بازگشت

قصر بني مقاتل


اين قصر منسوب به مقاتل بن حسان بن ثعلبه مي باشد و آن موضعي است بين عين التمر و قطقطانيه، عيسي بن عبدالله آن را خراب نموده و تجديد بنا کرد. (معجم البلدان 374 /4).

امام عليه السلام روز چهارشنبه اول ماه محرم الحرام سال شصت و يک هجري بر اين منزل وارد شدند [1] .


در اين منزل، آن حضرت خيمه اي را مشاهده کردند که در کنار آن اسبي ايستاده و نيزه اي استوار، سؤال کردند: اين خيمه ي کيست؟

گفتند: متعلق به عبيدالله بن حر جعفي است [2] .

امام عليه السلام حجاج بن مسروق جعفي را نزد او فرستاد، عبيدالله بن حر از حجاج بن مسروق سؤال کرد: چه پيامي آورده اي؟

حجاج بن مسروق گفت: هديه اي و کرامتي، اگر پذيرا باشي! اين حسين است که تو را به ياري خود خوانده است، اگر او را ياري کني مأجور خواهي بود و اگر کشته گردي به فيض شهادت نائل خواهي آمد.

عبيدالله بن حر گفت: بخدا سوگند که از کوفه خارج نشدم مگر اينکه ديدم جماعت کثيري به قصد جنگ کردن با حسين بيرون مي آيند و شيعيانش او را مخذول ساخته دانستم که او کشته خواهد شد، و چون من قدرت بر ياري او ندارم، مايل نيستم نه او مرا ببيند و نه من او را ببينم!

حجاج بن مسروق به خدمت امام عليه السلام بازگشت و پاسخ عبيدالله بن حر را به امام عرضه داشت.

آن حضرت برخاست و با عده اي از اهل بيت و يارانش بسوي خيمه ي عبيدالله روانه گرديد، و چون بر او وارد شد قسمت بالاي مجلس را براي جلوس امام مهيا کرد.

عبيدالله بن حر مي گويد: من هرگز کسي را همانند حسين عليه السلام در عمرم نديدم، هنگامي که حسين بسوي خيمه ام مي آمد چنان آن منظره و هيئت گيرايي داشت که در هيچ چيزي آن جاذبه وجود نداشت و چنان رقتي در من پديدار شد که تا کنون نسبت به کسي هرگز در من اينگونه رقتي پيدا نشده بود، آن لحظه اي که مشاهده نمودم امام


حسين عليه السلام راه مي رفت و کودکان گرداگرد او پروانه وار بر گرد شمع وجودش حرکت مي کردند، به محاسنش نظر کردم همانند بال غراب سياه بود، بدو گفتم: آيا اين رنگ سياهي از موي شماست يا اثر خضاب؟

فرمود: اي پسر حر! پيري ام زود فرارسيد؛ دانستم که خضاب است.

چون امام عليه السلام در خيمه ي عبيدالله نشست پس از حمد و ثناي الهي فرمود: اي پسر حر اهل شهر شما به من نامه نوشتند که به ياري من هماهنگ اند و از من خواستند تا به نزد آنها بيايم، ولي آنچه وعده داده بودند، نادرست بود، و تو داراي گناهان زيادي هستي، آيا نمي خواهي بوسيله ي توبه، آن اعمال ناشايسته را از بين ببري؟

عبيدالله بن حر گفت: چگونه ممکن است جبران آنهمه گناه اي پسر پيامبر؟!

امام عليه السلام فرمود: فرزند دختر پيامبرت را ياري کن.

عبيدالله گفت: بخدا سوگند من مي دانم کسي که از تو پيروي کند در روز قيامت سعادتمند خواهد شد، ولي نصرت من، تو را در قتال با دشمن بي نياز نمي کند و در کوفه براي شما ياوري نيست، و من چنين نکنم، زيرا نفس من به مرگ راضي نيست [3] ، ولي اين اسب من که «ملحقه» نام دارد، بخدا سوگند در پي چيزي با اين اسب نبودم که بدست نياوردم و کسي مرا دنبال نکرد جز اينکه از او سبقت گرفتم اسبم را بگير! از آن تو باشد!

امام حسين عليه السلام فرمود: حال که خود، ما را ياري نمي کني، ما نيازي به تو و اسب


تو نداريم، و گمراهان را به ياري خويش نطلبم، ولي تو را نصيحت مي کنم، اگر مي تواني به جايي برو که فرياد ما را نشنوي و مقاتله ي ما را نظاره گر نباشي، سوگند بخدا اگر کسي بانگ ما را بشنود و ما را ياري نکند خدا او را به روي در آتش افکند [4] .


پاورقي

[1] الامام الحسين و اصحابه 186.

[2] عبيدالله بن حر جعفي در گذشته از هواداران عثمان بوده و در جنگ صفين در سپاه معاويه حضور داشته، و بعد از شهادت اميرالمؤمنين عليه‏ السلام در کوفه مسکن گزيده است. (وسيلة الدارين 67).

[3] پاسخ اين شخص را با پاسخ زهير- که هر دو در مسير راه با امام عليه‏ السلام ملاقات نموده و امام عليه‏ السلام کسي به دنبال آنها فرستاد و آنها را دعوت نمود- مقايسه کنيد تا معلوم شود چگونه سعادت و نيل به فوز شهادت و سرنوشت بدست خود انسان رقم زده مي‏شود. عبيدالله مي‏گويد: مي‏دانم نصرت و ياري تو سعادت را به دنبال خواهد داشت ولي نفس من به مرگ راضي نمي‏شود، در حالي که به نقل خوارزمي زهير مي‏گويد: اگر هزار مرتبه کشته شوم در راه تو، و خدا کشته شدن را از تو و خاندانت دفع کند، باز هم دوست دارم که کشته شوم (مقتل الحسين خوارزمي 247 /1).

[4] مقتل الحسين مقرم 189.