بازگشت

خبر دادن جبرئيل به شهادت و محل شهادت امام حسين


عن أنس بن مالک : «أن ّ ملک المطر استأذن أن يأتي النبي (ص) فأذن له ، فقال لاُم سلمة : املکي علينا الباب لا يدخل علينا أحد، قال : و جاء الحسين (ع) ليدخل فمنعته ،فوثب فدخل ، فجعل يقعد علي ظهر النبي (ص) وعلي منکبه و علي عاتقه ، قال : فقال الملک للنبي (ص) أتحبّه ؟ قال : نعم ، قال : أما إن امّتک ستقتله و إن شئت اريتک المکان الذي يقتل فيه فضرب بيده فجاء بطينة حمراء فأخذتها ام ّ سلمة فصرّتها في خمارها» قال ثابت : بلغنا أنها کربلاء.

از انس بن مالک روايت شده است : فرشته باران از پيامبر خدا (ص) اجازه خواست تا به خدمت آن حضرت بيايد. حضرت برايش اجازه ورود داد، و براي ام سلمه فرمود که مواظب در باش تا هيچ کسي وارد نشود، در اين حال حسين (ع) آمد تا داخل خانه شود، ام ّسلمه مانع شد، حسين خُرد سال به سرعت پريد و داخل خانه شد، سپس شروع کرد به نشستن بر پشت و کتف و گردن پيامبر (ص).

فرشته به پيامبر (ص) عرض کرد: آيا او را دوست مي داري ؟!

حضرت فرمود: بله !

فرشته گفت : ولي اُمّتت به زودي او را شهيد مي کند، اگر خواسته باشي ، محل شهادت او را براي شما نشان مي دهم ؟

سپس فرشته دستش را زد و گِل ِ سُرخي آورد، و ام ّ سلمه آن را برداشت و با حزن و اندوه در بين لچک و رو سريش پنهان کرد.»

و بعد معلوم شد که محل ّ شهادت آن حضرت سرزمين کربلا بوده است .

اين حديث را احمد حنبل ، محب ّ الدين شافعي ، ابو بکر هيثمي و ابو القاسم طبراني و ديگران به تفصيل ذکر کرده اند.

عن عبدالله بن وهب بن زمعة ، قال : أخبرتني اُم سلمة إن رسول الله (ص) اضطجع ذات ليلة للنوم فاستيقظ و هو خاثر ثم اضطجع فرقد، ثم استيقظ وهو خاثر دونما رأيت به المرة الاُولي ، ثم اضطجع فاستيقظ و في يده تربة حمراة يقبّلها، فقلت : ماهذه التربة يارسول الله؟ قال : أخبرني جبريل (ع) إن ّ هذا يقتل بأرض العراق - للحسين - فقلت لجبرئيل : أرني تربة الارض التي يقتل بها، فهذه تربتها.»

از عبدالله فرزند وهب فرزند زمعه روايت شده که او گفت : «ام سلمه به من خبر داد که رسول خدا (ص) شبي براي خوابيدن دراز کشيد، سپس بيدار شد در حالي که گرفته و پريشان بود، دو باره حضرت دراز کشيد و خوابش برد، سپس مضطرب و پريشان از خواب بيدار شد، اضطراب آن حضرت غير از اضطرابي بود که در مرتبه اوّل در آن حضرت ديدم .بار سوم حضرت دراز کشيد و اين بار که از خواب بيدار شد در دستش تربت سرخي بود که آن را مي بوسيد! سپس من گفتم : يا رسول الله اين تربت چيست ؟

حضرت فرمود: جبرئيل (ع) برايم خبر داد که اين - اشاره به حسينش نمود - در زمين عراق کشته مي شود. براي جبرئيل گفتم ، خاک زميني را که حسينم در آن جا شهيد مي شود نشانم بده ، و اين ، تربت همان سرزمين است .»

اين حديث را حاکم نيشابوري ، محب الدين شافعي ، ابو القاسم طبراني ، نقل کرده اند. و هم چنين مراجعه شود به کنز العمال متقي هندي ، و صواعق محرقة ابن حجر هيثمي شافعي ، و اعلام النبوة ماوردي .

عن زينب بنت جحش : «أن النبي (ص) کان نائماً عندها وحسين (ع) يحبو في البيت ، فغفلت عنه ، فحبا حتي أتي النبي (ص) فصعد علي بطنه ، الي أن قال : قالت : ثم قام يصلّي واحتضنه فکان اذا رکع و سجد وضعه و إذا قام حمله ، فلما جلس جعل يدعو و يرفع يديه ويقول : فلما قضي الصلاة قلت : يا رسول الله لقد رأيتک تصنع اليوم شيئاً ما رأيتک تصنعه ، قال : إن جبريل أتاني فأخبرني أن ابني يقتل ، قلت : فأرني تربته اذاً، فأتاني بتربة حمراء.»

از زينب دختر جحش روايت شده است : «پيامبر خدا (ص) در پيش او خوابيده بود،حسين که کودک و کوچک بود با دست و پايش در منزل راه مي رفت و بازي مي کرد،لحظه اي از کودک غافل شدم ، او به طرف رسول خدا (ص) آمد و بالاي شکم مبارک آن حضرت رفت .

زينب در ادامه سخنانش مي گويد: سپس رسول خدا (ص) بلند شد و به نماز ايستاد و حسين خُرد سالش را در بغل گرفت ، و هنگامي که به رکوع و سجده مي رفت ، کودک را در زمين مي گذاشت ، و وقتي دو باره مي ايستاد، حسينش را برمي داشت ، و هنگامي که آن حضرت نشست دست هاي مبارکش را بلند نموده و دعا مي کرد. هنگامي که از نماز فارغ شد عرض کردم : اي رسول خدا (ص) امروز از شما کاري را مشاهده کردم که تا کنون نديده بودم که چنين عملي را داشته باشيد؟

پيامبر در پاسخم فرمود: جبرئيل نزدم آمد و به من خبر داد که پسرم کشته مي شود.گفتم : تربت و خاکش را نشانم ده ! سپس خاک سرخي برايم آورد.»

اين حديث در معجم کبير طبراني ، و تاريخ دمشق و نيز در غير اين دو کتاب روايت شده است .

روي احمد بن حنبل بسنده عن عبدالله بن نجا، عن أبيه ، «أنه سار مع علي (ع) - وکان صاحب مطهرته - فما حاذي نينوي و هو منطلق الي صفين ، فنادي علي (ع): اصبر أباعبدالله اصبر أبا عبدالله بشط الفرات ، قلت : وماذا؟ قال : دخلت علي النبي (ص) ذات يوم و عيناه تفيضان ، قلت : يانبي الله أغضبک أحد ما شأن عينيک تفيضان ؟ قال : بل قام من عندي جبريل فحدّثني أن الحسين يقتل بشط الفرات ، قال : فقال : هل لک الي أن أشمّکم من تربته ؟، قال : قلت : نعم ، فمدّ يده فقبض قبضة من تراب أعطانيها فلم أملک عيني ّ أن فاضتا.»

احمد حنبل به سند خود از عبدالله نجا و او از پدرش روايت کرده است : «در هنگامي که علي (ع) رهسپار صفين بود، همراه آن حضرت بودم ، و زماني که نزديک نينوا رسيد حضرت مرا صدا کرد و فرمود: ابا عبدالله صبر کن ، ابا عبدالله به شط فرات صبر کن !

گفتم : براي چه ؟

آن حضرت فرمود: «روزي در خدمت پيامبر خدا (ص) رسيدم ، از چشمان آن حضرت اشک سرازير بود، عرض کردم : اي پيامبر خدا! آيا کسي شما را به خشم و غضب آورده که ديدگان شما اين چنين اشک ريزان است ؟ رسول خدا (ص) فرمود: جبرئيل نزدم آمد و به من خبر داد: حسين در شط فرات کشته مي شود!

رسول خدا فرمود: سپس جبرئيل گفت : آيا مي خواهي عطر و بوي تربتش را ببيني ؟ رسول خدا فرمود: گفتم : بله ! سپس جبرئيل دستش را دراز کرد و يک قبضه از تربت گرفت و به من داد و به همين دليل است که بي اختيار اشک هايم سرازير است .