بازگشت

از بين بردن مکتب نه مقبره


متوکل دستور داد قبر حسين بن علي را آب ببندند و کسي نرود به زيارت حسين بن علي؛ اگر کسي مي رود دستش را ببرند، اگر کسي اسم حسين بن علي را ببرد چنين و چنان بکنند. لابد خيال مي کنيد اين آدم يعني متوکل فقط گرفتار يک عقده روحي بود، يک دشمني و يک کينه بي منطق با نام حسين بن علي داشت. نه آقا، آن روز نام حسين بن علي در اثر توصيه و تأکيدهاي ائمه به عزاداري، و در اثر به وجود آمدن امثال کميت ها و دعبل بن علي ها، پدر متوکل را در مي آورد.

متوکل مي ديد هر يک از اينها به اندازه يک سپاه عليه او مأثر هستند، مي ديد نام حسين مرده از خود حسين زنده براي او و امثال او کمتر مزاحم نيست. چون ائمه دين در اثر توصيه و دستورها نگذشتند حسين بن علي بميرد، به صورت يک فکر، به صورت يک ايده، به صورت يک عقيده مبارزه با ظلم، حسين را زنده نگه داشتند.

متوکل هم در حساب خودش خوب حساب کرده بود، حساب کرده بود بلکه بتواند اين فکر را و اين ذکر را و اين ايده را و اين عقيده را از بين ببرد، و الا خيلي هم آدم عاقلي بود، آدم مقدس مآبي هم بود، هيچ عقده روحي و شخصي نداشت درباره حسين بن علي، ولي مي ديد حسين با همين مرثيه خواني ها به صورت يک مکتب در آمده است که ديگر متوکل نمي تواند متوکل باشد. [1] .


پاورقي

[1] ده گفتار ص 253.