بازگشت

تدبير و زيرکي امام


عبدالله بن سلام، والي عراق در زمان معاويه همسري داشت به نام «ارينب» [1] که به زيبايي و تربيت خانوادگي و مال داري، مشهور و زبانزد خاص و عام بود و جمال و زيبايي او چندان شهرت داشت که يزيد پسر معاويه نديده در بند عشق وي افتاده، ناچار شد دست بدامن «رفيف» يکي از نزديکان و صاحبان سرّ معاويه بزند و از او بخواهد با پدرش در اين باره گفتگو بنمايد.

رفيف نيز داستان عشق يزيد را براي معاويه نقل کرد و از او خواست فرزندش را در اين باره کمک و دستگيري کند.

معاويه براي خاطر يزيد چاره اي انديشيده، نامه اي به عبدالله بن سلام نوشت و بدو فرمان مؤکد داد که هر چه زودتر براي امري که با مصلحت وي ارتباط دارد به شام حرکت کند. چون عبدالله بن سلام فرمان معاويه را به کار بسته، وارد شام



\cf2 [ صفحه 31]



شد، معاويه خانه اي بسيار مجلل براي سکونت وي برگزيده همه ي وسايل پذيرايي و آسايش عبدالله را فراهم ساخت و در اکرام و احترام او کوشش فراواني به کار برد.

از طرفي به «ابوهريره» و «ابوالدرداء» - دو نفر صحابي مشهور پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم که همواره در خدمت او بودند - دستور داد ابتدا نزد عبدلله بن سلام رفته بدو مژده دهند که معاويه قصد دارد وي را به دامادي خويش مفتخر کند، سپس نزد دخترش رفته بدو بگويند که پدرش قصد دارد او را به همسري عبدالله بن سلام والي عراق درآورد و بدو گوشزد نموده، تأکيد کنند که هرگز از پذيرفتن اين همسري که سخت طرف علاقه ي معاويه است سرپيچي نکند.

از طرفي معاويه دخترش را در خلوت خواسته بدو گفت:

«من ابوهريره و ابوالدرداء را براي خواستگاري تو از طرف عبدالله بن سلام نزدت مي فرستم، چون ايشان چنين پيشنهادي به تو نمودند و در اين باره اصرار ورزيدند تو رضايت خود را به اين امر، موکول به طلاق «ارينب» همسر عبدالله کن و به ايشان بگو، من در صورتي حاضر به اين همسري هستم که عبدالله از ارينب جدا شود! ابوهريره و ابوالدرداء نيز پاي در راه مأموريت خود نهاده نزد عبدالله رفتند و او را از قصد معاويه آگاه کردند.»

چون عبدالله اين خبر را شنيد سخت شادمان شد و از ابوهريره و ابوالدرداء خواست از هيچ گونه کوششي در اين باره



\cf2 [ صفحه 32]



خودداري ننمايند. سپس دو نفر صحابي مذکور نزد دختر معاويه رفتند و از طرف عبدالله بن سلام وي را خواستگاري کردند و علاقه و ميل شديد معاويه را هم بدين وصلت بدو گوشزد نمودند.

دختر معاويه طبق دستور پدر نقش خود را بازي کرده، رضايت خويش را در همسري با عبدالله موکول به جدا شدن وي از ارينب نمود.

ابوهريره و ابوالدرداء از نزد دختر معاويه مرخص شده و يکسره به خانه ي عبدالله آمدند و پاسخ دختر معاويه را بدو گوشزد نمودند. عبدالله ساده دل و بي خبر، همان جا دو نفر صحابي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را گواه گرفته، همسر خود را نزد ايشان طلاق گفت و جدايي خويش را از ارينب اعلام کرد، آنگاه از صحابيان مذکور خواست نزد معاويه رفته، جريان امور را بدو گزارش دهند و مقدمات عقد همسري دخترش را با وي فراهم کنند.

ابوهريره و ابوالدرداء نزد معاويه آمدند، جريان امر را بدو گزارش دادند ولي معاويه حالت اندوه به خود گرفت و چهره اش را درهم فروبرد و از طلاق ارينب اظهار عدم رضايت کرد و با قيافه ي حق به جانبي گفت:

«من هرگز راضي نبودم عبدالله براي خاطر دختر من همسرش را طلاق گويد. سپس ايشان را مرخص کرده، دستور



\cf2 [ صفحه 33]



داد روز ديگر براي گرفتن پاسخ نزدش بيايند و همان گاه مژده طلاق ارينب را به پسرش يزيد داد.»

چون روز ديگر ابوهريره و ابوالدرداء نزد معاويه رفتند، به آنها گفت:

«من خوش ندارم دخترم را بر اين کار اجبار کنم، وي در اين باره مختار است،هر چه را خواست بدان عمل کند.»

ابوهريره و ابوالدرداء نزد دختر معاويه آمده قضيه طلاق ارينب را بدو خبر دادند و دوباره به تفصيل درباره ي شخصيت عبدالله و شرافت و فضيلت او سخن گفتند و آخرين نظر وي را خواستار شدند.

دختر معاويه با زيرکي گفت:

«درباره شخصيت عبدالله هر چه بگوييد درست است، من در اين باره سخني ندارم، ولي قدري صبر کنيد تا من بيشتر در پيرامون اخلاق و روش و ساير صفات و خصال او تحقيق کنم، آنگاه خودم شما را خواسته و پاسخ قطعي را خواهم داد. وقت زياد است، شتاب مکنيد!»

از آن روز خبر طلاق ارينب و خواستگاري عبدالله از دختر معاويه دهان به دهان در ميان مردم گردش کرده، شيوع يافت و مردم درباره ي آن سخن ها گفتند و قضاوت هاي گوناگون نمودند. از طرفي عبدالله که همچنان در شام مي زيست غرق درياي تحير و سرگرداني شده، نمي دانست پايان امر چه خواهد شد و



\cf2 [ صفحه 34]



چه بر سرش خواهد آمد، تا آنکه سرانجام کاسه ي صبرش لبريز شده، از ابوهريره و ابوالدرداء خواست براي آخرين بار نزد دختر معاويه نظر قطعي وي را بخواهند و او را از سرگرداني بيرون آورند.

صحابيان مذکور نزد دختر معاويه رفته تقاضاي عبدالله را برايش گفتند؛ دختر معاويه پاسخ داد:

«چنانچه تحقيق کرده ام اخلاق و روش عبدالله با طبع و ميل من موافق نيست؛ از طرفي مشاورين نزديک و مورد اعتمادم نيز بدين کار رأي نداده اند!»

چون پاسخ دختر معاويه به گوش عبدالله رسيد، به دسيسه ي معاويه پي برده، سخت اندوهناک شد، و علنا اظهار کرد معاويه با چيدن اين توطئه قصد داشت همسرم ارينب را از چنگم بربايد.

چون مدت سه ماه از اين واقعه گذشت و ارينب از قيد عدّه آزاد شد، معاويه ابوالدرداء را به عنوان خواستگاري ارينب به عراق فرستاد، و ابوالدرداء در پي مأموريت خود روان شده به عراق آمد.

اتفاقا حسين بن علي عليه السلام نيز در اين وقت در عراق بود. ابوالدرداء چون شنيد حسين عليه السلام در آن جاست زيارت او را بر خود لازم شمرده، ابتدا به ديدار او شتافت.

چون امام حسين عليه السلام ابوالدرداء را ديد به احترام وي نسبت



\cf2 [ صفحه 35]



به جدش پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم به پاخاست، او را در بغل گرفت و بدو خوش آمد گفت و از سبب آمدنش به عراق پرسش کرد.

ابوالدرداء نيز جريان امر را از اول تا به آخر براي آن حضرت نقل کرد و گفت اکنون آمده ام ارينب را براي يزيد خواستگاري کنم و چون شنيدم تو اينجا هستي، زيارت تو را بر خود لازم دانسته، شوق ديدارت مرا واداشت ابتدا تو را ديدن کنم، سپس در پي مأموريت خود بروم.

امام حسين عليه السلام پس از سپاسگزاري از محبت ابوالدرداء گفت: «از قضا من نيز چنين قصدي دارم، چه کسي از تو بهتر، اکنون که براي اين کار نزد ارينب مي روي نام مرا نيز ببر و از طرف من او را خواستگاري کن و هر چه معاويه براي پسرش يزيد به عنوان مهريه مي دهد، از جانب من نيز اختيار داري آن را به ارينب بدهي.»

من انجام اين کار را به عهده ي تو مي گذارم. ارينب، هر کدام از ما را خواست انتخاب کند.

ابوالدرداء فرمان حسين عليه السلام را پذيرفته نزد ارينب رفت و پس از سخنان زياد مطلب را با وي در ميان نهاد و نام يزيد بن معاويه و امتيازات او را برد، سپس حسين بن علي عليه السلام را ياد کرده و مزاياي او را بر زبان آورد. آنگاه نظر ارينب را خواستار شد. ارينب سر به زير افکنده قدري در انديشه فرورفت، سپس سر برداشته گفت:



\cf2 [ صفحه 36]



«اي ابوالدرداء! اگر کسي ديگر چنين پيشنهادي به من مي کرد من نزد تو فرستاده با تو مشورت مي کردم، اکنون اختيارم را پس از خداوند متعال در دست تو مي گذارم، هر چه تو مصلحت مي داني بگو و هر يک از اين دو نفر را که تو مناسب همسري با من مي داني برايم برگزين.»

ابوالدرداء اول زير بار نرفت و از قبول چنين مسؤوليتي شانه خالي کرد ولي ارينب اظهار کرد من به منزله ي دختر تو هستم و اين مشورت را چون امانتي نزد تو مي گذارم، بنگر که نيک اداي امانت کني.

چون ابوالدرداء چاره اي نديد گفت:

«مطلب بسيار روشن است، حسين پسر دختر پيغمبر است و در شرف و فضيلت همتا ندارد و او کسي است که لب هايش بوسه گاه پيامبر است؛ من البته او را بر يزيد ترجيح مي دهم.»

ارينب نيز موافقت نمود و حسين عليه السلام او را به عقد خويش درآورد و مهري بسيار سنگين بدو داد.

چون خبر به معاويه رسيد و از جريان امر آگاه شد، سخت برآشفته، گفت:

«هر کس ابلهي را در پي کاري بفرستد جز به خلاف نظرش نايل نخواهد شد!»

از طرفي عبدالله بن سلام به سبب آنکه اقدام معاويه را به دسيسه و خدعه تعبير کرده بود، از عطاياي معاويه محروم شده،



\cf2 [ صفحه 37]



به عراق بازگشت و براي مطالبه ي مالي که پيش از مسافرتش به شام نزد ارينب امانت نهاده بود نزد امام حسين عليه السلام رفت و از او تقاضا کرد با ارينب در اين باره گفتگو کند و در صورتي که ارينب منکر نيست آن را بدو برگرداند؛ حسين رسول خدا نزد ارينب رفته، بدو گفت:

«عبدالله بن سلام از شام برگشته، به ملاقات من آمده است. وي چندان درباره ي خوش رفتاري و پرهيزگاري و حسن روش و اخلاق تو در روزگاري که با يکديگر همسر بوديد نزد من سخن گفت که مرا در شگفت آورد، سپس درباره مالي که نزد تو امانت گذاشته سخن به ميان آورد و از من خواست با تو در اين باره گفتگو کنم.»

ارينب گفت: «عبدالله درست گفته، مالي از وي نزد من در کيسه هاي سر به مهر امانت است و من بدون آنکه دست بدان بزنم آن را در جايي نهاده ام، آن را بردار و تسليم او کن.»

حسين عليه السلام از وي پرسيد: «آيا مي خواهي خودت با عبدالله ملاقات کني؟»

ارينب پاسخ موافق داد. حسين عليه السلام عبدالله را براي دريافت مالش نزد ارينب آورد و بدو گفت:

«امانت عبدالله را تسليمش کند.»

چون عبدالله به دريافت کيسه هاي سر به مهر خود پرداخت، حسين عليه السلام از نزد آنها دور شد. در اين وقت عبدالله مقدار



\cf2 [ صفحه 38]



زيادي از آن مال را براي ارينب کنار نهاد و بدو گفت:

«اين در مقابل نيکي هاي تو بسيار اندک و ناچيز است»، آنگاه هر دو به گريستن پرداختند! چندان که صداي گريه ي ايشان بلند شد و به گوش امام عليه السلام رسيد.

در اين هنگام امام حسين عليه السلام به آنها نزديک شد و عبدالله را مخاطب ساخته گفت:

«اي عبدالله! اندوهگين مباش، خدا را گواه مي گيرم که من ارينب را براي مال و جمالش به همسري نگرفتم، بلکه چون به دسيسه ي معاويه پي بردم پاي در ميان نهاده، بدين کار اقدام نمودم و ميان او و هدف ناجوانمردانه و پليدش حايل شده، ارينب را براي امروز که روز پشيماني توست حفظ کردم. من اکنون ارينب را طلاق مي گويم. ارينب از آن تو خواهد بود.»

باري، حضرت سيدالشهداء عليه السلام حتي مهري را که به ارينب داده بود به خودش بخشيد و خشنودي خدا و شادي افسرده دلان و کوفتن بر دهان ستمکاران را بر هر چيز ترجيح داد! [2] .



\cf2 [ صفحه 39]




پاورقي

[1] برخي از مورخين نام او را «زينب» نوشته‏اند.

[2] ثمرا الأوارق، ابوالمحاسن تقي الدين ابوبکر علي الحمودي، ج 1، ص 196 - 201 - الائمة الاثني‏عشر، هاشم معروف، ج 2، ص 36.