بازگشت

امتيازهاي سيزده گانه ي جهاد امام حسين با جهاد در اسلام


خصائص الحسينيه، ص 60.

يکي آن که از شرايط جهاد در اسلام، آن بود که کفار، از ده برابر مسلمين زياد نباشد. پس واجب بود که يک نفر از ده نفر فرار نکند و بعد از قوت اسلام و ازدياد شوکت آن، تخفيف وارد شد و شرط شد که از دو مقابل (دو برابر)، زياد نباشد. پس اگر کفار، زياده از دو مقابل باشند، جهاد لازم نبود و بر آن جناب، لازم شد که يک تن در مقابل سي هزار نفر، بلکه بيشتر بايستد و جهاد نمايد.

دوم آن که جهاد، بر اطفال و شيوخ لازم نبوده و در اين واقعه، مشروع گرديد از براي اطفال، مانند قاسم و عبدالله بن الحسن و طفل آن عجوزه، و همچنين از براي شيخ کبير، مانند حبيب بن مظاهر.

سوم آن که مظنه ي (احتمال) هلاکت نباشد، و آن حضرت مي دانست که کشته مي شود و به اصحاب، خبر داد که فردا تمام شما کشته مي شويد [1] و نجات نيابد، مگر فرزندم علي.

چهارم آن که ستمکاران، با آن جناب رفتاري نمودند که خداوند در جهاد با کفار، مقرر ننموده بود. من جمله بايد قتال در اشهر حرم (ماه هاي حرام) نباشد، و آنها با حضرت، در محرم که شهر حرام است، قتال نمودند و آن حضرت، ناچار با آنها مقابله نمودند.

پنجم آن که طفل و زن را نبايد کشت، هر چند از کفر باشند، و از آن جناب، چند طفل، بلکه شيرخوار شهيد کردند: يکي آن طفل که حضرت طلبيد که او



\cf2 [ صفحه 40]



را ببوسد. تيري به جانب او انداختند و او را شهيد کردند؛ [2] و ديگري را به نزد ايشان برد و از برايش آب طلبيد. به عوض آب، تير بر حلقومش زدند. [3] .

ششم آن که هرگاه کافر، شرط مبارزت نمايد، بر او يک دفعه هجوم ننمايند، و ايشان شرط نمودند که يک يک به ميدان آورند، بعد مخالفت کردند و از هر طرف بر او هجوم نمودند، فرقة بالسيف، و فرقة الرمح؛ [4] [گروهي با شمشير و گروهي با نيزه و گروهي با سنگ و آنچه در دست داشتند ].

هفتم آن که ابتداي به قتال، بعد از ظهر باشد، تا اين که مقاتله طولي نکشيد و شب حائل شود تا اين که بالتمام مستأصل نشوند، و ايشان خلاف اين معني نمودند و از اول طلوع، مشغول قتال شدند. [5] .

هشتم آن که سر کافر را چون بريدند، از معرکه و محل حرب به جايي نقل نکنند، [6] و ايشان، سر مبارک آن جناب را به کوفه و شام، با سر اصحاب نقل نمودند (منتقل کردند). نهم آن که کافر، اگر بزرگ قبيله باشد، او را سلب نکنند. چنان که حضرت امير عليه السلام در وقتي که عمرو بن عبدود را به قتل رساند و او تمام کفر بود و زره قيمتي اعلا در برداشت که بي نظير بود، حضرت متعرض آن نگرديدند. شخصي عرض کرد که: چرا زره او را نبرديد؟ فرمود: «او بزرگ قوم است. نخواستم هتک حرمتش کنم»، [7] و خواهر عمرو چون اين حال را ديد و فهميد که قاتل او جناب امير است، فرحناک شد، به دو جهت: يکي آن که ديد که قاتلش بزرگ بوده، و ديگر آن که حرمت او را ملاحظه نموده پس گفت:



\cf2 [ صفحه 41]





لو أن قاتل عمرو غير قاتله

لکنت أبکي علي آخر الأبد



لکن قاتله من لا يعاب به

و کان يدعي أبوه بيضة البلد [8]



و ايضا اظهار سرور نمود، گفت: اگر قاتل عمرو غير از علي بود، يک عمر براي او اشک مي ريختم.

من نمي دانم که اگر قاتل برادرش، پسر بزچران بود که مبروص پيس، نابخت بد اصل حرامزاده (شمر ملعون) بود، آيا چه مي کرد؟

دهم آن که کافر را مثله نمودن، مشروع نيست (نبايد اعضاي بدن ايشان را قطع نمود). حتي اين که حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نهي فرمود از مثله کردن ابن ملجم که اشقياي اولين و آخرين بود، [9] و اين امر نيز در پيش کفار و بت پرستان، ثابت بوده و در جاهليت، نسبت به مسلمين، رعايت مي شده.

چنان که ابوسفيان، زماني که بر جسد حمزه عبور نمود، آمد نزدش و سر نيزه را بر دهانش گذاشت و گفت: بچش اي عاق! و چون ديد که انگشتانش را بريده و شکمش را دريده و جگرش را برده اند، فرياد زد که، «اي اتباع (پيروان) محمد صلي الله عليه و آله در[ميان]قتلاي شما مثله است. قسم به خدا که من، امر به آن ننمودم و به آن راضي نبودم. [10] لکن پسر زياد ملعون، به اعظم از مثله فرمان داد و نوشت به ابن سعد که چون حسين را کشتي، اسب ها را بر سينه و پشت او بتاز، هر چند بعد از کشتن، ضرري به حال او ندارد، ولکن کلامي گفته ام، عمل شود. [11] .

يازدهم آن که چون زنان کفار را اسير کنند، نبايد ايشان را بر کشته ي اقوام خود عبور دهند، و در خيبر، چون بلال، صفيه را بر کشته خيبريان عبور داد و بدنش به لرزه درآمد، او را به خدمت حضرت رسول صلي الله عليه و آله برد، حضرت بلال



\cf2 [ صفحه 42]



را عتاب فرمود. [12] . لکن نسبت به اسيران آل محمد صلي الله عليه و آله اکتفا نکردند و به مرور به قتلا؛ بلکه سرهاي ايشان را همراه ايشان داشتند و همواره در پيش چشم ايشان بود، تا وارد شام شدند. [13] .

دوازدهم آن که زنان اسير از کفار، اگر از خاندان سلطنت باشند، ايشان را در بازار به عرض بيع (معرض فروش) درنياورند و در مجالس، به پا ندارند و روهاي ايشان را مکشوف ننمايند؛ و در روايتي از حضرت باقر عليه السلام ديده ام که چون سبايا (اسيران) را وارد شام نمودند، اهل شام با هم مي گفتند که ما نديده ايم اسيراني که از اينان، خوشروتر باشند؛ [14] و در مجلس يزيد ملعون، شخص شامي به او گفت: اي يزيد! اين جاريه (کنيز) را به من ببخش»، [15] و اين فقره، بدتر و بالاتر است از بيرون آوردن در معرض بيع.

سيزدهم آن که باب امر به معروف و نهي از منکر، شرط آن، امن[بودن ]از ضرر است و آن جناب، با قطع به ضرر، اقدام بر آن نمود، و آن خصائص آن حضرت است؛ و از براي هدايت و ارشاد، خصوصياتي است، چنان که در روي قاتل خود، تبسم مي نمود و او را موعظه مي فرمود [16] و سر مبارکش، راهب را ارشاد به اسلام نمود. [17] .


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 44 ص 298؛ الخرائج، ج 3 ص 847.

[2] بحارالانوار، ج 45، ص 46؛ الارشاد، ج 2، ص 112.

[3] تذکرة الخواص، ص 227؛ نفس المهموم، ص 350.

[4] بحارالانوار، ج 45، ص 54؛ لهوف، ص 54.

[5] بحارالانوار، ج 45، ص 4؛ الارشاد، ج 2، ص 99.

[6] المبسوط الطوسي، ج 2، ص 33؛ الشرائع، ص 90.

[7] بحارالانوار، ج 20، ص 257؛ الارشاد، ج 1، ص 92.

[8] بحارالانوار، ج 20، ص 260؛ الارشاد، ج 1، ص 95.

[9] المناقب، ج 2، ص 95.

[10] بحارالانوار، ج 20، ص 97؛ أعلام الوري، ص 84 (ط اسلاميه).

[11] بحارالانوار، ج 45، ص 180؛ کامل الزيارات، ص 266 - 261 (باب 88).

[12] بحارالانوار، ج 21، ص 22؛ أعلام الوري، ص 100.

[13] بحارالانوار، ج 45، ص 156 - 154؛ أمالي الصدوق، ص 141 (مجلس 31).

[14] بحارالانوار، ج 45، ص 156 - 154؛ أمالي الصدوق، ص 141 (مجلس 31).

[15] بحارالانوار، ج 45، ص 156 - 154؛ أمالي الصدوق، ص 141 (مجلس 31).

[16] بحارالانوار، ج 45، ص 56؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 36.

[17] بحارالانوار، ج 45، ص 185؛ الخرائج، ج 2، ص 579.