فقط روضه ابوالفضل (ع )
((حاج آقاي مولانا)) از مداحين بااخلاص اصفهان نقل فرمودند:
هر سال ايام عاشورا براي تبليغ به آبادان مي رفتيم ، يكسال يك آقا سيدي كه ظاهراً اهل گلپايگان يا از شهر ديگري بود، با ما همراه شد، تا اينكه دهه محرم تمام و وقت رفتن گرديد، ديدم خيلي ناراحت است .
رفتم جلو و گفتم : آقا سيد چرا ناراحتي ؟!
گفت : حقيقتش ما ايّام محرم توي شهرمان روضه خواني داشتيم ، ولي امورات ما نمي گذشت ، امسال خانواده به ما پيشنهاد دادند كه به خوزستان بيايم تا شايد بتوانم از طريق تبليغ در شهرستان ديگر وضعمان را تغيير دهيم . اينجا هم چيزي برايمان نداشت و دست خالي دارم برمي گردم و نمي دانم جواب زن و بچّه هايم را چه بدهم . آقايي كه مسئول كار ما بود، فرمود: بليط برايتان مي گيرم و يك مقدار هم پول دادند، امّا اين جواب كار را نمي داد، آقا سيد ناراحت و سر در گريبان بود، كه يك وقت يك سيد عربي آمد و به او فرمود:
آيا روضه مي خواني ؟
گفت : بله ، ولي بليط برگشت دارم .
فرمود: بليطت را عوض مي كنيم ، گفت : دست شما درد نكند.
در اين هنگام سيد عرب دست او را گرفت و برد. بقيه داستان را از زبان خودش نقل ميكنم :
گفت : مرا از اين طرف شط به طرف ديگر شط برد، و از روي پل كوچكي عبور كرديم به نخلستان رسيديم ، مرا وارد يك حسينيّه بزرگي كردند كه جمعيّت زيادي در آنجا آمده بودند، و آقا سيدي هم براي آنها نماز مي خواند، و همه افراد آنجا سيد بودند و به من گفتند:
((فقط روضه اباالفضل (ع ) را بخوان ، من هم صبح و ظهر و شب براي اينها روضه حضرت اباالفضل مي خواندم ،)) تا اينكه دهه تمام شد.
وقتي كه مي خواستم بيايم ، جعبه اي با يك بسته پارچه برايم آوردند. و بعد فرمودند:
((اين ها نذر آقا اباالفضل (ع ) است )) و كليدش را هم به من دادند، من با خودم گفتم
: شايد مثلاً 100 تومان يا 200 تومان است ، ولي وقتي باز كردم ، ديدم جعبه پر از پول است .
امّا به من گفتند: اينجا همين يك دفعه بود، ديگه اينجا را پيدا نمي كني ، اين دو تا بقچه را هم ببر براي دو تا دخترهايت كه خانمت گفته بود:
براي دخترهايمان چيز مي خواهيم . بعد كه به منزل آمدم ، خانمم به من گفت : همان آقايي كه بقچه ها و پولها را به تو داده بودند به من گفته بودند: مَرْدَتْ را اين طرف و آن طرف نفرست ما خودمان كاهم اكنون اين آقا وضع زندگانيش عالي است . (40)
پاورقي
40- صديق المولف