بازگشت

شهادت امام حسين


پس از آنکه خلافت و جانشيني پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم بر خلاف دستور حضرتش از مسير خود منحرف گشت، زماني هم يزيد فرزند معاويه با اعمال فشار و توسّل به زور و تهديد و ترغيبهاي فراوان بر مسند خلافت تکيه زد و در واقع زمام امور مسلمين به دست فردي افتاد که نه تنها لياقت اداره جهان اسلام، بلکه حتّي لياقت اداره کوچک ترين منصب و مقام در حکومت اسلامي را هم نداشت و با اين حال کفر باطني خود را آشکار نموده و بر زبان مي آورد که بهترين شاهد بر اين مدّعي شعر معروف او است:



لَعِبَتْ هَاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلاَ

خَبَرٌ جَاءَ وَ لا وَحْيٌ نَزَلَ [1] .



يزيد با اين عقيده وحي و نبوّت را انکار کرده است!

علاوه بر اين، مردي فاسق و خيانت پيشه بود، اکثر اوقات خود را به گناه و محرّمات الهي مي گذراند، بسيار مِي گساري مي کرد، با اطرافيان خود قماربازي مي کرد و به کارهاي زشت ديگر هم آلوده بود، علاقه زيادي به بازي با ميمون و يوزپلنگ داشت، همواره به اسلام و مقدّسات دين اهانت مي کرد و در برخورد با مسلمانان مردي خودرأي، جنايت پيشه و سفّاک بود با شديدترين روش ديکتاتوري بر مردم حکومت مي کرد و آنها را از تمامي آزاديهاي خود محروم نموده، هر صدا و حرکت آزاديخواهي را در نطفه خفه مي کرد و مي رفت تا آخرين اميدها را مأيوس و تمامي آثار باقيمانده دين مبين اسلام را نابود و آثار جاهليّت را بر جامعه تحميل نمايد.

بدين جهت حضرت امام حسين عليه السلام همراه با اهل بيت و اصحاب با وفاي خود از سرزمين حجاز و مکّه مکرّمه به سوي سرزمين عراق حرکت نموده و براي اصلاح در امّت جدّ بزرگوارش و امر به معروف و نهي از منکر قيام نمود. چنانچه خود فرمود: «خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإِْصْلاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَي عَنِ الْمُنْکَرِ» [2] .

در سرزمين کربلا با لشکر بني اميّه که از طرف ابن زياد فرماندار يزيد در کوفه گرد آمده بودند روبرو شد و در اين پيکار مقدّس و نابرابر امام و اهل بيت و يارانش مظلومانه شهيد شدند!

در حالي که عدد لشکريان ابن زياد و عمر سعد دهها هزار بودند، بالاترين رقم در مورد عدد اصحاب و ياران حضرت امام حسين عليه السلام از يکصد و پنجاه نفر تجاوز نمي کرد.

با اين حال سپاه يزيد بدترين رذالتها و شرارتها را در اين روز به نمايش گذاردند.

آب را بر روي خاندان رسالت بستند، فرصت نماز و عبادت را هم به آنها ندادند، پير و جوان آنها را کشتند و حتّي کودک شيرخوار امام حسين عليه السلام را هم غرقه به خون کردند، پس از شهادت فرزند رسول خدا و يارانش بر بدن مطهّر آنها اسب دواندند، سر مبارک آن حضرت و ياران باوفايش را از بدنها جدا کردند و بر سر نيزه ها زدند و در شهرها و روستاها در معرض ديد مردم قرار دادند.

خيمه ها را به آتش کشيدند، کودکان خردسال را مي زدند، اموال خاندان پيامبر را چپاول کردند، زنان و کودکان را به اسيري بردند، آنها را با ريسمان به هم بستند، بر پشت شتران برهنه سوارشان کردند و در بيابانها به اين سو و آن سو بردند، گاه از شدّت گرما بدنهايشان مي سوخت و گاه از شدّت سرما به خود مي لرزيدند، به بچّه ها لباس و غذا نمي دادند، اگر کودکي يتيم و يا داغ ديده اي در غم عزيز خود گريه مي کرد با ضربات شلاّق او را ساکت و بدن جگرگوشه هاي پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم را سياه مي کردند.

با چنين وضع دلخراشي کاروان اسيران را به کوفه آوردند و در مجلس عمومي ابن زياد وارد کردند و چه اهانتها و اذيّتها که نسبت به اين کاروان مصيبت ديده روا نداشتند.

چند روز آنان را به زندان انداختند و سپس به سوي شام پايتخت حکومت عصيانگر يزيد روانه کردند. در شام آنها را در خرابه اي جا دادند، يزيد آنها را به مجلس عمومي حاضر کرد و چه اهانتها که به ذرّيه پيغمبرصلي الله عليه وآله وسلم روا نداشت؟!

در همان مجلس با کمال بي شرمي بر لبها و دندان مبارک سبط پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم مي زد و اين شعر را مي خواند:



ليت أشياخي ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الأسل



لاهلوا و استهلوا فرحاً

ثمّ قالوا يا يزيد لا تشل [3] .



بعد از آن همه مصيبتهاي دردناک بچّه هاي امام حسين عليه السلام را به جانب مدينه گسيل داشت.

از ديگر جنايات يزيد، اين سردمدار ظالم و کافر، حمله او به خانه کعبه و خراب نمودن آن است که تمام اين ننگها بر دامان بني اميّه در تاريخ ضبط گرديده است.


پاورقي

[1] بني‏هاشم (پيامبر و اهل بيت‏عليهم السلام) با خلافت بازي کردند و در واقع نه خبري آمده و نه وحيي نازل شده است.

[2] من براي اصلاح امّت جدّم پيامبر خداصلي الله عليه وآله وسلم و همچنين براي امر به معروف و نهي از منکر قيام نمودم.

[3] اي کاش پدرانم که در جنگ بدر کشته شدند، اينک بودند و مي‏ديدند که من چگونه خزرج را بيچاره کردم، تا از اين منظر خوشحال مي‏شدند و مي‏گفتند: يزيد دستت شل مباد!.