بازگشت

نامهاي ساير شهدا


پس از آنکه گروهي از ياران امام عليه السلام که نامشان را قبلا يادآور شديم در اولين حمله جان باختند و شربت شهادت نوشيدند، نوبت فداکاري به ديگر اصحاب و همچنين اهل بيت آن حضرت از بني هاشم رسيد که هر کدام به ميدان رزم شتافته و به استقبال شمشيرها و نيزه ها رفتند و لباس سرخ شهادت را به قامت خود پوشاندند و به لقاء الهي و رضوان خدا پيوستند و در جوار رحمت و الطاف حق آرميدند که به ترتيب در آغاز نام اصحاب و سپس اهل بيت آن حضرت را ذکر خواهيم کرد:

1- عبدالله بن عمير [1] .

او پدر وهب و مردي شجاع و شريف بوده و در کوفه سرائي نزديک «بئرالجعد» [2] همدان داشت، همسرش ام وهب است. او روزي به لشکرگاه کوفه در نخيله آمد و سپاه کوفه را مشاهده کرد که عازم حرکت بسوي کربلا هستند، سؤال


کرد، به او گفته شد که اين سپاه براي جنگ با حسين فرزند دختر رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم مي روند!

عبدالله بن عمير گفت: بخدا سوگند من مشتاق جهاد با اهل شرک هستم و اميدوارم جنگ با اين جماعت که با پسر دختر پيامبرشان مي جنگند، کمتر از جهاد با مشرکين از نظر ثواب، نباشد. پس نزد همسرش ام وهب آمد و او را از اين ماجرا آگاه و تصميم خودش را گوشزد کرد، همسرش گفت: درست انديشيده اي، خداوند تو را به بهترين راهها و درست ترين انديشه ها راهنمايي کند، همين کار را بکن و مرا نيز با خود ببر.

پس شب هنگام همسرش را برداشت و حرکت کرد تا در کربلا به خدمت امام حسين عليه السلام رسيد.

و چون عمر بن سعد بسوي امام عليه السلام تير انداخت و سپاه کوفه به طرف اردوي امام تير پرتاب کردند، غلام زياد بن ابيه به نام «يسار» و غلام عبيدالله بن زياد به نام «سالم» به ميدان آمدند، و از سپاهيان امام مبارز طلب کردند، حبيب بن مظاهر و برير بن خضير از جاي برخاسته که به ميدان بروند، امام حسين عليه السلام مانع شد، عبدالله بن عمير بپاخاست و از حضرت اجازه خواست، امام به او نظر کرد و او را مردي گندم گون و بلندبالا و داراي بازواني قوي و سينه اي گشاده يافت، فرمود: گمان دارم که حريفان خود را از پاي درآوري، اگر مي خواهي به جانب آنان رو.

پس عبدالله بن عمير به ميدان شتافت، سالم و يسار که در ميدان ايستاده بودند از نسب او سئوال کردند، او خود را معرفي نمود، آن دو گفتند: ما تو را نمي شناسيم! پس زهير يا حبيب و يا برير را به ميدان طلب کردند، و يسار جلوتر از سالم ايستاده بود، عبدالله بن عمير گفت: از جنگ با مردم ننگ داري؟! هر کس به جنگ تو آمد بهتر از تو خواهد بود. پس بر او حمله برد و او را با شمشير زد تا او را به قتل رساند، و در آن هنگام که سرگرم مبارزه با او بود، سالم به او حمله کرد. ياران امام فرياد برآوردند که: سالم آهنگ تو کرده است!او اهميت نداد، و سالم با شمشير بر او حمله کرد.


عبدالله بن عمير دست خود را جلو آورد و انگشتان دست چپ او قطع شد، ولي به سالم امان نداد و او را با شمشير زد و کشت و روي بسوي امام کرد و در برابر آن حضرت رجز مي خواند در حالي که هر دو حريف خود را کشته بود:


ان تنکروني فانا ابن کلب

حسبي ببيتي في عليم حسبي


اني امرء ذو مرة و عصب

و لست بالخوار عند الحرب


اني زعيم لک ام وهب

بالطعن فيهم مقدما و الضرب [3] .


پس ام وهب همسر عبدالله بن عمير عمود خيمه را برگرفته و روي بسوي همسر خود آورد و گفت: پدر و مادرم بفدايت باد! در برابر اين ذريه رسول خدا مبارزه کن.

عبدالله بن عمير او را بسوي زنان بازگرداند، ام وهب لباس همسر خود را گرفته و مي گفت: هرگز تو را رها نمي کنم تا در کنارت کشته شوم.

عبدالله بن عمير در حالي که دست راستش در اثر خون کشته شدگان به دسته ي شمشير چسيبده بود و انگشتان دست چپ او قطع شده بودند، نتوانست همسرش را بازگرداند.

امام حسين عليه السلام آمد و فرمود: خدا شما خاندان را جزاي خير دهد، بسوي زنان بازگرد و با آنان باش، خدا تو را رحمت کند، بر زنان جنگ نيست، پس او بازگشت.

عمرو بن حجاج زبيري بر ميمنه ي لشکر امام حمله کرد و ياران امام ايستادگي کردند، و شمر بر ميسره حمله کرد ولي ياران امام استقامت مي کردند و با نيزه به آنها حمله مي بردند.

عبدالله بن عمير- اين مبارز شيردل- که در ميسره ي لشکر امام عليه السلام مي رزميد، گروهي از آنان را کشت. در اين هنگام، هاني بن ثبيت حضرمي و بکير بن حي تيمي


بر او حمله برده و او را شهيد کردند، پس سپاه عمر بن سعد به يکباره از سواره و پياده به ياران امام حمله ور شدند و جنگ سختي درگرفت و اکثر اصحاب امام بر روي زمين افتادند، چون غبار ميدان رزم فرونشست، همسر عبدالله بن عمير بسوي کشته او را به راه افتاد و بر بالين او نشست و خاک از رخسار او پاک کرد و گفت: بهشت خدا تو را گوارا باد! از خدايي که بهشت را روزي تو کرد مي خواهم که مرا مصاحب تو در بهشت قرار دهد.

در اين اثناء شمر به غلامش دستور داد تا عمود خود را بر سر او فرود آورد، و در اثر اين ضربه ام وهب به آرزوي خود رسيد و در کنار همسر شهيدش جان داد [4] .

2- سيف بن الحارث

3- مالک بن عبدالله [5] .

اين دو برادر مادري بهمراه غلامشان شبيب روز عاشورا هنگامي که امام حسين عليه السلام را در آن حال مشاهده کردند، گريه کنان به خدمت امام آمده و به اردوي او ملحق شدند.

امام عليه السلام به آنها فرمود: اي فرزندان برادرم! چرا مي گرييد؟! بخدا سوگند بعد از گذشت ساعتي چشمانتان روشن خواهد شد.

گفتند: خدا ما را فداي تو گرداند، بر خود نمي گرييم بلکه گريه مي کنيم براي اينکه شما را در محاصره ي اين گروه مي بينيم و قدرت نداريم تا به چيزي بيش از جانمان از تو حمايت کنيم!

امام عليه السلام فرمود: خدا شما را بخاطر اين همراهي و ياري، بهترين پاداشي که به متقين مي دهد، عطا نمايد.


اين دو برادر ايستاده بودند و حنطلة بن اسعد مردم کوفه را موعظه مي نمود و مبارزه کرد تا به شهادت رسيد، آنگاه اين دو برادر بسوي سپاه کوفه حرکت کرده و روي به امام حسين عليه السلام نموده گفتند: السلام عليک يابن رسول الله! امام عليه السلام فرمود: رحمت و سلام و برکات خدا بر شما باد.

پس در حالي که هماهنگ مبارزه مي کردند و يکي از دنبال ديگري بود، هر دو به فيض شهادت نائل آمدند [6] .

4- عمرو بن خالد الصيداوي [7] .

5- سعد مولاي عمرو [8] .

6- جابر بن حارث [9] .

7- مجمع بن عبدالله [10] .

اين چهار بزرگوار با هم بر اهل کوفه حمله بردند و چون در ميان دشمن قرار گرفتند سپاه کوفه آنها را محاصره و از ديگر ياران امام جدا کردند، امام حسين عليه السلام برادرش عباس عليه السلام را فرستاد تا آنها را با شمشير از حلقه ي محاصره نجات دهد در حالي که آنها کاملا زخمي شده بودند، ولي در اثناي راه، دشمن باز با شمشير بر آنها


حمله برد و با اينکه مجروح بودند، مبارزه کردند تا در کنار هم به شهادت رسيدند [11] .

در اين هنگام مجددا عمرو بن حجاج با سپاهش برميمنه ي اصحاب امام حسين عليه السلام حمله کردند، و چون به امام نزديک شدند ياران امام بر زانو نشسته و نيزه ها را بسوي آنها گرفتند، از اين رو اسبان سپاه عمرو بن حجاج نتوانستند قدم از قدم بردارند، و هنگام بازگشت، اصحاب امام بر آنان تير زده و تعدادي از ايشان را کشته و گروهي را مجروح ساختند [12] .

8- برير بن خضير

و چون جنگ شدت پيدا کرد مردي از سپاه کوفه به نام يزيد بن معقل به ميدان آمد و برير را ندا کرد که: کار خدا را درباره ي خود چگونه مي بيني؟!

برير گفت: بخدا سوگند که او در حق من نيکي کرد و کار تو را در مسير شر قرار داد.

يزيد بن معقل گفت: دروغ مي گويي و قبل از اين، دروغگو نبودي! و من گواهي مي دهم که تو از گمراهاني!

برير گفت: آيا مي خواهي با تو مباهله کنم تا خدا دروغگو را لعنت و آنکه را بر باطل است به قتل برساند؟

او پذيرفت و با هم درآويختند و دو ضربت رد و بدل شد و يزيد بن معقل ضربتي بر برير وارد کرد که زياني متوجه او نشد، و برير شمشيري حواله ي سر او کرد و کلاه او را شکافت و به مغز سرش رسيد و روي زمين افتاد، و در حالي که شمشير برير در سر او فرورفته و برير آن را تکان مي داد که از سر او بيرون آورد، مرد ديگري از سپاه کوفه به نام رضي بن منقذ بر برير حمله کرد و ساعتي با يکديگر مبارزه کردند تا برير او را بر


زمين زده و روي سينه او نشست، آن مرد فرياد زد: کجاييد ياران تا مرا نجات دهند؟! کعب بن جابر به ياري او شتافت، به او گفته شد: اين مرد برير بن خضير قاري است که در مسجد کوفه مي نشست و ما را قرآن مي آموخت، او توجهي نکرد و با نيزه به برير حمله کرد، و آن را بر پشت برير نهاد.

چون برير تيزي نيزه را در پشت خود احساس کرد، خود را به روي رضي بن منقذ افکند و روي او را به دندان گرفت و قسمتي از بيني او را برکند، کعب بن جابر نيزه را فشار داد و برير را از روي رضي بن منقذ کنار زد و او را با شمشير به شهادت رساند، رضوان خداوند بر او باد [13] .

عفيف [14] مي گويد: گويا من رضي بن منقذ را مي نگرم که از جاي بر مي خاست، و در حالي که غبار را از جامه اش پاک مي کرد به کعب بن جابر مي گفت: اي برادر ازدي! خدمتي به من کردي که هرگز آن را فراموش نخواهم کرد.

يوسف بن يزيد مي گويد که: از عفيف پرسيدم که تو خود مباهله برير را با يزيد بن معقل شاهد بودي؟

عفيف گفت: آري، به چشم ديدم و به گوش شنيدم.

کعب بن جابر- قاتل برير- چون از کربلا بازگشت، همسرش و خواهرش نوار به او گفتند: تو دشمن پسر فاطمه را ياري کردي و بزرگ قراء قرآن- برير- را کشتي و گناه بزرگي را انجام دادي! بخدا سوگند که هرگز با تو کلمه اي سخن نخواهيم گفت [15] .

عبيدالله پسر عموي کعب بر او خشمگين شد و گفت: واي بر تو! برير را کشتي؟! به چه اميدي خدا را ملاقات خواهي کرد؟!


نوشته اند که: کعب از کرده ي خود پشيمان شده و اشعاري را به نظم درآورد که در آن حزن و اندوه خود را بخاطر ارتکاب اين جرم بزرگ يادآور شده است [16] [17] .

9- عمرو بن قرظه بن کعب انصاري

پدر او از صحابه ي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم و از ياران اميرالمومنين عليه السلام بود، و در جنگهاي امام علي عليه السلام شرکت داشت و آن حضرت او را به ولايت فارس گمارده بود، و در سال 51 بدرود حيات گفت. او داراي فرزنداني است که مشهورترين آنها عمرو و علي است که عمرو در ايام مهادنه در کربلا خدمت امام حسين عليه السلام رسيد و امام او را جهت ارشاد نزد عمرو بن سعد مي فرستاده است، و اين جريان تا آمدن شمر ادامه داشت، و چون شمر به کربلا آمد، اين ارتباط قطع شد [18] .

او روز عاشورا از امام اذن گرفت و به ميدان آمد در حالي که اين رجز مي خواند:


قد علمت کتيبة الانصار

اني ساحمي حوزه الذمار


ضرب غلام غير نکس شاري

دون حسين مهجتي و داري [19] .




پس عمرو بن قرظه ساعتي رزميد و نزد امام حسين عليه السلام باز گشت و در برابر آن حضرت ايستاد تا زا او در برابر دشمن دفاع کند [20] .

ابن نما مي گويد: او صورت و سينه ي خود را س9ر تيرها قرار داده بود و نمي گذاشت که به امام حسين عليه السلام اصابت کند، و پس از جراحتهاي زيادي که برداشته بود به امام عرض کرد: اي پسر رسول خدا! به عهد خود وفا کردم؟!

آن حضرت فرمود: آري، تو زودتر از من در بهشت خواهي بود، سلام مرا به رسول خدا برسان و بگو که من هم به دنبال تو خواهم آمد.

عمرو پس از شنيدن اين سخنان بشارت آميز به روي زمين افتاد و جان تسليم کرد؛ سلام خدا بر او باد.

اما برادرش علي که با عمر بن سعد به کربلا آمده بود، چون برادرش کشته شد، از ميان سپاه کوفه بيرون آمد و ندا کرد: اي حسين! برادر مرا فريفتي و او را کشتي!

امام حسين فرمود: من او را نفريفتم، خدا او را هدايت کرد و تو را هدايت کرد و تو به گمراهي کشيده شدي.

گفت: خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم، و يا به دست تو کشته نشوم! و به طرف امام حمله کرد.

نافع بن هلال او را با ضربت نيزه بر روي زمين انداخت و ياران او آمده و از معرکه بيرونش بردند و زخمهايش را مداوا کردند تا بهبودي يافت [21] .


10- سعد بن حارث

11- ابوالحتوف بن حارث [22] .

اين دو با عمر بن سعد به کربلا آمده بودند، و چون روز عاشورا شد و امام حسين عليه السلام ندا مي کرد: «الا من ناصر ينصرنا» و زنان و کودکان با شنيدن صداي امام عليه السلام شيون مي کردند، از ديدن اين منظره، تاب نياوردند و شمشير به روي سپاه کوفه و دشمنان امام حسين عليه السلام کشيدند و آنقدر مبارزه ي خود را ادامه دادند تا شهيد شدند [23] .

برخي نوشته اند که: اين دو برادر در لحظات آخرين امام و پس از شهادت اصحاب به فيض شهادت نائل آمدند [24] .

12- نافع بن هلال

از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام و مردي بزرگوار و شجاع و قاري قرآن و نويسنده ي حديث بود و در جنگهاي جمل و صفين و نهروان در خدمت علي عليه السلام شمشير مي زد، و همانگونه که قبلا ذکر شد چون امام حسين عليه السلام به سمت عراق آمد، نافع و سه نفر ديگر از يارانش در ميان راه به آن حضرت پيوستند.

چون عمرو بن قرظه شهيد شد و برادرش علي بن قرظه به خونخواهي او به ميدان آمد، نافع بن هلال بر او حمله کرد و او ار مجروح ساخت، يارانش براي نجات او حمله کردند و نافع بن هلال با آنها درگير شد و رجز مي خواند و مي گفت:




ان تنکروني فانا ابن الجملي

ديني علي دين حسين بن علي [25] .


مردي به نام مزاحم بن حريث در پاسخ او گفت: من بر دين فلان هستم!

نافع بن هلال گفت: تو بر دين شيطاني؛ و بر او حمله کرد و مزاحم خواست برگردد که ضربت نافع به او مهلت نداد و کشته شد. عمرو بن حجاج فرياد زد: آيا مي دانيد با چه کساني مي جنگيد؟! کسي به تنهايي به ميدان اصحاب حسين نرود!

ابو مخنف مي گويد: نافع بن هلال، نامش را بر روي تيرهاي خود نوشته و آنها را مسموم نموده و پرتاب مي نمود، و از سپاه عمر بن سعد دوازده نفر را کشت و بسياري را مجروح ساخت. هنگامي که تيرهاي او تمام شد، شمشير خود را برهنه نمود و حمله کرد و مي گفت:


انا الهزبر الجملي

انا علي دين علي [26] .


لشکر دشمن چاره ي کار را در حمله ي دسته جمعي به او ديد و لذا اطراف او را گرفته و او را هدف تيرها و سنگهاي خود قرار دادند تا اينکه بازوان او را شکسته و او را به اسارت گرفتند شمر و گروهي از سپاه، او را نزد عمر بن سعد آوردند.

عمر بن سعد به او گفت: اي نافع! واي بر تو! چرا با خود چنين کردي؟!

نافع گفت: پروردگار من از قصد من آگاه است.

در حالي که خونها بر محاسن او جاري بود به او گفتند: مگر نمي بيني که با خود چه کرده اي؟!

نافع گفت: دوازده نفر از شما را کشته ام و خودم را ملامت نمي کنم، اگر بازوان من سالم بود نمي توانستيد مرا اسير کنيد.


شمر به عمر بن سعد گفت: او را بکش!

عمر بن سعد گفت: تو او را آوردي، اگر مي خواهي تو او را بکش!

شمر شمشير از نيام کشيد، و چون خواست نافع را به قتل برساند، نافع بن هلال گفت: بخدا سوگند اگر تو مسلمان بودي، براي تو ملاقات خدا بسيار دشوار بود و خون ما بر گردن تو سنگيني مي کرد، خدا را سپاس مي گويم که مرگ ما را در دست بدترين خلق، قرار داد! پس شمر او را به شهادت رساند، رضوان خداوند بر او باد [27] .

13- ابوالشعثاء کندي

نام او يزيد بن زياد [28] است و با عمر بن سعد به کربلا آمده بود، و چون کار به مقاتله انجاميد، و سخنان امام را رد کردند، به جانب حسين عليه السلام آمد.

او که تيرانداز ماهري بود در برابر امام حسين عليه السلام زانو زد و صد تير بسوي دشمن پرتاپ کرد و امام مي فرمود: خدايا! تيرهاي او را به هدف بنشان و بهشت خود را پاداش او قرار ده! و هنگامي که تيرهاي او تمام شد، در حالي که بپا مي خاست گفت: پنج تن از سپاه عمر بن سعد را کشتم، سپس بر سپاه دشمن حمله کرد و نوزده نفر را به قتل رساند و بعد به شهادت رسيد [29] . او هنگام حمله اين رجز را مي خواند:


انا يزيد و ابي مهاجر

اشجع من ليث نبيل خادر


يارب اني للحسين ناصر

و لا بن سعد تارک و هاجر [30] [31] .




14- مسلم بن عوسجه

او مردي شريف، عابد و زاهد بود، و از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بشمار مي رفت؛ شجاعت او در جنگها و فتوحات اسلامي هميشه ورد زبانها بود [32] .

عمرو بن الحجاج که در ميسره ي لشکر عمر بن سعد قرار گرفته بود، بر ميمنه ي امام- که زهير بن قين فرماندهي آنرا بر عهده داشت- حمله ور شد، و اين درگيري در ناحيه ي فرات صورت گرفت و ساعتي بطول انجاميد و در آن مسلم بن عوسجه اسدي بر روي زمين افتاد و به فيض شهادت نائل آمد.

آن بزرگوار در کوفه وکيل مسلم بن عقيل بود و مسئوليت جمع آوري اموال و خريد سلاح و گرفتن بيعت از مردم را بر عهده داشت.

در روز عاشورا ضمن مبارزه اي تحسين انگيز اين رجز را مي خواند:


ان تسالوا عني فاني ذو لبد

من فرع قوم من ذري بني اسد


فمن بغاني حائر عن الرشد

و کافر بدين جبار صمد [33] .


حاضران در صحنه ي پيکار کربلا مي گويند که چون غبار صحنه ي جنگ فرونشست، مشاهده کردند که مسلم بن عوسجه بر روي زمين افتاده است و آخرين لحظات حياتش بود که امام حسين عليه السلام بر بالين او حاضر شد و فرمود: خداي تو را رحمت کند اي مسلم بن عوسجه، و اين آيه را تلاوت کردند (فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا) [34] .

حبيب بن مظاهر نزديک آمد و گفت: اي مسلم بن عوسجه! شهادت تو سخت بر من گران است، تو را به بهشت بشارت مي دهم.


مسلم بن عوسجه با صدايي ضعيف گفت: خداي تو را هم مژده ي خير دهد.

حبيب بن مظاهر به او گفت: اگر من هم در همين لحظات به تو ملحق نمي شدم دوست داشتم که مرا وصي خود قرار دهي تا به وصاياي تو عمل کنم.

مسلم بن عوسجه گفت: تو را به اين (امام حسين عليه السلام) وصيت مي کنم که جان خود را فداي او کني؛ و با دست خود به امام عليه السلام اشاره کرد.

حبيب گفت: بخداي کعبه چنين خواهم کرد.

پس مسلم بن عوسجه جان داد و در جوار رحمت حق آرميد. در اين هنگام کنيز مسلم بن عوسجه فرياد برآورد: يا سيداه! و يا بن عوسجتاه!

سپاه عمرو بن حجاج فرياد برآوردند که: مسلم بن عوسجه را کشتيم!

شبث بن ربعي به بعضي از يارانش که در کنارش بودند گفت: مادرانتان در سوگ شما بگريند! شما خود را به دست خود کشته و موجبات سرافکندگي خود را فراهم ساخته ايد، در اين حال شادي مي کنيد که يلي مانند مسلم بن عوسجه را کشته ايد؟!! بخدا سوگند او را در جايگاهي کريم در ميان مسلمانان ديدم او را در دشت آذربايجان مشاهده کردم که قبل از آمدن تمامي سواران، شش نفر از کفار را کشته بود، شما بر کشتن چنين افرادي شادي مي کنيد؟!

نوشته اند که: مسلم بن عوسجه بدست دو نفر شهيد شد که نامهاي آنها مسلم بن عبدالله ضبابي و عبد الرحمن بن ابي خشکاره ي بجلي است [35] .

15- حر بن يزيد رياحي

حر مردي شريف در ميان قوم خود بود [36] ، و عاقبت به نداي حق لبيک گفت و با شادي به استقبال شهادت رفت و فرزند پيامبر را ياري کرد. او دليرانه مي جنگيد و


رجز مي خواند:


اني انا الحر و مووي الضيف

اضرب في اعراضکم بالسيف


عن خير من حل بلاد الخيف

اضربکم و لا اري من حيف [37] .


حر بن يزيد به اتفاق زهير بن قين با دشمن پيکار مي کردند [38] ، و چون يکي از آنها در محاصره ي دشمن قرار مي گرفت ديگري او را از محاصره ي دشمن بيرون مي آورد و ساعتي بر اين روال پيکار کردند تا اسب حر بن يزيد جراحاتي برداشت و او همچنان سواره پيکار مي کرد و شعر مي خواند تا اينکه مردي به نام يزيد بن سفيان که با او دشمني ديرينه داشت در اثر فتنه انگيزي حصين بن نمير که به او گفت: اين حر بن يزيد است که تو مي خواستي او را به قتل برساني، به حر بن يزيد حمله کرد ولي حر به او امان نداد و او را از دم شمشير گذارند. پس شخصي به نام ايوب بن شرح، تيري به اسب حر زده و او را از پاي درآورد، حر بناچار از اسب پياده شد و پياده مي رزميد تا چهل و چند نفر را به قتل رساند. در اين احوال لشکر پياده نظام ابن سعد بر او حمله ور شده و او را کشتند، اصحاب امام با شتاب بسوي او شتافته و او را در برابر خيمه اي که مي جنگيد قرار دادند، امام عليه السلام بر بالين او نشست و خون از چهره ي حر پاک کرد و اين جملات را فرمود: تو حر و آزاده اي همانگونه که مادرت بر تو نام نهاد تو در دنيا و آخرت حر و آزاده اي [39] .


در مرثيه ي حر، يکي از اصحاب امام حسين اين شعر را سرود:


لعنم الحر حر بني رياح

صبور عند مشتبک الرماح


و نعم الحر اذا فادي حسينا

و جاد بنفسه عند الصباح [40] .


و بعضي اين اشعار را به علي بن الحسين عليه السلام نسبت داده اند [41] ، و بعضي هم گفته اند که خود امام حسين عليه السلام آنها را انشاء فرموده اند [42] .


افراشت ز مهر، بيرق ياري را

خوش برد به سر، طريق دينداري را


شد حر و، دريد پرده ي ظلمت را

شد مست و سرود، شعر بيداري را [43] .


16- حبيب بن مظاهر [44] .

او از اصحاب رسول خدا بود و در کوفه سکونت داشت و از ياران علي عليه السلام بود و در تمام جنگها در خدمت آن حضرت شمشير مي زد و از جمله خواص اصحاب آن حضرت و حاملان علوم آن بزرگوار است، او از جمله کساني است که مشتاقانه به ياري امام حسين عليه السلام شتافتند [45] .

حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه در کوفه براي امام بيعت مي گرفتند و چون عبيدالله بن زياد به کوفه آمد و اهل کوفه مسلم را تنها گذاشتند، قبيله ي حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه آنها را پنهان کردند تا آسيبي به آنها نرسد، و هنگامي که امام حسين عليه السلام به کربلا آمد آن دو بسوي آن حضرت حرکت کردند روزها مخفي


مي شدند و شبها طي طريق مي نمودند تا به اردوي امام عليه السلام ملحق شدند [46] .

هنگامي که امام حسين عليه السلام براي اداي نماز ظهر از سپاه کوفه مهلت خواست، حصين بن تميم گفت: نماز از شما پذيرفته نيست!!

حبيب بن مظاهر در پاسخ او گفت: گمان مي کني که نماز از آل رسول خدا پذيرفته نشود و نماز تو از احمق نادان مقبول افتد؟!

حصين بن تميم به او حمله کرد و حبيب نيز به طرف او حمله ور شد و ضربتي بر صورت اسب وي زد و بر اثر همين ضربت، حصين از اسب بر زمين افتاد، يارانش آمده او را نجات دادند و حبيب بر آنان حمله مي کرد و رجز مي خواند و مي گفت:


انا حبيب و ابي مظهر

فارس هيجاء و حرب تسعر


انتم اعد عدة و اکثر

و نحن اوفي منکم و اصبر [47] .


پس گروهي را به قتل رساند تا اينکه بديل بن صريم با شمشير به او حمله کرد و ضربتي بر او وارد ساخت، و مردي از تميم نيز با نيزه بر او حمله ور شد، حبيب از اسب بر زمين افتاد و چون خواست بپاخيزد، حصين بن تميم با شمشير ضربتي ديگر به سر او زد و آن مرد تميمي سر از تن حبيب جدا کرد، رضوان و بهشت خداوند بر او مبارک باد.

حصين بن تميم به آن مرد تميمي گفت: من با تو در کشتن حبيب شريک هستم!

او مي گفت: من خود به تنهايي حبيب را کشته ام!

حصين بن تميم به او گفت: سر حبيب را به من ده تا بر گردن اسبم آويزان کنم تا مردم بدانند من در کشتن او با تو شريکم! و بعد به تو خواهم داد که نزد عبيدالله ببري و جايزه بگيري!! ولي او قبول نکرد!


آشنايان آن دو آنها را اصلاح دادند و حصين بن تميم سر را به گردن اسب آويزان نموده و در ميان لشکر مي چرخيد! و بعد به او برگرداند [48] .

محمد بن قيس نقل کرده است که شهادت حبيب بن مظاهر براي امام بسيار گران آمد و دل مبارکش شکست و گفت: از خدا انتظار دارم که حاميان مرا و ياران مرا اجر دهد.

همچنين آمده است که آن حضرت فرمود: اي حبيب! چه برگزيده مردي بودي که خدا تو را توفيق عنايت کرد تا هر شب ختم قرآن کني [49] .

بهر حال از آنچه گذشت معلوم مي شود حبيب بن مظاهر قبل از نماز ظهر به شهادت رسيده است.


پاورقي

[1] کنيه‏ي او ابو وهب و از قبيله‏ي بني‏عليم و زوجه‏ي او ام‏ وهب دختر عبد از قبيله‏ي بني‏نمر بن قاسط است. (وسيله الدارين 168).

[2] در معاجم بلدان موضعي را به نام «بئرالجعد» نيافتم و آنچه از قرائن مشهود است نام چاهي است در کوفه.

[3] «اگر مرا نمي‏شناسيد من فرزند قبيله‏ي کلب هستم، کفايت مي‏کند که بيب من در قبيله‏ي بني‏عليم است. مردي هستم نيرويم را از تيغ بخواهيد، و اگر مرا مشکلي پيش آيد ضعيف نباشم.اي ام‏وهب! من تعهد مي‏کنم که با نيزه و شمشير زدن به دشمن روي کنم».

[4] ابصار العين 106.

[5] اين دو برادر مادري هستند و پدران آنها حارث و عبدالله فرزندان سريع بن جابر از قبيله‏ي همدان هستند. (وسيله الدارين 154).

[6] ابصارالعين 78.

[7] عمرو بن خالد در کوفه مردي شريف و از مخلصين اهل ‏بيت عليهم ‏السلام بود، او با مسلم بن عقيل قيام کرد و چون اهل کوفه او را تنها گذاشتند، عمرو بن خالد چاره‏اي جز مخفي شدن نداشت و در اختفاء بود تا آنکه شنيد که فرستاده‏ي حسين از بطن الرمه (قيص بن مسهر) به شهادت رسيد، خود و مولايش سعد حرکت کردند و به امام عليه‏ السلام ملحق شدند (وسيلة الدارين 176).

[8] او به دنبال عمرو بن خالد در راه به امام حسين عليه‏ السلام پيوست، او مردي شريف و بلند همت بود و در کربلا شهيد گرديد.(ابصار العين 68).

[9] ممکن است اين شخص همان جناده بن حرث باشد که مقرم جابر ذکر کرده است و سماوي گفته است جبار و حيان او را گفته‏اند، ولي صحيح نيست. (ابصار العين 84).

[10] مجمع بن عبدالله از تابعين و از اصحاب اميرالمومنين عليه‏ السلام بود و در جنگ صفين حضور داشته است. پدر او عبدالله از اصحاب رسول خداست. (وسيلة الدارين 192).

[11] مقتل الحسين مقرم 239.

[12] ارشاد شيخ مفيد 102 /2.

[13] کامل ابن ‏اثير 66 /4.

[14] او عفيف بن زهير بن ابي‏ الاخنس مي‏باشد، و از کساني بود که شاهد واقعه کربلا بودند.

[15] نفس المهموم 261 به نقل از طبري.

[16] از جمله‏ي اشعار اوست اين شعر مشهور:



و لم تر عيني مثلهم في زمانهم

و لا قبلهم في الناس اذ انا يافع



اشد قراعا باسيوف لدي الوغا

الاکل من يحمي الذمار مقارع



«از آن روزي که بالغ شدم ديدگانم همانند آن رادمردان را نه در آن زمان و نه قبل از آن نديد؛ شديدترين ضربات را با شمشيرها در صحنه‏ي کارزا مي‏زدند آري هر آنکس که حمايت از حوزه‏ي مسئوليت خود کند چنين است».

[17] حياة الامام الحسين 209 /3.

[18] وسيلة الدارين 173.

[19] «سپاه انصار دانسته‏اند که من از کسي که مسئوليت حفظ جانش با من است، حمايت و حفاظت مي‏کنم؛ ضربه‏هاي من همانند ضربه‏هاي جواني است که از صحنه نمي‏گريزد؛ جان و مال من فداي حسين باد!» ابن ‏نما مي‏گويد: در اين مصرع آخر يعني «جان و مال من فداي حسين باد» اعتراضي نسبت به عمر بن سعد خفته است که چون امام عليه‏ السلام از او خواست تا از عزمش بازگردد، او گفت: بر خانه خود بيمناکم! امام عليه‏ السلام فرمود: من عوض آن را خواهم داد! عمروبن سعد گفت: بر مالم مي‏ترسم! امام فرمود: من در حجاز از مال خود به تو خواهم داد؛ عمر بن سعد اظهار بي ميلي کرد.

[20] نفس المهموم 262.

[21] ابصار العين 92.

[22] سعد بن حارث بن سلمه انصاري و برادرش ابوالحتوف هر دو از محکمه (خوارج) بودند و با عمر بن سعد براي جنگ با حسين به کربلا آمده بودند، بعد از ظهر روز عاشورا هنگامي که ياران امام شهيد و تنها سويد بن عمرو و بشر عمرو حضرمي با امام عليه‏ السلام باقيمانده بودند و صداي زنان و کودکان از آل‏رسول را شنيدند گفتند: «لا حکم الا لله و لا طاعة لمن عصاه» اين حسين پسر دختر پيامبر است و ما اميد شفاعت جد او را روز قيامت داريم پس چگونه با او محاربه کنيم؟، لذا به ياران حسين عليه‏ السلام پيوستند. (وسيله الدارين 149).

[23] مقتل الحسين مقرم 240.

[24] ابصار العين 94.

[25] «اگر مرا نمي‏شناسيد خودم را معرفي کنم، من از قبيله‏ي جملي هستم، و آئين و دينم همان دين حسين بن علي است».

[26] «من شير مردي از قبيله‏ي جملي هستم، من پيرو دين علي هستم».

[27] ابصار العين 87.

[28] در زيارت ناحيه آمده است «السلام علي يزيد بن مهاجر الکندي». او مردي شجاع و شريف بود و از کوفه بيرون آمد و به امام حسين عليه‏ السلام قبل از برخورد با حر بن يزيد پيوست و به کربلا آمد. (وسيلة الدارين 103).

[29] مقتل الحسين مقرم 243.

[30] «منم يزيد فرزند مهاجر، شجاعتر از شير که در بيشه باشد؛ خدايا من حسين را ناصرم، و از ابن سعد دور و بيزار هستم».

[31] وسيلة الدارين 103.

[32] ابصار العين 61.

[33] «اگر از من سئوال کنيد من دلاوري هستم از شاخه‏ي گروهي از برگزيدگان بني‏اسد؛ کسي که بر من ستم کند از راه سعادت جدا شده و به دين خداي جبار و بي‏نياز کافر گرديده».

[34] سوره‏ي احزاب 23.

[35] نفس المهموم 264.

[36] ترجمه حر را قبلا در پاورقي يادآور شديم.

[37] «همانا من حر هستم که ميزبان ميهمانانم، شمشيرم را بر شما فرود مي‏آورم و حمايت از بهترين کسي که ساکن بلاد خيف شده مي‏نمايم و مي‏زنم شما را و باکي نمي‏بينم».

[38] ولي خوارزمي نقل کرده است که حر بن يزيد چون توبه کرد و نزد امام عليه‏ السلام آمد عرض کرد: يابن رسول ‏الله من اول کسي بودم که بر تو راه گرفتم، مرا اجازه ده تا او را کشته برابرت باشم به اميد اينکه فرداي قيامت با جدت مصافحه کنم.امام عليه‏ السلام فرمود: تو از کساني هستي که خدا توبه‏ي آنها را پذيرفته.

پس اول کسي که جلو افتاد براي مبارزه با آن گروه حر بن يزيد رياحي مي‏باشد. (مقتل الحسين خوارزمي 10 /2).

[39] حياة الامام الحسين 221 /3.

[40] «نيکو آزاده‏اي بود حر که از قبيله بني‏رياح است، او هنگامي که نيزه‏ها بر او فرود آيند مقاوم، و نيکو حري است هنگامي که او خود را فداي حسين کرد و جان خود را صبح هنگام بذل نمود».

[41] مقتل الحسين خوارزمي 10 /2.

[42] مقتل الحسين مقرم 245.

[43] شعر از آقاي محمد علي مجاهدي (پروانه) است.

[44] بعضي به جاي مظاهر او را مظهر به تشديد هاء خوانده‏اند.

[45] نفس المهموم 302.

[46] ابصار العين 57.

[47] «همانا من حبيب و پدرم مظهر است، سواره‏ي صحنه‏ي پيکار در حالي که آتش جنگ شعله‏ور شود. شما هم سلاحتان بهتر و هم تعدادتان بيشتر است، و ما هم از شما باوفاتر و هم از شما شکيباتريم».

[48] پس از واقعه‏ي عاشورا، مرد تميمي سر را به گردن اسب خويش آويزان نمود و بسوي کوفه آمد و متوجه قصر عبيدالله شد! فرزند حبيب بن مظاهر به نام قاسم- که کودک نابالغي بود- سر پدر خود را مشاهده کرد و به دنبال آن مرد تميمي به راه افتاد!

تميمي سؤال کرد: چرا از من جدا نمي‏شوي؟

قاسم گفت: اين سر پدر من است، او را به من بده که آن را دفن کنم.

گفت: امير به اين راضي نمي‏شود، و من مي‏خواهم تا از او جايزه‏اي نيکو بگيرم!!

قاسم گفت: خدا تو را به خاطر اين جنايت، بدترين پاداش خواهد داد؛ و شروع به گريستن نمود و از او جدا شد.

بعد از گذشت مدت زيادي، آن فرزند حبيب وارد سپاه مصعب بن زبير شد و قاتل پدر خود را هنگام ظهر در حالي که در خيمه‏اش خوابيده بود، کشت. (ابصار العين 59).

[49] نفس المهموم 272.