بازگشت

برطرف شدن اندوه و شيرين شدن دوباره زندگي توسط زيارت عاشورا


يكى از بانوان محترم از رانده شدگان عراقى مى نويسد: من با مشكل بزرگى مواجه شدم كه زندگى مرا تهديد مى كردو براى آن مشكل راه حلى نيافتم و حقيقتاً اميدم از هر چيزى قطع شده بود و به همه دعاهايى كه در كتابهاى ((مفاتيح الجنان )) و ((التحفة الرضوية )) و ((المخازن )) و... يافت مى شد متوسل شدم . اين دعاها را در نيمه شب و زير آسمان مى خواندم و بالا خره به كمك زيارت عاشورا و به شكل شگفت انگيزى به حاجت خود رسيدم ، مشروح اين داستان بدين قرار است :
من همسر محترمي داشتم ، او داراي شخصيت متمايز، منحصر به فرد و داراي كمالات معنوي ، خلق و خويي بلند مرتبه بود.
وي در احترام به زن و فرزندان و نزديكانش مرد نمونه اي بود، روزي با برادران و نزديكانم مشاجره كرد به طوري كه به من گفت :
حتماً بايد روابط خود را با نزديكانت قطع كني ، همسر من در گفتارش جدي و مصمم بود به طوري كه امكان مخالفت با گفته هايش نبود.
من متحير و سرگردان ماندم ، چگونه رابطه ام را با نزديكان و خويشاوندانم قطع كنم ؟! در حالي كه همسرم مي گفت : تا انتقامم را از آنها نگيرم ساكت نمي مانم .
مرا به قم منتقل نمود، و از قم به ... و هميشه مي گفت : انتقام مي گيرم ، من نمي دانستم هدفش چيست ، و چه مي خواهد بكند، بعد از آن بدون آنكه به كسي خبر دهد ما را ترك كرد و به خارج مسافرت كرد، بعداً مطلع شديم مي خواهد درخواست پناهندگي از آلمان و يا فرانسه كند، سپس پيغام داد كه ديگر باز نخواهد گشت و سوگند ياد كرد زندگي مشترك ما منتفي شده ، هر كس از دوستان و نزديكانش آنجا درباره بازگشتش با او سخن گفت پاسخش منفي بود.
مي گفت : همسرم هر كاري مي خواهد بكند!! اما من همه دعاها و توسلهايي كه دوستان و نزديكانم به من مي گفتند مي خواندم ، مانده بودم با فرزندانم چه كنم ؟
وقتي خبر فوت آيت اللّه حاج سيّد مرتضي موحد ابطحي پسال 1413 منتشر شد در مراسم تشييدر نزديكي قبر آن مرحوم (20) آيت اللّه سيّد محمد باقر موحد ابطحي فرزند ارشد ايشان گفت :
در دهان متوفي قدري خاص از تربت امام حسين عليه السلام را كه از فاصله يك متري آرامگاه شريف سرور آزادگان حسين بن عقرار داديم ، و درتربت چون خون سرخ رنگ به نظر مي رسد.
(21) بنا بر اين هر كس حاجتي مهم دارد نذر كند زيارت عاشورا را ختم كند، انشااللّه حاجتش بر آورده مي شود. بدون آنكه بدانم اشكهايم جاري بود، و در طي اين مدت هميشه در خواب مي ديدم مشغول خواندن زيارت عاشورا هستم ، و هنگام سجده از خواب بر مي خواستم .
از شدت ناراحتي و تأ ثر بعضي از روزها زيارت عاشورا را دوبار مي خواندم ، در يكي از شبها در عالم خواب ديدم گويي مجلس عزاي امام حسين عليه السلام بر پا شده و من در آن شركت جسته ام ، از ميهمانان با حلوا پذيرايي مي كردند، يكي از آنها را برداشتم و آن را گشودم ، نامه اي يافتم كه در آن شعري بود و اكنون آن را به خاطر نمي آوردم دستمالي سرخ رنگ و قدحي به شكل تقويم در آن بود كه بر آن نوشته شده بود: جمادي اوّل ، جمادي دوّم .
از خواب برخاستم و خوابم را تلفني براي يكي از مفسران خواب گفتم ، خواب را چنين برايم تفسير كرد: شما براي حاجت مهمي مشغول به توسل شده ايد، و آنچه را كه مي خواهيد در ماه جمادي اول يا جمادي دوم به دست مي آيد. سپس خواندن زيارت عاشورا را ادامه دادم در يكي از شبها در عالم خواب ديدم گويي از حمام خارج شده ام ليكن قسمتي كوچك از كمرم تميز نشده مانده بود، من مجدداً به حمّام بازگشتم و آن را خوب شستم تا تميز شد. خوابم را براي مفسر خواب گفتم .
او گفت : همه اعمال تو پذيرفته شد، و معني غسل دوم كه آن را ذكر كردي اين است :
از مشكلي كه گرفتار شده اي خلاصي مي يابي ، دعاها وتوسّلهاي انجام شده توسط شما به صورت آشكاري اثر نموده . با خود گفتم : توسل خود را با زيارت عاشورا به پايان رساندم ، و به حاجتم مي رسم ، در روز بيستم ، بعد از خواندن دوباره زيارت عاشورا و دعاي علقمه ، نماز خواندم و آرامگاه مرحوم آيت اللّه سيّد مرتضي موحد ابطحي را زيارت كردم مبلغي نيز به خادم او دادم و از او خواستم روضه اي بخواند و ثواب آن را نثار روح مرحوم كند، پس از آن به منزل بازگشتم ، در آن شب در خواب ديدم گويي در خيابان اسير گشته ام ، و من به شكل زيبا و به شخصيتي عجيب بودم و حجابي كامل داشتم و به دستم تسبيحي بلند و سبزرنگ بود، در برابرم سيّد محترمي بود، رو به من كرد و با لبخندي به من فرمود:
خداوند تو را به آنچه مي خواهي مي رساند. سپس همراه او سوار ماشين شدم . اين خواب را براي كسي تعريف نكردم در روز جمعه شب ساعت هشت و نيم زنگ تلفن به صدا در آمد، وقتي گوشي را برداشتم صدايي را شنيدم كه آشنا بود، ولي نمي توانستم آن را تشخيص دهم .
او گفت : من فلانم (شوهرت هستم ) من گفتم : چه مي گويي ؟!!
تو كجايي ؟ گفت : من اكنون در شهر اصفهان هستم .
گفتم : چرا به خانه نمي آيي ؟
گفت : مي آيم اما ابتدا خواستم خبر دهم تا غافلگير نشويد.
گفتم : خوش آمدي در اين لحظه كه اين سطرها را مي نويسم به ياد لحظه اي مي افتم كه زنگ تلفن به صدا در آمد و بدنم را لرزش فرا گرفت و حالتي غير طبيعي به من دست داد، آن شدت خوشحالي را قادر به توصيف نيستم .
وقتي همسرم به منزل آمد، ابتدا به منزل فرزندان آن مرحوم كه در نزديكي منزل ماست رفتم و داستان را براي وي بازگو كردم سپس خواستم به زيارت قبر سيّد بروم از او تشكر كنم ليكن تا كنون موفق نشده ام ، و خدا را شكر كه با يكديگر زندگي مي كنيم و چيزي صفا و صميميت زندگي ما را تيره و تار ننموده .
شايان ذكر است ، من به همسرم گفتم : آنچه از تو مي دانم اين است كه مردي قاطع و در حرف و عمل جدي مي باشي بارها گفتي به اصفهان باز نمي گردم چه چيز تو را واداشت نظرت را تغيير دهي و نزد ما باز گردي ؟ او گفت : در ابتدا بسيار تحت تأ ثير قرار گرفته بودم به طوري كه يك بار هم فكر بازگشت به اصفهان به ذهنم خطور نكرد، ولي از تاريخ ... (نزديك همان روزهايي كه شروع به خواندن زيارت عاشورا كردم ) تحت فشار قرار گرفتم و اعصابم به هم ريخته شده بود، هر چه براي خروج از اين بن بستي كه در آن به سر مي بردم فكر مي كردم به راه حلي نمي رسيدم ، به نظرم رسيد به فرانسه مسافرت كنم ولي بيشتر احساس ناراحتي مي كردم ، سپس به فكر مسافرت به تركيه افتادم ولي از اين فكر نيز احساس راحتي به من دست نمي داد، ليكن وقتي فكر بازگشت به اصفهان را مي كردم احساس راحتي و آسودگي خيال به من دست مي داد، براي همين بازگشتم . و نكته بسيار مهم : بازگشت همسرم مصادف با روزهاي جمادي اول و جمادي دوم بود، همان روزهايي كه در عالم خواب ذكر شده بودند، به همين دليل به طور مستمر زيارت عاشورا را مي خوانم . من همه مردان و زنان مؤ من را سفارش مي كنم كه اگر در زندگي با مشكلي رو به رو شدند از رحمت خداوند و عنايت اهل بيت نا اميد نشوند و با دعا و توسل به اين گوهر ناياب و گرانمايه و اين اكسير بسيار بزرگ قادر خواهندباري تعالي را كسب كنند. (22)

پاورقي

20- آرامگاه مطهر حاج سيّد مرتضي موحد ابطحي در قبرستان حضرت سيد جعفر از فرزندان امام موسي بن جعفر عليه السلام در جوار آرامگاه سيّد مرتضي از فرزندان زين العابدين در نزديكي حضرت اسماعيل بن زيد بن حسن المثني فرزند امام حسن مجتبي عليه السلام واقع در خيابان هاتف در شهر اصفهان است . 21- مرحوم حاج سيّد مرتضي موحد ابطحي در سخنانش در مجله ((حوزه )) در شهر قم شماره 58 صفحه 242 بيان نموده . 22- همان : ص 61