بازگشت

به بركت حضرت عباس مادري فرزند گمشده اش را يافت


مؤلف کتاب «گلستان معارف» آقاي غلامرضا اسدي مقدم مي نويسد:

زماني که در دزفول بودم، زني در همسايگي ما مي زيست که تنها يک پسر به نام «عنبر» داشت. شوهرش آن زمان وفات کرده بود و مع الأسف به علت نامعلومي اين تنها پسر نيز از خانه بيرون رفت و ديگر برنگشت. خانم مزبور، حدود بيست سال، تنها و با فقر و فلاکت و گريه و زاري سر کرد، تا اينکه يک سال، همراه با دو زن ديگر از آشنايانش، براي زيارت عتبات به عراق رفت.
روزي در کربلا بعد از زيارت امام حسين عليه السلام به زيارت ابوالفضل العباس عليه السلام مي روند، مادر عنبر به شدت گريه مي کند و در حالي که فرزند مفقود شده ي خود را از آن حضرت مي خواهد، بيهوش مي شود.

آن دو زن او را از حرم خارج مي کنند و در صدد برمي آيند که او را به دکتر برسانند.

در کنار خيابان، يک تاکسي را صدا مي زنند. راننده آنها را سوار مي کند و مي پرسد: کجا مي رويد؟ مي گويند: اين زن که پسرش گم شده است در حرم گريه ي زيادي کرده و از حال رفته است، مي خواهيم او را به دکتر برسانيم.

راننده مي پرسد شما اهل کجاييد؟ مي گويند: اهل دزفول. مي پرسد: کدام محله؟ پاسخ مي دهند: محله ي مسجد. مي پرسد: اسم اين زن چيست؟ مي گويند: فلان. مي پرسد اسم پسر گمشده اش چيست؟ مي گويند: عنبر.

راننده که فردي غير از عنبر نبوده است، در حالي که اشک در چشمانش حلقه زده بود، ماشين را کنار خيابان خاموش مي کند و مي گويد: من عنبر هستم، و اين خانم هم مادر من است. هر دو پياده مي شوند و مادر، عنبر را مي شناسد. آنها يکديگر را در آغوش مي کشند و سپس عنبر آنها را به منزلش مي برد! [1] .


پاورقي

[1] چهره‏ي درخشان ج 2، ص 505، به نقل از گلستان معارف ج 2، ص 176.