بازگشت

ورق در ورق!



الا اي فروزنده دل آفتاب!

به جسم شهيدان سبکتر بتاب
شهدان قربانگه راستين

فشانده به حق بر دو کون آستين
جگرگوشگان پيمبر همه

گل باغ زهراي اطهر، همه
جگر گوشه هاي رسول خدا

زده تشنه در موج خون، دست و پا
ز خون شهيدان، زمين سرخ پوش

زآه يتيمان، فلک در خروش
ازين سرزمين تا به روز شمار

نرويد، مگر لاله ي داغدار
تنوريست از کينه، افروخته

سر و دست پاکان در آن سوخته
برين شعله ور آتش خانه سوز

مزن دامن اي مهر گيتي فروز!
تو افزون مکن تاب اين گرمگاه

به نرمي بيفزا، ز گرمي بکاه!
ز تو رحمت و مهرباني سزاست

ترا مهر خوانند، مهرت کجاست؟!

نبيني تن نوگلان، چاک چاک

برهنه فتاده ست در خون و خاک؟!
دوم مصحف کارفرماي حق

پريشان به هر سو، ورق در ورق!
قلم رفته از خنجر آبدار

چه بر شيرمردان، چه بر شيرخوار!
نداري اگر پاس تيمارشان

مکن گرم، بازار آزارشان!
گزندش مده! زاده ي مصطفيست

ستم بر پيمبر، ست











م بر خداست


تو روشن کن بزم آب و گلي

زدوده رواني و، روشندلي


به خيره سران باز نه خيرگي

نزيبد ز روشندلان، تيرگي


بر افتادگان، سرگراني مکن

تو روشندلي، تيره جاني مکن


تجلي گه عاشقان خداست

قدم سست کن، عرصه ي کربلاست


سر بي تن و جسم بي سر شده

به درياي خون در، شناور شده


ز طوفان اين لجه ي سهمگين

سبگ بگذر اي کشتي آتشين!





نترسي که آه دل دردمند

بسوزد ترا چون بر آتش، سپند؟!


ز طوفان آه دل سوخته

مشو ايمن اي شمع افروخته!


نماند نشاني ازين دستگاه

نه گردون بماند، نه خورشيد و ماه


(سنا)! زين مصيبت فروبند لب

برين در نگهدار، شرط ادب



سنا