بازگشت

اي روي تو چون مه دو هفته






اي روي تو چون مه دو هفته

وي لعل تو غنچه شکفته



رخسار تو همچو آيه نور

روشن ز رخ تو وادي طور



مرآت جمال کبريائي

آغشته بخاک و خون چرائي



خاکستري از چه گشته رويت

پرخون ز چه شد رخ نکويت



شايسته کوه طور بودي

ديشب ز چه در تنور بودي



با آن که برخ مه تمامي

انگشت نماي خاص و عامي



اي ماه من اي هلال زينب

بنگر ز وفا بحال زينب



هرگز نَبُد اينچنين گمانم

کز بعد تو در جهان بمانم



اين فاطمه طفل خردسال است

از مرگ پدر شکسته بال است



اندر غم هجر تو گرفتار

سرگشته هر ديار و بازار



بگشاي لب و تکلّمي کن

بر چهره او تبسّمي کن



رخساره اگر بدو نمائي

باشد که غم از دلش زدائي