بازگشت

خنديدن مردم با استماع مصيبت حضرت ابوالفضل


اين قضيه توسط حضرت حجة الاسلام حاج شيخ عبدالاوحد خورشيدي بخشايشي نقل شده است:

جناب حجة الاسلام آقاي حاج شيخ علي قاسمي غريبدوستي مي فرمود: در تاريخ 1338 هجري شمسي، بنده در رکاب حضرت آية الله آقاي حاج شيخ هدايت غروي قدس سره به مناسبت برگزاري جلسه ي صلح بين يک نفر روحاني و مالک به گرمرود مسافرت نموديم.

بعد از برگشت از روستاي جيران، چند روز در غريبدوست در منزل پدر آقاي غروي مانديم. علماي محترم روستاي غريبدوست به ديدن مرحوم حاج شيخ آمدند و حاج شيخ نيز از ايشان بازديد نمودند. شبي از شبها، که پدران طلاب آن روستا در محضر حاج شيخ حضور داشتند، شخصي به نام مشهدي اسماعيل کمال به خدمت حاج شيخ آمد و به ايشان عرض کرد: ما در منزل روضه داريم. حاج شيخ به بنده و حجة الاسلام و المسلمين آقاي حاج شيخ عمران عليزاده فرمودند: در خانه ي ايشان منبر برويد! ما عرض کرديم: آقا جان ما تا به حال منبر نرفته ايم. فرمودند: اين سخنراني، منبر اول شما مي شود. طبعا وظيفه ي ما اطاعت از فرمايش حاج شيخ بود. و لذا براي روضه خواندن به منزل آقاي کمالي رفتيم.
در بين راه، بنده به آقاي عليزاده گفتم: شما بايد منبر برويد، زيرا من صلاحيت منبر ندارم. بعد از مذاکره، ايشان قبول کردند و قرار شد من هم به ايشان اجمالا کمک کنم و البته منبر را ايشان تشريف ببرند. آقاي مشهدي اسماعيل گفت: به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام توسل پيدا کنيد و آقاي عليزاده هم به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام توسل پيدا کردند. پس از منبر ايشان، من هم چند قطعه شعر خواندم. ولي چون اولين منبر ما بود، خجالت مي کشيديم و در وقت ذکر مصيبت، چشممان را بسته بوديم. يکوقت متوجه شديم که مردم عوض اينکه گريه بکنند، مي خندند! در خاتمه نيز چند قران (ريال) به عنوان اجرت توسل، به ما دادند.

با ناراحتي زياد، نزد حاج شيخ برگشتيم. ولي حاج شيخ ما را تشويق کردند و مرتبا مي گفتند: بارک الله پسرانم! ولي از ناراحتي دروني ما خبر نداشتند. آن شب را صبح کرديم و فرداي آن روز ديديم که صاحب منزل در اول صبح، وارد اطاق ما شده است و مي گريد! حاج شيخ علت گريه ي وي را پرسيد و وي توضيح داد که ديشب در خواب ديده است که آقا حضرت ابوالفضل العباس قمر بني هاشم عليه السلام در حال غضب، به وي فرموده اند: عجب مجلس توسلي برپا مي کنيد؟! سپس افزود، من از ترس به پاي آقا افتادم و به ايشان عرض کردم: «آقا جان اشتباه شده است! تا زنده هستم، هر سال يک گوسفند مي کشم و مجلس توسل برپا مي کنم، مرا ببخشيد. حضرت فرمودند: برويد در مجالس توسل، مواظب خودتان باشيد!

وي گفت: وقتي از خواب بيدار شدم، ديدم مثل آدم بيدار گريه مي کنم. بالاخره آن بنده ي خدا تا زنده بود، هر ساله يک گوسفند مي کشت و براي حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام اطعام مي داد. و بعد از او، فرزندانش نيز همان برنامه را ادامه مي دهند.

سپس مرحوم حاج شيخ به آن بنده ي خدا و حاضرين توصيه فرمودند که، هميشه.
مواظب باشيد که محبت اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را به خودتان جلب نماييد و اين محبت به دست نمي آيد، مگر اينکه انسان در مجالس سوگواري ايشان مؤدب داخل شود و مؤدب خارج گردد و همواره متوجه اين باشد که اين مجالس، نظاري دارد.

مرحوم ملا حسينقلي تکمداشي نيز هميشه مي فرمود: اي مردم، صاحب مجلس، يعني حضرت مولا عليه السلام حضور دارند. ايشان، که از بني اعمام مرحوم آية الله حاج ميرزا فتاح شهيدي بود، از اين روستا به آن روستا مسافرت مي کرد و در بيابان آب را بهانه خود قرار مي داد و يک مسأله به آن دهاتيها ياد مي داد. سپس به آنان مي گفت که اگر تمايل داريد، در اين بيابان يک توسل به حضرت مولا امام حسين عليه السلام پيدا کنيم. اگر آن باغبان يا زارع اظهار تمايل مي کرد، وي در آن بيابان توسلي مي جست. سپس عرض مي کرد: «خدايا در اين بيابان به يک نفر يک مسأله ياد دادم» و سپس در بين منازل راه، زمزمه مي کرد و مي گريست.

روحاني نبايد بيکار بنشيند، بلکه بايد هميشه در حال انجام مأموريت ابلاغ باشد. واقعا آن مرحوم وصفا (نه اسما) روحاني بود. [1] .


پاورقي

[1] چهره‏ي درخشان ج 2، ص 652.