بازگشت

در وداع با دخترش سكينه، در حالي كه او را به سينه اش چسبانده بود



سَيَطولُ بَعدي يا سَکِينَةُ فَاعلَمي

مِنکِ البُکاءُ إذَا الحِمامُ [1] .
دَهاني لا تُحرقي قَلبي بِدَمعِکِ حَسرَةً

مادامَ مِنِّي الرّوحُ في جُثماني
وإذا قُتِلتُ فَأَنتِ أولي بِالَّذي

تَأتينَهُ يا خَيرَةَ النِّسوانِ. [2] .

* * *

اي دخترم، سکينه! بدان که وقتي مرگ، مرا در بر گرفت

گريه هاي تو طولاني خواهد شد.

با اشک هاي حسرتبارت، قلبم را

تا زماني که جان در بدن دارم، نسوزان.

آن گاه که من کشته شدم، تو سزاوارتري

که زنان براي گفتن تسليت، به گِردت جمع شوند، اي بهترينِ زنان!


پاورقي

[1] الحِمَامُ: الموت (النهاية: ج 1 ص 446 «حمم»).

[2] المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 109.