بازگشت

در سوگ برادرش امام حسن به گاه دفن وي



أأدهُنُ رَأسي أم تَطيبُ مَجالِسي [1] .

ورَأسُکَ مَعفورٌ [2] وأنتَ سَليبُ
أوَ استَمتِعُ الدُّنيا لِشَي ءٍ اُحِبُّهُ

ألا کُلُّ ما أدني إلَيکَ حَبيبُ
فَلازِلتُ أبکي ما تَغَنَّت حَمامَةٌ

عَلَيکَ وما هَبَّت صَباً [3] وجَنوبُ
وما هَمَلَت عَيني مِنَ الدَّمعِ قَطرَةً

ومَا اخضَرَّ في دَوحِ الحِجازِ قَضيبُ
بُکائي طَويلٌ وَالدُّموعُ غَزيرَةٌ

وأنتَ بَعيدٌ وَالمَزارُ قَريبُ
غَريبٌ وأطرافُ البُيوتِ تَحوطُهُ

ألا کُلُّ مَن تَحتَ التُّرابِ غَريبُ
ولا يَفرَحُ الباقي خِلافَ الَّذي مَضي

وکُلُّ فَتيً لِلمَوتِ فيهِ نَصيبُ
فَلَيسَ حَريباً [4] مَن اُصيبَ بِمالِهِ

ولکِنَّ مَن واري أخاهُ حَريبُ
نَسيبُکَ مَن أمسي يُناجيکَ طَرفُهُ

ولَيسَ لِمَن تَحتَ التُّرابِ نَسيبُ. [5] .

* * *

آيا به سرم روغن بزنم يا در مجالس خود، خوش باشم

حال آن که سرِ تو بر زمين و بدنت بي لباس است؟!

يا براي آنچه دوست دارم، از دنيا بهره گيرم؟

[نه؛] بلکه هر آنچه به تو نزديک تر است، محبوب من است.

تا زماني که کبوتر، آواز بخواند

و باد صبا و جنوب بوزد، بر تو گريه مي کنم.

و مادام که از چشمم قطره اشکي بريزد

و شاخه اي از درختان انبوه حجاز، سرسبز شود [، من، همچنان مي گِريم] .

گريه من، طولاني و اشک هاي من، فراوان خواهد بود

چرا که تو دوري، گرچه مزارت نزديک است.

او غريب است، با آن که خانه ها او را احاطه کرده اند

آري! همه کساني که زير خاک اند، غريب اند.

بازماندگان، پس از رفتگان، خوش حالي نمي کنند

چرا که هر کسي بهره اي از مرگ خواهد داشت.

کسي که مالش به تاراج رفته، تهي دست نيست

بلکه تاراج شده، کسي است که برادرش را با دست خود، در دل خاک نهاده است.

خويشاوند تو، کسي است که رو در رو با تو سخن گويد

و آن که در دل خاک قرار گرفته، خويشاوندي ندارد.


پاورقي

[1] في بعض المصادر: «أطيب محاسني» بدل «تطيب مجالسي».

[2] المعفور: المترّب المعفّر بالتراب (النهاية: ج 3 ص 261 «عفر»).

[3] الصَّبا: الريح تهبّ من مطلع الشمس (المصباح المنير: ص 332 «صبي»).

[4] الحَرَبُ: نهب مال الإنسان وترکه لا شي‏ء له (النهاية: ج 1 ص 358 «حرب»).

[5] المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 45، بحار الأنوار: ج 44 ص 160 ح 29؛ مقتل الحسين للخوارزمي: ج 1 ص 142 نحوه.