بازگشت

علل قيام از زبان خود امام


«مَا الْاِمامُ اِلاَّ الْعامِلُ بِالْکِتابِ وَ الْقائِمُ بِالْقِسْطِ وَالدّائِنُ بِدينِ الْحَقَّ وَالْحابِسُ نَفْسَهُ عَلي ذاتِ الله».(حسين ـ عليه السّلام ـ)

وقتي وليد استاندار مدينه ي طيبه، امام را به استانداري دعوت کرد، و خبر مرگ معاويه را به آن حضرت داد و نامه اي را که يزيد براي گرفتن بيعت به او نوشته بود قرائت کرد [1] امام در پاسخش فرمود: تو به اينکه من در پنهاني و خلوت بيعت کنم قناعت نخواهي کرد مگر آنکه آشکارا بيعت کنم که مردم آگاه شوند. وليد گفت: آري! فرمود: تا بامداد صبر کن و در اين موضوع تصميم بگير!

وليد (با اينکه از کلام امام آشکار بود که بيعت نمي کند، اما چون مايل بود با آن حضرت شدت و سختي ننمايد)، گفت: باز گرد به نام خدا تا در مجمع مردم تو را ملاقات نمائيم.

مروان گفت: به خدا سوگند اگر حسين در اين ساعت بيعت نکرده از تو جدا شود ديگر بر او قدرت نخواهي يافت، او را حبس کن و نگذار از اينجا خارج شود مگر آنکه بيعت کند يا گردنش را بزن!

حسين ـ عليه السّلام ـ فرمود: واي بر تو اي پسر زرقاء آيا تو امر مي کني به کشتن من يا وليد؟ دروغ گفتي و پستي کردي پس از آن روي به وليد کرد و فرمود:

«اي امير، ما خاندان نبوتيم، و معدن پيغمبري و رسالتيم، محل آمد و شد فرشتگان و فرودگاه رحمت خدا هستيم. خدا به ما فتح کرده، و به ما ختم کند، و يزيد فاسق و فاجر و شرابخوار و قاتل بي گناهان و متجاهر به فسق و فجور است. کسي مانند من با مثل او بيعت نکند ولي بامدادان خواهيم ديد که کدام يک از ما سزاوار و شايسته بيعت و خلافت است».

وقتي امام از نزد وليد بيرون رفت، مروان گفت: خلاف گفته من کردي به خدا ديگر چنين فرصتي به دست تو نخواهد افتاد.

وليد گفت: واي بر تو، تو به من مي گوئي دين و دنياي خود را از دست بدهم! به خدا سوگند دوست ندارم که مالک تمام دنيا باشم و حسين را کشته باشم. سبحان الله آيا حسين را بکشم براي اينکه مي گويد من بيعت نمي کنم. به خدا کسي که خدا را به خون حسين ملاقات کند ميزان عملش سبک است، و خدا روز قيامت به او نظر نمي کند و به او رحمت ننمايد و براي او عذاب دردناک است [2] .

اين صفحه از تاريخ حسين ـ عليه السّلام ـ براي درک علت قيام و خودداري آن حضرت از بيعت و تعيين هدف و مبدأ آن امام شهيد بسيار حساس و مهم است زيرا موادّي را يادآور شده که هر يک براي ردّ بيعت و وجوب قيام کافي است.

موادي راکه حسين مستند و دليل امتناع از بيعت و تصميم بر مخالفت قرار داده، موادّي بود که احدي در صحت و درستي آن شک نداشت و صغري و کبراي آن مورد قبول و اتفاق همه بود، حتي وليد عموزاده ي يزيد و استاندار او، صحت اين ادله و مواد استناديه را انکار نکرد، و در برابر قوت منطق و صحت استدلال و احتجاج حسين ـ عليه السّلام ـ هيچ ايراد و اشکالي ننمود.

بهترين کسي که مي تواند حقايق مستندات و علل اين قيام را بيان کند، شخص حسين ـ عليه السّلام ـ است که هم در صدق گفتارش کسي ترديد نمي کند و هم وارد به اوضاع سياست اسلامي بود، و از آنچه که در جوامع اسلامي مي گذشت کاملاً آگاه بود و يزيد و عمال و مأموران و متصديان دستگهاي حکومتي را مي شناخت، و از نيات و مقاصدشان با خبر بود.

پس هرچه حسين ـ عليه السّلام ـ راجع به اين مسائل بيان فرمايد، عين حقيقت، و استوارترين مرجع ما در معرفت مستندات، و ادله لزوم قيام و خودداري از بيعت است.

هر کلامي که مطابق حقيقت باشد در نفوس نفوذ مي کند، و دلها را تکان مي دهد، و حتي در اهل باطل نيز اثر مي گذارد که گاهي در برابر آن سکوت مي کنند، و گاهي بدون رعايت مصلحت دنيا و سياست وقت به حقيقت آن اقرار مي نمايند.

سخنان حق و صريح حسين ـ عليه السّلام ـ چنان با واقع مطابق بود که نزديکترين مردم به يزيد يعني وليد هم نتوانست آن را رد کند يا کارهاي يزيد را توجيه نمايد و براي لزوم بيعت او توضيحي بدهد.

اکنون بنگريد: نخست حسين ـ عليه السّلام ـ فرمود:

«اَيُّهَا الاَْميرُ اِنّا اَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ وَمُخْتَلَفُ الْمَلئِکَةِ، وَ مَهْبَطُ الرَّحْمَةِ».

دراين قسمت شايستگي علمي و عملي و سوابق درخشان و بي نظير خود را براي رعايت مسلمين و رهبري عامه، و اظهار رأي در مسائل بزرگ اسلامي، و تعيين خط سير و روش مسلمانان، با چند جمله کوتاه و يک عالم معنا و حقيقت بيان فرمود. و وليد را متوجه شخصيت بي عديل خود در جهان اسلام نمود، و يادآور شد که کسي مانند او به امور شرعي و هدفها و خواسته هاي اسلام عارف نيست و احدي هم مثل او به حفظ مصالح عاليه مسلمين علاقه مند نمي باشد؛ زيرا او اهل خانه ي نبوت و معدن پيغمبري و محلّ نزول فرشتگان و فرودگاه رحمت است.

براي بيان تمرکز شرايط زعامت مسلمانان در آن حضرت کلماتي رساتر از اين چند جمله نيست.

اين کاخ بلند توحيد و بناي عظيم اسلام به معماري جدش پيغمبر، و دستياري و پايمردي پدرش علي و همت بلند و سخاوت جده اش خديجه و پرستاري هاي مادرش فاطمه از پيغمبر، و فداکاري و کمکهاي بيدريغ عمويش جعفر و عموي پدرش حمزه و ديگر سربازان راه توحيد و فداکاران بني هاشم، برپا شد و اينک او بعد از برادرش حسن مجتبي ـ عليه السّلام ـ، يگانه حامي و غمخوار اسلام است.

اگر کسي که اين قانون و اين شريعت و اين وحي و قرآن در خانه اش نازل شده، از اسلام حمايت نکند، يقيناً ديگران حمايت نخواهند کرد.

اين چند جمله کوتاه و پر معنا، مسؤوليت سنگيني را که حسين در برابر اسلام و قرآن داشت، و برنامه اي را که بايد در حوادث و پيشامدها اجرا نمايد روشن مي سازد، و بطور مستدل و قاطع اثبات مي کند که حسين نمي تواند نسبت به اوضاع و احوالي که در عالم اسلام جلو آمده بي اعتنا باشد.

حسين بايد نسبت به حکومت يزيد وظيفه اي را که اگر جدش پيغمبر بود انجام مي داد، انجام دهد. آيا پيغمبر با زمامداري مثل يزيد روي موافق نشان مي داد؟ آيا پيغمبر در برابر اينکه دستگاه خلافت و جانشيني او اينگونه مسخره شود سکوت مي کرد؟

آيا اين بود آن اجتماع مترقي و ملکوتي که پيامبر اسلام تأسيس آن را در تحت لواي توحيد و عدالت و آزادي واقعي به بشريت پيشنهاد داد که يزيد و ابن زيادها بر مردم مسلط شوند و حدود و قوانين و احکام شرع پايمال شود؟

اين همان پيغمبر بود که گفت: اگر آفتاب را در دست راستم، و ماه رادر دست چپم گذارند دست از دعوت بر نخواهم داشت.

و اين حسين که فرزند همان پيغمبر بود گفت: اگر در تمام دنيا محلّي براي ماندن پيدا نکنم، با يزيد بيعت نخواهم کرد.

مبداء و مقصد هر دو (پيامبر و حسين ـ عليه السّلام ـ) يکي است.

اين چند جمله ي پر ارزش و با روح، برهان موقعيت ارجمند روحاني حسين ـ عليه السّلام ـ و جامعيت تمام شرايط زمامداري، و نشاندهنده قيافه روحي، و ساختمان شخصيت معنوي، و خصال عالي اوست.

در جمله «بِنا فَتَحَ اللهُ، وَبِنا خَتَمَ» مي فرمايد:

باب هدايت و راهنمايي مردم را خدا به ما گشوده و به ما نيز ختم کرده است. مقصود اينست که منصب الهي هدايت، و رهبري و زعامت همواره در خاندان ما است.

جمله ديگر:

«وَيَزيدُ فاسِقٌ فاجِرٌ شارِبُ الخَمْرِ قاتِلُ النَّفْسِ الُْمحْتَرَمةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَالْفُجُورِ».

در اين جمله، امام با کمال صراحت در استانداري مدينه که يکي از مراکز قدرت و سلطه يزيد بود، ذمائم اخلاقي و عملي او را ـ که در هر کس يکي از آنها وجود داشته باشد، لياقت آن که در يک اجتماع اسلامي کدخداي يک ده يا پاسبان کوچه اي شود ندارد، تا چه رسد خلافت و زمام داري ـ تذکرداد.

اين اوصاف، و رذائل هر کدام يک ماده و دليل قاطع براي شرعي نبودن حکومت يزيد و حرمت بيعت با او و تمکين از زمامداري او است.

1 ـ فسق فجور و زنا و گناه.

2 ـ ميگساري.

3 ـ آدم کشي بدون مجوز شرعي.

4 ـ تجاهر به معصيت.

يکي از صفاتيکه بايد در خليفه باشد اينست که خليفه بايد در روش، و رفتار، مظهر عدالت و تعاليم اسلام و نمونه ي تربيت مکتب قرآن باشد، و مانند آينه که از شخصي که در برابر آن بايستد حکايت مي کند، از اسلام حکايت کند.

غرض از تعيين خليفه و زمامدار، اجراي حدود و امر به معروف و نهي از منکر و عمل به شريعت و احکام است، پس خليفه و زمامدار بايد خودش بيش از همه به قانون و احکام عمل نمايد و حقوق اسلامي را براي همه افراد محترم شمارد.

کسي که مي خواهد به حکم شريعت و قانون، زمامدار باشد، بايد رعايت و احترامش از قانون شرع از ديگران بيشتر باشد و اگر خليفه متجاهر به فسق و نابکاري و خيانت گرديد، ضررهائي که از ناحيه ي او به ملت مي رسد پايه ي بقاي ملت را متزلزل و مشرف به انهدام خواهد ساخت.

جامعه علاوه بر آنکه حق ندارد به خلاف مستبدان و نابکاران و تجاهر کنندگان به گناه رأي دهند، بايد آنها را از مناصبي که دارند عزل کنند.

جمله سوم: «وَ مِثْلي لا يُبايِعُ مِثْلَهُ».

اين جمله، نتيجه ي جمله هائي است که راجع به صلاحيت بي نظير و شخصيت ممتاز خود و سوابق و احوال ننگين يزيد فرمود. يعني: کسي مثل من، با اين گذشته ي درخشان و با مقام رهبري بحقي که نسبت بجامعه دارد با کسي مثل يزيد بيعت نمي کند، زيرا بيعت با خليفه در اصطلاح مسلمين، تعهد اطاعت و انقياد است به کسي که مرکز تحقق هدفهاي عاليه اسلامي و مصدر عزت و اعتلاي مسلمين و اعلاي کلمه اسلام و حامي قرآن و آمر به معروف و ناهي از منکر، و به عبارت ديگر قائم مقام و جانشين پيغمبر باشد.

معني بيعت صحيح ابراز آمادگي در فرمانبردن از اوامر خليفه ي واقعي و فداکاري در راه انجام اوامر او است که بر هر مسلمان به حکم «اَطيعُوا اللهَ، وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِي الاَْمْرِ مِنْکُمْ» واجب است و اين بيعت با مثل يزيد هر چند صورتسازي و براي دفع ضرر باشد، امضاء قانوني شدن فسق و فجور و تجاهر به منکرات و معاصي و تضييع حقوق و اتکاي به ظالمين و ستمکاران و فساق و فجار است و صدور آن از مثل حسين ـ عليه السّلام ـ امکان شرعي و عرفي نداشت.

اين بيعت، تعهد همکاري در قتل مردم بيگناه، و بردن آبرو و عزّت اسلام است و ساحت مقدس حسين به اين بيعت ننگين آلوده نخواهد شد.

لذا آن حضرت اين جمله را «مِثْلي لا يُبايِعُ مِثْلَهُ» مانند يک حکم بديهي و مورد اتفاق و مسلّم همه فرمود؛ زيرا احدي از مسلمانان با وجدان نمي گفت شخصيتي مثل حسين با ناکسي مثل يزيد بيعت کند.

اين يک نتيجه مورد قبول همه بود که حسين پس از بيان سوابق ديني و روحاني خود و پيشينه هاي پر ننگ يزيد آن را اعلام فرمود.

آري اگر فرضاً تمام مسلمانان به اين ذلت و پستي تن در دهند و با مثل يزيدي بيعت کنند و به زمامداري امثال او رأي دهند، حسين ـ عليه السّلام ـ که صاحب آن مکارم و فضايل و مقامات است و چشم اسلام و اسلاميان به مساعي و کوشش او در نجات دين و برنامه هاي قرآني دوخته است، با کسي که مرکز شرارت و قساوت و فسق و گناه است، بيعت نمي کند.

حساب حسين از حساب همه جدا است. او اهل بيت نبوّت و معدن رسالت و مرکز آمد و شد ملائکه و محل هبوط رحمت و پس از برادرش حسن پسر منحصر بفرد دختر پيغمبر بود، به فرزدق فرمود:

«اين مردم ملازم اطاعت شيطان شده، و اطاعت خداي رحمان را ترک کرده و فساد را ظاهر و حدود را باطل نموده اند، شراب مي نوشند و اموال فقراء و مساکين را به خود اختصاص داده اند، و من سزاوارترين افراد هستم به قيام براي ياري دين، و عزت شرع، و جهاد در راه خدا از براي اعلاي کلمه خدا [3] پس وقتي کار به اينجا کشيد که کسي مانند يزيد بخواهد بر مسند پيغمبر بنشيند و خود را رهبر ديني و سياسي مسلمين و پيشواي عالم اسلام بداند، براي امام جز اعلام خطر و قيام اعلان شرعي نبودن حکومت، وظيفه اي ديگر نيست؛ زيرا در نظر مردم بيعت او و هر يک از بزرگان صحابه و تابعين با اين عنصر ناپاک، امضاي صحت حکومت، و ابطال حقيقت خلافت و عدول از تمام شرايط زعامت اسلامي، و جانشيني پيغمبر و القاي جامعه در ضلالت بود. اين بيعت در گردن مردان خدا مانند سلسله ها و زنجيرهاي عذاب است، و سنگيني و فشار آن بر روح آنان از سنگيني کوهها بيشتر است.

حسين ـ عليه السّلام ـ با اين منطق قيام کرد، و بر سر اين سخن ايستاد و فرمود:

«مَا الْاِمامُ اِلاَّ الْعامِلُ بِالْکِتابِ، وَ الْقائِمُ بِالْقِسْطِ، وَ الدّائِنُ بِدينِ الْحَقَّ وَ الْحابِسُ نَفْسَهُ عَلي ذاتِ اللهِ» [4] .

«امام نيست مگر آن که به کتاب خدا حکم کند و عدل و داد بر پا کند و دين حق را منقاد باشد و خويشتن را حبس بر رضاي خدا کند».

و در روز عاشورا که باران مصيبتها بر سرش مي باريد همان منطق را تکرار مي کرد و مي فرمود:

«اَما وَاللهِ لا اُجيبُهُمْ اِلي شَيْءٍ مِمّا يُريدُونَ حَتّي اَلْقَي اللهُ وَ اَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمي» [5] .

به خدا سوگند! به خواسته هاي اين مردم پاسخ موافق نمي دهم تا خدا را ديدار کنم، در حالي که به خونم رنگين و خضاب باشم.


پاورقي

[1] بنا به نقل بعقوبي و خوارزمي صريحاً به وليد نوشته بود اگر حسين و ابن زبير از بيعت خودداري کنند، گردنشان را بزند و سرهايشان را به نزد او بفرستد (تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 15 ـ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 180).

[2] سمو المعني، ص 113 و 114 ـ مقتل الحسين خوارزمي، ص 184 ف 9 و کتابهاي ديگر.

[3] تذکرة الخواص، ص 252.

[4] تاريخ طبري، ج 4، ص 262.

[5] سمو المعني، في ـ سمو الذات، ص 118.