بازگشت

امر به معروف و نهي از منکر


(وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ اُمَّةٌ يَدْعُونَ اِلَي الْخَيْرِ وَ يَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَاُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) [1] .

در کتب معتبر تاريخ روايت شده که حسين ـ عليه السّلام ـ براي برادرش محمد بن علي معروف به محمد حنفيه اين وصيت را نگاشت:

«بسم الله الرحمن الرحيم. اينست آنچه که وصيت کرد حسين بن علي بن ابيطالب به برادرش محمد بن علي معروف به ابن الحنفيه»

«همانا حسين گواهي مي دهد به يگانگي خدا و اينکه شريکي براي او نيست و اينکه محمّد، بنده و فرستاده ي او است، شريعت و ديني را که آورد به حق از جانب حق آورد، و اينکه بهشت و آتش، حق است، و قيامت خواهد آمد و شکي در آن نيست، و اينکه خدا تمام مردگان را برخواهد انگيخت».

«همانا من از براي تجاوز و طغيان و خودداري از قبول حق و براي فساد و ستم بيرون نشدم، بلکه براي اصلاح امور امت جدم محمّد ـ صلّي الله عليه و آله ـ مي خواهم امر به معروف و نهي از منکر کنم و بر سيره و روش جدم پيغمبر و پدرم علي بن ابيطالب ـ عليه السّلام ـ بروم، پس هرکس بپذيرد مرا به پذيرفتن حق، پس خداوند اولي به حق است، و هر کس رد کند بر من، صبر کنم تا خدا ميان من و قوم من به حق حکم کند و خدا بهترين حکم کنندگان است اي برادر! اين وصيت من است بسوي تو

«وَما تَوْفيقي اِلاّ بِاللهِ عَلَيْهِ تَوَکَّلْتُ، وَ اِلَيْهِ اُنيبُ وَالسَّلامُ عَلَيْکَ، وَ عَلي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدي، وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظيم» [2] .

اين وصيت مانند کلمه توحيد مشتمل بر نفي و اثبات است.

اما در جنبه نفي. اگر چه احدي از مسلمانان در حق حسين ـ عليه السّلام ـ احتمال نمي داد که قصد و نيتش از اين قيام فساد، و تجاوز، و ستم يا خودداري از قبول حق باشد زيرا در طرف بيعت با يزيد حقي تصور نمي شد که کسي خودداري از آن را سرپيچي از قبول حق بشمارد.

حسين ـ عليه السّلام ـ کسي نبود که مردم او را نشناسند، و بسلامت نفس و پاکي ضمير و طهارت وجدان او آگاه نباشند.

خدا او را بصريح آيه تطهير از هر رجس و آلايشي پاک گردانيده و بر طبق حديث صحيح مشهور ثقلين مصونيت، و عصمت او از خطا اعلان شده بود.

ولي براي اينکه کارگردانان حکومت؛ و دستگاه تبليغاتي، و قلمها و زبانهاي مزدور دولت اموي چنين تهمتي را در محافل خودشان، بآن حضرت نزنند، و ساده لوحان بي اطلاع را در شبهه نيندازند اين جمله را نوشت:

«اِنِّي لَمْ اَخْرُجْ اَشَراً وَلا بَطَراً، وَلا مُفْسِداً؛ وَلا ظالِماً»

من از روي خودخواهي و يا خوشگذراني و ظلم از مدينه خارج نشدم.

اما در جنبه اثبات اين جمله را فرمود:

«اِنَّما خَرَجْتَ لِطَلَبِ الْاِصلاحِ في اُمَّةِ جَدّي مُحَمَّدٍ ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ اُريدُ اَنْ آمَرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَنْهي عَنِ الْمُنْکَرِ وَ اَسيرٌ بِسيرَة جَدّي وَ اَبي عَلِيَّ ابْنِ اَبي طالِب...».

در اين جمله حسين ـ عليه السّلام ـ علت قيام و برنامه کار خود را در چهار ماده اعلام کرد:

1 ـ اصلاح امور امت.

2 ـ امر به معروف.

3 ـ نهي از منکر.

4 ـ پيروي از روش جدش پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ و پدرش علي ـ عليه السّلام.

يکي از واجبات بزرگ و فرايض مهم اسلامي که شرعاً و عقلا اهميت آن معلوم گشته و تأکيدات فراواني نسبت به آن شده و بقاي احکام و شريعت، وابسته به آن است، امر به معروف و نهي از منکر است.

اين حکم، نمونه اي از احکام عالي و ترقي بخش اسلام است و به تمام افراد حق مي دهد که اجراي احکام را از همه و هرکس مطالبه کنند و با معصيت و خلاف قانون شرع مبارزه نمايند و يک فرد عادي را موظف و مأمور مي سازد که در اجراي حدود و احکام و حسن جريان امور نظارت نمايد و در حقيقت اين حکم ضامن اجراي قوانين اسلام است.

عزت و آبروي مسلمانان در گرو عمل به اين حکم است و ذلت و بيچارگي آنها راجع به ترک اين واجب است.

در صدر اسلام رعايت اين حکم را مسلمانان پشتوانه ي حفظ حقوق خود و جلوگيري از ظلم و تجاوز مي دانستند. و کساني پيدا مي شدند که بزرگان و زمامداران را با صراحت لهجه امر به معروف و نهي از منکر مي نمودند و از اعمال و رفتارشان انتقاد مي کردند و آنها هم در مقابل عکس العمل سوئي نشان نمي دادند.

بعد از پيغمبر اکرم ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ اگر چه خلافت از مجراي صحيح و اصيل خود منحرف شد ولي در عمل به ساير احکام اسلام و اجراي حدود، چون به زمان پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ نزديک بودند مراقبت مي کردند، و صورت برنامه هاي اسلامي محفوظ و امر به معروف و نهي از منکر معمول بود، و مسلمانها اين حق و آزادي را براي خود نگاه مي داشتند و در اجراي احکام نظارت مي نمودند و کسي هم به آمرين به معروف، و نهي کنندگان از منکر اعتراض نمي کرد. و تا زمان خلافت عثمان که شکل حکومت از سادگي و بي پيراگي به تدريج خارج شد و نخست معاويه و بعد ساير بني اميه از روش کسري ها و قيصرها تقليد نموده و خود و اطرافيان و کسانشان را از مردم جدا و بالاتر شمرده و برادري و برابري اسلامي را ضعيف ساختند؛ امر به معروف و نهي از منکر نيز بواسطه عکس العملهاي شديدي که عمّال آنها نشان مي دادند متروک شد.

وقتي حکومت بر مجراي عدالت و سعادت جامعه سير کند از امر به معروف و نهي از منکر و انتقاد ناراحت نمي شود و از آن جلوگيري نمي کند؛ ولي حکومتي که براساس ظلم و زور و بي احترامي به افکار و احساسات عموم و مقدسات و شعائر روي کار باشد از امر به معروف و نهي از منکر و آزادي قلم و زبان مي ترسد.

بني اميه هم به اين ملاحظه اين آزاديها را از مردم گرفتند هر کس سخن حقي مي گفت، مورد شکنجه و آزار مأمورين واقع مي شد و هر کس اعتراض مي نمود او را حبس يا تبعيد مي کردند، و حقوقش را قطع مي نمودند يا خونش را مي ريختند و يا مثل عبدالرحمن حسان غثري که «زياد» به امر معاويه او را زنده دفن نمود [3] ، زنده بگور مي ساختند.

حتي فرد يا شخصيتي مثل ابي ذر صحابي جليل به تقاضاي معاويه به جرم امر بمعروف و نهي از منکر به امر عثمان از شام به وضع بسيار زننده و اسفناکي به مدينه اعزام و از آنجا هم چون دست از انجام وظيفه برنداشت به ربذه تبعيد شد تا در همانجا از دنيا رفت.

شايد نخستين کسي که علناً در برابر انتقاد و امر به معروف و نهي از منکر عکس العمل و مقاومت بخرج داد عثمان بود که تذکرات و انتقادات صحابه و سائر مسلمانان را نسبت به روش ناصواب حکومتي خود ناشنيده گرفت و مانند زمامداراني که خود را مسؤول جامعه نمي دانند رفتار کرد.

اگر عثمان به مسؤوليت خود در برابر جامعه ي مسلمين توجه کرده و تذکرات صحابه را در مورد عمّال خائن و ظالم و متجاهر به فسق، و زياده روي در صرف بيت المال، پذيرفته بود هم بنيان معنوي خلافت به استحکام خود باقي مي ماند و هم باب آنهمه فتنه ها و انقلابات به روي اجتماع مسلمين باز نمي شد.

در حقيقت يورش و شورشي که بر خليفه شد به علّت توجه نکردن او به امر به معروف و نهي از منکر و سلب آزادي منطق و انتقاد بود که بالأخره کاسه ي صبر جامعه لبريز شد تا جائي که چاره کار را منحصر به انقلاب ديدند.

پس از عثمان اگر چه در مدت خلافت علي ـ عليه السّلام ـ در آن قسمت از کشورهاي اسلامي که در قلمرو خلافت آن حضرت بود، وضع زمان پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ تجديد شد، و مردم آزاد شدند، و علي ـ عليه السّلام ـ شخصاً امر به معروف و نهي از منکر مي فرمود و در بازارها و مجامع اين وظيفه را انجام مي داد، اما هم آن روش حکومت ديري نپائيد و هم همان تربيت شدگان مکتب بني اميه و حکومت عثمان مانع پيشرفت و تغيير وضع شدند.

بعد از شهادت علي ـ عليه السّلام ـ مأموران حکومت معاويه از امر به معروف و نهي از منکر بشدت جلوگيري کردند و کار به جائي رسيد که احدي را جرأت چون و چرا در کارهاي دستگاههاي حکومتي نبود و اگر کسي حرفي مي زد به سياهچال زندانهاي زياد و ديگران مي افتاد.

به نظر ما بزرگترين سدي را که بني اميه شکستند و بزرگترين خطري که آن روز و در هر عصر اجتماعات اسلامي را تهديد مي نمايد، آزاد نبودن امر به معروف و نهي از منکر است.

بني اميه با بستن زبانها توانستند در داخل کشور اسلام هرگونه مداخله ي نامشروع بنمايند؛ و از اين راه رژيم استبداد و خودکامگي آنها بر سر جوامع مسلمين سايه انداخت، و زمامداران ستمکار آنچه توانستند از مقام و قدرت خود سوء استفاده نموده هرگونه تحميلي را بر مردم روا داشتند و کسي نمي توانست در کار آنها چون و چرائي بکند و کار را به جائي رساندند که به جاي امر به معروف و نهي از منکر عکس آن رايج شد، بلکه در نظر بسياري معروف، منکر و منکر، معروف گرديد.

حجر بن عدي، رشيد هجري، عمرو بن حمق و ميثم تمار با آن وضع فجيع به جرم دوستي علي ـ عليه السّلام ـ و امر به معروف و نهي از منکر کشته شدند.

فشار ظلم و زور سرنيزه و شمشير بطوري مردم را در وحشت و بيم انداخت که بعد از شهادت حضرت مجتبي ـ عليه السّلام ـ بزرگان صحابه جرأت آنکه منکري را انکار و بر خلاف سياست بني اميه سخن بگويند نداشتند و جامعه مسلمانان در يک سکوت مرگبار و خفقان عجيب فرو رفت.

در چنين محيط پر از ارعاب و در زير سر نيزه ها و شمشيرهائي که خون هزاران بيگناه از آن مي چکيد، معاويه زمينه ولايتعهدي يزيد را فراهم کرد و به سربازان جلاد و دژخيمان آدم کش مأموريت داد هر کس مخالفت کند بي درنگ گردنش را بزنند و در حجاز که پايتخت واقعي اسلام و مقرّ خاندان پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ، و سائر زعماء و اهل حل و عقد بود، ولايتعهدي يزيد را اعلام کرد و شخصيتهاي درجه اول ديني و سياسي را به دروغ به موافقت با اين بيعت شوم، متهم ساخت.

تشريح وضع اسف بار و رقت انگيزي که مسلمانان در اثر ترک امر به معروف و نهي از منکر و همکاري نکردن با امثال ابي ذر، مقداد، حجر و عمار به آن مبتلا شدند، بطور وضوح واقعاً دشوار است.

مُنکَر از اين بالاتر چيست که اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ را که به منزله نفس نفيس پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ و پسر عم و داماد و وصي آن حضرت، و اول مجاهد و حامي اسلام و اعلم و ازهد و اعدل و اتقي و اعبد امت بود، در بالاي منابري که به همّت و جانبازي خود علي بر پا شده بود، سبّ کنند و کسي جرأت نهي از اين منکر عظيم را نداشته باشد.

منکر از اين بزرگتر کدام است که به فرمان يزيد سه روز مدينه را قتل عام کنند و مال و عرض و ناموس مسلمين بر سربازان حکومت مباح گردد.

آري وقتي امر به معروف و نهي از منکر ترک شده و جامعه به قدرتهاي فردي تسليم گرديد و خود را به آنها فروخت، نتيجه همين مي شود که در حکومت بني اميه به آن گرفتار شدند. رجال و صلحا و طرفداران مصالح عامه کشته يا زنداني مي شوند. اموال بيت المال صرف عياشي و هرزگي مي گردد، حتي به ناموس افراد تجاوز، و احکام و حدود تعطيل، و شعائر اسلام را تحقير مي نمايند، و کنيزکان و زنها را به کارهاي مختص به مردها مي گمارند، و وليد کنيز خودش را با حال جنابت به مسجد مي فرستد تا بر مردها امامت کند و فرماندار کوفه با حال مستي به مسجد مي رود، و زنا و بي عفتي رايج مي شود.

تمام اين مفاسد از مرکز حکومت سرچشمه مي گرفت، و منتهي به يک شخص مي شد که به نام خليفه و زمامدار، همه ي قدرت ها را قبضه کرده، آزادي ها را از بين برده و مردم را از حقوق اجتماعي و ديني محروم ساخته بود.

غرض ما اکنون شرح مفاسد حکومت بني اميه و انتقاد از آن نيست. غرض اينست که بني اميه رل تجاوز و ستم را به دست گرفتند و دانستند که اگر بخواهند آزادانه به حکومت ظلم و وحشت خود ادامه دهند و مقاصد پليد خود را اجرا نمايند بايد اين آزادي انتقاد را که اسلام به جامعه داده، بگيرند.

هر تشکيلات و سازماني در صورتي مي تواند باقي بماند که نقطه ضعف و محل انتقادي در آن نباشد و يا اگر نقطه ضعفي دارد از انتقاد نهراسد و انتقادات بجا را بپذيرد ولي اگر اينطور نشد ناچار بايد دهن انتقاد کنندگان را با پول و زور ببندد، و اين کاري بود که معاويه و حکومت اموي انجام داد.

معلوم است وقتي نهي از منکر آزاد نباشد، محيط براي کسانيکه از انتقاد وحشت دارند آماده مي شود، به هر طرف بخواهند حمله مي کنند و هر جنايت و عمل شنيعي را مرتکب مي شوند و به هر کجا خواستند جامعه را مي برند و پول پرستان و کساني که دين و شرف خود را به آنها به طمع منافع مادّي فروخته اند نيز آنها را مدح مي کنند و اعمال زشت و رفتارشان را در مجامع و محافل و بر کرسي هاي نطق و خطابه، به رخ مردم مي کشند و آنها را مصلح و غمخوار جامعه معرفي مي کنند.

حسين ـ عليه السّلام ـ که ناظر اين اوضاع ناهنجار اجتماعي و سياسي مسلمين بود علاوه بر آنکه مانند يک فرد از مسلمانان تکليف داشت امر به معروف و نهي از منکر نمايد، از نظر مقام و موقعيت و محبوبيت خاصي که در بين مسلمين داشت، تکليفش سنگين تر بود.

چشم همه ي مسلمين به آن حضرت که به رهبري معنوي و اسلامي مسلّم بود، دوخته شده و اکثريت مردم پيش خود مي گفتند در صورتي که حسين ـ عليه السّلام ـ در برابر اين اوضاع، مصلحت را در سکوت بداند تکليف ديگران معلوم است؛ زيرا کسي از حسين ـ عليه السّلام ـ بيناتر به اوضاع و داناتر به احکام نيست. چه کس از حسين سزاوارتر به مبارزه با اين همه منکرات بود؟

حسين ـ عليه السّلام ـ وظيفه داشت و مکلف بود که براي نهي از منکر بپا خيزد و عالم اسلام را بيدار کند و با بذل جان خود و يارانش بزرگترين ضربت کاري را بر پيکر نحس و نجس حکومت بني اميه وارد سازد.

حسين بشدت مسؤوليتي را که داشت احساس مي کرد و در ضمن خطبه ها و بياناتي که مي کرد، اين مسؤوليت بزرگ را براي مردم شرح مي داد.

از جمله به نقل ابي مخنف از عقبة بن ابي عيزار، در بيضه [4] ، اين خطبه را براي اصحاب خويش و سپاه حرّ خواند، بعداز حمد و ثناي خدا فرمود:

«اَيُّهَا النّاسُ اِنَّ رَسُولَ الله ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ قالَ: مَنْ رَأي سُلطاناً جائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ الله ناکِثاً بِعَهْدِ الله، مُخالِفاً لِسُنُّةِ رَسُولِ اللهِ يَعْمَلُ في عِبادِاللهِ بِالْاِثْمِ، وِ الْعُدوانِ فَلَمْ يُغَيِّرْ عَلَيْهِ بِفِعْلٍ، وَ لا قَوْلٍ کانَ حَقّاً عَلَي اللهِ اَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ اَلا وَ اِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّيْطانِ، وَ تَرَکُوا طاعَةَ الرَّحْمنِ، وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ، وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأْثَرُوا بِالفَيْءِ، وَ اَحلُّوا حَلالَ الله، وَ حَرَّمُوا حَلالَهُ، وَ اَنَا اَحَقُّ مَنْ غَيَّرَ...» [5] .

در اين خطبه امام ـ عليه السّلام ـ مسؤوليت شديد مسلمانان را در برابر آنهمه منکرات و علت قيام خويش را اعلام کرد، فرمود: اي مردم! رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ فرمود: هرکس ببيند سلطان ستمکاري را ـ که حرام هاي خدا را حلال قرار دهد، و عهد خدا را بشکند، و مخالف سنت پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ باشد و در ميان بندگان خدا به گناه و ستم، کار کند ـ ولي او در برابر اين سلطان، با کار و يا با گفتارش مبارزه نکند، سزاوار است بر خدا که او را در جايگاهي که براي عذاب سلطان مقرر شده وارد سازد. آگاه باشيد که اين مردم ملازم اطاعت شيطان شده واطاعت خدا را ترک کرده و فساد را آشکار و حدود را تعطيل، و فيء و بيت المال را به خود اختصاص داده و حلال خدا را حرام، و حرام او را حلال ساخته اند، و من سزاوارتر کس هستم که بر آنان انکار کند [6] شرايط امر به معروف اگر کسي بگويد در چنان وضعي که براي حسين ـ عليه السّلام ـ پيش آمده بود شرايط وجوب امر به معروف موجود نبود؛ زيرا از جمله شرايط آن احتمال تأثير است که معلوم بود يزيد و پيروانش نه از حکومت کنار مي روند و نه از روش خود دست بر مي دارند، و شرط ديگر آن نيز امن از ضرر است که آن هم موجود نبود.

پاسخ اينست که:

1 ـ ما شرايط احکام و خصوصيات و فروع آن را بايد از حسين ـ عليه السّلام ـ استفاده کنيم و استوارتر دليل بر جواز شرعي هر عمل اينست که حسين ـ عليه السّلام ـ آن را انجام داده باشد، و به عبارت ديگر: گفتار و رفتار آن حضرت از ادلّه احکام شرعيه است.

پس فرضاً اگر دليلي که دلالت بر اشتراط امر به معروف به احتمال تأثير و امن از ضرر دارد، به عموم يا اطلاق شامل اين مورد هم بشود، همان اقدام حسين ـ عليه السلام ـ مخصِّص يا مقيِّد آن خواهد بود، و مي فهميم که در اين مورد دو شرط نام برده در وجوب دخالت ندارد و بايد امر به معروف و نهي از منکر نمود هرچند احتمال تأثير داده نشود و معرض ترتب ضرر هم باشد.

2 ـ مسلم نيست که شرعاً در هر مورد، وجوب امر به معروف و نهي از منکر، مشروط به امن از ضرر باشد بلکه مي توان گفت در بعضي موارد عکس آن ثابت است و بايد اهميت مصلحت امر به معروف و نهي از منکر را با ضرر و مفسده اي که از آن متوجه مي شود سنجيد، اگر مصلحت آن اهّم و شرعاً لازم الاستيفا باشد، مثل بقاي دين، تحمل ضرر لازم و ترک امر به معروف جايز نيست.

به بيان ديگر: فرق است بين امر به معروف و نهي از منکرهاي عادي و معمولي که غرض بازداري اشخاص از معصيت و مخالفت، و واداري آنها به اطاعت و انجام وظيفه است، و بين امر به معروف و نهي از منکري که جنبه ي عمومي و کلي داشته و احياي دين، بقاي احکام و شعائر به آن وابسته باشد و ترک آن موجب خسارتها و مصائب جبران ناپذير و قوّت کفار و تسلط آنان بر مسلمانان شود، مثل آنکه در عصر حکومت يزيد مليّت جامعه ي اسلام در خطر تغيير و تبديل به مليّت کفر واقع شده بود و اوضاع و احوال نشان مي داد که عنقريب دين از اثر و رسميت افتاده و فاتحه اسلام خوانده مي شود. در صورت اول امر به معروف و نهي از منکر مشروط به امن از ضرر است و در صورت دوم وجوب، مشروط به امن از ضرر نيست و بايد با احتمال تأثير و عدم ترتب مفسده ي بزرگتر، دين را ياري کرد و خطر را از اسلام دفع نمود اگر چه به فدا کردن مال و جان برسد.

3 ـ احتمال تأثير بر دو نوع است: گاهي شخصي را که اکنون آماده يا مشغول معصيتي است مي خواهيم نهي از آن منکر کنيم اگر احتمال تأثير ندهيم، نهي از منکر واجب نيست و گاهي نهي از منکر مي نمائيم و بالفعل احتمال تأثير نمي دهيم ولي مي دانيم در آينده مؤثر واقع مي شود در اين صورت نهي از منکر واجب، و با صورت احتمال تأثير فعلي فرق ندارد.

مثل آنکه احتمال بدهيم اگر با فرق ضاله يا مؤسسات فساد مبارزه کنيم و معايب و مفاسد و مقاصد سوء آنها را به گوش مردم برسانيم و اعلام خطر کنيم پس از مدتي دستگاهشان بي مشتري و بر چيده مي شود يا اثر آنها در فساد اجتماع کمتر و يا حداقل از گسترش بيشتر تبليغات و فسادشان جلوگيري به عمل مي آيد و اگر کارگردانان آنها دست از خيانت برندارند در اثر نهي از منکر تبليغات سوء آنها باعث گمراهي نخواهد گشت، در اين مورد امر به معروف و نهي از منکر با احتمال تأثير آن در آينده، واجب است.

در دنياي معاصر هم بيشتر مللي که توانسته اند بندهاي اسارت خويش را پاره کنند و به آزادي و استقلال برسند براي مبارزه همين راه را انتخاب کردند، با فداکاري و تحمل ناملائمات و دشواريها و متاعب و تهييج احساسات، دشمنان خود را در افکار محکوم و پايه هاي تسلط و نفوذ آنان را متزلزل و بتدريج ساقط مي سازند و در اين مبارزات آن افرادي که پرچم به دست گرفتند پيروز شدند و خونهايشان بهاي آزادي جامعه و برافتادن نفوذ بيگانه است، و اين پيکار را اگر چه نتيجه اش در آينده ظاهر مي شود، موفقيت آميز و افتخار مي شمارند؛ زيرا غرض رياست و حکومت نيست بلکه هدف اصلاح و نجات جمعيت است.

مردان خدا نيز براي هدفهاي عالي انساني و الهي خود، گاهي چنين مبارزاتي دارند. يعني با اينکه مي دانند دشمنان خدا خونشان را مي ريزند و سرشان را بالاي نيزه مي کنند ولي بازهم براي نجات اسلام و توحيد، پيکار و جهاد مي نمايد تا عکس العمل قيام آنها بتدريج مردم را بيدار، و مسير تاريخ را عوض کند.

حسين ـ عليه السّلام ـ با وضعي که پيش آمده بود، و احکام قرآن و موجوديت اسلام را شديدترين خطرات تهديد مي کرد، و آينده اسلام تاريک و مبهم، بلکه معلوم بود که عنقريب خورشيد نوراني اسلام غروب، و دوران شرک و جاهليت بازگشت خواهد کرد، نمي توانست با در نظر گرفتن احتمال يا قطع به ضرر، دست روي دست بگذاررد و در خانه بنشيند و ناظر اين مصيبات براي عالم اسلام شود.

حسين ـ عليه السّلام ـ کاملاً از خطري که متوجه دين شده بود آگاه بود لذا در همان آغاز کار که مروان در مدينه به آن حضرت توصيه کرد که با يزيد بيعت کند، و باصطلاح او محترم و با خاطري آسوده زندگي نمايد؛ فرمود:

«اِنّا للهِِ، وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ وَ عَلَي الاِْسْلامِ السَّلامُ اِذْ قَدْ بُلِيَتِ الاُْمَّةُ بِراع مِثْلِ يَزيدَ».

پس از استرجاع فرمود: بايد با اسلام وداع کرد؛ زيرا امت به راعي و شباني مانند يزيد مبتلا شده، يعني وقتي يزيد زمامدار مسلمين شود معلوم است که اسلام به چه سرنوشتي گرفتار مي شود آنجا که يزيد است اسلام نيست، و آنجا که اسلام است يزيد نيست.

در مقابل چنين خطر و منکري حسين ـ عليه السّلام ـ بايد بپا خيزد، و دفاع کند و سنگر اسلام را خالي نگذارد هرچند خودش و عزيزانش را بکشند، و خواهرن و دخترانش را اسير کنند؛ زيرا حسين بقاي اسلام و بقاي احکام اسلام را از بقاي خودش مهمتر مي دانست، پس جان خود را فداي اسلام کرد.

شرط احتمال تاثير هم موجود بود بلکه حسين ـ عليه السّلام ـ يقين به تأثير داشت و مي دانست که نهضت و قيام او، اسلام را حفظ مي کند و حرکت او ضامن بقاي دين خواهد بود، مي دانست که اگر بني اميه او را ـ نبيره پيغمبر و مرکزي تحقق آمال معنوي و اسلامي مردم، و شريفترين و گراميترين خلق و محبوبترين افراد در قلوب جامعه است ـ بکشند ديگر قدرتشان درهم شکسته مي شود، و چنان سيل خشم و نفرت مردم به سويشان سرازير مي شود که حال هجوم به اسلام در آنها از ميان مي رود، و بايد موقعيت دفاعي به خود بگيرند تا بتوانند چند صباحي پايه هاي لرزان حکومت کثيف خود را از سقوط نگاه دارند.

مي دانست که شهادت او و اسارت اهل بيت ماهيّت بني اميّه و عداوتهاي آنها را با اسلام و شخص پيغمبر آشکار مي سازد و عکس العمل قتل او ريشه هاي اسلام را در دلها استوار کرده و حسّ تمرد و سرپيچي از اوامر امويين را در همه ايجاد مي نمايد و احساسات اسلامي و شعور ديني مردم را بيدار و زنده مي کند.

مي دانست که وقتي بني اميه او را کشتند،مردم دستگاه خلافت و حکومت را در مسير خلاف مصالح اسلام و مسلمين مي دانند و آن را نماينده افکار جامعه هاي مسلمان نمي شناسند و معلوم است حکومتي که دشمن دين و خاندان رسالت شناخته شد، هرچند مدت کوتاهي بر ظاهر مردم فرمانروائي کند، نخواهد توانست با سوء استفاده از مسند رهبري اسلامي جامعه را گمراه و انديشه ها را منحرف سازد.

فاجعه ي کربلا دنياي اسلام را تکان داد و مثل آن بود که شخص پيغمبر شهيد شده باشد، و در تمام شهرها احساسات خشم آگين مردم نسبت به بني اميه به جوش آمد و انقلابات ضدّ امويين يکي پس از ديگري شروع شد تا آن حکومتي که به اسم اسلام، از شرک و کفر ترويج مي کرد ساقط شد و آن خونهاي پاکي که از اهل بيت ريخته شد بهاي نجات اسلام و شور و هيجان ديني مردم عليه بني اميّه بود.

پس معلوم شد که امر به معروف و نهي از منکر حسين ـ عليه السّلام ـ از نظر قواعد عمومي و فقهي نيز لازم و از واجبات بوده است و حسين ـ عليه السّلام ـ در راه اداي اين تکليف از جان خود و عزيزترين و لايقترين جوانان و برادران و ياران چشم پوشيد و همه را فداي مقاصد بزرگ و عالي اسلامي کرد، و با اينکه سيل مصيبات به سوي او هجوم آورد ثابت و پايدار ايستادگي کرد، و از دين و هدف خود دفاع نمود.

و با آنکه اطفالش را در شدت زحمت تشنگي مي ديد، و کودکانش را برابر چشمش به فجيع ترين وضعي کشتند، به قدر يک سرسوزن از برنامه کار و اداي وظيفه منحرف نشد.

آري قيام حسين امر به معروف و نهي از منکر بود. مبارزه با ظلم و ستم و کفر و ارتجاع واقعي بود.

اما تاريخ امر به معروف و نهي از منکر و مبارزه با ظلم و کفر نشان نمي دهد که يک نفر مانند حسين ـ عليه السّلام ـ را با زن و بچه و عائله انبوه، لشکري ستمگر، احاطه کرده باشد و خواهران و دخترانش را در معرض اسيري مشاهده کند، و بيش از هفتاد زخم شمشير و نيزه از دشمن خورده باشد و در عين حال عزت و کرامت نفس خود را حفظ کرده و به دين و وظيفه ي خود وفادار مانده باشد.

اين حسين بود که در راه امر به معروف و نهي از منکر چنان قوت قلب و شجاعتي در روز عاشورا اظهار کرد که از عهده آنهمه امتحانات بزرگ برآمد و در بين شهداي راه حق، رتبه اول را حائز شد.

اين حسين بود که پي در پي علاوه بر آن زخمهائي که به جسمش مي رسيد، مصيباتي از داغ جوانان و شهادت برادران و برادرزادگان، و طفل شيرخوار که هر کدام شجاعترين افراد را از پا در مي آورد و ناچار به تسليم مي سازد، بر او وارد مي شد و روح پر از ايمان و دل لبريز از صبر و يقين او را متزلزل نمي کرد.

اين حسين بود که در اداي وظيفه ي نهي از منکر، با اينهمه شدائد و سختيها عذري نياورد و براي ترک آن بهانه جوئي نکرد و مصداق اين حديث مشهور نبوي گرديد:

«سَيِّدُ الشُّهَداءِ عَمّي حَمْزَةُ وَ رَجُلٌ قامَ اِلي اِمام جائِر فَاَمَرَهُ وَ نَهاهُ فَقَتَلَهُ»

«سرور شهيدان عموي من حمزه است و نيز آن مردي است که عليه پيشوايي ستمگر قيام کند و او را امر به معروف و نهي از منکر نموده و سپس به دست آن ظالم کشته شود».


پاورقي

[1] سوره آل عمران، آيه 104.

[2] نفس المهموم، ف 9، ص 38. سمو المعني، ص 112 جمله «السلام عليک» تا آخر وصيت از مقتل خوارزمي ص 189 نقل شده است.

[3] المجالس الحسينية ص 143.

[4] يکي از محلهايي که امام در مسير حرکتشان به کربلاء براي استراحت در آنجا توقف کردند و فرصتي پيش آمد که امام براي بار دوّم با سپاهيان حرّ سخن بگويد.

[5] تاريخ طبري، ج 4، ص 34. کامل ابن اثير، ج 3، ص 280 ـ قمقام، ص 353.

[6] اگر کسي بخواهد بيش از اين به اهميت امر به معروف و نهي از منکر و نکوهش مسامحه در آن از نظر حسين ـ عليه السّلام ـ آگاه شود، به خطبه اي که حسن بن علي بن شعبه حراني (قدّس سرّه) در تحف العقول (ص 168 تا 170 ط نجف اشرف) از آن حضرت روايت کرده است مراجعه نمايد - اينک ترجمه بعضي از قسمتهاي اين خطبه بطور نقل بمعنا و مضمون:

اي مردم! عبرت بگيريد به آنچه خدا اولياي خود را به آن اندرز داده، و آن نکوهش احبار يهود و نصاري است که فرمود: «لَوْلا يَنْهيهُمُ الرَبّانِيُّونَ وَالاَْحْبارِ عَنْ قَوْلِهِمُ الاِْثْمْ» و فرمود: «لُعِنَ الَّذينَ کَفَرُوا مِنْ بَني اِسْرائِيلَ عَلي لِسانِ داوُدَ وَ عيسَي بْنِ مَرْيَمَ ذلِکَ بِما عَصَوْا وَکانُوا يَعْتَدُونَ کانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنْکَر فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما کانُوا يَفْعَلُونَ».

خدا بر آنها عيب گرفت براي آنکه از ستمگران، کردار زشت و فساد مي ديدند و آنان را براي منافعي که از آنها مي بردند و بيمي که داشتند، نهي از منکر نمي کردند و حال آنکه خدا مي فرمايد: از مردم نترسيد و از من بترسيد و فرموده است: مؤمنين و مؤمنات اولياي يکديگرند امر به معروف و نهي از منکر مي کنند.خدا به اين علّت، نخست امر به معروف و نهي از منکر را نام برد که اگر اين فريضه بر پا شود، تمام واجبات آسان و دشوار، برپا مي شوند؛ زيرا امر به معروف و نهي از منکر دعوت به اسلام و رد مظالم و مخالفت با ستمکاران است. با آن فيء و غنيمت ها تقسيم و صدقات از موارد معينه گرفته و بجا و بمورد به مصرف مي رسد.

شما اي گروهي که به دانش مشهور و به نيکوکاري مذکور و به خير خواهي مردم معروفيد! خدا در دل مردم مهابت و احترام شما را قرار داده است. آيا نيست که به اين همه عزت و بزرگي نايل شده ايد، براي اين که در قيام به حق خدا، به شما چشم داشت دارند با آنکه شما در بيشتر حقوق خدا کوتاهي مي کنيد! شما نه مالي بذل نموده ايد و نه مردمي هستيد که در راه خدا فداکاري کرده باشيد، و نه با کسان و نزديکان خود (که دشمن خدايند) دشمني کرده ايد، با اين حال تمناي بهشت خدا و همجواري با پيغمبران خدا و امان از عذاب او را داريد! من از آن مي ترسم که برخلاف اين آرزو به عقابي از عقابهاي خدا گرفتار شويد براي اينکه شما از مقام خود سوء استفاده مي کنيد.

نه در مقام و منزلتي که داريد به وظيفه ي خود رفتار مي کنيد و نه کساني را که انجام وظيفه مي نمايند ياري مي کنيد. شمائيد که اگر بر اذيت شکيبائي کرده و در راه خدا متحمل مؤونه (خرج و زحمت) شديد، مرجع و مصدر امور مي گشتيد، ولي ظلمه را بر منزلت خود تمکين داديد و امور الهي را به آنها واگذاشتيد تا آنها به شبهات و شهوات خود رفتار نمايند، شما با ترس از مرگ و راضي شدن به اين زندگي فاني، آنها را بر خود مسلط نموده و ضعيفان را به دست بيداد آنها سپرديد پس گروهي به قهر و استعباد آنان گرفتار و گروه ديگر براي ضعف امور معيشت مغلوب شده اند. آنان موافق هواها و دل خواه خود رفتار مي نمايند و به اشرار اقتدا کرده و به خداي جبار گستاخ شده اند. بر منبر هر شهري سخنگوئي زشت گو (مانند آنان که به امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ ناسزا مي گفتند) گذارده اند.

عجبا و چگونه تعجب نکنم و حال آن که روي زمين را خيانتکاران و عمال نامهربان گرفته اند خدا حاکم و قاضي است در آنچه در آن نزاع داريم.

خدايا! تو مي داني آنچه از ما صادر شده نه براي رغبت و طمع در سلطنت است و نه براي داد گرفتن از دشمن، بلکه مي خواهيم معالم دين تو را آشکار کرده و در شهرهاي تو اصلاح را اظهار کنيم، مي خواهيم ستمديدگان در ضمان امان قرار گرفته و سنن و فرائض و احکام تو معمول شود پس شما (اي مردم) اگر ما را ياري نکنيد و انصاف ما را ندهيد ستمکاران بر شما چيره گردند و در خاموش کردن نور پيغمبر شما ـ صلي الله عليه و آله ـ اقدام مي نمايند، وَ حَسْبُنَا الله عَلَيْهِ تَوَکَّلْنا وَ اِلَيْهِ اَنَبْنا وَ اِلَيْهِ الْمَصيرُ.