بازگشت

قافيه «ز»



أيَغتَرُّ الفَتي بِالمالِ زَهواً

وما فيها يَفوتُ مِنِ اعتِزازِ
ويَطلُبُ دَولَةَ الدُّنيا جُنوناً

ودَولَتُها مُحالَفَةُ المَخازي [1] .
ونَحنُ وکُلُّ مَن فيها کَسَفرٍ

دَنا مِنهَا الرَّحيلُ عَلَي الوِفازِ [2] .
جَهِلناها کَأَن لَم نَختَبِرها

عَلي طولِ التَّهاني وَالتَّعازي
ألَم نَعلَم بِأَن لا لَبثَ فيها

ولا تَعريجَ غَيرَ الاِجتِيازِ

* * *

آيا انسان از سرِ خودخواهي به مال دنيا مي نازد

و خود را بدان گرامي مي شمرد، در حالي که دنيا از دست مي رود؟!

و دولت دنيا را ديوانه وار مي طلبد

در حالي که دولت آن، با رسوايي ها همراه است؟!

ما و همه جهانيان، مانند مسافراني هستيم که

زمان کوچمان، با شتاب، نزديک مي شود.

در حالي که با همه شادي ها و غم هايي که در دنيا داشته ايم

آن را نيازموده ايم و به حقيقت آن، جاهليم.

آيا نمي دانيم که دنيا جاي ماندن نيست

و راه ديگري جز عبور کردن از آن نيست؟


پاورقي

[1] في المصدر: «مخالفة المجاز»، والظاهر أنّ الصواب ما أثبتناه.

[2] الوَفْزُ والوَفَزُ وجَمعُهُ الوِفاز مثل سَهمٍ وسِهامٍ، وهم علي وَفَزٍ: علي عجلة (المصباح المنير: ص 667 «وفز»).