بازگشت

سخاوت حسين


جود و بخشش اين خاندان ضرب المثل است يکي از فضايل علي ـ عليه السّلام ـ که موجب شد آياتي از قرآن در شأنش نازل شود، انفاق و صدقات آن حضرت در راه خدا بود.

علي و اهل بيتش در اين صفت، شهره ي آفاق شدند و تنها دِرهم، و قرص ناني را که داشتند به فقراء مي دادند و ديگران را بر خود مقدم مي داشتند و ايثار مي نمودند. اي بسا که خودشان گرسنه و برهنه به سر بردند و غذا و جامه خود را در راه خدا بخشيدند.

ابن عساکر در تاريخ خود از ابي هشام فنّاد روايت نموده که او از بصره براي حسين ـ عليه السّلام ـ کالا مي آورد، و آن حضرت از جاي برنخاسته همه را به مردم مي بخشيد [1] .

و هم ابن عساکر روايت کرده: گدائي ميان کوچه هاي مدينه قدم برمي داشت و سؤال مي کرد تا به در خانه حسين ـ عليه السّلام ـ رسيد در را کوبيد و اين دو شعر را انشاء کرد:



لَمْ يَخِبِ الْيَوْمَ مَنْ رَجاکَ وَ مَن

حَرَّکَ مِنْ دُونِ بابِکَ الْحَلَقَةَ



اَنْتَ ذُوالْجُودِ اَنْتَ مَعْدَنُه

اَبُوکَ قَدْ کانَ قاتِلَ الْفَسَقَةِ



يعني: «نا اميد نمي گردد امروز آن کسي که به تو اميدوار باشد، و حلقه در خانه تو را حرکت دهد. تو صاحب جود و معدن بخششي، و پدرت کشنده فاسقان بود».

حسين ـ عليه السّلام ـ مشغول نماز بود. نماز را به زودي بجا آورد و بيرون آمد، در اعرابي اثر تنگدستي مشاهده کرد؛ برگشت و قنبر را صدا زد و قنبر جواب داد: «لَبَّيْکَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ»، فرمود: از پول مخارج ما چقدر مانده است عرض کرد دويست درهم که فرمودي در بين اهل بيت قسمت کنم. فرمود: آن را بياور! کسي آمده که از آنها به آن پول سزاوارتر است، آن را گرفت و بيرون آمد و به اعرابي داد و اين اشعار را انشاء کرد:



خُذْها فَاِنّي اِلَيْکَ مُعْتَذِر

وَاعْلَمْ بِاَنّي عَلَيْکَ ذُوشَفَقَة



لَوْ کانَ في سَيْرنَا عصاً تَمِدُّ اِذَن

کانَتْ سَمانا عَلَيْکَ مُنْدَفِقَةً



لکِنَّ رَيْبَ الزَّمانِ ذُوغِيَر

وَ الْکَفُّ مِنّا قَليلَةُ النَّفَقَةِ



در اين اشعار از آن مرد عذر خواهي فرمود. اعرابي پولها را گرفت، و رفت، و مي گفت:

«اَللهُ اَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ» [2] .

روزي آن حضرت به عيادت و احوالپرسي اسامة بن زيد به منزل او قدم رنجه فرمود. اسامه مي گفت: واغمّاه.

فرمود: برادر چه غم داري؟

عرض کرد: قرضي که شصت هزار درهم است.

حسين فرمود: آن به ذمّه من است.

اسامه گفت: مي ترسم ادا نشده بميرم.

فرمود: «نمي ميري تا من آن را ادا کنم» و آن را پيش از مرگ او ادا کرد [3] .

بحراني روايت کرده که حسين ـ عليه السّلام ـ بعد از وفات برادرش حسن ـ عليه السّلام ـ در مسجد جدش رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ نشسته بود. عبدالله بن زبير، و عتبة بن ابي سفيان هم هريک در ناحيه اي نشسته بودند. مردي اعرابي که سوار ناقه بود آمد بر در مسجد زانوي ناقه را بست و وارد شد نزد عتبه ايستاد و سلام کرد و جواب شنيد. گفت: من پسر عمويم را کشته ام و از من ديه او را خواسته اند آيا ممکن است چيزي بمن بدهي؟ عتبه به غلامش گفت: صد درهم به او بده. اعرابي گفت: نمي خواهم مگر تمام ديه را. او را گذارد و نزد عبدالله بن زبير رفت او دويست درهم به او داد. اعرابي از او هم نپذيرفت و به خدمت حسين ـ عليه السّلام ـ رفت و عرض کرد: يابن رسول الله! من پسر عمويم را کشته ام، و از من ديه ي او را مي خواهند، آيا ممکن است چيزي به من عطا کني؟!

حسين ـ عليه السّلام ـ دستور داد تا ده هزار درهم به او بدهند سپس فرمود: اين براي اداي ديون تو، و فرمان داد که ده هزار درهم ديگر به او بدهند، سپس فرمود: اين براي رفع پريشاني و حسن حال و مخارج عائله تو. پس اعرابي اين اشعار را انشاء کرد:



طَرِبْتُ وَ ما هاجَ لي مَعْبَق

وَ لا لي مَقامٌ وَ لا مَعْشَقٌ



وَ لکِنْ طَرِبْتُ لاِلِ الرَّسُول

فَلَذَّ لي الشِعْرُ وَ الْمَنْطِقُ



هُمُ الاَْکْرَمُونَ هُمُ الاَْنْجَبُون

نُجُومُ السَّماءِ بِهِمْ تُشْرِقُ



سَبَقْتَ الاَنامَ اِلَي الْمَکْرَمات

وَ اَنْتَ الْجَوادُ فَلا تلْحَقُ



اَبُوکَ الَّذي سادَ بِالْمَکْرَمات

فَقَصَرَ عَنْ سَبْقِهِ السَبَّقُ



بِهِ فَتَحَ اللهُ بابَ الرَّشاد

وَ بابَ الفَسادِ بِکُمْ مُغْلَقٌ [4] .



«به طرب آمدم ولي از هيچ طرف بوي خوشي بر من نوزيده و هيچ مقام يا وسيله عشقي ندارم.

فقط طرب من براي خاندان پيغمبر است و براي اين است که شعر و نطق براي من لذّت بخش گرديده است!

اين خاندان هستند که از همه بزرگوارتر و نجيب ترند و ستارگان آسمان به واسطه آنها نور افشاني مي کنند.

(اي حسين!) تو در نيکي و بزرگواري بر همه پيشي گرفتي و تو آن بخشنده اي هستي که کسي به تو نمي رسد.

پدرت آن کسي است که با بزرگواري بر همه پيشي گرفت و تمام مردم از رسيدن به او عاجز ماندند.

به وسيله ي پدرت خداوند در رستگاري را گشود و از وجود شماست که درهاي فساد بسته شده است».


پاورقي

[1] سمو المعني، ص 150 و 151.

[2] سمو المعني، ص 151: نقل از عيون الاخبار، ج 3، ص 140.خدا بهتر مي داند که رسالت خود را کجا قرار دهد. سوره انعام، آيه 124.

[3] سمو المعني، ص 151 و152. بيهقي در المحاسن والمساوي، ج 1،ص 89 اين حکايت را به نام حضرت حسن ـ عليه السّلام ـ ياد کرده و در همين صفحه حکايتي از خود اين دو برادر بزرگوار روايت کرده که هر يک صدو پنچاه هزار درهم به يک نفر عطا کردند.

[4] سمو المعني، ص 152 و 153: نقل از عقد اللآل في مناقب الآل.