريدم.

آنگاه به طرف امام التفاتي کرده گفت: آيا به عهد خود وفا کردم اي پسر رسول خدا؟!

امام عليه السلام فرمود: آري تو در بهشت پيشاپيش من قرار خواهي داشت.

او در حالي به شهادت رسيد که سيزده تير غير از زخم نيزه و شمشير بر بدنش فرورفته بود، و چون امام عليه السلام از نماز فارغ شد به اصحابش فرمود: اي انصار من! اين


بهشت است که دربهاي آن به روي شما باز شده و نهرهاي آن جاري ميوه هاي آن آماده است، و اين پيامبر خداست و اينان شهدايي که در راه خدا کشته شده اند، منتظر قدوم شمايند، و شما را به بهشت بشارت مي دهند، پس از دين خدا و دين پيامبر حمايت و از حرم پيامبر دفاع کنيد.

اصحاب به امام عرض کردند: جانهاي ما فداي تو باد و خونهاي ما نگاهدارنده ي خون تو، بخدا سوگند که هيچ گزندي به تو و حرم تو نمي رسد ماداميکه از ما کسي زنده باشد [4] .

18- ابوثمامه ي صائدي

نام او عمرو بن عبدالله بن کعب و از تابعين بود و مردي دلاور و از شخصيتهاي شيعه بشمار مي رفت. از اصحاب اميرالمؤمنين بود و در جنگها با آن حضرت شرکت مي کرد، و بعداز امير المومنين از اصحاب امام حسن مجتبي عليه السلام گرديد و در کوفه ماند، و چون معاويه مرد، به امام حسين عليه السلام نامه نوشت و او را دعوت کرد و از جمله ي فرماندهان مسلم بن عقيل بود [5] که با سپاهيان خود عبيدالله بن زياد را در قصر دارالاماره محاصره کرد، و چون مردم از اطراف مسلم پراکنده شدند ابوثمامه بصورت مخفيانه زندگي مي کرد و ابن زياد شب و روز در جستجوي او بود! او با نافع بن هلال در اثناي راه به امام حسين عليه السلام ملحق گرديد و در روز عاشورا پس از آنکه با امام حسين نماز گزارد به آن حضرت عرض کرد: يا ابا عبدالله! تصميم گرفته ام که به ياران خويش ملحق شوم، و ناخوش دارم که زنده بمانم و تو را کشته ببينم.

امام عليه السلام به او اذن داد و فرمود: ما هم بعد از ساعتي به شما ملحق مي شويم؛ پس او


سرگرم نبردي شديد با سپاه کفر شد تا بر تن او جراحات زيادي رسيد و در اين احوال مردي به نام قيس بن عبدالله صائدي که پسر عموي او بود و با ابوثمامه سابقه ي دشمني داشت او را به قتل رساند؛ و شهادت او بعد از شهادت حر بن يزيد رياحي بود [6] .

19- سلمان بن مضارب

او پسري عموي زهير بن قين بود و همراه او به حج آمده بود، و چون زهير در بين راه به امام حسين عليه السلام پيوست، سلمان بن مضارب نيز به امام ملحق گرديد و به کربلا آمد و در روز عاشورا بعد از اداي نماز ظهر با امام، قبل از زهير بن قين به شهادت رسيد [7] .

20- زهير بن قين بجلي

مردي شجاع و شريف در قبيله ي خود بود و در کوفه اقامت داشت و شجاعت او در جنگها مشهور بود، در ابتداي کار از طرفداران عثمان بود و پس از ملاقات با امام حسين عليه السلام در اثر هدايت الهي از عقيده ي خود دست کشيد و از شيعيان علي عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام شد و همراه امام حسين عليه السلام به کربلا آمد [8] .

روز عاشورا بعد از گزاردن نماز با امام عليه السلام دست خود را روي شانه ي امام نهاد و اين رجز را خواند:


اقدم هديت هاديا مهديا

اليوم تلقي جدک النبيا


و حسنا و المرتضي عليا

و ذا الجناحين الفتي الکميا


و اسد الله الشهيد الحيا

[9] .




سپس به ميدان آمد و مبارزه ي سختي با سپاه کوفه کرد [10] تا آنکه يکصد و بيست نفر از آنان را به قتل رساند.

او از زمره ي اصحاب وفاداري بود که پيشاپيش امام عليه السلام شمشير مي زد تا به درجه ي والاي شهادت نائل آمد [11] .

بشير بن عبدالله شعبي و مهاجر بن اوس تميمي بر او حمله برده و او را شهيد کردند و امام حسين عليه السلام پس از شهادت او فرمود: اي زهير! خدا تو را از لطف خود دور مدارد و قاتلان تو را همانند لعنت شدگان مسخ شده به لعنت ابدي خود گرفتار سازد [12] .

وقتي که خبر کشته شدن زهير بن قين در رکاب امام عليه السلام به همسر با وفاي او رسيد به غلامش گفت: برو و مولايت زهير را کفن کن. غلام زهير وقتي که بدن مطهر امام حسين عليه السلام را عريان در قتلگاه مشاهده کرد، با خود گفت: چگونه مولايم زهير را کفن کنم ولي حسين عليه السلام را رها نموده و عريان بگذارم؟! بخدا سوگند که چنين نکنم. پس امام را در پارچه اي که همراه داشت بپيچيد و زهير را با پارچه اي پاره کفن نمود [13] .

21- حجاج بن مسروق الجعفي

او از شيعيان و از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود و در کوفه سکونت داشت، چون امام حسين عليه السلام به مکه عزيمت کرد، از کوفه به مکه آمد و پس از ملاقات با امام عليه السلام در خدمت او بود و در اوقات نماز براي حضرت اذان مي گفت، و در روز عاشورا که آتش جنگ شعله ور گرديد حجاج بن مسروق پيش آمد و از امام اجازه ي جنگ گرفته به ميدان رفت و مدتي مبارزه کرد و به طرف امام بازگشت، و در حالي که بدنش غرق


خون بود اين رجز را مي خواند:


اليوم القي جدک النبيا

ثم اباک ذا الندي عليا


ذاک الذي نعرفه الوصيا

[14] [15] .


امام عليه السلام فرمود: من هم به شما ملحق و آنان را ملاقات خواهم کرد سپس حجاج بن مسروق به ميدان بازگشت و آنقدر مبارزه کرد تا شهيد شد [16]

22- يزيد بن مغفل جعفي

او از شعراي خوب و از شجاعان شيعه و از اصحاب علي عليه السلام در جنگ صفين بشمار مي رفت، او در مکه بهمراه حجاج بن مسروق به امام حسين عليه السلام ملحق شد و روز عاشورا نزد امام حسين عليه السلام آمد و براي مبارزه اذن گرفت و به ميدان رفت و اين رجز را خواند:


انا يزيد و انا ابن مغفل

و في يميني نصل سيف مصقل


اعلو به الهامات وسط القسطل

عن الحسين الماجد المفضل


ابن رسول الله خير مرسل [17] .


و آنچنان شجاعانه جنگيد که دشمن را به حيرت واداشت، و پس از آنکه گروهي را بقتل رسانيد به فيض شهادت نائل آمد [18] .


23- حنظلة بن اسعد شبامي

از بزرگان شيعه و مردي فصيح و شجاع و قاري قرآن بود، و فرزندي داشت به نام علي که در تاريخ از او ياد شده است. حنظله بعد از ورود امام حسين عليه السلام به کربلا به اردوي آن حضرت ملحق شد و امام او را بعنوان رسول نزد عمر بن سعد مي فرستاد و چون روز عاشورا فرارسيد نزد امام آمد و از آن حضرت براي جهاد اذن گرفت و در جلوي امام ايستاد و شروع به سخن گفتن با لشکر کوفه کرد و گفت: اي مردم! من بر عاقبت کار شما بيمناکم همانند روز احزاب و سرنوشت قوم نوح و عاد و ثمود، اي مردم! من از رسوائي شما در روز قيامت مي ترسم، آن روزي که هيچ نگهدارنده اي جز خدا نيست و کسي که گمراه شد راهي بسوي هدايت ندارد. اي مردم! حسين را نکشيد که خداوند شما را به عذاب خود مبتلا سازد و کسي که افترا مي بندد، زيان خواهد برد.

امام حسين عليه السلام به او فرمود: هنگامي که تو اين گروه را به حق دعوت کردي و آنان نپذيرفتند و تصميم به ريختن خون تو و يارانت را گرفتند و دست خود را به خون برادران صالح تو آلوده کردند، اينها مستوجب عذاب شدند.

حنظله بن اسعد به امام عليه السلام عرض کرد: راست گفتي، فدايت شوم، آيا اجازه مي دهي که به ملاقات پروردگارم شتافته و به برادرانم ملحق شوم؟

آن حضرت اجازه داد و فرمود: برو بسوي چيزي که بهتر از دنيا و آنچه در آن است، جهاني که حدي نپذيرد و سلطنتي که زوال نيابد.

حنظله گفت: السلام عليک يا ابا عبدالله صلي الله عليک و علي اهل بيتک ملاقات ما و شما در بهشت!

امام فرمود: آمين! آمين!

سپس به سپاه کوفه حمله کرد و سرانجام بر او حمله کردند و او را به شهادت


رسانيدند، رضوان الله تعالي عليه [19]

24- عابس بن ابي شبيب [20] .

او از قبيله ي بني شاکر مي باشد که طائفه اي است از همدان؛ عابس از رجال شيعه و از روساي آنها و مردي شجاع و خطيبي توانا و عابدي پر تلاش و متهجد بود [21] [22] .

عابس در روز عاشورا مي گفت: امروز روزي است که بايد تلاش کنيم براي سعادت خويش يا هر چه در توان داريم زيرا بعد از امروز حساب است و عمل بکار نيايد.

آنگاه نزد امام حسين عليه السلام آمد و گفت: يا ابا عبدالله! بخدا سوگند روي زمين چه در نزديک و يا دور کسي عزيزتر و محبوبتر از تو نزد من نيست، اگر من چيزي عزيزتر از جانم و خونم داشتم که فدايت کنم و کشته شدن را از تو دفع کنم، هر آينه تقديم


مي کردم؛ سپس گفت: «السلام عليک يا ابا عبدالله اشهد اني علي هداک و هدي ابيک»«سلام بر تو اي ابا عبدالله، من گواهي مي دهم که بر راه شما و پدر شما استوارم و به راه راست هدايت مي يابم» سپس با شمشير بسوي دشمن آمد.

ربيع بن تميم گويد: چون ديدم که عابس بسوي ميدان مي آمد او را شناختم و سابقه ي او را در جنگها مي دانستم که او از شجاعترين مردم است؛ به سپاه عمر بن سعد گفتم: اين شخص شير شيران است، اين فرزند شبيب است، مبادا کسي به جنگ او رود؛ پس عابس مکرر فرياد ميزد و مبارز مي طلبيد و کسي جرات نمي کرد به ميدان او رود.

عمر بن سعد گفت: حال که چنين است او را سنگباران کنيد، پس لشکر اينگونه کردند.

عابس که چنين ديد زره از تن به در کرد و کلاه خود از سر برداشت سپس بر سپاه کوفه حمله کرد.


وقت آن آمد که من عريان شوم

جسم بگذارم سراسر جان شوم


آزمودم مرگ من در زندگي است

چون رهم زين زندگي پايندگي است


آنچه غير از شورش و ديوانگي است

اندرين ره روي در بيگانگي است


ربيع بن تميم مي گويد: سوگند بخدا او را ديدم که بيش از دويست رزمنده را تار و مار کرد، پس بر او از هر طرف حمله بردند و او را شهيد کردند، و من شاهد بودم که سر عابس بن شبيب در دست مرداني بود و منازعه مي کردند، اين مي گفت من عابس را کشته ام و ديگري مي گفت من کشته ام. عمر بن سعد گفت: مخاصمه نکنيد، سوگند بخدا يک نفر نمي تواند اين مرد را کشته باشد [23] .


از شور تو پر، کون و مکان شد عابس!

در سوگ تو خون، دل جمان شد عابس





تن از تو و، تو برهنه تر از تن خويش

عريان تر ازين نمي توان شد عابس [24] .


25- شوذب بن عبدالله

او از رجال شيعه و از معدود دليران بنام و حافظ حديث از اميرالمؤمنين عليه السلام بود، و مجلس حديث داشت که شيعيان نزد او آمده و اخذ حديث مي کردند. با عابس بن ابي شبيب از کوفه به مکه آمد و نزد امام عليه السلام ماند تا روز عاشورا، و چون جنگ آغاز شد به مبارزه پرداخت. عابس او را طلب کرد و از تصميم او مبني بر ياري امام و شهادت در راه او سؤال کرد و او عزم خود را بر شهادت ابراز نمود و همانند دليران به مبارزه پرداخت تا به شهادت رسيد [25] .

26- جون بن ابي مالک [26] .

او بنده ي سياه چرده ي ابوذر غفاري بود که نزد امام عليه السلام آمد و براي مبارزه اجازه خواست. امام حسين عليه السلام فرمود تو از جانب ما مأذوني و براي عافيت همراه ما آمده اي، خود را در مشقت مينداز!

گفت: من در راحتي باشم و در سختي شما را تنها بگذارم؟!! بخدا سوگند هر چند که بوي بدن من بد، و حسب من رفيع نيست ولي امام بزرگواري چون تو بوي مرا خوش و بدنم را مطهر و رنگ روي مرا سفيد مي کند و به بهشتم مژده مي دهد! بخدا سوگند که از شما جدا نگردم تا خون سياه من با خون شريف شما آميخته گردد! بعد شروع به رجز خواني کرد:




کيف تري الفجار ضرب الاسود

بالمشرفي القاطع المهند


اذب عنهم باللسان و اليد

ارجو به الجنة يوم المورد [27] .


و شجاعانه به جنگ با دشمن پرداخت و بيست و پنج نفر از آنان را به قتل رساند تا اينکه شهيد شد.

امام حسين عليه السلام بر بالين او حاضر شد و گفت: خدايا! روي او را سپيد و بوي او را خوش و او را با نيکان محشور کن و با محمد و آل محمد آشنا و معاشر گردان.

از امام باقر عليه السلام روايت شده که: هر کسي کشته ي خود را از ميدان بيرون مي برد و به خاک مي سپرد، اما جون کسي را نداشت تا او را از ميدان بيرون برد، بهمين جهت پيکر پاره پاره او را پس از ده روز ديدند در حالي که بوي مشک از بدنش به مشام مي رسيد [28] .

27- عبد الرحمن الارحبي

او از تابعين و مردي شجاع و دلاور بود و بهمراه قيس بن مسهر با نامه هاي مردم کوفه در مکه در شب دوازدهم ماه رمضان به خدمت امام رسيد، و امام عليه السلام عبد الرحمن را همراه مسلم بن عقيل به کوفه فرستاد و او مجددأ بازگشت و از جمله ي ياران امام بود. در روز عاشورا چون آن حال را مشاهده نمود اذن گرفت، امام عليه السلام او را اجازه داد، پس به ميدان آمد و مبارزه کرد و رجز خواند:


صبرا علي الاسياف ء الاسنه

صبرا عليها لدخول الجنه [29] .


تا آنکه به شهادت رسيد [30] .


28- غلام ترکي

او غلام امام عليه السلام و از قاريان قرآن بود، اذن گرفت و به ميدان آمد مبارزه مي کرد و رجز مي خواند:


البحر من طعني و ضربي يصطلي

و الجو من سهمي و نبلي يمتلي


اذا حسامي في يميني ينجلي

ينشق قلب الحاسد المبجل [31] .


و گروهي از سپاهيان دشمن را کشت سپس به علت زخمهاي وارده بر روي زمين افتاد. امام حسين عليه السلام آمد و گريست! و صورت بر صورتش نهاد!

غلام همين که چشمش را باز کرد و امام عليه السلام را بر بالين خود مشاهده کرد لبخندي زد و سپس جان داد [32] .

29- انس بن حارث

او از اصحاب رسول خداست که در غزوه هاي بدر و حنين در خدمت آن حضرت بود و احاديثي از پيامبر اکرم عليه السلام نقل کرده که از جمله ي آنها اين حديث است که رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: «اين فرزندم حسين در زمين کربلا کشته خواهد شد. هر کسي در آنجا باشد بايد او را ياري کند» [33] [34] .

او روز عاشورا از امام عليه السلام اذن گرفت و عمامه ي خود را به کمر بست و با پارچه اي ابروهاي خود را به بالا برده، بست! امام عليه السلام چون او را با اين هيبت مشاهده کرد گريست و فرمود: «شکر الله لک يا شيخ»، او با همان کهنسالي هجده نفر از لشکريان


کوفه را بقتل رسانده و آنگاه شهيد شد، رضوان الله تعالي عليه [35] .

30- عبدالله بن عروه

31- عبد الرحمن بن عروه

اين دو برادر، جدشان از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بوده و در کربلا به امام حسين عليه السلام ملحق شدند و در روز عاشورا به نزد آن حضرت آمده و سلام کردند و گفتند: دوست داريم که در برابرت مبارزه کرده و از حريم تو دفاع کنيم.

امام عليه السلام فرمود: مرحبا بکما! آفرين باد بر شما! و اين دو برادر در نزديکي امام با دشمن مبارزه کردند تا اينکه شهيد شدند [36] .

و در زيارت ناحيه آمده است: «السلام علي عبدالله و عبد الرحمن ابنا عروه بن حراق الغفاريين» [37] .

32- عمرو بن جناده

عمرو بن جناده ي انصاري بعد از شهادت پدرش جناده بن حارث انصاري، به خدمت امام حسين عليه السلام آمد در حالي که يازده سال بيشتر نداشت، امام عليه السلام به او اجازه نداد و فرمود: پدر اين کودک در حمله ي اول شهيد شده و شايد مادرش از اين کار ناخشنود باشد.

آن کودک گفت: مادرم به من فرمان داده است که به ميدان روم!

وفتي امام عليه السلام سخن او را شنيد او را اذن داد [38] ، پس به ميدان رفت و شهيد شد


و سر او را از تن جدا کرده و بسوي امام حسين عليه السلام پرتاپ نمودند! مادرش آن سر را گرفت و خاک و خون از آن پاک کرد و آن را بر سر مردي از سپاه کوفه که در نزديکي او قرار داشت، کوبيد و او را به هلاکت رساند، بعد به خيمه بازگشت و عمود خيمه- و به قولي شمشيري- را برگرفت و اين رجز خواند:


انا عجوز سيدي ضعيفه

خاويه بالية نحيفه


اضربکم بضربة عنيفه

دون بني فاطمة الشريفه [39] .


سپس به دشمن حمله کرد و دو نفر را کشت، سپس امام حسين عليه السلام او را به خيمه بازگرداند [40] .

33- واضح الترکي

او مردي شجاع و قاري قرآن و ترک زبان بود و با جناده بن حارث به حضور امام حسين عليه السلام آمده بودند، و گمان دارم همان کسي است که اهل مقاتل ذکر کرده اند که روز عاشورا در مقابل سپاه کوفه ايستاد و پياده با شمشير مبارزه مي کرد و رجز مي خواند و چون روي زمين افتاد به امام عليه السلام استغاثه کرد، امام بر بالين او آمد و دست بر گردن او نهاد در حالي که او جان مي داد و او به خود مي باليد که: چه کسي همانند من است در حالي که پسر رسول خدا صورتش را بر صورتم گذارده است، سپس به ملکوت اعلي پيوست [41] .

34- رافع بن عبدالله

او با مولايش مسلم بن کثير هنگامي که امام عليه السلام وارد کربلا شده بود، خدمت آن


حضرت رسيد و در جنگ با سپاه کوفه شرکت کرده و بعد از مسلم بن کثير و نماز ظهر مبارزه کرد و شهيد شد [42] .

35- يزيد بن ثبيط

او از اصحاب ابوالاسود و از شيعيان بصره و در ميان قومش شريف و بزرگوار بوده است، با دو فرزندش از بصره به مکه آمد و با امام عليه السلام رهسپار کربلا شد و پس از مبارزه با دشمن به شهادت رسيد [43] .

36- بکر بن حي

او با عمر بن سعد و سپاه کوفه به جنگ حسين عليه السلام آمده بود، روز عاشورا که آتش جنگ مشتعل گرديد، متوجه امام شد و توبه کرد و از سپاه کوفه جدا گرديد و با آنها مبارزه کرد و در مقابل امام حسين عليه السلام شهيد شد [44] .

37- ضرغامة بن مالک

او از شيعيان کوفه و از کساني بود که با مسلم بيعت کرده بود. چون مردم، مسلم را تنها گذاشتند او با سپاه عمر بن سعد به کربلا آمد و به امام عليه السلام ملحق گرديد و با سپاه کوفه مقاتله کرد و در برابر امام حسين عليه السلام بعد از نماز ظهر در مبارزه با دشمنان به شهادت رسيد [45] . و اين رجز را مي خواند:


اليکم من مالک ضرغام

ضرب فتي يحمي عن الکرام


يرجو ثواب الله بالتمام

سبحانه من ملک علام [46] .




38- مجمع بن زياد

او در منازل جهينه اطراف مدينه با اصحاب امام عليه السلام پيوست و بعد از خبر شهادت مسلم همچنان با امام بود تا در کربلا برابر آن حضرت به شهادت رسيد [47] .

39- عباد بن مهاجر

او نيز در ميان راه در منزلي که از منازل جهينه بود به امام عليه السلام ملحق و در کربلا با آن حضرت به شهادت رسيد [48] .

40- وهب بن حباب کلبي

پس وهب بن حباب اذن جهاد گرفت و رهسپار ميدان گرديد، قتالي نيکو با دشمن نمود و بر سختيها و ناراحتيها شکيبائي کرد، و برگشت بسوي همسر و مادرش که در کربلا با او بودند، پس به مادرش گفت: آيا از من راضي شدي؟

گفت: از تو راضي نشوم مگر آن زمان که پيش روي حسين و در راه او کشته گردي.

همسرش به او گفت: مرا به ماتم خويش اندوهناک مکن.

مادرش گفت: اي پسرک من! از تقاضاي همسرت روي گردان و برابر حسين عليه السلام مقاتله کن تا به شفاعت جدش نائل شوي در روز قيامت.

پس جنگيد تا دستانش قطع شد؛ همسرش چوبي را بدست گرفت و سوي او روانه شد و او را گفت: پدر و مادريم به فدايت، از حرم پيامبر دفاع کن و مقاتله نما.

وهب خواست او را بازگرداند، امتناع کرد، امام حسين عليه السلام به او گفت: بازگرد خدا تو را از اهل بيت جزاي خير دهد؛ پس به خيمه ها بازگشت و وهب مقاتله نمود تا به شهادت رسيد [49] .


41- حبشي بن قيس بن سلمه

جد او از اصحاب رسول خداست و از قبيله ي نهم است، و پدر او نيز گويا محضر پيامبر گرامي را درک کرده بود. او در ايامي که هنوز در کربلا صحبت از جنگ نبود به خدمت امام حسين عليه السلام آمده و بهمراه آن حضرت شهيد شد [50] .

42- زياد بن عريب

از قبيله ي همدان و مکني به ابي عمره است، مردي متهجد و اهل عبادت بود، پدر او از اصحاب پيامبر بود و خود او نيز محضر پيامبر گرامي را درک کرده بود، مردي شجاع و معروف به عبادت و پرهيزگاري بوده است. مهران کاهلي مي گويد: در کربلا حضور داشتم، مردي را ديدم شديدأ مي جنگيد و هر گاه که بر سپاه کوفه حمله مي کرد آنها را پراکنده مي ساخت سپس به نزد امام حسين عليه السلام آمده و مي گفت:


ابشر هديت الرشد يابن احمدا

في جنة الفردوس تعلو صعدا [51] .


سؤال کردم: او کيست؟

گفتند: او ابوعمره ي حنظلي است.

پس شخصي به نام عامر بن نهشل راه را بر او گرفت و او را به شهادت رساند و سر او را از بدن جدا کرد [52] .

43- عقبة بن صلت

اين مرد نيز در ميان راه مکه به کربلا در يکي از منازل جهينه به خدمت امام حسين عليه السلام آمد و از او جدا نشد تا در کربلا به شهادت رسيد [53] .


44- قعنب بن عمر

او از شيعيان بصره و با حجاج بن بدر از بصره به مکه آمده و به ياران امام عليه السلام ملحق شد و در روز عاشورا برابر آن حضرت به شهادت رسيد [54] . و در زيارت ناحيه آمده است: «السلام علي قعنب بن عمر النميري» [55] .

45- انيس به معقل

او نيز مردي شجاع بود و پس از مبارزه اي سخت به فيض شهادت نائل آمد [56] .

46- قرة بن ابي قرة

او به دفاع از فرزندان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم پرداخت و با دشمن جنگيد و بعد از به هلاکت رساندن شصت و شش نفر از سپاه دشمن به شهادت رسيد [57] .

47- عبد الرحمن بن عبدالله اليزني

او نيز براي رسيدن به فوز عظيم شهادت راهي ميدان گرديد و همانند ديگر ياران امام حسين عليه السلام مقاتله کرد و شهيد شد، و اين رجز را مي خواند:


انا ابن عبدالله من آل يزن

ديني علي دين الحسين و الحسن


اضربکم ضرب فتي من اليمن

ارجو بذاک الفوز عند المؤتمن [58] [59] .


48- يحيي المازني

اين دلاور نيز با خواندن رجز- که حاکي از شجاعت او و نداشتن خوف و ترس از مرگ بود- همانند لشکري بر دشمن يورش برد و سرانجام برابر امام عليه السلام به شهادت


رسيد [60] .

49- منجح

شيخ طوسي او را از اصحاب امام حسين عليه السلام ذکر کرده است که در کربلا با آن حضرت شهيد شد.

از ربيع الابرار زمخشري نقل شده است که حسنيه جاريه ي امام حسين عليه السلام بود که او را از نوفل بن حارث خريداري کرده بود سپس او را به مردي به نام سهم تزويج کرد و از او منحج متولد شد، و مادرش حسنيه در خانه ي امام سجاد عليه السلام خدمت مي کرد، چون امام حسين عليه السلام بسوي عراق آمد منجح نيز بهمراه مادرش به کربلا آمد و در کربلا در آغاز جنگ به شهادت رسيد [61] .

50- سويد بن عمرو

مردي شريف و کثير الصلاة بود و در ميدان جنگ همانند شير خشمگين مبارزه مي کرد و در روياروئي با بلاها و سختيها بسيار مقاوم بود و او آخرين نفر از اصحاب امام عليه السلام است که شهيد شده است.

نوشته اند که: او جراحات زيادي برداشته و در ميان کشتگان افتاده بود، بعد از زماني به هوش آمد و شنيد که مي گويند: حسين عليه السلام کشته شده است، در خود قوتي يافت بپاخاست و با خنجري که بهمراه داشت ساعتي با دشمن مبارزه کرد تا او را عروة بن بکار و زيد بن و رقاء شهيد کردند [62] .


پاورقي

[1] در تاريخ طبري و بعضي از مصادر ديگر ابوثمامه‏ي صائدي ضبط شده است.

[2] بحارالانوار 21 /45.

[3] او از وجوه شيعه در کوفه بود، هم صاحب شجاعت و هم اهل عبادت بوده است. او در مرتبه‏ي سوم نامه اهل کوفه را نزد امام حسين عليه‏ السلام به مکه برد، و امام پاسخ را توسط او قبل از اعزام مسلم بن عقيل براي مردم کوفه فرستاد، و چون مسلم به کوفه آمد سعيد بن عبدالله پس از عابس و حبيب بن مظاهر قيام نمود و اعلان بيعت و نصرت نمود، و مسلم بن عقيل او را مجددا با نامه‏اي براي امام حسين عليه‏ السلام به مکه فرستاد و سعيد بن عبدالله ملازم او بود تا به کربلا آمد و شهيد شد. (وسيلة الدارين 146).

[4] مقتل الحسين مقرم 246؛ تنقيح المقال 28 /2.

[5] شيخ مفيد رحمةالله فرموده است: چون مسلم به کوفه آمد، ابوثمانه با او همکاري مي‏کرد و از طرف او مسئوليت دريافت اموال را از شيعه داشته است، و بوسيله‏ي آن اموال با توجه به بصيرتي که در امر سلاح داشت، اسلحه خريداري مي‏کرد. (ارشاد شيخ مفيد 46 /2).

[6] ابصار العين 69.

[7] ابصار العين 100.

[8] ابصار العين 95.

[9] «به پيش اي هدايت شده و راهنما، امروز جدت نبي اکرم را ديدار خواهي کرد، و همچنين حسن مجتبي و علي مرتضي را و جعفر طيار آن جوانمرد شجاع و حمزه شير خدا شهيد زنده را».

[10] نفس المهموم 277.

[11] نفس المهموم 181.

[12] بحارالانوار 25 /5.

[13] تذکرة الخواص 145.

[14] «امروز جدت نبي مکرم را ديدار خواهم کرد، سپس پدرت مرتضي علي را، آن کسي که او را وصي پيامبر مي‏شناسيم».

[15] مقتل الحسين مقرم 254.

[16] ابصار العين 91.

[17] «نامم يزيد و من فرزند مغفل هستم، در دست راستم شمشيري صيقل داده شده است، آن را بر تارکها در ميان غبارها فرود آوردم، و از حسين بزرگوار با فضيلت دفاع کنم، او که فرزند رسول خدا بهترين پيامبران است».

[18] ابصار العين 91.

[19] ابصار العين 77.

[20] بعضي او را عابس بن شبيب آورده‏اند (تظلم الزهراء 192)، ولي در ابصار العين 74 ء تقيح المقال 112 /2 او را عابس بن ابي‏ شبيب ضبط کرده‏اند.

[21] اساسا قبيله‏ي بني‏شاکر از علاقمندان اهل ‏بيت عليهم ‏السلام بوده‏اند خصوصا اخلاص زيادي نسبت به اميرالمؤمنين عليه‏ السلام داشته‏اند. نصر بن مزاحم در کتاب «وقعة صفين» نقل کرده است که اميرالمؤمنين در جنگ صفين فرمود: اگر تعداد قبيله‏ي بني‏شاکر به هزار نفر مي‏رسيد، حق عبادت خدا بجا آورده مي‏شد. و بني‏شاکر از شجاعان جنگ بودند که آنها را «فتيان الصباح» يا جوانمردان صبح مي‏ناميدند.

ابومخنف مي‏گويد: چون مسلم بن عقيل به کوفه آمد و در خانه‏ي مختار مستقر گشت و شيعيان نزد او گرد آمدند، مسلم نامه‏ي امام را بر آنها قرائت کرد، همه گريستند و هجده هزار نفر يا بيشتر با او بيعت کردند، عابس بن شبيب بپاخواست و گفت: من شما را از مردم خبر نمي‏دهم زيرا نمي‏دانم در دلهاي آنها چه قصدي است ولي از خودم مي‏گويم، من دعوت شما را اجابت کرده و با دشمن شما مي‏جنگم و در ياري شما شمشير مي‏زنم تا اينکه خدا را ملاقات نمايم و هدفي جز تحصيل رضايت خدا ندارم. آنگاه حبيب برخاست و کلام عابس را تأييد نمود.

هنگامي که مردم با مسلم بن عقيل بيعت کردند، نامه‏اي به امام عليه‏ السلام نوشته و آن را توسط عابس بن شبيب به مکه ارسال داشت. (وسيلة الدارين 158).

[22] ابصار العين 74.

[23] مقتل الحسين خوارزمي 22 /2.

[24] شعر از آقاي محمد علي مجاهدي (پروانه) است.

[25] ابصار العين 76.

[26] ابوعلي در کتاب رجالش نقل کرده است که چون از اهل نوبه بوده و حضرت علي عليه‏ السلام او را به يکصد و پنجاه دينار خريده و او را به ابودر غفاري بخشيده بود، و چون ابوذر به دستور عثمان به «ربذه» تبعيد شد او به همراه ابوذر به ربذه رفت، و در سال 32 هنگامي که ابوذر وفات يافت به مدينه بازگشت و در خدمت حضرت علي عليه‏ السلام و سپس نزد فرزندش حسن عليه‏ السلام و پس از آن همراه امام حسين عليه‏ السلام از مدينه به مکه و از آنجا به عراق آمد. (وسيلة الدارين 115).

[27] «چگونه اهل فجور مي‏بينند مبارزه‏ي غلام سياه را با شمشير مشرفي و جدا کننده؟ من با دست و زبان از آل‏پيامبر دفاع کنم، اميدوارم روز قيامت بهشت نصيبم گردد».

[28] نفس المهموم 290.

[29] «بر شمشيرها و نيزه‏ها صبر مي‏کنم، و اين تحمل و شکيبايي به جهت وارد شدن به بهشت است».

[30] ابصارالعين 77، ولي صاحب مناقب او را از شهداي حمله‏ي اول ذکر کرده است. در اصابه آمده است: عبد الرحمن بن الکدن بن ارحب، صحابي و کان من اصحاب النبي له هجرة و فضل في دينه (وسيله الدارين 164)؛ ولي در تنقيح المقال 145 /2 او را از جمله‏ي تابعين ذکر کرده است.

[31] «دريا از نيزه و شمشير زدنم گرم، و فضا از تيرهاي من پر مي‏شود؛ چون شمشيرم در دست راستم ظاهر شود، قلب شخص حسود را پاره سازد».

[32] بحارالانوار 30 /5.

[33] «ان ابني هذا- يعني الحسين- يقتل بارض کربلا فمن شهد منکم فلينصره».

[34] اسد الغابة 349 /1.

[35] مقتل الحسين مقرم 252.

[36] ابصار العين 104.

[37] وسيلة الدارين 165.

[38] مقتل الحسين مقرم 253؛ وسيلة الدارين 114.

بعضي او را فرزند مسلم بن عوسجه مي‏دانند و گفته‏اند: چون به ميدان آمد اين رجز مي‏خواند:



اميري حسين و نعم الامير

سرور فؤاد البشير النذير



علي و فاطمة والداه

و هل تعلمون له من نظير



حسين امير من و او نيکو اميري است که باعث شادي دل پيغمبر بشارت دهنده و نذير است؛ علي و فاطمه پدر و مادر اويند آيا شما همانند او را سراغ داريد. (نفس المهموم 293).

[39] «من پير زني ضعيف و ناتوانم، نحيف و سالخورده‏ام، شما را با ضربتي شديد مي‏زنم تا دفاع نمايم از فرزندان فاطمه‏ي شريف».

[40] بحارالانوار 28 /45.

[41] ابصار العين 85.

[42] ابصار العين 108.

[43] نفس المهموم 284.

[44] ابصار العين 113.

[45] ابصارالعين 114.

[46] «از مالک ضرغام بسوي شما ضربت جواني که از بزرگان حمايت کنند، اميد ثواب کامل الهي را دارد از خداوند دانا و سبحان».

[47] ابصار العين 115.

[48] ابصار العين 115.

[49] مثير الاحزان 62.

[50] ابصار العين 79.

[51] «بشارت باد تو را که به راه رشد هدايت يافتي اي پسر احمد، و در بهشت فردوس رتبه‏اي والا خواهي داشت».

[52] ابصار العين 80.

[53] ابصار العين 115.

[54] ابصار العين 125.

[55] وسيلة الدارين 184.

[56] حياة الامام حسين 236 /3.

[57] حياة الامام الحسين 238 /3؛ وسيله الدارين 180.

[58] «من فرزند عبدالله از آل‏يزن هستم، دين من همان دين حسين و حسن است؛ شما را با شمشير مي‏زنم زدن جواني از يمن، اميد رستگاري دارم نزد پرودگار».

[59] حياة الامام الحسين 239 /3.

[60] حياة امام الحسين 237 /3.

[61] تنقيح المقال 247 /3.

[62] ابصارالعين 101؛ و در کامل ابن ‏اثير 79 /4 به جاي عروة بن بکار و زيد بن ورقاء کشندگان سويد بن عمرو، عروة بن بطان تغلبي و زيد بن رقا الجهني ذکر شده‏اند.