بازگشت

امام جامع بين تکاليف مختلف بود


يکي ديگر از خصوصيات ويژه امام حسين عليه السلام اين است که دو تکليف به ظاهر مخالف با هم را به جا آورد، که يکي از آن دو تکليف، واقعي و موافق با تکليف خاص آن حضرت بود (همان تکليفي که در کتاب خاصي که مختوم به 12 امامان و از جمله امام حسين (تکليف خاصي مقرر شده بود) و ديگري ظاهري که موافق با تکليف ساير مردم بود.

اما توجيه تکليف واقعي که امام را دعوت به اقدام به مرگ و کشته شدن و به اسارت رفتن اهل و عيال و کشته شدن کودکان، با علم و آگاهي به اين مسائل مي کرد، اين است که طاغوتيان بني اميه به ويژه معاويه، توانسته بودند با مکر و خدعه محبت مردم را به سوي خود جلب نمايند، به گونه اي که مردم گمان مي کردند که حق با آنهاست و علي و فرزندان آن حضرت و شيعيان آنها باطلند.

حتي ناسزا و دشنام به علي عليه السلام را از اجزاي نماز جمعه مي دانستند و کار به آنجا رسيده بود که تعدادي از پيروان آنها ناسزا بر امام علي را در حين خطبه فراموش کردند و به مسافرت رفتند و در بيابان موضوع را به خاطر آوردند و در همانجا قضاي آن را به جا آوردند و در آنجا مسجدي ساختند و براي تاءکيد بر اين امر نام آن را مسجد ذکر گذاشتند.

بنابراين، اگر امام حسين عليه السلام از روي تقيه با آنها بيعت مي کرد و تسليم آنها مي شد، از حق اثري باقي نمي ماند؛ چرا که مردم اعتقاد پيدا مي کردند که در ميان تمامي امت کسي مخالف آنها نيست و آنها به راستي جانشينان پيامبر (ص) هستند؛ اما پس از اينکه امام حسين عليه السلام با آنها جنگيد و آن واقعه رخ داد و با عيال و اطفال او و حرم رسول الله آن گونه رفتار کردند، مردم بيدار شدند و به گمراهي آنها پي بردند و دريافتند که بني اميه سلاطين جور و ستمند و نه حجت خدا بر خلق.

اما درباره تکليف ظاهري آن حضرت، بايد گفت که: امام عليه السلام براي حفظ خود و خانواده اش به هر نحو ممکن تلاش کرد، اما برايش امکان پذير نشد.

آنچنان عرصه را بر امام را به قتل برساند؛ به همين خاطر امام از آنجا با ترس ‍ خارج شد و هنگام خروج آيه فاصبح في المدينة خائفا يترقب [1] را تلاوت فرمود. آنگاه به حرم خدا پناه برد که خداوند آن را براي مردم، حتي کافر و قاتل و حيوانات و پرندگان و درختان، محل امن قرار داده است. در آنجا هم قصد دستگيري يا ترور امام را داشتند. به همين خاطر امام نتوانست مراسم حج را به پايان برساند و از مکه خارج شد. ديگر جاي امني براي امام در روي زمين باقي نمانده بود. در اين حال بود که تکليف ظاهري براي حرکت به سوي کوفه محقق شد؛ زيرا اهل کوفه همگي به امام نامه نوشته پيروي خود را از امام اعلام نموده و به اين ترتيب حجت را بر امام نامه تمام کردند و به ويژه بعد از آنکه مسلم بن عقيل عليه السلام به امام نامه نوشت که مردم با او بيعت کرده اند، ديگر امام براي اينکه به سوي آنها نيايد، حجتي نداشت. وقتي امام به سوي کوفه آمد و اطلاع يافت که آنها بيعت خود را شکسته اند، ديگر به امام اجازه بازگشت ندادند، با اين همه بايد گفت اگر امام به آنجا نمي آمد، کجا مي توانست برود؟ زمين با همه وسعتش براي امام تنگ شده بود. ديگر هيچ چاره و راهي نداشت.

دليل اين مطلب سخن حضرت با برادرش محمد حنفيه است که اگر به يمن بروم يا به بيابان ها و يا در غارها و يا در داخل لانه جنبندگان زمين شوم، مرا بيرون مي آورند و مي کشند.

همچنين امام در جواب ابوهره ازدري که پرسيد چه چيزي موجب شد که از حرم خدا و حرم جدت پيامبر بيرون آيي، فرمود: ابوهره، بني اميه مال مرا تصاحب کردند، صبر کردم، معترض آبرويم شدند، صبر کردم، اما خواستند خونم را بريزند که فرار کردم. سخنان آن حضرت خطاب به عمرو بن يوزان - پيرمردي از بني عکرمه - نيز دلالت به همين معنا دارد: آن مرد به امام حسين عليه السلام عرض کرد: يابن رسول الله مي خواهي به کجا بروي؟ فرمود: کوفه. آن مرد گفت: تو را سوگند مي دهم که از رفتن به کوفه منصرف شوي. به خدا سوگند به سوي شمشيرها و نيزه ها مي روي. آنها که براي تو نامه نوشتند و به دنبال تو فرستادند، اگر با تو بودند هزينه جنگ تو را تاءمين مي کردند و همه چيز را برايت مهيا مي نمودند، آنگاه به سوي آنها مي رفتي.

امام عليه السلام گفت: اي بنده خدا! اين امر بر من مخفي نيست، اما هر آنچه خدا بخواهد، آن مي شود. سپس فرمود: به خدا سوگند آنها مرا دعوت نکرده اند، مگر اينکه مي خواهند خون مرا بريزند.

بخش اول فرمايش اخير امام، بيانگر تکليف واقعي ايشان و بخش دوم آن در بيان مقام اضطرار است و اينکه مراجعت و فرار فايده اي ندارد.

همچنين بايد گفت: اگر امام با آنها بيعت هم کرده بود، او را مي کشتند؛ زيرا سخن ابن زياد دلالت بر اين امر دارد. او گفت: حسين تابع حکم من و يزيد است؛ يعني خود را بايد در اختيار ما قرار دهد، يا او را مي کشيم، يا رهايش ‍ مي سازيم.

شمر نيز گفت که او بايد بيعت کند، بعد ببينيم راءي ما درباره او بر چه چيزي قرار مي گيرد.

پدرم فداي آن امام غريب و تنهايي بشود که از او خواستند همچون بردگان در برابر آنها اقرار به بندگي کند!

اما اين فرمايش امام در روز عاشورا است که به خدا سوگند در برابر شما مانند بردگان اقرار و اعتراف نمي کنم و دست ذلت و خواري به شما نمي دهم.


پاورقي

[1] سوره قصص، آيه 18.