بازگشت

امام حسين در قرآن


پرسش: چه آياتي در قرآن، درباره ي امام حسين عليه السلام تأويل يا تفسير شده است؟

پاسخ: آيات فراواني درباره ي امام حسين عليه السلام وجود دارد. برخي رقم آيات را 128 و برخي ديگر تا 250 آيه ذکر کرده اند. برخي از آيات ياد شده، آشکارا درباره ي امام حسين عليه السلام نازل شده است و برخي با تفسير و تأويل مفسران - البته به کمک روايات - بر ايشان تطبيق شده است. اين آيات را از جهات مختلفي مي توان دسته بندي کرد:

الف) آياتي که بر اساس منابع تفسيري و روايي، مربوط به امام حسين عليه السلام است:

اسراء، 33؛ مريم، 1؛ حج، 60؛ احقاف، 15؛ رحمن، 22؛ نازعات، 6؛ تکوير، 8؛ فجر، 27؛ تين، 1.

ب) آياتي که بر امام حسين عليه السلام تطبيق شده است: [1] .

بقره، 84 و 193؛ نساء، 31 و 77 انعام، 62؛ انفال، 75؛ اسراء، 4و 6؛ مريم، 7؛ حج، 19 و 40؛ عنکبوت، 15؛ صافات، 88 و 89؛ زخرف، 28؛ دخان، 29؛ نبأ، 18؛ عبس، 25؛ انشراح، 1.

ج) آياتي که در شأن يا تطبيق بر امام حسن و امام حسين عليه السلام نازل شده است:

آل عمران، 61؛ نساء، 36 و 69؛ انعام، 84؛ نور، 35؛ فرقان، 74؛ احزاب، 40؛ رحمن، 17؛ واقعه، 89؛ حديد، 12 و 28؛ تغابن، 15؛ فجر، 3؛ بلد، 3 و 9؛ بروج، 3؛ شمس، 2 و 3؛ سوره ي فلق.

د) آياتي که مربوط به پنج تن آل عبا يا تعدادي از آنان است، که يکي از آنان امام حسين عليه السلام است:

بقره، 124، 60، 54، 37، و 238؛ آل عمران، 7 و 110؛ نساء، 43؛ مائده، 54؛ اعراف، 46 و 157؛ يونس، 63 و 64؛ نحل، 43؛ اسراء، 44؛ مؤمنون، 1 و 111؛ فرقان، 54، 10 و 57؛ فاطر، 32؛ صافات، 165 و 166؛ شوري، 23؛ طور، 21؛ حشر، 9؛ صف، 4؛ حاقه، 17؛ انسان، 7؛ مرسلات، 41.

ه) آياتي که مربوط به دوازده امام يا چهارده معصوم عليهم السلام است:

بقره، 136، 35، 31 و 256، 143 137 و 261؛ آل عمران، 185، 95، 36 و 200؛ نساء، 59؛ مائده، 56، توبه، 36؛ هود، 91؛ ابراهيم، 24؛ حجر 47، 46، 45، و 75؛ نحل، 90؛ اسراء، 71؛ طه، 115؛ حج، 77؛ نور، 37، 36، و 55؛ احزاب، 12 و 32؛ صافات، 83؛ شوري، 23؛ واقعه، 10؛ انسان، 5؛ کوثر، 1.

و) آياتي که مربوط به حضرت علي، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسين عليه السلام و ديگراني چون حمزه، جعفر، عقيل و حضرت خديجه عليهم السلام است: آل عمران، 33؛ کهف، 2؛ حج، 40؛ فاطر، 21؛ غافر، 7؛ تحريم، 8؛ مطففين، 22.

ز) آياتي که در ذيل آنها رواياتي مربوط به امام حسين عليه السلام آمده است که نه از باب شأن نزول و نه از باب تطبيق است:

بقره، 196، 195، 49 و 199؛ آل عمران، 49، 45، 34 و 103؛ نساء، 56؛ مائده، 1و 35؛ انعام، 62؛ اعراف، 199؛ يوسف، 14، 13 و 67؛ اسراء، 7 و 71؛ مريم، 55؛ نور، 31؛

نمل، 40؛ شعراء، 227؛ قصص، 5 و 21؛ احزاب، 23 و 58؛ زمر، 46 و 61؛ غافر، 71؛ مجادله، 7. [2] .

پرسش: چرا در قرآن، اسمي از امام حسين عليه السلام نيامده است؟

پاسخ: اولا، شيوه ي پرسش حاکي از اين است که گويا تنها راه معرفي اولياي الهي، که امت بايد از آن پيروي کنند، ياد کردن نام آنان در کتاب آسماني است، در حالي که اگر به خود قرآن مراجعه کنيم، خواهيم ديد که قرآن براي معرفي شخصيت هاي الهي، از سه راه وارد مي شود و در هر مورد، بنابر مصالحي، از شيوه ي خاصي پيروي مي کند:

1. معرفي با اسم: پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله در انجيل، به وسيله ي اسم، به آيندگان معرفي شده است: «و مبشرا برسول يأتي من بعدي اسمه أحمد». [3] هم چنين به صراحت، از حضرت داود عليه السلام در قرآن کريم، به عنوان خليفه ياد شده است: «يا داود انا جعلناک خليفة في الأرض». [4] .

2. معرفي با عدد: نقباي بني اسرائيل و گروهي که طبق گزينش حضرت موسي عليه السلام قرار شد به کوه بروند، در قرآن با عدد معرفي شده اند. [5] .

3. معرفي با صفت: يکي ديگر از راه هاي شناسايي شخصيت هاي الهي، معرفي با صفت است. [6] .

در قرآن کريم، گاهي معرفي با صفت، با ذکر نام نيز همراه است؛ مانند آيه ي طالوت. گاهي نيز به ذکر صفات اکتفا شده است؛ مانند:

«فسوف يأتي بقوم يحبهم و يحبونه أذلة علي المؤمنين أعزة علي الکافرين يجاهدون في سبيل الله و لا يخافون لومة لآئم». [7] .

اي کساني که ايمان آورده ايد! هر کس از شما از دين خود برگردد، به زودي خدا گروهي[ديگر ]را مي آورد که آنان را دوست دارد و آنان[ نيز ]او را دوست دارند.[ اينان ]يا مؤمنان فروتن[ و ]بر کافران سرافرازند، در راه خدا جهاد مي کنند و از سرزنش هيچ ملامت گري نمي ترسند.

درباره ي امامت خاصه (چه کسي امام باشد) قرآن از راه سوم وارد شده، در برخي از آيات، به طور مستقيم، موضوع امامت را مطرح مي کند و به وضوح از آن سخن مي گويد: آياتي هم چون: تبليغ، ولايت، اولي الأمر، صادقين و قربي از اين قسمتند. در برخي از آيات نيز غير مستقيم از اين موضوع بحث مي کند. آياتي هم چون مباهله و تطهير در اين بخش جاي دارند.

از سوي ديگر، امام از نظر شيعه بايد دو خصوصيت عصمت [8] و علم لدني [9] را دارا باشد که به اين دو صفت، در قرآن اشاره شده است و به اتفاق شيعه و سني، پس از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله جز اميرالمؤمنين و فرزندان وي، کسي واجد اين صفات نبوده است. [10] .

ثانيا، به يقين مهم ترين منبع احکام و معارف اسلامي، قرآن است. اگر خداي ناکرده تحريف اندکي در قرآن صورت مي گرفت، اعتماد مسلمانان به قرآن به مشکلات مسيحيت و انجيل و تورات دچار شوند.

براي اين که اصل اسلام (قرآن) با توجه به خاتميت اين دين، باقي بماند، بهترين راهکار، حفظ قرآن از تحريف و تصرف ها است. درست است که قرآن مي فرمايد: «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون»؛ [11] يعني بي ترديد ما اين قرآن را به تدريج نازل کرديم و قطعا نگهبان آن خواهيم بود. ولي اين حفظ، تنها از راه اعمال قدرت و مددهاي غيبي و عنايات خداوند در همه ي مواقع و مراحل، به طور خارق العاده نيست، بلکه يکي از علل حفظ و بقاي آن، فراهم ساختن اسباب است؛ چون هر چيزي سببي دارد و خداوند، امور را جز با اسبابش اجرا نمي فرمايد.

يکي از اسباب محفوظ ماندن قرآن از تصرف، اين است که نام هيچ يک از معاصران پيامبر (جز زيد و ابولهب) در مقام ستايش يا نکوهش به صراحت برده نشده است، با آن که آيات بسياري، در ستايش نيکان (علي، عمار، سلمان و...) و نکوهش مشرکان (ابوسفيان، ابوجهل و...) نازل گرديده است.

بديهي است اگر به صراحت، نام آنان آورده مي شد، عده اي درصدد تحريف قرآن و تغيير آيات و حذف اسامي برمي آمدند؛ ولي وقتي در متن قرآن، اسمي از کسي نيامده است، آنان تنها بوسيله ي دانشمندان مزدور، در شأن نزول ها و توجيه آيات، خيانت و تصرف مي کردند، نه در خود آيات؛ مانند اين که سمرة بن جندب به دستور معاويه، بر بالاي منبر، آيه اي را که در شأن علي نازل شده است، در شأن ابن ملجم معرفي کرد. تجربه ي تاريخ هم نشان داده است که چگونه دنياطلبان گفته هاي پيامبر صلي الله عليه و آله را دست کاري کردند؛ هم چنان که خليفه ي دوم، هنگام رحلت رسول اکرم صلي الله عليه و آله وقتي آن حضرت دوات و قلمي خواست، گفته ي پيامبر صلي الله عليه و آله را رد کرد و آن سخن شنيع را بر زبان راند. [12] چگونه در برابر حضرت، اين سخن به زبان رانده شد؟ آيا پس از رحلت نمي توانستند به قرآن جسارت کنند؟ پس به يقين، اگر حتي درصد آيه، به صراحت نام اهل بيت عليهم السلام مي آمد، اين عده آن آيات را از قرآن حذف کرده، مي گفتند: بقيه ي قرآن، ما را کافي است و مردم نادان هم دم برنمي آوردند؛ چنان که به اهل بيت عليهم السلام آن همه آزار رساندند و مردم چيزي نگفتند. وانگهي خليفه ي اول و دوم، که صدها روايت از پيامبر صلي الله عليه و آله را جمع آوري کرده، همه را سوزاندند، بعيد نبود که براي مطامع دنيايي خود، بسياري از آيات قرآن را نيز بسوزانند؛ ولي همان گونه که مي دانيد، بسيار فرق است ميان زمين زدن و کنار گذاشتن حديث پيامبر، با آيه ي قرآن. [13] .

ثالثا، يکي از دليل هاي نيامدن نام امامان عليهم السلام در قرآن، اين است که قرآن تنها کليات مسائل را بيان کرده، تبيين جزئيات آن، به پيامبر صلي الله عليه و آله واگذار شده است. ابوبصير مي گويد:

از امام صادق عليه السلام پرسيدم: مردم مي گويند: چرا از حضرت علي عليه السلام و اهل بيت او نامي در قرآن کريم نيامده است؟ امام عليه السلام فرمود: به کساني که چنين اعتراضي مي کنند، بگوييد: همان گونه که از نماز در قرآن ياد شده، ولي سه يا چهار[رکعت ]بودن آن مشخص نشده است و پيامبر صلي الله عليه و آله آن را براي مردم تفسير کرد و نيز از زکات[در قرآن ]ياد شده، ولي مقدار آن مشخص نشده است و رسول خدا صلي الله عليه و آله آن را براي مردم تفسير کرد...،

همين طور در قرآن آمده است: «أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منکم» [14] (از خدا و رسولش و اولي الامر اطاعت کنيد). اين آيه نيز درباره ي علي، حسن و حسين عليه السلام نازل شده و پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: هر که من مولاي اويم، پس علي مولاي او است[ يعني همان گونه که تفسير جزئيات نماز، زکات و حج به پيامبر صلي الله عليه و آله واگذار شده است که دستورهاي الهي را به مردم ابلاغ کند، معرفي اولي الأمر نيز به ايشان واگذار شده است و پيامبر صلي الله عليه و آله نيز آنها را به مردم معرفي کرد ]. سپس امام صادق عليه السلام آيات و روايات ديگري را، که در اين باره آمده است، نقل فرمود. [15] .

پرسش: الف) در کدام آيه از قرآن مجيد، امام حسين عليه السلام فرزند پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله معرفي شده است؟

ب) آيا به فرزند دختر نيز پسر گفته مي شود؟

پاسخ: الف) در آيه ي 61 سوره ي آل عمران، که به آيه ي «مباهله» مشهور است، به اين مطلب اشاره شده است: «فمن حاجک فيه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءکم و نساءنا و نساءکم و أنفسنا و أنفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علي الکاذبين».

هر گاه بعد از دانشي که[ درباره ي مسيح ]به تو رسيده است[ باز ]کساني با تو به ستيز برخيزند، به آنان بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت مي کنيم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت مي کنيم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت مي کنيم، شما هم از نفوس خود را، آن گاه مباهله کنيم و لعنت خدا را بر دروغ گويان قرار دهيم.

مفسران و محدثان شيعه تصريح کرده اند که اين آيه، مزبور در حق اهل بيت عليهم السلام نازل شده است و منظور از «أبناءنا» منحصرا امام حسن و امام حسين عليه السلام است. [16] .

ب) بيش تر اقوام و ملل گذشته و به ويژه عرب ها در دوران جاهليت، براي زن، هيچ گونه اهميتي قائل نبودند. آنان انتساب را تنها از سوي پدر مي دانستند و مي گفتند:



بنونا أبنائنا و بناتنا

بنوهن أبناء الرجال الاباعد



يعني فرزندان ما تنها پسر زاده هاي ما هستند؛ اما دختر زاده هاي ما فرزندان مردم بيگانه محسوب مي شوند، نه فرزندان ما.

اسلام بر اين فکر جاهلي، قلم بطلان کشيده، احکام فرزند را بر فرزندان پسر و دختر، يک سان جاري ساخته است. به همين دليل، امامان عليهم السلام که همه از سوي دختر، به پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله مي رسند، فرزندان حقيقي آن بزرگوار خوانده مي شوند. نکته ي ياد شده، از چند راه اثبات مي شود.

1. در سوره ي انعام، آيه هاي 84 و 85 آمده است:

«... و من ذريته داود و سليمان و أيوب و يوسف و موسي و هرون و کذلک نجزي المحسنين - و زکريا و يحيي و عيسي و الياس کل من الصالحين».

و از نسل او داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسي و هارون را[ هدايت کرديم ]و اين گونه، نيکوکاران را پاداش مي دهيم و زکريا و يحيي و عيسي و الياس را، که همه از شايستگان بودند.

در اين آيه، حضرت عيسي عليه السلام از فرزندان حضرت ابراهيم عليه السلام شمرده شده است، با اين که مي دانيم نسبت حضرت عيسي تنها از سوي مادر به ايشان مي رسد. اين دليل، بر آن است که سلسله ي نسب، از سوي پدر و مادر، يکسان پيش مي رود و نوه هاي هر دو، فرزندان انسانند.

با توجه به اين آيه، فخر رازي در ذيل آيه ي مباهله مي گويد:

اين آيه، دلالت دارد بر اين که امام حسن و امام حسين عليه السلام از ذريه ي پيامبرند؛ زيرا خداوند، عيسي را از ذريه ي ابراهيم شمرده است، با اين که تنها از مادر به او مربوط مي شود. [17] .

2. در آيات مربوط به زناني که ازدواج با آنان حرام است، مي خوانيم:

«و حلائل أبنائکم الذين من أصلابکم». [18] .

و زنان پسرانتان که از پشت خودتانند.

در ميان فقهاي اسلام، اين مطلب مسلم است که همسران پسرها و نوه ها، چه دختري و چه پسري، بر شخص حرامند و مشمول آيه ي ياد شده مي شوند.

3. در رواياتي که از شيعه و سني درباره ي امام حسن و امام حسين عليه السلام رسيده است، اطلاق کلمه ي «ابن رسول الله» بسيار، ديده مي شود. [19] .

پرسش: آيا «اولي الأمر» در آيه ي شريفه ي 59 سوره ي نساء، شامل امام حسين عليه السلام مي شود؟

پاسخ: مقصود از «اولي الأمر» در اين آيه ي شريفه، امامان معصوم عليهم السلام هستند که رهبري

مادي و معنوي جامعه ي اسلامي، در تمام شؤون زندگي، از سوي خداي سبحان و پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله به آنان سپرده شده است؛ زيرا اولا، نام «اولي الأمر» در کنار نام خدا و رسول آمده است و آيه ي شريفه، اطاعت از «أولي الأمر»را مانند اطاعت از خدا و رسول، بدون قيد و شرط، لازم و واجب شمرده است. بنابراين، «اولي الأمر» (همانند پيامبر) بايد افرادي معصوم و مصون از خطا و گناه باشند؛ زيرا اگر معصوم نباشند، اطاعت بي قيد و شرط از آنان موجب گمراهي خواهد شد.

ثانيا، روايات متعددي در منابع شيعه و برخي منابع اهل سنت نقل شده است که همگي گواهي مي دهند که منظور از «اولي الأمر»، امامان معصومند و حتي در برخي از آنان نام امامان، يک به يک به صراحت ذکر شده است؛ چنان که در حديثي از جابر بن عبدالله انصاري چنين نقل شده است:

وقتي خداي - عزوجل - آيه ي شريفه ي «يا ايها الذين آمنوا أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منکم...» [20] را بر پيامبر گرامي اش، محمد صلي الله عليه و آله نازل کرد، به آن حضرت گفتم: يا رسول الله! خدا و رسولش را شناختيم؛ اولي الأمر که خداوند اطاعت آنان را در ادامه ي اطاعت تو قرار داده است، کيست؟ فرمود: اي جابر! آنان جانشينان و امامان مسلمانان پس از منند که اولشان علي بن ابي طالب و پس از او حسن و آن گاه حسين و بعد از او علي بن الحسين و سپس محمد بن علي است، که در تورات معروف به باقر است و تو به زودي او را درک خواهي کرد. چون او را ديدار کردي، از سوي من به او سلام برسان. سپس صادق، جعفر بن محمد و بعد از او موسي بن جعفر و آن گاه علي بن موسي و پس از وي محمد بن علي و سپس علي بن محمد و آن گاه حسن بن علي و آخرين امام، هم نام من است، که هم نامش نام من (محمد) و هم کنيه اش کنيه ي من (ابوالقاسم) است. او حجت خدا است بر روي زمين و بقية الله و يادگار الهي است در ميان بندگان خدا. او پسر حسن بن علي است. او است آن کسي که خداي متعال نام خودش را به دست او در سراسر جهان، يعني همه ي بلاد مشرق و مغربش مي گستراند... [21] .


پاورقي

[1] گرچه بخش اول و دوم آيات را مي‏توان جمع کرد و در يک بخش قرار داد، اما با توجه به لسان روايات، اين تفکيک، صورت گرفته است. در بخش اول در ذيل آيات، روايات به صراحت مي‏فرمايد: «الحسين»؛ اما در قسمت دوم، عبارت‏هاي ديگري به کار رفته است.

[2] ر.ک: تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة؛ الحسين في القرآن (تأويل آيات القرآن في سيدالشهداء).

[3] صف (61) آيه‏ي 6.

[4] ص (38) آيه‏ي 26.

[5] مائده (5) آيه‏ي 12؛ اعراف (7) آيه‏ي 155.

[6] پرسش‏ها و پاسخ‏ها، ص 182.

[7] مائده (5) آيه‏ي 54.

[8] بقره (2) آيه‏ي 124.

[9] نمل (27) آيه‏ي 40؛ آل‏عمران (3) آيه‏ي 7.

[10] ر.ک: پيام قرآن، ج 9، ص 177.

[11] حجر (15) آيه‏ي 9.

[12] ر.ک: الطرائف، ج 2، ص 433.

[13] ر.ک: خلافت و ولايت، ص 17 - 14؛ امامت و رهبري.

[14] نساء (4) آيه‏ي 59.

[15] کافي، ج 1، ص 286.

[16] الدرالمنثور، ج 2، ص 219؛ تفسير الصافي، ج 1، ص 343.

[17] تفسير کبير، ج 5، ص 53.

[18] نساء (4) آيه‏ي 23.

[19] ر.ک، الميزان، ج 4، ص 311؛ تفسير نمونه، ج 2، ص 445؛ ج 5، ص 327؛ اصول کافي، ج 1، ص 291؛ تاريخ مدينه دمشق، ج 14، ص 174.

[20] نساء (4) آيه‏ي 59.

[21] ر.ک: تفسير نمونه، ج 3، ص 444 - 435؛ الميزان، ج 4، ص 409؛ ينابيع‏الموده، ج 1، ص 351-341؛ البرهان في تفسير القرآن؛ تفسير نور الثقلين، ذيل آيه‏ي 59 سوره‏ي نساء.