بازگشت

شجاعت سيدالشهداء


شايد بعضي گمان کنند که شجاعت حسين ـ عليه السّلام ـ همان زور بازو و قدرت و قوت بدني و علم آن حضرت به آئين جنگ و نبرد و به خاک انداختن دليران و دلاوران بوده است، و بزرگترين نمايشهاي شجاعت آن حضرت را حملاتي بدانند که يک تنه به سپاه دشمن مي نمود، و آنها را مانند طومار به هم مي پيچيد که وقتي ديدند حريف آن دست و بازو نمي شوند از اطراف، پيکر پاکش را هدف سنگ و تير قرار دادند. و اگرچه آن سيد مظلومان را شهيد کردند، و سر انورش را شمر يا سنان يا خولي از بدن جدا ساخت اما کسي ادعا نکرد که من به زور بازوي شخصي خود آن حضرت را کشتم. کثرت زخم و جراحات بسيار و تشنگي و خون ريزي فوق العاده آن امام مجاهد را (بظاهر) از پا در آورد که آن دشمنان خدا به قتلش دلير شدند، وگرنه کسي نبود که بتواند با نبرد و زور بازو آن يادگار حيدر کرار را به قتل برساند.



حجاباتيان پرده برداشتند

بنظاره گردن بر افراشتند



سماواتيان محو و حيران همه

سر انگشت حيرت به دندان همه



که يارب چه زور و چه بازو است اين

مگر با قدر هم ترازو است اين



عجب صف شکن شهسوار يلي است

به نيروي مردي بسان علي است



ابن حجر در شرح همزيه گفته است:

بيشتر کساني که به جنگ با حسين پرداختند، کساني بودند که به آن حضرت نامه نوشتند و با او بيعت کرده بودند، وقتي حسين دعوتشان را اجابت کرده و به سويشان آمد نزد دشمنش رفتند و سپاهي که ابن زياد براي نبرد حسين فرستاده بود، بيست هزار تن بودند حسين با آن جمعيت کم، با آن لشکر بسيار کارزار نمود و در آن ايستگاه ايستادگي شگفت انگيزي نشان داد، و اگر ميان او و ميان آب حايل نشده بودند بر او غالب نمي گشتند زيرا حسين شجاع بزرگي بود که در ميدان نبرد مغلوب نمي شد [1] .

اين زور بازو و نيروي جسماني و حملات دليرانه نمايشي از نمايشهاي شجاعت است.

شجاعت که موضوع سخن است و يکي از فضايل برجسته حسين ـ عليه السّلام ـ حالتي است نفساني و روحي که حد وسط بين تهور و جبن است، و هرکس واجد آن باشد داراي ضبط نفس خاصي است که عوامل ترس و جبن و کندي و سستي و فتور، و اسباب تندي، بي باکي، گستاخي و جسارت بر او مسلط نمي شود.

اين صفت اگر زور بازو و قدرت جسمي و هر قوه و قدرت ديگر را رهبري کند، آن قدرت مظهر شجاعت خواهد شد و الاّ سبب سرزنش و ملامت مي گردد.

اين صفت از شريفترين صفات فاضله است و ظهور کمال استعداد بشر و فعليت قواي کامله در او به اين صفت وابسته است.

هر ملتي که افراد آن از شجاعت روحي و اخلاقي بهره مند نباشند آن ملت رهسپار ديار نيستي خواهد گشت و به زودي تحت تسلط بيگانگان قرار خواهند گرفت.

وجود، و مقدار بقاي امم و عزت و سربلندي آنها وابسته به ميزان بهره اي است که از شجاعت داشته باشند.

محافظه کاري، احتياطات بيجا، عوام فريبي، ترس از انتقاد، جلوگيري از آزادي ديگران، اختناق افکار، تندرويها، جسارتهاي جنون آميز، باختن روحيه و ناشکيبي، ستمگري و وطن فروشي، خيانت به ملت و پيشه کردن سياست تستر در امور و راضي شدن به بي شرفي و بي آبروئي، همه کاشف از نداشتن صفت شجاعت است.

چنانچه ضبط نفس و خويشتن داري و صراحت لهجه و مقاومت با ناملايمات و سختيهاي روزگار و بيم نداشتن از انتقاد و احترام به آزادي ديگران، ناشي از ملکه ي شجاعت است.

تمام مظاهر اين شجاعت در حسين ـ عليه السّلام ـ وجود داشت، و روح و جسم او مرکز نمايش عاليترين مرتبه شجاعت بود تا جائي که «شجاعة الحسينيه» ضرب المثل گشت.

شبراوي شيخ اسبق جامع ازهر از يکي از بزرگان نقل کرده که گفته است:

اهل بيت تمام فضايل را جامع بودند: علم و حلم و فصاحت، ذکاء، بديهه گوئي، جود و شجاعت و... دانشهاي آنها تحصيلي و از آموختن نبود بلکه بخشش و موهبت الهي بود.

هرکس بخواهد فضايلشان را بپوشاند مثل کسي است که بخواهد آفتاب را بپوشاند.

هيچ کس از آنها سؤالي نکرد که آنها در جواب عاجز شوند.

هيچ کس با آنها در مقام معارضه و هم طرازي بر نيامد مگر آنکه مغلوب شد.

چه بسيار سختيها و مصائب که در هنگام جهاد و قتال به آنها رسيد و با صبر جميل آن را تحمل کردند، و سستي و ناتواني در آنها پيدا نشد. وقتي صدايشان به سخن بلند شود همه ي صداها خاموش مي گردد، و همه گوشها براي شنيدن سخنانشان آماده مي شود. فضايل و خصلتهايي است که خداي، ايشان را به آن مخصوص گردانيده است.

(سپس شبراوي مي گويد):

امام حسين ـ عليه السّلام ـ در اوج صفات عاليه قرار گرفت، و علو مرتبه او به حّدي است که ثريا از رسيدن به معناي آن فرومايه و حقير است، و در آن بازاري که غنيمت هاي مجد و بزرگي را قسمت کردند سهم وافرتر، و نصيب بيشتر مخصوص او گرديد، و جرثومه عزت بيت رسالت، و خاندان نبوت در او و برادرش حسن ـ عليه السّلام ـ انحصار يافته بود. خصال مجد و فضيلت آنها مورد اتفاق است، و چرا چنين نباشد، و حال آنکه آن دو بزرگوار فرزندان فاطمه بتول و مقبول حضرت رسول ـ صلّي الله عليه و آله ـ بودند.



هُما شَمَّراً لِلْمَجْدِ يَبْتَنِيانِه

کَاَنَ لَمْ يُؤسِّسْ والِدٌ لَهُما مَجْداً



وَ لَوْ لَمْ يَجِدّا، وَاسْتَراحا وَ اَقْلَعا

لَما نَظَرا مِثلاً وَلا وَجَدا ندّاً



«آن دو دامن همت را به کمر زدند که بناء مجد (و عظمت) را خود بر پا سازند گويا پدري براي آنان تأسيس مجدي نکرده است و حال آن که اگر در اين جهت استراحت کرده و هيچ کوششي نمي کردند، باز هم براي آنها به واسطه مجد و عظمتي که داشتند، مثل و نظيري براي خويش نمي يافتند».

(پس از آن گفته است): حسين با قوت قلب در نبرد با دليران اقدام کرد، صابرانه حمله مي نمود و فرار از جهاد را پستي و عار مي دانست. با نفسي مطمئن، و عزمي آرام به استقبال اهوال شديده مي رفت، مصافحه با شمشير و نيزه را در راه خدا غنيمت مي دانست و جانبازي و ريختن خون دل را در راه عزت بهائي کم مي شمرد. از پستي و دنائت ابا مي کرد اگرچه متضمن قتل و شهادت باشد.



يَرَي الْمَوْتَ اَحْلي مِنْ رُکُوبِ دَنِيِّة

وَ لَيْسَ بِعَيْش عَيْشُ مَنْ رَکبَ الذّلا



«مرگ را از زندگي با پستي و دنائت شيرين تر مي بيند (زيرا) زندگي با ذّلت و زبوني، زندگي نيست».

(سپس گفته است):

وقتي حسين به قصد کوفه حرکت کرد؛ ابن زياد از شنيدن اين خبر ناراحت و نگران شد و بيست هزار نفر را براي نبرد آن حضرت فرستاد، و به آنها امر کرد براي يزيد از آن حضرت بيعت بگيرند و اگر بيعت نکرد او را بکشند. وقتي به او پيشنهاد بيعت کردند نپذيرفت، و به جد و پدرش تأسي کرد. و به تحمل ظلم و زور و ننگ و عار راضي نشد، و نجدت و شجاعت هاشميه را آشکار کرد و با اينکه خود و اهل بيت و عزيزان و کسان و اصحابش را محاصره کرده و هدف نيزه و تير قرار دادند، در جهاد ثابت قدم بماند و با شهامت عالي بدون اضطراب و با قوت قلب در چنين موقع خطير پايداري کرد و ندا کرد:

«يا اَهْلَ الْکُوفَةِ ما رَأَيْتُ أَغْدَرَ مِنْکُمْ قُبْحاً لَکُمْ، وَ تَعْساً لَکُمُ الْوَيْلُ ثُمَّ الْوَيْلُ. اِسْتَصْرَخْتُمُونا فَاَتَيْناکُمْ، وَ اَسْرَعْتُمْ اِلي بَيْعَتِنا سُرْعَةَ الذَّبابِ وَ لَمّا اَتَيْناکُمْ تَهافَتُّمْ تَهافُتَ الْفَراشِ، وَ سَلَلْتُمْ عَلَيْنا سُيُوفَ اَعْدائِنا مِنْ غَيْرِ عَدْلٍ اَفْشَوْهُ فيکُمْ، وَ لا ذَنْبٍ مِنّا کانَ اِلَيْکُمْ اَلا لَعْنَةُ اللهِ عَلَي الظّالِمينَ ثُمَّ حَمَلَ عَلَيْهِمْ، وَ سَيْفُهُ مُصَلَّتٌ في يَدِهِ وَ هُوَ يُنْشِدُ:



اَنَا ابْنُ عَلِيّ الحِبْر مِنْ آلِ هاشِم

کَفاني بِهذا مَفْخَراً حينَ اَفْخُرُ



(اِلي آخِرِ الاَبْياتِ)

يعني:

«اي مردم کوفه! عهد شکن تر از شما نديده ام، زشتي و هلاکت ونابودي و شقاوت بر شما که به ما استغاثه کرديد، و ما به ياري خو خوانديد، ما دعوت شما را پذيرفتيم، و شما به سوي بيعت مت مانند مگس شتاب گرفتيد! اکنون که به سوي شما آمديم مانند پروانه سبک فرو ريختيد، و به سوي شر و بدي رو کرديد و شمشيرهاي دشمنان ما را به روي ما کشيديد بي آنکه آنها عدل و دادي در ميان شما فاش کنند، و از ما گناهي نسبت به شما صادر شده باشد.آگاه باشيد که لعنت خدا بر ستمکاران است! پس بر آن مردم غدار با شمشير از نيام کشيده حمله کرد و مي فرمود:



اَنَا ابْنُ عَلِيّ الْحِبْر مِنْ آلِ هاشِم

کَفاني بِهذا مَفْخَراً حينَ اَفْخَرُ [2] .

«من فرزند علي آن مرد عالم صالح هستم از آل هاشم و در مقام مفاخره اين افتخار براي من بس است».

و همواره جهاد مي کرد تا بسياري از شجاعان سپاه کوفه را به خاک هلاکت انداخت و در درياي جنگ فرو مي رفت، و از مرگ انديشه نمي کرد [3] .

و نيز شبراوي مي گويد:

حسين شجاعانه مي رزميد تا آنکه سي و يک زخم نيزه، و چهل و سه ضرب شمشير بر آن پيکر نازنين وارد شد تا آنگاه که بر زمين افتاد. شمر با جمعي از لشگر ميان آن حضرت و خيمه هاي حرم حايل شدند و زماني طولاني گذشت، و کسي معترّض قتل او نمي شد و اگر مي خواستند او را بکشند مي کشتند ولي هر کس از ارتکاب اين جرم خودداري مي نمود. و مي خواست دستش به ريختن خون حسين آلوده نشود، و منتظر بود که ديگري اين ستم عظيم را مرتکب شود، پس به تحريک شمر از هر سو حمله کردند و آن حضرت که با آن حال برمي خاست و بر زمين مي افتاد و با نيرومندي و قوت و ثبات و شجاعت با آنها نبرد مي نمود و با آنهمه جراحات اعتنا نمي کرد. شهامت قرشي و عزت هاشمي او استوار بود مانند شير جهنده که از گزند سگان بيم نداشته باشد [4] .

طبري و ابن اثير از عبدالله بن عمار نقل کرده اند که وقتي پيادگان لشکر به آن حضرت از چپ و راست حمله کردند، آن حضرت بر آنها که از جانب راست حمله ور شده بودند حمله کرد تا گريختند، و بر آنها که از سمت چپ بودند حمله فرمود تا آنها را نيز به گريز داد، و در اين حال عمامه بر سر و پيراهن خزي در برداشت. به خدا سوگند هرگز شکسته اي را نديدم که فرزندان و اهل بيت و اصحاب و يارانش کشته شده باشند و در عين حال دلدارتر و قوي تر و بي بيم تر از حسين باشد. به خدا سوگند پيش از او و بعد از او کسي را مثل او نديدم! به هر سو حمله مي کرد آن لشکر از او مي گريختند. به خدا سوگند او همچنان جهاد مي نمود و خواهرش دختر فاطمه بيرون آمد، در حالي که مي گفت:

«لَيْتَ السَّماءُ تَطابَقَتْ عَلَي الاَْرْضِ»

کاش آسمان با زمين يکسان گشته بود.

به عمر بن سعد که در اين حال نزديک حسين ـ عليه السّلام ـ بود فرمود:

«يا عُمَرَ بْنَ سَعْد أَيُقْتَلُ اَبُو عَبْدِاللهِ، وَ اَنْتَ تَنْظُرُ اِلَيْهِ»

آيا مي کشند حسين را و تو نگاه مي کني؟

عبدالله بن عمار گفت: گويا نگاه مي کنم به اشک چشم عمر که بر گونه ها و ريشش جاري گرديد [5] .

ابن ابي الحديد مي گويد:

کيست در شجاعت مانند حسين بن علي ـ عليه السّلام ـ که در ميدان کربلا گفتند: ما شجاعتر از او کسي را نديديم در حالي که انبوه مردم بر او حمله ور شده، و از برادران و اهل و ياران جدا شده باشد، مانند شير رزمنده سواران را درهم مي شکست و چه گمان مي بري به مردي که راضي به پستي نشد، و دست در دست آنها نگذارد تا کشته شد [6] .

عقاد مي گويد:

«وَ شُجاعَةُ الْحُسَيْنِ صِفَةٌ لا تُسْتَغْرَبُ مِنْهُ لاَِنَّهَا الشَّيْء مِنْ مَعْدِنِهِ»

«شجاعت حسين صفتي است که ظهور آن از او غريب نيست براي اينکه ظهور شجاعت از او مثل ظهور طلا از معدن طلا است».

شجاعت فضيلتي است که آن را از پدران و نياکان به ارث برد و به فرزندانش آن را به ارث داد (تا اينکه مي گويد).

«وَ لَيْسَ في بَنِي الْإِنسانِ مَنْ هُوَ اَشْجَعُ قَلْباً مِمَّنْ اَقْدَمَ عَلي ما اَقْدَمَ عَلَيْهِ الْحُسَيْنُ في يَوْمِ کَرْبَلاء»

«در افراد انسان کسي در شجاعت قلبي و قوت روحي شجاعتر نيست از کسي که اقدام کند و وارد شود بر آنچه حسين در کربلا بر آن اقدام کرد» [7] .

و هم عقاد گفته است:

حسين شير بچه ي علي در شجاعت روحي و بدني، آخرين و بالاترين درجه و رتبه را دارا بود، و در ميان شجاعان درجه اول، شجاعتش ضرب المثل بود. مالک قلبش شد هنگامي که هرچه پيرامونش بود، دل را سست مي کرد و گره عزيمت را مي گشود.

مالک قلبش شد در حالي که بانوان و جوانان و کودکان و فرزندانش با قيافه هاي روشن و چهره هاي شاداب گرسنه و تشنه بودند و دامنش را مي گرفتند و مي گريستند.

مالک قلبش شد از روي بصيرت و وقار و حلم، نه مثل کساني که ناگهان به جنبش مي آيند و خشمناک مي شوند و خود را در زحمات، ابتلائات و مهالک مي اندازند؛ بلکه پيش از جنگ و در هنگام جهاد با قوت و بينش بود و ضعف را از عزيمتهاي خود مي افشاند آنچنان که شير، گردهاي سنگريزه ها را که بر او مي افکنند از خود مي تکاند هرگز در آن موقف رهيب و وحشتناک از برنامه اي که اجرا کرد، و از نهضت و قيامي که نمود پشيماني و تأسفي بر او وارد نشد هرچند از جهت مرگ دوستان و داغ نوجوانان و عزيزانش تأسف مي خورد اما از کار و اقدامش متأسف نبود.

سپس اين داستان را نقل مي کند:

در شب عاشورا حسين در خيمه نشسته بود، و تيرهائي را که در جلو او ريخته بود اصلاح مي کرد و فرزند بيمارش در پيش رويش نشسته بود و او اين رجز را مي خواند:



يا دَهَرَ اُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِيل

کَمْ لَکَ بالاِشْراقِ وَ الاَصيل



مِن صاحِب وَ ماجد قَتيل

وَ الدَّهرُ لا يَقْنَعُ بِالْبَديل



وَ الاَْمرُ في ذاکَ اِلَي الْجَليل

وَ کُلُّ حَيٍّ سالِکُ سَبيل



«اي دنيا واي بر دوستي مثل تو! چه بسيار در هر صبح و شام يار خود و صاحب مجد را کشته اي! و روزگار به هيچ عوض و بدلي قانع نمي شود؛ زمام امور در دست خداوند است و هر انسان زنده، راه مرا مي پيمايد».

فرزندش خود را از گريه بازداشت تا الم بر الم پدر نيفزايد اما خواهرش زينب نتوانست خود را نگاه دارد از خيمه اش بيرون آمد، و صدا مي زد:

«واثَکْلاهُ الْيَوْمَ ماتَ جَدّي رَسُولُ اللهِ، وَ اُمّي فاطِمَةُ الزَّهْراءِ وَ اَبي عَلِيُّ. وَ اَخِي الْحَسَنُ فَلَيْتَ الْمَوْتَ اَعْدَمَنِي الْحَياةَ يا حُسَيْنا يا بَقِيَّةَ الْماضينَ وَ ثُمالَةَ الْباقينَ».

«آه که به داغ فقدان برادر مبتلا شدم امروز جدم پيغمبر، مادرم فاطمه ي زهرا و پدرم علي، و برادرم حسن از دنيا رفتند (يعني در اين مصيبتهاي جانکاه دلهاي ما به تو آرام داشت) پس کاش مرگ، اين زندگي مرا نابود کرده بود.اي حسينم! اي يادگار گذشتگان، و تتمه باقيماندگان!.

حسين ـ عليه السّلام ـ از گريه او بگريست ولي عزمي که درآن شب داشت کاهشي نيافت و فرمود:

«يا اُخْتَ لَوْ تُرِکَ القَطا لَنامَ»

و او را دلداري و تسليت مي داد، و در تصميم خود ثابت، و مانند کوه در نيتي که داشت پايدار بود که از مرگ و شهادت استقبال کند و تسليم حکم پسر مرجانه نشود، سپس خواهر را در حالي که بيهوش شده بود به خيمه برد.

(پس از نقل اين حکايت سوزناک که شجاعت و قوت روح حسين ـ عليه السّلام ـ و استقبال او را از شهادت و مصائب نشان مي دهد مي گويد:

کشورها و دولتها زايل مي شوند و تغيير و تحول مي پذيرند، تحت نفوذ قشون و سپاه بيگانه واقع مي شوند و طمعهاي بشر برآورده شود يا ناکام گردد، و مطالب و مقاصد فراهم گردد يا انسان به مطالبش نرسد، اين اخلاق عالي سزاوارتر به بقاء و خلود هستند از کشورها و آنچه در آنها است، و از دولتها و آنچه در حيطه تصرف آنها است بلکه اين اخلاق عالي (اين استقامت، اين پايداري و علّو همت و شجاعت، اين قوم عزم و اراده) از کوههاي بزرگ جهان، و کرات آسمان سزاوارتر به بقاء هستند [8] .

و هم عقّاد مي گويد:

حسين ـ عليه السّلام ـ با ثبات قلب و توجه و بصيرت در ميان شدتها و محنتهائي که صبر و شکيبائي را نابود، و عقل و خرد را از سر مي برد پايدار بود.

گوشت و خون و بنيه ي بدني بشر را طاقت تحمل آن مصائب دلخراش نبود، و کسي را تاب و توان برداشتن بار آن همه آلام و داغها نيست مگر اولوالعزم از کساني که در اولاد آدم و حوا بسيار نادر و کميابند [9] .

از يک سو شدت تشنگي و رنج و تعب گرسنگي و بي خوابي، از يکسو خون ريزي از جراحتها، از ديگر سو زحمت جهاد و دفاع از خود و اصحاب و اهل بيت و بانوان و اطفال. از يک طرف خواهش آب و فرياد تشنگي کودکان، از طرف ديگر اسارت قريب الوقوع عزيزترين، و محترمترين بانوان جهان اسلام.

هر زمان باران مصيبت بر او شديدتر مي شد، و هر ساعت صداي شهيدي از ياران باوفايش بر دلش داغ تازه مي گذارد، شخصاً به بالين سرآنها حاضر مي شد آن مردان با اخلاص و با وفا و باايمان را مي ديد که با پيکرهاي مجروح و بدنهاي پاره پاره جان مي دهند، و نسبت به او عرض ادب مي کنند.

ولي حسين شهامت و استقامت و ايمان، اين مصائب را تحمل مي کرد، و مثل شجاعي که دشمنان را از خود دفع مي کند با اين مصيبات که هر يک براي از پا درآوردن بزرگترين شجاعان کافي بود، مدافعه مي کرد.

زنده باد حقيقت انسانيت که از عالم امر است، وقتي تجلي مي کند جلوه ي او تمام زيبائيهاي عالم آفرينش را تحت الشعاع قرار مي دهد، و به اين چند من گوشت و خون و پيه و استخوان، آن قدر ارج و اعتبار مي دهد که با تمام ممکنات برابري کند، و پرچم افتخارش برفراز آسمان اعلي به اهتزاز در آيد!

زنده باد حق پرستي و خدا شناسي که جان بشر را اينقدر سنگين و با عظمت مي سازد!

زنده باد خاندان محمّد و اهل رسالت و دودمان نبوّت که درس شرافت، استقامت، شکيبائي، فداکاري، قوت قلب و ثبات قدم به جهانيان دادند!

زنده باد جامعه مسلمان! و افتخار بر ملت رشيد شيعه که همه ساله سالگرد اين فداکاري بيمانند و اين تجلي عظيم روح انسانيت را با عظمت و شکوه بسيار تشکيل مي دهد و در اين مراسم، عاليترين درسهاي اخلاقي را به جامعه بشريت مي دهند!


پاورقي

[1] الاتحاف، ص 16.

[2] بقيه ابيات که سزاوار است هر يک از دوستان اهل بيت آن را حفظ باشند اينست:



وَجَدّي رَسُولُ اللهِ اَکْرَمُ مَنْ مَضي

وَ نَحْنُ سِراجُ اللهِ فِي الْخَلْقِ نَزْهَرُ



وَفاطِمُ اُمّي مِنْ سُلالَةِ اَحْمَد

وَ عَمّي يُدْعي ذُوالجَناحَيْنِ جَعْفَرُ



وَفينا کِتابُ اللهِ اُنْزِلَ صادِقا

وَ فينَا الْهُدي وَالْوَحيْ بِالْخَيْر يُذْکَرُ



وَ نَحْنُ اَمانُ اللهِ لِلنّاسِ کُلِّهِم

نَسِرُّ بِهذا فِي الاَنامِ وَنَجْهَرُ



وَنَحْنُ وُلاةُ الْحَوضِ نَسْقي وُلاتِنا

بِکَأْسِ رَسُولِ اللهِ ما لَيْسَ يُنْکَرُ



وَشيعَتُنا فِي النّاسِ اَکْرَمُ شيعَة

وَ مُبْغِضُنا يَوْمَ الْقِيامَةِ يُخْسَرُ



و جدّ من رسول خدا گرامي ترين افراد است و ما چراغهاي خداونديم که در ميان خلق مي درخشيم.

فاطمه، مادر من دختر احمد (رسول خدا) و عموي من جعفر است که به ذوالجناحين (صاحب دو بال) معروف است.

درباره ما کتاب خدا به حقيقت نازل شده وهدايت و وحي درخانواده ما به خوبي ياد مي شود.

و ماييم امان خداوند براي همه ي مردم و اين مطلب را پنهان و آشکارا در بين مردم بازگو مي کنيم.

ماييم اختيار داران حوض کوثر که دوستان خود را سيراب مي کنيم با جام رسول خدا، اين مطلب جاي انکار نيست.

شيعيان ما در بين مردم گرامي ترين پيروان هستند و دشمنان ما روز قيامت زيان خواهند ديد.

[3] الاتحاف، ص 17 و 20.

[4] الاتحاف، ص 16 و 17: نقل به معنا.

[5] تاريخ طبري، ج 4، ص 345 ـ کامل ابن اثير، ج 3، ص 295.

[6] شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 482.

[7] ابوالشهداء، ص 71.

[8] ابوالشهداء، ص 163 تا 169.

[9] ص 185 نقل بمعني.