بازگشت

افتراء و بهتان


عقبة بن سمعان [1] مي گويد: من با امام حسين از مدينه تا مکه و از مکه تا عراق همراه بودم و تا لحظه اي که آن حضرت شهيد شد، از او جدا نشدم، آن بزرگوار نه در مدينه و نه در مکه و نه در ميان راه و نه در عراق و نه در برابر سپاهيان دشمن، تا لحظه ي شهادت سخني نگفت مگر اينکه من آن را شنيدم، بخدا سوگند آنچه را که مردم مي گويند و گمان دارند که او گفته است که: بگذاريد من دستم را در دست يزيد بگذارم، يا مرا به سر حدي از سر حدات اسلامي بفرستيد، چنين سخني نفرمود! فقط مي گفت: بگذاريد من در اين زمين پهناور بروم تا ببينم امر مردم به کجا پايان


مي پذيرد [2] [3] .

برخي نوشته اند که: عمر بن سعد، کسي را نزد عبيدالله فرستاد و اين پيام را بدو رسانيد که: اگر يکي از مردم ديلم (کنايه از مردم بيگانه) اين مطالب را از تو خواهد و تو آنها رانپذيري، درباره ي او ستم روا داشته اي [4] .


پاورقي

[1] عقبة بن سمعان غلام رباب همسر امام حسين عليه‏ السلام است، در روز عاشورا لشکريان ابن سعد او را گرفته و نزد عمر بن سعد آوردند، و او چون دانست که عقبة غلام است، امر کرد او را آزاد نمايند؛ و برخي از حوادث کربلا همانند اين جريان، از او نقل شده است.

[2] تاريخ طبري 413 /5؛ کامل ابن ‏اثير 54 /4.

[3] با توجه به اين روايت به اين نتيجه مي‏رسيم که نامه‏ي عمر بن سعد افتراء است به آن بزرگوار، و عمر بن سعد با اين انگيزه اين دروغ را به امام نسبت داده که شايد عبيدالله پذيرفته و جنگ واقع نشود.

[4] مقاتل الطالبيين 114.