بازگشت

ولاي ابوالفضل



باز سبک سير طبع قافيه پرداز

آمده اندر سپهر نظم به پرواز
طوطي طاووس پر نطق سخن ساز

راز درونم به خلق ميکند ابراز
ميزند اکنون دم از ولاي اباالفضل

شمس بود شمسه اي ز پرتو نورش


ماه نوين عکس نعل سم ستورش
شير فلک گشته رام پنجه ي زورش

زهره برقص آمده به بزم سرورش
کحل بصر کرده خاک پاي اباالفضل

شکر نابش نهان به ميم دهان است
قامت سروش قيامت دو جهان است
سرو به حسرت به قامتش نگران است

حاجت گفتن نباشد اين که عيان است
از الف قامت رساي اباالفضل

ذکر خدا شيوه لب نمکينش
سوره توحيد نقش مهر نگينش
نور حقيقت عيان ز نور جبينش

نصر من الله از خداي مبينش
نقش فرو بسته بر لواي اباالفضل

نام ترا بي وضو کسي نتوان برد
گرنه ادب کرد و نام تو بزبان برد


بايدش از راه راست ره به جنان برد

توبه استغفر اللهش به دهان برد
تا ببرد نام دلرباي اباالفضل

من که به هر جا روم لواي تو بينم
شعشعه حسن دلرباي تو بين












م


در دل پير و جوان ولاي تو بينم

چاره هر درد از دواي تو بينم


از همه جانهاي ما فداي اباالفضل

اي که بدردت طبيب چاره ندارد


چرخ اميدت يکي ستاره ندارد


رو به در خانه اي که باره ندارد

نيت خير است استخاره ندارد


هست شفا خانه ي شفاي اباالفضل

ما اگر از راه راست گم شده باشيم


ساکن بتخانه ها و ميکده باشيم


گر به در خانه تو آمده باشيم




دست توسل به دامنت زده باشيم


عفو گناهان کند خداي اباالفضل

هر که ابوالفضلي است و پاک روانست


سيرتش از صورتش هميشه نشان است


بنده آزاد کرده ي دو جهان است

گفته (حداد) نه همي به زبانست


گشته مصمم شود فناي اباالفضل





عباس حداد کاشاني