بازگشت

روز عاشورا و شهادت حضرت علي اصغر


سيد بن طاووس رحمه الله روايت کرده:

پس از آن، امام حسين عليه السلام به در خيمه آمد و به خواهر خود زينب خاتون عليهاالسلام فرمود:

«ناوليني ولدي الصغير حتي اودعه»؛


اي خواهر! طفل صغير مرا بياور تا وداعش نمايم.

پس، آن طفل را خدمت آن حضرت آورد. [1] .

و به روايت ديگر: زينب خاتون عليهاالسلام نزد برادرش آمد و آن طفل را آورد و عرض کرد: اي برادر! اين طفل توست که سه روز است آب نخورده، شربت آبي از اين گروه براي او طلب نما.

امام حسين عليه السلام آن طفل را گرفته و به ميان ميدان آمد و به نزديک پسر سعد لعين رسيد و فرمود:

اي قوم! شما شيعيان و اهل بيت مرا کشتيد و عهد و بيعت مرا شکستيد، دست از من برداريد تا به حرم جد خود برگردم، يا شربت آبي به من دهيد، کسي با من نمانده، مگر زنان و اطفالي که آنها نيزه و شمشير بکار نمي برند.

«و يلکم! أسقوا هذا الرضيع، أما ترونه کيف يتلظي عطشا من غير ذنب أتاه اليکم»؛

واي بر شما! آخر به اين طفل شيرخواره شربتي آب بدهيد، نمي بينيد که چگونه از تشنگي به خود مي پيچد؟ آخر او را گناهي نمي باشد.

آن حضرت با آنان در گفت وگو بود که ناگاه حرملة بن کاهن ملعون تيري بر کمان گذاشته و به جانب آن امام مظلوم انداخت! آن تير بر گلوي مبارک آن طفل آمد و گلوي او را دريد. [2] .

و به روايت شيخ مفيد رحمه الله:

وقتي که آن طفل را نزد آن حضرت آوردند، او را در بغل گرفته، مي بوسيد، ناگاه آن ملعون، تيري را انداخت، آمد بر حلقوم مطهرش نشست و گلويش را درهم شکافت!

آن حضرت چون اين را مشاهده فرمود، بي اختيار اشک از ديده ي حق بينش جاري گرديد و او را بوسيد و رو به آسمان کرد و گفت:


«اللهم أنت الشاهد علي قوم قتلوا أشبه الناس بنبيک محمد صلي الله عليه و آله و سلم»؛ [3] .

خداوندا! گواه باش بر اين قوم که شبيه ترين خلق به پيغمبر تو [محمد صلي الله عليه و آله و سلم] را کشتند.

آنگاه دو دست را به زير گلوي آن طفل گفت، چون دست هايش پر از خون مي شد آن را به سوي آسمان مي پاشيد و مي فرمود:

«آنچه به من مي کنند براي من سهل است چون در نظر خداست وبر او پوشيده نيست».

پس باز دست مبارک را به زير آن خون گرفت تا دست هايش پر از خون مي شد و به خود خطاب مي کرد:

«اي نفس! در بلاهايي که به تو مي رسد، صبر و تحمل پيشه کن.

آنگاه رو به درگاه خداوند بي نياز نموده، عرض کرد:

خداوندا! مي بيني که با ما چه مي کنند؟ و در دنيا چه بلاها مي کشيم؟ آن را ذخيره ي آخرت ما گردان. [4] .

و به روايت ابي مخنف (لوط بن يحيي»: آن حضرت فرمود:

خدايا! فرزند من کمتر از ناقه ي صالح نمي باشد، خداوندا! اگر مقدر شده است که ما بر آنها نصرت نيابيم، اينها را از براي آخرت ما قرار ده. [5] .

حميد بن مسلم گويد: من در عسکر پسر زياد بودم و آن طفل را نگاه مي کردم که بر روي دست سيدالشهداء عليه السلام شهيد شد. ناگاه ديدم از خيمه زني نوراني بيرون آمد که نورش، نور آفتاب را فرومي نشاند، دامن کشان مي آمد، گاهي مي افتاد و گاهي برمي خاست و مي گفت: «واولداه! واقتيلاه! وامهجة قلباه!» تا اين که به نزد آن طفل آمد و خود را بر روي او انداخت.


و دختراني چند از خيمه بيرون دويدند، آنها خودشان را بروي نعش آن طفل شهيد انداختند.

سيدالشهداء عليه السلام با قوم در گفت وگو بود، چون اين صحنه را ديد به همان حال به سوي آن خانم رفت و او را موعظه و نصيحت کرد و او را با مدارا و ملاطفت به خيمه بر گردانيد.

از کساني که کنارم بودند، پرسيدم: اين زن کيست؟

گفتند: ام کلثوم، و آن دختران: فاطمه، سکينه و رقيه مي باشند. [6] .

و به روايت صاحب «احتجاج»: آن حضرت از اسب خود فرود آمد و با غلاف شمشير خود، زمين را گود کرد و آن طفل را به خون بدنش رنگين کرد و در آنجا دفن نمود. پس خود مصمم رفتن به ميدان و مقاتله با لشکر حزب شيطان گرديد. [7] .


پاورقي

[1] اللهوف: 168، بحارالانوار: 46/45.

[2] رجوع شود به بحارالانوار: 46/45.

[3] المنتخب: 432/2.

[4] الارشاد: 108/2، اللهوف: 169، المنتخب: 432/2، بحارالانوار: 46/45.

[5] بحارالانوار: 47/45.

[6] رجوع شود به: بحارالانوار: 44/45.

[7] الاحتجاج: 25/2، بحارالانوار: 49/45.