بازگشت

مرگ ذلت بار موسي بن عيسي هاشمي، به سبب بي احترامي به تربت امام حسين


موسي بن عبدالعزيز نقل نمود:

در بغداد «يوحناي نصراني» مرا ديد و گفت: تو را به حق دين و پيغمبرت قسم مي دهم که اين شخص که در کربلا است و مردم او را زيارت مي کنند، کيست؟

گفتم: پسر حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام است و سبط پيامبر آخر الزمان حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد و اسمش حضرت سيدالشهداء عليه السلام است. حالا چرا اين سؤال را از من مي پرسي؟!

يوحنا گفت: قضيه ي عجيبي دارم. گفتم: بگو! گفت: خادم هارون الرشيد نصف شبي درب خانه ي من آمد و مرا با عجله برد تا به خانه ي موسي بن عيسي هاشمي رسيديم. [1] .

خادم هارون گفت: امر خليفه اين است که اين مرد را که قوم و خويش او است، علاج کني. وقتي که نشستم و او را معاينه کردم، ديدم مداوا کردن بي فايده است و سودي ندارد.

پرسيدم: چه مرضي دارد و چگونه اين طور گرديد؟ در آن هنگام، ديدم طشتي حاضر کردند و هر آنچه درون شکمش بود، در طشت خالي شده بود. گفتم: چه امري واقع شده است؟ گفتند: ساعتي پيش از اين، نشسته بود و با خانواده ي خود صحبت مي کرد و الحال به اين حال افتاده است! وقتي سبب آن را پرسيدم، گفتند: شخصي قبل از اين در مجلس بود، که از قبيله ي بني هاشم بود و در اثناء مجلس، صحبت از حضرت حسين بن علي عليه السلام و خاک قبر او به ميان آمد.

موسي بن عيسي گفت: شيعه ها در باب حسين بن علي عليه السلام تا حدي غلو دارند که
خاک قبر او را براي مداوا استفاده مي کنند.

آن شخص بني هاشمي گفت: مداوا با تربت بر من واقع شده است. مرا فلان مرض بود، اما با تربت حضرت امام حسين عليه السلام آن درد به کلي از من زايل شد و حق تعالي مرا به وسيله ي آن تربت نفع کلي بخشيد.

موسي بن عيسي گفت: از آن تربت نزد تو چيزي هست؟ گفت: بلي. موسي گفت: بياور. آن شخص رفت و بعد از چند لحظه آمد و اندکي از آن تربت را آورده بود و به موسي بن عيسي داد. موسي هم آن را برداشت و از روي استهزاء و تمسخر به آن شخص، تربت را در جايي گذاشت که زبان از بيانش شرم دارد. و لحظه اي نگذشت که فرياد و فغانش برآمد و مي گفت: «النار، النار، الطست، الطست» و وقتي طشت را آوردند، از اندرون، اين چيزها که مي بيني بيرون آمده است.

فرستاده ي هارون گفت: هيچ علاجي در آن مي بيني؟

من چوبي را برداشتم و دل و جگر او را نشانش دادم و گفتم: مگر عيسي عليه السلام که مرده ها را زنده مي کرد، اين مرض را علاج کند!

سپس از خانه بيرون آمدم و آن بدبخت بد عاقبت را در آن حال واگذاردم. چون سحر شد، صداي نوحه و شيون و زاري از آن خانه بلند گرديد.

بالاخره يوحنا به اين سبب مسلمان گرديد و اسلام را به عنوان دين خود قبول کرد و مکرر به زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام مي رفت و آمرزش گناهان خود را در آن بقعه ي شريف طلب مي نمود. اين سزاي کسي است که به تربت امام حسين عليه السلام استهزاء نمايد. [2] .

پاورقي

[1] موسي بن عيسي حاکم و فرمانرواي کوفه بوده است؛ خاک بهشت ص 111 به نقل از عوالم ج 17، ص 720.

[2] کرامات الحسينيه ج 1، ص 267 به نقل از تحفة المجالس. - خاک بهشت ص 110 به نقل از بحار، ج 45، ص 399 و عوالم ج 17 ص 717 و هر دو به نقل از امالي شيخ طوسي قدس سره ج 1، ص 327 و خرائج ص 873 و مناقب ج 4، ص 64 - وقايع الايام ص 166 - معالي السبطين ص 75 - راحة الروح ص 104 - تحفة الحسينية ج 2، ص 465.