بازگشت

جواب امام به معاويه


در قسمتي از جواب امام عليه السلام به معاويه آمده است:

«... نامه ي تو به دستم رسيد، ياد آور شده بودي که درباره ي من به تو خبرهائي رسيده که براي تو ناخوشانيد بوده است در حالي که من از اينگونه اعمالي که به من نسبت داده اند دورم و فقط خداست که آدمي را بسوي خوبيها هدايت مي کند، گزارش اينگونه خبرها کار سخن چيناني است که تصميم دارند در ميان امت اسلامي اختلاف ايجاد کنند.

من آهنگ جنگ و مخالفت با تو را نکردم و اين در حالي است که از خداي خود بيمناکم، تو بودي که پيمان را زير پاگذاردي و حجر بن عدي و ياران نمازگزار و بندگان صالح خدا را که سوگند ياد کرده بودي از خشم تو در امان خواهند بود، کشتي، همان کساني که با بيدادگران و بدعتگران مبارزه مي کردند و امت اسلامي را با امر به معروف و نهي از منکر به راه خير و رستگاري فرا مي خواندند و در اين مسير، تمام ناملايمات و ملامت افراد نادان را به جان مي خريدند.

مگر تو نبودي که عمرو بن حمق، اين صحابي پيامبر و عبدصالح خدا را که در اثر


عبادت بدنش رنجور و رنگ رخسارش زرد شده بود، کشتي، و اماني را که داده بودي ناجوانمردانه ناديده گرفتي؟! اگر پرنده هاي آسمان از امان نامه ي تو اطلاع داشتند ترک آشيانه کرده از قله هاي رفيع کوهها فرود مي آمدند! ولي تو اين خصلت ستوده ي عرب را که پايبندي به پيمان بود، از راه فريب و با برنامه هاي دقيقي که از پيش آماده کرده بودي، ناديده گرفتي چرا که جامه ي جوانمردي بر ناکسان زيبنده نيست.

آيا تو نبودي که براي رسيدن به اهداف غير انساني خود زياد بن سميه را- که معلوم نبود فرزند کيست [1] - فرزند پدرت خواندي و او را با خود برادر دانستي؟! در حالي که قبلا نظر پيامبر گرامي اسلام درباره ي کساني که پدرانشان ناشناخته اند اعلام شده بود [2] و تو از روي کينه و عمد و بر خلاف دستور رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم او را به پدر خود نسبت دادي تا با اين لطفي که در حق او نمودي بعنوان فرمانرواي تو دست و پاي مسلمانان را بدون چون و چرا بريده و چشم آنها را کور کرده و از درختهاي خرما آويزانشان نمايد! گويا تو از اين امت نيستي و آنها نيز از تو نيستند!

مگر تو نبودي که دستور دادي حضرمي را- که به نوشته ي زياد از پيروان راستين علي عليه السلام بود - بکشند و به اين هم اکتفا نکردي و فرمان دادي تا هر کس که پيرو علي عليه السلام بود به اين جرم بکشند و اعضاي بدن آنها را از هم جدا کنند، مگر دين علي عليه السلام جز دين پسر عمش رسول خداست که تو در جايش نشسته اي؟! و اگر به حرمت اين دين نبود، تو و پدرانت در صحراهاي سوزان سرگردان و هميشه در حال


کوچ بوديد.

در نامه ات نوشته بودي که: اگر مرا انکار کني تو را انکار خواهم کرد و اگر با من مکر کني با تو مکر خواهم کرد، من اميدوارم که حيله ي تو آسيبي به من نرساند و زيان فريب تو بيشتر از همه نصيب تو گردد زيرا تو بر مرکب جهل خويش سوار شده اي و بر شکستن پيمان خويش پافشاري مي کني، بجان خودم سوگند که تو به پيمانهايي که بسته بودي وفا نکردي و با کشتن اين افراد خداترس و نيکوکار، تمامي آن پيمانها را بي اثر ساختي، اين مسلمانان شجاع و بي گناه که به فرمان تو به شهادت رسيدند، نه با تو اعلام جنگ کرده بودند و نه خون کسي به گردن آنها بود، تو فقط به اين بهانه آنها را کشتي که جانب حق را نگاه مي داشتند و از بر شمردن فضيلتهايي که در تو نيست، ترديدي به خود راه نمي دادند.

هان اي معاويه! خود را به قصاص بشارت ده و به روز حساب يقين داشته باش و آگاه باش که در کتاب خداي تعالي اعمال کوچک و بزرگ بندگانش آمده است و خدا هرگز فراموش نخواهد کرد که دوستانش را اسير کردي و با بهانه هاي دور از منطق و عقل به قتلشان فرمان دادي و يا آنها را از وطنشان آواره و به شهرهاي دور افتاده تبعيد کردي و براي فرزندت يزيد به ناحق از مردم بيعت گرفتي در حالي که او جوان خامي است که آشکارا شراب مي نوشد و بازي با سگ را دوست دارد! من تو را مي بينم در حالي که با اين رفتارهاي ناشايست، دين و دنياي خود را به نابودي کشيدي و در حق زير دستانت، تجاوز و خيانت کردي و به ياوه هاي اين ديوانه ي نادان [3]

و تقوي الهي را ناچيز شمردي، و السلام» [4] .

بلاذري مي نويسد: امام حسين عليه السلام نامه ي بسيار تندي براي معاويه نوشت و در آن نامه کردار زشت او را درباره ي زياد بن ابيه و کشتن حجر بن عدي يادآور شد و به او نوشت که: تو از آن روزي که خلق شده اي به مکر با صالحان مسروري، با من نيز از در نيرنگ درآ، و سخنان مغيره و دشمنان ما را دست آويز کارهاي خلاف خود قرار ده!. و در آخر آن نامه آمده است: «و السلام علي من اتبع الهدي» [5] .


پاورقي

[1] او را زياد بن سميه مي‏خوانند چون پدر او معلوم نبود که چه کسي است، مادر او کنيز حارث بن کلده طبيب مشهور عرب است؛ او را گاهي زيد بن ابيه و گاهي زيد بن امه مي‏نامند، و چون معاويه او را به پدر خود ملحق کرد او را زياد بن ابي‏ سفيان گفتند.در سال ولادت او اختلافي وجود دارد که آيا قبل يابعد از هجرت بوده است.عمر او را ولايت داد بر صدقات بصره وگفته شده که کاتب ابو موسي اشعري بوده است.

[2] «الولد للفراش و للعاهر الحجر».

[3] بر اساس آنچه ذکر کرديم مرا از «سفيه جاهل» مغيره بن شعبه مي‏باشد. علي عليه‏ السلام به عمار بن ياسر هنگامي که با مغيره بن شعبه بحث و گفتگو مي‏کرد فرمود «دعه يا عمار فانه لم ياخذ من الدين الا ما قاربه من الدنيا و علي عمد لبس علي نفسه ليجعل الشبهات عاذرا لسقطاته». (نهج‏ البلاغه کلمات قصار شماره 405 (. ترتيب اثر دادي

**صفحه=52

[4] الامة و السياسة 155 /1.

[5] انساب‏الاشراف 153 /3.