بازگشت

وصيت حسين به صبر


آن جناب (امام حسين عليه السلام)، وصيت نمود اهل بيت را در وداع آخرين، که صبر کنيد و صورت مخراشيد و گريبان مدريد و واويلا مگوييد؛ [1] لکن شما را از گريه منع نمي کنم. بلي، دخترش سکينه را از گريه منع نمود در حال حياتش. چنان که فرمود:



لا تحرقي قلبي بدمعک حسرة

مادام مني الروح في جثماني



فاذا قتلت فأنت بالذي

تأتينه يا خيرة النسوان [2]



يعني با اشکهاي جانکاه خود، دلم را نسوزان، تا هنگامي که روح در بدن دارم. آن گاه که من کشته شدم، تو به اين اشک ريختن شايسته تري، اي برگزيده ي بانوان!

و ملاحظه نما آن حضرت را که ملائکه از آن تعجب نمودند، در آن وقتي که بر خاک گرم افتاده، تمام اعضايش از صدمه ي تير و سنان و شمشير، مجروح و پاره پاره، سرش شکافته، پيشاني اش شکسته، سينه اش از تير سوراخ سوراخ، قلبش از نيزه ي سه پهلو چاک، يک تير در حلقومش نشسته، و تير ديگر نحکش (زير گلويش) را خسته، تير ديگر، پهلويش را شکافته، زبانش از خشکي به کام چسبيده، جگرش از تشنگي تفتيده، لب هايش از عطش،



\cf2 [ صفحه 51]



خشک شده، قلبش از براس اصحاب کشته شده و عيال بي کسش تافته (برافروخته شده)، دستش از ضربت زرعة بن شريک، قطع شده، نيز نيزه به پهلويش جا گرفته، سر و رويش از خون خضاب شده، صداي استغاثه ي عيال و اطفالش از يک طرف، و شماتت و شتم و دشمنان از طرف ديگر، و کشته هاي اصحاب از يک طرف [3] با وجود همه ي اينها آهي نکشيد و قطره ي اشکي نريخت و همي گفت: «صبرا علي قضائک، لا معبود سواک، يا غياث المستغيثين[؛ بر قضاي تو شکيبايم. معبودي جز تو نيست، اي پناه پناهجويان!]». [4] .

اين است که در زيارت او وارد شده است: «و لقد عجبت من صبرک ملائکة السموات[؛ به راستي فرشتگان آسمان ها از شکيبايي تو به شگفت آمدند ]». [5] .

و از حضرت سجاد عليه السلام مروي است که هر چند امر بر او شدت مي کرد، رخساره اش مي درخشيد و اطمينانش بيشتر مي شد، تا اين که بعضي از دشمنان به بعضي مي گفتند: ببينيد حسين را چگونه از مرگ، باک ندارد» [6] بلي، آن حضرت در کربلا شش مرتبه گريه کرد و نکته اش شايد چند وجه باشد:


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 45، ص 47؛ منتخب الطريحي، ج 2، ص 134.

[2] منتخب الطريحي، ج 2، ص 133؛ المناقب، ج 3، ص 257.

[3] به کتب مقاتل در بيان شهادت آن حضرت، مراجعه شود.

[4] در کتاب «ذريعة النجاة (ص 145) از ابي‏مخنف نقل کرده است؛ ولي در مقتل ابي‏مخنف پيدا نشد.

[5] بحارالانوار، ج 98، ص 240؛ معاني الأخبار، ص 288.

[6] بحارالانوار، ج 44، ص 297؛ معاني الأخبار، ص 288.