سخنان حبيب بن مظاهر و زهير
حبيب بن مظاهر به زهير بن قين گفت: با اين گروه سخن بايد گفت، خواهي تو و اگر خواهي من.
زهير گفت: تو به نصيحت اين قوم آغاز سخن کن.
حبيب رو به سپاه دشمن کرده گفت: بدانيد که شما بد جماعتي هستيد، همان گروهي که نزد خدا در قيامت حاضر شوند در حالي که فرزندان رسول خدا و عترت و اهل بيت او را کشته باشند.
عزرة بن قيس گفت: اي حبيب! تو هر چه خواهي و هر چه مي تواني خودستائي کن!
زهير گفت: اي عزره! خداي عزوجل اهل بيت را از هر پليدي دور نموده و آنها را پاک و منزه داشته است، از خدا بترس که من خيرخواه توام، تو را بخدا از آن گروه مباش که ياري گمراهان کنند و به خاطر خشنودي آنان، نفوسي را که طيب و طاهرند، بکشند [1] .
عزره گفت: اي زهير! تو از شيعيان اين خاندان نبوده بلکه عثماني هستي.
زهير گفت: آيا در اينجا بودنم به تو نمي گويد که من پيرو اين خاندانم؟! بخدا سوگند که نامه اي براي او ننوشتم و قاصدي را نزد او نفرستادم و وعده ي ياري هم به او ندادم، بلکه او را در بين راه ديدار نمودم و هنگامي که او را ديدم، رسول خدا و منزلت امام حسين عليه السلام نزد او را به ياد آوردم، و چون دانستم که دشمن بر او رحم نخواهد
کرد، تصميم به ياري او گرفتم تا جان خود را فداي او کنم، باشد که حقوق خدا و پيامبر او را که شما ناديده گرفته ايد، حفظ کرده باشم [2] .
امام عليه السلام به حضرت عباس بن علي فرمود: اکر مي تواني آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تأخير بيندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خداي خود راز و نياز کنيم و به درگاهش نماز بگزاريم [3] ، خداي متعال مي داند که من بخاطر او نماز و تلاوت کتاب او (قرآن) را دوست دارم [4] .
پاورقي
[1] نفس المهموم 226.
[2] انساب الاشراف 184 /3.
[3] اعلام الوري 234.
[4] الملهوف 38.