بازگشت

رويايي درباره ي حساب كشيدن از كسي كه به دروغ روضه مي خواند


يکي از سادات روضه خوان در خواب ديد که قيامت برپا شده است و مردم هراسان و پريشان هستند، هر کس به کار خويش مشغول است و گماشته ها مردم را به پاي حساب مي رانند.

وي مي گويد: در اين هنگام که در انديشه ي فرجام کارم بودم، ناگهان دو نفر از آنها مرا به حضور حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و سلم احضار کردند، من به خاطر ترس، از رفتن امتناع ورزيدم؛ اما آن دو به زور و اجبار مرا بردند.

ناگاه هودج مجللي ديدم که جمعي خدمتکار در سمت راست راه، آن را به دوش مي کشيدند. فهميدم حضرت فاطمه ي زهرا عليهاالسلام در آن هودج هستند. چون به نزديک هودج رسيدم، فرصتي به دست آوردم و زير آن هودج گريختم. آنجا بست محکمي بود و گروه گناهکاري چون من به آن پناه آورده بودند.
همه ي گماشته ها دور از هودج راه مي رفتند و نيروي نزديک شدن به ما را نداشتند، آنها دور از ما بودند و به ما اشاره مي کردند که نزد آنها برويم و تهديد مي کردند و ما نيز مقابله به مثل مي کرديم! در اين هنگام، فرستاده اي از طرف حضرت خاتم الانبياء عليه السلام آمد و عرض کرد: «گروهي گناهکار به شما پناهنده شده اند، آنها را براي حساب بفرستيد!»

حضرت صديقه عليهاالسلام به ما اشاره فرمودند که برويم. ناگهان گماشته ها از هر طرف ريختند و ما را به پاي حساب کشيدند.

در آنجا منبر بلند پر پله اي بود که حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و سلم بر فراز آن نشسته بودند. بر پله ي اول آن نيز حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مشغول حسابرسي مردم بودند و مردم در برابر آن حضرت صف بسته بودند.

هنگامي که نوبت به من رسيد؛ حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: «چرا فرزندم حسين را خوار شمردي؟!» در جواب گفتن متحير شدم و اين مطلب را انکار کردم. ناگهان بازويم به شدت درد گرفت! به پهلويم نگاه کردم، ديدم مردي طوماري در دست داشت و به من داد؛ آن طومار را باز کردم. صورت مجالس و محافل من بود و آنچه در هر محفل و در هر زمان گفته بودم در آن شرح داده شده بود، آن چيزي که انکار کرده بودم نيز در آن وجود داشت!

در اين هنگام حيله ي ديگري در دلم افتاد و براي فرار از جواب دادن به سؤال آن حضرت، عرض کردم:«مجلسي قدس سره اين مطلب را در جلد دهم بحار ذکر کرده است!»

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به يکي از خدمتگزاران اشاره کردند و فرمودند: «برو کتاب را از مجلسي بگير و بياور!» در اين هنگام به طرف راست منبر نگاه کردم. ديدم صفوف طولاني بسياري از علما وجود دارد و کتابهاي هر عالمي در جلو او چيده شده
بود. شخص اول در صف اول، علامه مجلسي قدس سره بودند.

علامه ي مجلسي آن کتاب را به آن شخص داد و به فرمان امام عليه السلام کتاب را به دست من دادند (تا آن مطلب را پيدا کنم.)

کتاب را گرفتم و حيران شدم! زيرا مي دانستم که به او دروغ بسته ام و اين نيرنگ را فقط براي رهايي از پاسخ دادن به کار بسته بودم. با حالت گيجي و بازيچه، به ورق زدن آن پرداختم! در اين حال باز نيرنگ ديگري به ذهنم خطور کرد و گفتم: اين مطلب در مقتل حاج ملا صالح برغاني، يعني «منبع البکاء» ذکر شده است. باز آن حضرت به آن مأمور فرمودند که آن کتاب را نيز بياورد.

مرحوم برغاني در صف ششم يا هفتم، يا در رديف ششم يا هفتم بود، آن مأمور، کتاب را از او گرفت و آورد و به دستم داد. ترس و پريشاني به دلم چنگ انداخت، کتاب را با دلهره و حواس پريشان ورق مي زدم...

ناگاه فرستاده اي از جانب خداي مهربان به سوي پيامبر بزرگوار صلي الله عليه و آله و سلم آمد و گفت: «اگر حضرت علي عليه السلام با اين دقت مردم را حسابرسي کند، يکي از آنها نجات نمي يابد» در اين هنگام آن بزرگوار بر سر مهر و مسامحه آمدند و ترس من زايل شد و از خواب بيدار شدم.

آن سيد روضه خوان پس از ديدن اين رؤياي ترسناک، همکاران خود را جمع کرد و به آنها گفت: من کار خود را ترک مي کنم، زيرا تاب شرائط آن را ندارم! و روضه خواني را به کلي ترک کرد، با اينکه هر سال مبلغ کلاني از اين راه در آمد داشت. [1] .

پاورقي

[1] ترجمه‏ي دار السلام مرحوم نوري ج 2، ص 232 - وقايع الايام ص 38 - در اينجا تذکر اين نکته لازم است که افراد سخنور و منبري و مداح و روضه خوان بايد در انتخاب مطالب دقت کنند و به بيان شنيده‏هاي خود اکتفا نکنند. واي بر کساني که گوهر عمر خود و مردم را تضييع مي‏کنند و تخيلات خود را به عنوان ذکر مصيبت اهل بيت عليهم‏السلام مي‏خوانند، واي بر شعرايي که اشعاري مي‏سرايند که مقام معصومين عليهم‏السلام در آن اشعار، زير پا نهاده مي‏شود. واي بر کساني که در انتخاب شعرها، با علما و اهل خبره مشورت نمي‏کنند. واي بر صاحبان مجالس عزا، که بدون هيچ گونه مشورت و دقتي، از هر کسي که هوس دارند دعوت مي‏کنند و چه بسا پول خود و وقت مردم را تباه مي‏سازند و ضربه‏هاي جبران ناپذير بر عقايد مردم وارد مي‏کنند!.