بازگشت

هفتاد و دو آذرخش



هفتاد و دو کوکب فروزان

تابنده در آسمان اسلام
رفتند زلال عشق نوشند

از چشمه ي تابناک الهام
هفتاد و دو آذرخش سوزان

از دامن ابر خاک رستند
رفتند به سوي چشمه ي نور

تا دور زمانه هست، هستند
هفتاد و دو آفتاب تابان

بر بام سپيده سر کشيدند
ققنوس صفت ميان آتش

در گلشن شعله پر کشيدند
در سوگ حسينيان عاشق

گل خيمه به وادي عدم زد
بر طارم بيکران هستي

منظومه ي ما درفش غم زد

بر بام بلند روشنائي

خورشيد، برهنه سر برآمد
بر لشکريان شب خروشيد

خون از نفس سحر برآمد
رفتند و به دشت تيره ي شب

تخم گل آفتاب کشتند
معناي چگونه زيستن را

با سرخي خون خود نوشتند

نصر الله مرداني