بازگشت

عبدالله بن عمر


عبدالله بن عمر بن الخطاب، مادر او زينب دختر مظعون است. در جنگ احد اجازه ي شرکت نيافت زيرا چهارده ساله بود. در سال 73 بعد از قتل عبدالله بن زبير در مکه در سن 86 سالگي وفات يافت، و چون مرگش فرا رسيد گفت: بر هيچ چيز دنيا تأسف نمي خورم مگر بر اينکه بافئه ي باغيه (معاويه و اهل شام) نجنگيدم و علي را در اين امر ياري نکردم. (الاستيعاب 950 /3).

او که از جريان حرکت امام با خبر شده بود به خدمت امام آمد و از آن حضرت درخواست کرد که با گمراهان سازش کند! و او را از جنگ و کشته شدن بر حذر داشت! امام عليه السلام در پاسخ او فرمود: اي ابا عبد الرحمن! مگر نمي داني که يک نمونه از ناچيز بودن دنيا در نزد خداي تعالي اين است که سر يحيي بن زکريا بعنوان هديه نزد زني بدکاره از بني اسرائيل فرستاده شد؟! آيا نمي داني که بني اسرائيل از طلوع فجر تا طلوع آفتاب هفتاد پيامبر خدا را کشتند و بعد مثل اينکه هيچ اتفاقي نيفتاده و حرکت ناشايستي رخ نداده است، در بازارها نشسته و مشغول خريد و فروش شدند؟! خداوند در کيفر آنان شتاب نکرد و بموقع از آنها انتقام گرفت، اي ابا عبد الرحمن! از خدا بترس و از ياري من روي بر مگردان [1] [2] .



پاورقي

[1] بحارالانوار 365 /44.

[2] در امالي شيخ صدوق، مجلس 30 حديث 1 آمده است که عبدالله بن عمر به امام گفت: آن موضع از بدنت را که رسول خدا مي‏بوسيد، بگشا! پس آن حضرت سينه‏ي خود را گشود و عبدالله بن عمر سه بار آن را بوسيد و گفت: يا ابا عبدالله! تو را به خدا مي‏سپارم، مي‏دانم که تو را خواهند کشت.